سخت نیست
اصلا سخت نیست
از روی شانه ام تاب
بخوری روی دستم
توی چشمهایم زل بزنی و
بگویی حواست هست امروز جمعه است ؟!
سخت نیست
بگویم مگر حواس گذاشته ای ؟
سخت نیست چنان ببوسمت
که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش !
سخت نیست ...
جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم !
بگویی کجا ؟
بگویم قربان عطر تنت !!
سخت نیست
من و تـــو این طور جان جمعه را بگیریم ؛
قبل از اینکه بفهمد غصه را چطور توی دلهایمان جا کند !
سخت نیست
فقط دستت را به من بده !
راستی ...
من رفتم !
حامد نیازی