تمام سهم من از تـــو
آتشیست
که از دور گرمم میکند
و هر بار نزدیک میشوم
پایم پس
میکشد !
حالا تو هی بگو
از سوختن میترسی ؛
من میگویم
از خاکستر
شدن میترسم ...
علیرضا باقی
نظرات
شنبه 4 مهر 1394 .:|:. 20:28 .:|:. علی ساطع
نگو دوستت دارم
واژه از پوستش رد می شود با نگاهی پایین می رود اسب های قلبش شیهه می کشند تندتر می دوند بر سینه اش محکم تر سم می کوبند نگو دوستت دارم انسان باور می کند افسار اسب وحشی را به دستت می دهد به تـــو تکیه می کند در آغوشت اشک می ریزد یال هایش را می دهد تو
شانه کنی انسان باور می کند و عشق ، دردناک ترین اعتقاد است اعتقادی که با سیلی پاک
نمی شود با خیانت قوت می گیرد با اهانت راسخ تر می کند به انسان نگو دوستت ندارم ضربانش کند می شود پای اسب هایش می شکند درد می کشند انسان می باید حیوان را راحت کند انسان عرق می ریزد اشکهایش در بالشت جمع می شود عطر موهایت را حبس می کند نفس نمی کشد بالشت را روی سینه اش می
گذارد به قلبش گلوله می زند بخار گرم از گلوی اسب ها بالا می
رود از دهانشان بیرون می جوشد سینه ی انسان سبک می شود اسب ها به سمت کوهستان
دور می دوند سم هایشان صدا ندارد یال هایشان یخ بسته
انسان گناه دارد نگو دوستت دارم انسان
باور می کند نگو دوستت ندارم رضا ثروتی شاعر :
...: قالب های ادبی نوین :... ,
(شعروگرافی) ,
سه شنبه 10 شهریور 1394 .:|:. 19:15 .:|:. علی ساطع
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 .:|:. 22:05 .:|:. علی ساطع فاصله میان من تا تـــو تنها
به اندازه نگاهیست تا سری بگردانم و ببینمت نیستی ؟! لطفا هشدار مرا جدی بگیر چترت را ببند و به قایقی بیاندیش تا از سیلی که در راه است
ایمن شوی بارانی که در دل ام می بارد ؛ طوفانی ست ، بسیار طوفانی ست
محمد احمدی شاعر :
...: قالب های ادبی نوین :... ,
سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 .:|:. 21:32 .:|:. علی ساطع الان که این را می نویسم ساعت دقیقا رأس نبودن توست ... تـــو هر موقع دل ات خواست ، بخوان ! مهران پیرستانی شاعر :
...: قالب های ادبی نوین :... ,
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 .:|:. 20:21 .:|:. علی ساطع مگر می شود بوی "تو" را داشت و خاطراتت
را بوئید و ... تو نباشی و اشک نباشد ؟!! وااای ... باز آبی پوشیده ای ؟ چقدر به
تو می آید این لباس می دانی ؟ آبی توئی وقتی عاشقی همین ؛
آبی از تو رنگ می گیرد
مهربان من که پا به پای تو آمده ام فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟
چقدر گفتم که بیا و نرو ؟ چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا ! وقت رفتن یک آن ایستادی در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی دستی
تکان دادی و آرام
رفتی ... پشت این شعر مردی می گرید ...
بهمن زارع شاعر :
...: قالب های ادبی نوین :... ,
دوشنبه 22 دی 1393 .:|:. 14:00 .:|:. علی ساطع
|
بسم الله الرحمن الرحیم
جهان را به عـشـق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق جهـــانی بـــرای تـــــو . . . حسین پناهی دیگر صفحات
فهرست شاعران وبگاه
آرشیو مطالب
برچسب ها
شب |
خورشید |
دریا |
لبخند |
عاشق |
دیدار |
ستاره |
باد |
دوست داشتن |
پرنده |
درخت |
پاییز |
مرگ |
دل |
خنده |
چشم |
دست |
بغض |
لب |
داریوش |
مو |
قلب |
بهار |
آسمان |
جمعه |
اشک |
زن |
پنجره |
خواب |
سیاوش قمیشی |
رفتن |
ابی |
نفس |
تنهایی |
خیال |
گل |
غروب |
باران |
زندگی |
نگاه |
شعر |
تنها |
دلتنگی |
ماه |
عشق |
آغوش |
بانو |
بوسه |
گریه |
زمستان | آمار بازدید وبگاه
بازدید امروز : بازدید دیروز : بازدید این ماه : بازدید ماه قبل : بازدید کل : تعداد کل مطالب : بیشترین بازدید : 7030 عزیز در تاریخ : 18 اردیبهشت 1395 آخرین بروز رسانی : آخرین بازدید : |