جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
اول آبی بود این دل

اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد

آفتابی بود ، ابری شد ، سیاه و سرد شد


آفتابی بود ، ابری شد ، ولی باران نداشت

رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد


صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه

آه ، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟


هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد

هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد ، شد


هرچه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه

هرچه می پنداشت درمان است ، عین درد شد


درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود

پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد ؟


سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل

یک نظر روی تـــو را دید و حواسش پرت شد


بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان

ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد"


بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر

عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد


کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل

تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد

 

 

قیصر امین پور

 



دوست داشتن فصل دارد

آدمها فکر می کنند

بعد از رفتنشان باید مانند

صندوق پستی زنگ زده و باران خورده

 درست در نقطه ای که رهایت کرده اند

 تا ابد منتظر پیغامشان بمانی،

 

اما نه ،

همیشه اینطور نیست

آدمها دل دارند ، پا دارند

 

بند دلشان که پاره شود ،

بند کفشهایشان را

            محکم می کنند و می روند

 

دوست داشتن فصل دارد

دوست داشتن زمان دارد

 

کدام باغی را دیده ای

زمستان که می شود لباسی از شکوفه بپوشد ؟

 

کدام مسافری را دیده ای

       که چمدان به دست سالها

 در ایستگاهی متروکه چشم به ریلها بدوزد ؟

 

تو دیر به سراغم آمدی

تو دیر برآورده شدی ،  آرزوی کوچک من !

          مثل برآورده شدن آرزوی کودکی ام در بزرگسالی

 

دوست داشتن ات

 دیگر به کارم نمی آید

              دیگر اندازه ام نمی شود.

 

گفته بودم ، نه ؟

دوست داشتن فصل دارد

دوست داشتن زمان دارد

 

 

مهسا مجیدی پور



ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ؟


ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ؛

 ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ ؛

 ﺑﺨﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !


ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ :

ﺁﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ؟

            ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ ؟ ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ؟

تک تک لحظه ها را زندگی کنیم ،

 آنطور که اگر فردایی نبود راضی باشیم

 


محمود دولت آبادی

ادامه مطلب

گاهی نمیشود ...

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود

اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت

با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود 

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود

بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

گاهی همان گلی که به دل پروراندی اش

خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

گاهی که آرزوست بغل سازی اش به مهر

تنها سراب اوست که تصویر میشود

گاهی نیایش ات که فقط بهر وصل بود

چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود

گاهی صدای بارش باران که دلرباست

با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد

من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود

گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل

از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل

باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود


 

 قیصر امین پور



لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد ...


گفت : جمعه ها آدم خیلی دلش میگیره

 

ولی از اون بدتر

 اینه که عصر جمعه

 خونه باشی و بارون بزنه

 

گفتم : آره ؛

 اینجوری که آدمو خفه میکنه !

 

گفت : میدونی ؟

خیلیا توو جمعه شاعر شدن !

 تو حالا چیزی توو جمعه ها نوشتی ؟

 

گفتم :  من جمعه ها

 رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره ،

 با انگشت می نویسم :

 "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد ..."

 

 

بابک زمانی 



شاعر : بابک زمانی ,
اردیبهشت بی تـــو ...

فروردین دارد تمام می شود

 

اولین باران بهار را که نبوده ای

خودت را به اولین

            شکوفه ی اردیبهشت برسان

 

می دانی که

اردیبهشت بی تـــو ...

             بهشت نمی شود !

 

 

امیرمحمد مصطفی زاده



باید زمان می گذشت ...

باید زمان می گذشت ...

 

زیبایی ات آرام آرام

روی گونه هایم می نشست

 

گاهی باید در خانه می ماندم و

            به رویای رنگین کمان فکر می کردم

 

گاهی هم به خیابان می زدم

چترم را باز می کردم

            و به صدای باران

قبل از زمین خوردنش گوش می دادم

 

باید زمان می گذشت ...

 

من و باران باهم دوست می شدیم

بعد زیبایی ات آرام آرام

            روی گونه هایم می نشست

 

 

محسن حسینخانی



تعداد کل صفحات: 15


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات