جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
می نویسمت ...

خواستم از زیبایی ات بنویسم ...

 دیدم نیستی

            نوشتم "درخت"

تا هروقت

 از کنارش رد شدی

            شاخه ها برایت برقصند

همیشه راهت را کج کرده ای

درخت را بر می دارم

            می نویسم "رودخانه"

نرسیده لباس هایت را میکَنی

ماهی کوچکی می شوی در آب های دور

                        که ماهیگیر پیر ، آن را از آب می گیرد

می ایستم میدان ماهی فروشان ، کنار پیرمرد

لباس هایت را که در دستم می بینی

                        جان می گیری ، بلند می شوی

و من

بلافاصله می نویسم "اتاق"

            و چراغ را خاموش می کنم !

 

 

امیر حسین بریمانی

 



اتفاقی تلخ

اینجای رابطه

اتفاقی تلخ در حال افتادن است

 

که شاید به کشف جاذبه کمک نکند

            اما می‌تواند به ندیدنت ختم شود

 

من چندین شب است

            از تخت‌خوابم می‌شنوم ...

                         کسی دارد توی دل ات جا باز می‌کند

 

نیما معماریان



کاری نمی شود کرد ...

کاری نمی شود کرد ...

 

شاید بهتر بود

 سایه دستهای تو را

 قرض می گرفتم تا شبها

 از تاریکی ترسم نگیرد

 

اما کاری نمی شود کرد ...

 

سرم درد دارد

سینه ام درد دارد

            سایه ام درد دارد

 

تـــو را ترک کرده ام ؛

ترک کردن همیشه درد دارد

 

بگذار دلم را بیندازم دور ؛

            بوی عشق تو را می دهد

 

 

 

حامد ابراهیم پور



عطر تنت


لباس هایت را درمی آوری ؛

            انگار دارند پرتقال پوست می گیرند؛

 

عطرش تمام اتاق را ...

 

 

آبا عابدین



یلدا

بی تـــو

پاییـــز ،

طاعون سرخ بی مهریست

            که در ریشه درختان دویده است !

 

فصل زردی که

 آبانش ، آسمان ندارد

            و آذرش همیشه یلداست  ...

 

 

کامران فریدی

 

. . . . . . .


یلدا
،

بهانه ای بیش نبود ؛

 

برای شاعری تنها

            تا برایت بنویسد ...

 

وگرنه

شبانه طولانی بی تـــو ،

                  چه تبریکی دارد ؟!!!

 

 

ایرج تمجیدی

 



اوائل اینطور نبود که

 

اوائل اینطور نبود که  !


اوائل عاشقانه هایم را برای
تــو می سرودم

بعد ها اما فقط عاشقانه سرودم  ...


اوائل نت های موسیقی که اوج می گرفتند ، خیال تو هم اوج می گرفت

بعد ها نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند  ...


اوائل وقتی چیزهایی را می دیدم

که تـو دوست شان داشتی ، یادت می کردم ، مثلباران

بعد ها فقط چیز هایی را می دیدم که تـو دوست شان داشتی ، مثلباران

آسمان اما لجوج بود ، خودم می باریدم  ...


اوائل اینطور نبود که
 !

اوائل اسمت را که می شنیدم ، جانم به لبم می رسید

            بعد ها اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد  ...


اوائل فرق داشت
 ...

اوائل دلم که می گرفت ، صدایم هم می گرفت از گریه  ...

بعد ها دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند ...


اوائل قرار گذاشته بودیم

 فقط روز های تعطیل سیگار بکشم

                        بعد ها خوردیم به تابستان 

 

شرایط عوض شد وگرنه اوائل اینطور نبود که  ...


اوائل روی تخت خوابم که می افتادم ، فکرت رهایم نمیکرد

بعد ها از تخت خوابم بلند نشدم  !


اوائل
آرام جانم بودی

           بعد ها دردت به جانم بود


اوائل
دوستت داشتم

بعد ها چیزی جز دوست داشتن ات نداشتم


اوائل من بودم

       بعد ها تـــو شدم


حالا را نبین

اوائل اینطور نبود که  ...

            این اواخر اینطور شد  ...



 

سجاد شهیدی

 



تـــو همان جان منی

ماه من !

نشانی قلبت را

             هرگز از یاد نبرده ام

فرسنگ ها هم که دور باشی

هوایت که به سرم بزند

            می نشانمت کنار رویا هایم

دست های دلواپسم را

            قفل می کنم به بودنت

 

تـــو

همان جان منی

که گاهی می رسی به لب هایم ...

 

 



تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات