جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
گفت ... با من !


گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من

گفتم که آشیان کو ، گفت آشیانه با من

گفتم بدون بهرام شوق ترانه ام نیست

گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من

گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت

گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من

گفتم به فصل پیری در من گلی نروید

گفتا که من جوانم فکر جوانه با من

گفتم که خانمانم در کار عاشقی رفت

گفتا به کار خود باش تدبیر خانه با من

گفتم به جرم شادی جور زمان مرا کشت

گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من

گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم

زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من

گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دورست

دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من

گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر

گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من ...


مهدی سهیلی



شاعر : مهدی سهیلی ,
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است

تـــو نیستی و

 پاییز از چشمهای

 مرد عاشق ی شروع شده است که

                  تمام درختان را گریسته است در سوگ رفتنت  ...


برنگرد،

که بر نمی گردی تو هیچوقت

            نمی خواهمم داشته باشمت

 

نترس

فقط بیا

در خزان خواسته هام

            کمی قدم بزن ، تا ببینمت

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است



کامران فریدی



صدای باران را می شنوی ؟


منتظر نباش که شبی بشنوی ،

از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !

که روسری تو را ،

در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام !

یا در آسمان ،

به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !

توقعی از تو ندارم !


اگر دوست نداری ،

در همان دامنه دور دریا بمان !

            هر جور تو راحتی ! بی بی باران !

همین سوسوی تو

از آنسوی پرده دوری ،

برای روشن کردن اتاق تنهائی ام کافی ست !

من که اینجا کاری نمی کنم !

فقط گهکاه

گمان آمدن تـــو را در دفترم ثبت می کنم !

همین !

این کار هم که نور نمی خواهد !

 

می دانم که مثل همیشه،

به این حرفهای من می خندی !

                    با چالهای مهربان گونه ات  ...

 

حالا، هنوز هم وقتی به

 آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم ،باران می آید !

صدای باران را می شنوی ؟


یغماگلرویی



صبح شهریور

بیدار می شوی

به خودت صبح بخیر می گویی

           

برای خودت چای می ریزی

            تکیه می دهی به خودت

 

و فکر می کنی

 دل ات برای چه کسی

            باید تنگ می شده است؟

 

و فکر می کنی ...

 

چرا هیچکس

آنقدرها که باید خوب نبود ؛


که بی او

این صبح شهریور

            از گلویت پایین نرود .

 

 

 

رویا شاه حسین زاده



این عجیب است

آنگونه مست بودم

 که از تمام دنیا ، تنها

             دلم هوای تـــو را کرده بود .

 

می گفتم :

 این عجیب است

            اینقدر ناگهانی دل بستن !

 

از من که بی تعارف ،

 دیریست زین خیل ورشکسته

            کسی را در خور دل نهادن پیدا نکرده ام ...

 

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,
ای تو تنها خوب دنیا

بیا ای ناجی قلبم بی تو قلب من شکسته

این همون دل شکسته ست که به انتظار نشسته


ای تو تنها خوب دنیا ، بی تو من تنها ترینم

با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم ، بی تو من تنها ترینم


عاشقم ، عاشق ترینم بگو که اینو می دونم

حالا که از عشقت دیوونم بگو که با تو می مونم


ای تو تنها خوب دنیا ، بی تو من تنها ترینم

با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم ، بی تو من تنها ترینم


می خواهم از دست تـــو گهواره بسازم

سر بذارم روی دستات به سعادتم بنازم


می خواهم اون چشمای دریایی تُ آیینه کنم

با نگاه توی چشمات دردم و تازه کنم


تو که نیستی دنیا تاریکه برای دل خستم

بی تو من تنهای تنها ، دل به خلوت تو بستم


ای تو تنها خوب دنیا ، بی تو من تنها ترینم

با تو مثل یک ستاره

بی تو من خاک زمینم ، بی تو من تنها ترینم

                        بی تو من خاک زمینم ، بی تو من تنها ترینم


 

 



این همه تنهایی را می فهمی ؟

ای کاش کسی بود ...

کسی !

نه ...

من محتاج تنی نیستم ...

            دلم دستی را می خواهد !

می فهمی یعنی چه ؟

            این همه تنهایی را می فهمی ؟

که دلت 

یک دست می خواهد

نه یک آغـوش پنهانی

دستی که تو را بفشارد

            در هیاهوی یک خیابان شلوغ

                        نه یک بوسه در بیشه ای خلوت

من

دلم رسوایی می خواهد

                        نه یک عشق پنهانی



علیرضا اسفندیاری



تعداد کل صفحات: 16


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات