بچسب به من !
مثل چای بعد از کار ؛
مثل دیدار دانهی انگور با لب ؛
آن هم وسط تماشای فیلمهای پر از بوسه ؛
مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط ...
مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح ؛
مثل صبحانهی بعد از حمام ؛
مثل پیراهنی که اولینبار میپوشی
و آینه از ذوق میخندد ؛
مثل نشستن پروانه روی دستگیرهی در و کمی دیر شدن !
مثل کفشهایی که سمت روز تازه ایستادند ؛
مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده ؛
مثل لبخند معشوقهی چشم بهراه و هنوز زیبایش ؛
مثل خودمانی شدن اسم تـــو با لبهایم ...
بچسب
بچسب به من
مرا به خودم بیاور
به لبهایت
به هرچه قشنگی در دنیاست ...
رسول ادهمی