جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
صدای باران را می شنوی ؟


منتظر نباش که شبی بشنوی ،

از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !

که روسری تو را ،

در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام !

یا در آسمان ،

به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !

توقعی از تو ندارم !


اگر دوست نداری ،

در همان دامنه دور دریا بمان !

            هر جور تو راحتی ! بی بی باران !

همین سوسوی تو

از آنسوی پرده دوری ،

برای روشن کردن اتاق تنهائی ام کافی ست !

من که اینجا کاری نمی کنم !

فقط گهکاه

گمان آمدن تـــو را در دفترم ثبت می کنم !

همین !

این کار هم که نور نمی خواهد !

 

می دانم که مثل همیشه،

به این حرفهای من می خندی !

                    با چالهای مهربان گونه ات  ...

 

حالا، هنوز هم وقتی به

 آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم ،باران می آید !

صدای باران را می شنوی ؟


یغماگلرویی



تقصیر توست

این همه زیبایی که

 تقصیر تـــو نیست ...

اما

تقصیر توستکه

سهم من از این همه زیبایی

خیالی‌ست که هرشب از موهات می‌بافم ...

 

 

کامران رسول زاده



بانوی من !

امشب

شب اجابت امید و آرزوست

 

بانوی من !

 بیا و خودت مستجاب کن

 

 

احسان پرسا



+ آن شب قدری که گویند اهل خلوت ، امشب است !!

+ التماس دعا






شاعر : احسان پرسا ,
دیشب باران باریده بود ...

یک بار هم برایم نوشت

            دیشب را به تو فکر کردم !

 

از پنجره

به بیرون نگاه کردم

 

راست می گفت

 

دیشب

باران باریده بود ...

 

 

شهریار بهروز

 



معشوق من

معشوق من  ...

            موجود پیچیده ای است

که روزها مثل نسیم ،

            از میان موهام رد می شود

و شبها

سرم را به باد می دهد  !!

 

 

 کامران رسول زاده 



گاهی وقت ها

گاهی وقت‌ها

دل ات می‌خواهد

            با یکی مهربان باشی

 

دوستش بداری

            و برایش چای بریزی!

 

گاهی وقت‌ها

دل ات می‌خواهد

            یکی را صدا کنی

 

بگویی سلام

            می آیی قدم بزنیم ؟!

 

گاهی وقت‌ها

دل ات می‌خواهد

            یکی را ببینی

 

شب بروی خانه بنشینی،

            فکر کنی و کمی برایش بنویسی !

 

گاهی وقت‌ها

آدم چه چیزهای ساده‌ای را ندارد !

 

 

افشین صالحی

 



شعری برای تـــو

 می‌دانم نیمه‌شب

 که فکر می‌کنی خوابیده‌ام

            به پاتوق مجازیمان سر می‌‌زنی

           

این نوشته‌ را

همانجا می ‌گذارم

            تا بفهمی می‌فهممت

 

تا بفهمی

به حرمت آمدنت هیچ‌گاه

 صندوق دلخوشی پنهانمان را

                        خالی نخواهم گذاشت

 

مخصوصا

شب‌ هایی که

     دلگیر از من می ‌روی

مطمئن باش که نیمه‌ شب

       شعری برای دلجویی از تـــو

در صندوق دلخوشی پنهانمان خواهی یافت

وقتی من

خودم را به خواب زده‌ام

            تا بی ‌خبر بیایی و بروی  ...


افشین یداللهی



تعداد کل صفحات: 6


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات