جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
خاطره

جز خاطره

هرکه رفت ، بازنیامد ...

 

حالا تـــو خاطره شده‌ ای ،

جایی میان آمدنت ، بودنت ، رفتنت

 

از خیسی چشمانم می‌گذری ،

                        می روی ... باز می‌ آیی ...

 

 

سید محمد مرکبیان



قاتل به محل قتل برمی‌گردد


چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد

            بی‌چاره دل ام که دربه در می‌گردد

 

کشتی تو مرا و منتظر می‌مانم

            قاتل به محل قتل برمی‌گردد

 

 

کاظم بهمنی




عاشقانه

هنوز عاشقانه کنار تـــوام

ترانه ترانه کنار توام

 

به یادم میای مث یه خاطره

نذار اسمت از یاد این دل بره

 

تو دنیای خوابت پناهم بده

به دنیای پروانه راهم بده

 

بذار پر بگیرم از این خستگی

نذار که قفس باشه دلبستگی

 

هنوز عاشقانه کنار توام

غزل تا غزل بی قرار توام

 

کنار توام تو شهر بی کسی

بگو از کدوم گریه سر می رسی

 

بیا ابرُ از توی چشمام ببر

پُرم از تب و اشتیاق سفر

 

بیا رد شیم از زیر رنگین کمون

تا پایان این قصه با من بمون

            تا پایان این قصه با من بمون

 

 

یغما گلرویی



برو اما ...

تو از یک برگ می گفتی من اونو باغ می کردم

همیشه کمترین هارو زیاد اغراق می کردم


همیشه در کنار
تـــو حضور من دو حالت داشت

یا جون ام این وسط بودُ یا احساس ام دخالت داشت


تا یک قله نشون میدی ، میگم وقت صعودم هست

بگو تا پیش مرگت شم ، توانش در وجودم هست  !


من اونقدر اومدم با تو ، نمی تونم که برگردم

من از یک ترسی اینجوری تو رو محکم بغل کردم !


ببین دور تو با دستام دارم دیوار می بندم

چه ابری توی چشمامه ، بری رگبار می بندم


شاید روزی بگی می خوام برم یک گوشه تنها شم

برو اما بعیدم نیست همون دورو ورا باشم  ...



 

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
من پر از ملاقاتم !

وقتی

به چشم هایت نگاه می کنم

مثل این ست که باز عاشق می شوم

تا به یاد آورم

چرا دوستت دارم

            و راه دیگری وجود ندارد

وقتی تـــو

وعده گاه می شوی

            و من پر از ملاقاتم  !


پرویز صادقی



یک دوست داشتن هایی هم هست ...

یک دوست داشتن هایی هم هست

که از دور است و در سکوت

            که دل ات برایش از دور ضعف می رود

که وقتی حواسش نیست 

                        چشمانت را می بندی ...


و در دل دعایش می کنی

و با یک بوسه به سویش روانه می کنی

که وقتی بی هوا

نگاهش با نگاهت یکی می شود ...

انگار کسی به یک باره

            نفس کشیدن را ممنوع می کند

یک دوست داشتن هایی هست

که به یک باره ، بی مقدمه

پا در کفش دلت می کند

                        و جا خوش می کند

و از دست تو

     کاری بر نمی آید

            جز از دور دوستش داشتن

یک دوست داشتن هایی هست

ساکت است ، آرام است

            خوب است ، گم است ...



عادل دانتیسم



پیش می آید اما ...

پیش می آید

این چنین بی پروا ، بی مقدمه

             دست بر کمر عشق بگذارم و ...

                        از میانه های شب ، با تو همآغوش شوم

پیش می آید

 این چنین زخم خورده ،

خودم را بیابم و روح مجروحم را

                         دست تن گرم تو بسپارم

پیش می آید

 چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و

            با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

پیش می آید من شعری ننویسم ...

هرگز اما

نمی شود با تـــو باشم و

            شاعرانگی هایم را از یاد ببرم ...!

 

 

سیدمحمد مرکبیان

 



تعداد کل صفحات: 16


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات