جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
منتظر کسی نیستم

دیگر منتظر کسی نیستم

 

هر که آمد ...

             ستاره از رویاهایم دزدید

 

هر که آمد ...

            سفیدی از کبوترانم چید

 

هر که آمد ...

            لبخند از لب‌هایم برید

 

منتظر کسی نیستم

                از سر خستگی

                        در این ایستگاه نشسته‌ام !

 


رسول یونان 

 




شاعر : رسول یونان ,
برچسب‌ها : #لبخند
آدم برفی
 

آن روز ، برف می بارید ...

یادت هست؟
با هم ، آدم برفی ساختیم

نگاهم کردی
چشمانت در پی چیزی می گشت ...

می گفتی :
آدم برفی بدون قلب که نمی شود !

آن روز ،
برف ها را از روی شانه هایت تکاندم

گفتم ، قلب من برای تو !

تو لبخندی زدی ؛
         و دیگر در چشمانت ،
                            چیزی پیدا نبود ...

سال هاست ، که قلب من
در سینۀ آدم برفی حیاط خانۀ تو می تپد ...

اما هیچ کسی نیست ،
                        که برف ها را ،
                                    از شانه های من ، بتکاند !

 

علیرضا اسفندیاری . صدای سکوت



معجزه


لبخند تو معجزست ، معجزه کن دوباره
بذار دوباره مهتاب ، رو خاک شب بباره

بذار که خاک تشنه ، نگاهتو بنوشه
شب با طلوع چشمات ، رخت سحر بپوشه

معجزه کن دوباره ، وقتی که بی قرارم
وقتی که بی حضورت ، آرامشی ندارم

تو لحظه های تردید ، اسم منو صدا کن
از این سکوت دلگیر ، قلب منو رها کن

با بمون که فردا ، سهم منو تو باشه
اندوه لحظه هامون ، با بودنت فنا شه

لبخند تو صدامو ، میبره تا ستاره
دوباره شعله ور شو ، معجزه کن دوباره

تا انتهای قصه ، همراه باش و هم پا
ای همصدای دیروز ، با من بیا به فردا

یک لحظه یک ترانه ، با من بمون و سر کن
این لحظه های تلخو ، با خنده بی اثر کن

با بمون که فردا ، سهم منو تو باشه
اندوه لحظه هامون ، با بودنت فنا شه

لبخند تو صدامو ، میبره تا ستاره
دوباره شعله ور شو ، معجزه کن دوباره



قصۀ ناتمام

دیروز در خیابان

       زنی که چشمانش

هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت

                                        لبخند زد به من

آهسته نزدیک شد

و با صدایی که

             هیچ شباهتی به صدای تو نداشت

                                                   صمیمانه پرسید  :

ما یک دیگر را کجا دیده‌ایم ؟

                  در آن قصه‌ی ناتمام نبود ؟


نمی‌دانم ؛ چرا آن زن

            ناگهان تو را به یادم آورد

                        و گفتم : چرا ، در آن قصه بود .


واهه آرمن




شاعر : واهه آرمن ,
لبخند روی شیشه

من "ها" می‌کنم

            پنجره‌ی تو را بخار می‌گیرد

 

تو روی بخار لبخند می‌کشی

                        شمعدانی‌های من می‌شکفند .

 

می‌بینی ؟!

زمین ، کوچک‌تر از آن بود که فکر می‌کردیم

 

 

رضا کاظمی




شاعر : رضا کاظمی ,
برچسب‌ها : #لبخند
گاهی صدایم کن ...

هر چند از تو خاطرم آزرده باشد

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

 

مثل لب دریا عطش می آورد باز

عشقی که آب از بوسه هایت خورده باشد

 

وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست

بگذار عشقت خنجری بر گُرده باشد

 

فرقی ندارد آشیانی هست یا نه

در چشم گنجشکی که جفتش مُــرده باشد

 

آیینه در آیینه در آیینه ها ... تو ....

نشکن ! فقط بگذار ماتم برده باشد

 

گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه

در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد ... !

 

 

اصغر معاذی




شاعر : اصغر معاذی ,
زیبایی تو و تنهایی من

لبخند تو

چون زورقی طلایی

که بر دریای نیلی گذر می کند

           از پیش چشمان خیره من گذشت

و من به یکباره

  زیبایی تو و تنهایی خود را یافتم


بیژن جلالی




شاعر : بیژن جلالی ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات