بانو ...
هزار مرتبه گفتم
بانو ... بانو ... بانو
بانو ... هزار مرتبه گفتم
دریا
ظهور می کند از چشم روبه رو
بانو ...
هزار مرتبه گفتم
از اولین ترانه باران
از اولین شکوفه لبخند :)
چشمی طلوع می کند از سمت آرزو
بانو ...
هزار مرتبه گفتم
گفتم تمام می شود این ابرهای سرد
گفتم
تمام می شود این روز های تلخ
گفتم
بهار فرصت سرشار چشم توست
بانو بخند ...
تا که بخندد گل وگیاه
بانو قبول کن ...
این تیره ، این شب ،
این سنگین ، شکستنی است
بانو بخند تا که بتابد نگاه ماه
گفتم ...
هزار مرتبه گفتم
بانو مرا بمان
بانو مرا بخند
بانو مرا بگو
بانو ...
هزار مرتبه گفتم
این تشنه ،
پشت حادثه ی عشق
مانده است
این تشنه
هر چه گفته همان است
این
تشنه را دو جرعه بنوشان
این تشنه
عشق رابه تماشا کشانده است
بانو ...
بانوی لاجورد
مردی در این میانه اگر هست
حرف و حدیث چشم تـــو
او را سروده است
مردی که مهر را
از برق آفتاب نگاهت ربوده است
محمدرضا عبدالملکیان