جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
سخت نیست ...

سخت نیست

 

اصلا سخت نیست

 از روی شانه ام تاب بخوری روی دستم

توی چشمهایم زل بزنی و

بگویی حواست هست امروز جمعه است ؟!

 

سخت نیست

بگویم مگر حواس گذاشته ای ؟

 

سخت نیست چنان ببوسمت

که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش !

 

سخت نیست ...

جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم !

 

بگویی کجا ؟

بگویم قربان عطر تنت !!

 

سخت نیست

 من و تـــو این طور جان جمعه را بگیریم ؛

قبل از اینکه بفهمد غصه را چطور توی دلهایمان جا کند !

 

سخت نیست

فقط دستت را به من بده !

 

راستی ...

من رفتم !

 

 

حامد نیازی



شاعر : حامد نیازی ,
بهار دست های توست

بهار دست های توست

و شکوفه های درختی که

 مثل لبخند تو نام اش را نمی دانم

 

سرخی گونه هات

دل سیب های هفت سین را برده

و نگاه تـــو سبز ترین خیال دنیاست

 

وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه

حتمن جایی دورتر از اینجا

تو داری چشم هات را باز می کنی

 

چه ساده ایم ما

نمی دانیم این نسیم فروردین 

عطر گیسوهای معشوق است

افتاده به جانِ هوا

 

حالا این تو و این گنجشک های بی قرار

نشسته بر سپیدار ، سر کوچه پی بهار می گردند

 

من که هرچه گفتم‌شان

هنوز نیامده ای ، باورشان نشد ...

 

میلاد کاشانی



بیا با هم کمی عشق بازی کنیم

بیا با هم

 کمی عشق بازی کنیم

گل مهربانم !

 

تعارفات خوشگل کنیم

بیا با دل های هم بازی کنیم

 

مثلا من بگویم ...

پیدا کردنت سخت بود

به سختی یافتن توت فرنگی بود در قطب شمال  !

 

و تـــو ذوق کنی

گونه هایت چرا سرخ شد عزیزکم ؟

 

حامد نیازی



شاعر : حامد نیازی ,
فصلی در راه است ...

فصلی در راه است ...

 

با اشک هایی که

هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده

خشک می شوند !

 

و عشق

   پنهانی ترین

راز پاییز است



شیما سبحانی



باید زمان می گذشت ...

باید زمان می گذشت ...

 

زیبایی ات آرام آرام

روی گونه هایم می نشست

 

گاهی باید در خانه می ماندم و

            به رویای رنگین کمان فکر می کردم

 

گاهی هم به خیابان می زدم

چترم را باز می کردم

            و به صدای باران

قبل از زمین خوردنش گوش می دادم

 

باید زمان می گذشت ...

 

من و باران باهم دوست می شدیم

بعد زیبایی ات آرام آرام

            روی گونه هایم می نشست

 

 

محسن حسینخانی



هفت سـین

هفت سـین مرا چیده خداوند ...

 

بر سـاتن اندامت

از سـیاهی گسیوت

تا سـرخاب آتشین گونه هات

 

سـکه های چشمانت

ســـیب گلوت ...

و مکیدنی ترین سـماق که در لبانت

 

...

 

با تـــو همیشه سبزم !

 

 

آرش ناجی



شاعر : آرش ناجی ,
می آیی تا آخر دنیا بدهکار هم باشیم ؟

به اندازۀ

 تمام شعرهای نگفته ام ،

            به لب هایت بدهکارم ...

بوسه هایی را که

 طعم شاتوت و شکلات می دهند

 

به اندازۀ وزن تمام کوله پشتی های پر از کتاب و دلتنگی

سنگینی سرم را به شانه هایت ،

            سبکی نفسم را به گونه هایت بدهکارم

 

قلب ات را به من بدهکاری

                قدر تمام روزهای سکوت و بی خبری

 

نگاهت را به اندازۀ

 تمام تیله های سبزآبی دنیا

بدهکاری به چشم هایم ، صدایت را ...

 

اما دیگر نمی خواهم

به این زودی ها بی حساب شویم...

 

می آیی تا آخر دنیا بدهکار هم باشیم ؟

 

 

بهاره بهگوی 

 



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات