جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
+ شام آخر

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را تو هم هرگز نپرسیدی

 

شبی که شام آخر بود به دست دوست خنجر بود

میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

 

چه جنگ نابرابری ، چه دستی و چه خنجری

چه قصه ی محقری ، چه اول و چه آخری

 

ندانستیم و دل بستیم ، نپرسیدیم و پیوستیم

ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

 

سفر با تو چه زیبا بود ، به زیبایی رویا بود

نمی‌دیدیم و میرفتیم هزاران سایه با ما بود

 

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را ، تو هم هرگز نپرسیدی

 

در آن هنگامه ی تردید در آن بن بست بی امید

در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود

 

در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود

شب آغاز تنهایی ، شب پایان باور بود

 

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را تو هم هرگز نپرسیدی

 

شبی که شام آخر بود به دست دوست خنجر بود

میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

 

چه جنگ نابرابری چه دستی و چه خنجری

چه قصه ی محقری چه اول و چه آخری

 

 

اردلان سرفراز

 

 

 دانلود اهنگ شام آخر با صدای داریوش



من دلم برای "او" گرفته است ...

من دلم

برای آن شب قشنگ

من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود ...

آن سیاهی و سکوت

            چشمک ستاره های دور ...

من دلم برای "او" گرفته است ...



محمدرضا عبدالملکیان



اگر رسیدی ...

به خورشید اگر رسیدی ...

برای دلشوره هایم ، یک بغل آرامش

            برای جراحتهایم ، یک بهار مرهم بهار

                        برای سکوت خانه ، یک پنجره قناری بفرست !

 

به کوچه های نور می روی ؛

            به خورشید اگر رسیدی ...

 

برای غروبهای دلگیرم ،

            یک خورشید طلوع بفرست !

 

 

رضا کاظمی

 



شاعر : رضا کاظمی ,
می پذیرم اگر ...

سکوت را می پذیرم ؛

اگر بدانم روزی ...

      با تو سخن خواهم گفت


تیره بختی را می پذیرم ؛

اگر بدانم روزی ...

     چشم‌های تو را خواهم سرود


مرگ را می پذیرم ؛

اگر بدانم روزی ...

     تو خواهی فهمید که

                    " دوستت دارم "

 

 

 

جبران خلیل جبران



تنهایی

آن ها که

تنها زندگی نکرده اند ...

 

نمیفهمند

که سکوت چگونه

             آدم را می ترساند

 

چگونه آدم

با خودش حرف می زند

 

نمیفهمند

که آدم چگونه

به سمت آینه ها می دود

             در آرزوی دیدن یک همدم

 

 

 

اورهان ولی | ترجمه رسول یونان

 



برایش نوشتم ...

برایش نوشتم عزیزم برگرد ...

 

برایش نوشتم ...

 حال بد بهانه است 

            بیا و خرابی‌ دنیای مرا ببین


نوشتم ...

نمی‌‌خواهم بدانم چه اتفاقی‌ افتاده 

برایت خواهم گفت از اتفاقاتی که هنوز نیفتاده


برایش نوشتم ...

من انتظار میکشم به سبک خودم 

همانی که تو غرور میخوانی‌‌اش و من سکوت


برایش نوشتم ...

نگذار سادگی‌ کودکانه من

               به بلوغ زودرس برسد

                         نگذار صداقتم زود بمیرد


برایش نوشتم ...

کسی‌ این نامه را برایت می نویسد که

             هنوز شبیه خودش است ، بازگرد تا دیر نشده


برایش نوشتم

     جواب لازم نیست

            هنوز حس ما گرم است

 

برگرد عزیزم ، برگرد ...

 

 

 

نیکی فیروزکریمی




دوست داشتن را فراموش نکن

اگر مرا دوست نمیداری

                        دوست نداشته باش

من هر طور شده

         خودم را ازین تنگنا نجات میدهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن

عاشق دیگری باش 

این ترانه نباید به پایان برسد

                        سکوت آدم‌ها را میکشد


این چشمه نباید بند بیاید

میخک‌هایی که

     در قلب‌ها شکوفا شده‌اند

                    از تشنگی می خشکند

اگر دوست داشتن را فراموش نکنی

                        تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد



رسول یونان

 




شاعر : رسول یونان ,

تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات