جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
معشوق من

معشوق من  ...

            موجود پیچیده ای است

که روزها مثل نسیم ،

            از میان موهام رد می شود

و شبها

سرم را به باد می دهد  !!

 

 

 کامران رسول زاده 



نباید دل سپرد ...


چه فرقی می کند دنیا تو را پر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است ، اگر از لاله لادن را


کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نباید دل سپرد این عابرانِ گرم رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی ، آری

که پل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را  ...




حسین زحمتکش




حیرت مکن ...

جزایر و اقیانوس ها را در می نوردم

 

کنار تو می نشینم

بر مویت دست می کشم

                    با تو سخن می گویم

بر می گردم ...

      بی آنکه مرا دیده باشی .

حیرت مکن که پنجره باز است

                         و عروسک هایت می خندند !

      

 

محمد شمس لنگرودی



دست هایم را لای موهایت جا گذاشتم !


هر کسی

 که به تو می رسید

            در موج موهایت غرق می شد

و من

این طرف بعد از تـــو

دستم به هیچ کاری نمی رفت  !

دل من دریا بود

اما تو آنقدرها ناگهان رفتی

که من دست هایم را لای موهایت جا گذاشتم  !




مصطفی زاهدی




سپیدی موهایم ...


 سپیدی موهایم

            را سر سری نگیر

 

 اینجا

خیلی وقت است

             که برف نباریده

 

 

میلاد تهرانی

 



خواب

حالا که رفته ای

 بیا برویم بعد مرگت قدمی بزنیم

 

ماه را بیاوریم

        و پاهامان را تا

                  ماهیان رودخانه دراز کنیم

 

بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد موهایت را از روی لب هایت ...

 

لعنتی !

دستم از خواب بیرون مانده است  !

 

 


گروس عبدالملکیان



میان تو و تنهایی ...

میان تـــو و تنهایی

            تنهایی را انتخاب می کنم

و بدون آنکه

بفهمی ، تماشایت می کنم

 

گلدان می شوم روی طاقچه

              شب و روز در من نور بریزی

یا تنها پنجره ی اتاق می شوم

هر صبح موهایم را از صورتم کنار بزنی

شب می شوم در من فکر کنی

            به رویاهای دور ، به رویاهای نزدیک

یا تنگ پر از شراب

که لب هایت را روی لب هایم بگذاری

من را بنوشی

این روزها مدام

            تنهایی را انتخاب می کنم

و بدون آنکه بفهمی

            دست هایت را می گیرم . ..



فرناز خان احمدی



تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات