جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
رسم ماندن

 

همه چیز از آنجایی خراب می شود

که به خیالت تمام جان و روحش را بدست آورده ای ،


که حالا دیگر او برای توست ،

 

که حالا اگر

یک روز نباشی یا باشی ،

 فرقی ندارد ، او هست ،

 

که اگر نگویی دوستت دارم ،

 او می فهمد که دوستش داری ،


که اگر با بوسه

در آغوش اش نگیری ، 

فرقی نمی کند .

 

اشتباه است ، اشتباه .

آمدن رسم خودش را دارد

 

دل می بری ،

دل می دهی ،

اما ماندن ...


امان از این ماندن

که به پای خیلی ها نماند ،

که به تن خیلی ها نرفت .

 

ماندن یعنی بوسه های هر روزه ،

یعنی تـــو نباشی ،

من دستم به زندگی نمی رود ،

یعنی دلتنگی های مدام .

 

ماندن شیرین و فرهاد و لیلی و که و که و که نمی خواهد

 

ماندن یک من و یک تو ی ساده می خواهد ،

یک غرور فراموش شده .

مانده یک دل ساده می خواهد .

 

 

عادل دانتیسم



کلمه‌ی شیرین

از میان جمله‌ی آدم‌ها بیرونت کشیدم

 

تـــو

 یک کلمه‌ی شیرین بودی

 

کلمه‌ی عشق نه

عشق تلخ است

 

کلمه‌ی دوستی نه ، شوق نه

دوستی گس است و شوق شور

 

تـــو

مثل کلمه‌ی خیال

  مثل کلمه‌ی خواب شیرین بودی

 

از میان جمله‌ی آدم‌ها بیرونت آوردم

      آوردم چون کلمه‌ای عزیز در پرانتز آغوش ام


مثل کلمه‌ی خواب

    پریدی و رفتی میان جمله‌ی آدم‌ها



شهاب مقربین 



من به دنیا هم نمی آمدم ...


من به دنیا هم نمی آمدم

 شاید خوشبخت دیگری دوستت داشت

 

اما خودمانیم

 من به دنیا نمی آمدم

 کی هر لبخندت را روزی هزار بار جشن می گرفت ...

 

کی هر روز اردیبهشت برایت عروسی میگرفت ...

کی هر تابستان دلش شاتوت میشد برایت و مدام می ریخت ...

 

 کی هر پاییز قدر هزار باغ انار دلش ترک بر می داشت ،

 که نکند کم باشد برای دور کردن غروب های جمعه از جانت ...

 

 کی هر زمستان

تنهایی هزار تا آغوش میشد برایت ...

 

 دیوانه

من به دنیا نمی آمدم

کی هر شب برایت می مرد

و هر صبح برای بوسیدنت زنده می شد ...

 

 

حسنا میرصنم



به تـــو خواهم رسید ...

یک‌شب ؛

به دست‌هایت خواهم رسید

           از آن آغوش خواهم ساخت وُ

         خود را ، در آغوش تـــو خواهم دید

 

یک‌شب ،

به موهایت خواهم رسید

            از آن تا خدا بالا خواهم رفت

 

به لب‌هایت ،

و از آن بوسه خواهم چید

 به لب‌هایت خواهم رسید وُ

            بوسه خواهم چید وُ لبخند خواهم دید !

 

یک‌شب ،

به تـــو خواهم رسید

به شب‌ها ، به‌ روزها ، به خواب‌هایت

می‌دانم ...

 

می‌دانم ؛

می‌دانم یک روز

دستم به تمام خوابت خواهد رسید !

 

 

افشین صالحی

 



مرا تنگ در آغوش بگیر

مرا تنگ در آغوش بگیر

 

آن چنان

که کسی نتواند

            مرا از تــو جدا کند

 

مرا سخت ببوس

میانه ی این آغوش های آسان

            مرا میان حجاب گیسوانت پنهان کن

 

مرا بپوش

از چشم های بی پروا

 

مرا غرق کن

       در تلاطم آغوشت ...

 

آنچنان که از تو

           به هیچ ساحلی نرسم !

 

 

علیرضا اسفندیاری

 



به پای دلدادگی


گفته بودم

پای دلدادگی ام می ایستم ،

                         پای دیر آمدنت ...

 

از همان ابتدا

خواسته بودم اینچنین عاشقی را

            گفته بودم آسان نمی خواهم تو را

 

می دانم، می دانم، می دانم،

 اما تو بگو ، صبر بیش از این جایز است ؟

                        حالا دیگر وقت رسیدن آغوش ات نیست ؟

 

تو که می دانی ، خدا هم ...

که من آغوش هیچکس را

             برای خستگی هایم نخواسته ام

 

و حالا خواهانم ،

با صدای بلند هم می گویم

            خواهان تـــو ، دستانت ...

 

خواهان لبانت که نامم را صدا می زند

و جانم گفتن های پی در پی لبان من

             که در تمام وجودم انعکاس می یابد

                                    و من لبریز می شوم از داشتنت

 

 

عادل دانتیسم

 



خشکسالی بدون تـــو

دستم را به روی

            لحظه ها می کشم  ...

 

احساس می کنم

از آنجا که تـــو ایستاده ای

تا رویاهای من یک آغوش فاصله ست ...

 

همیشه باش !

 

تمام شمعدانی های حیاط می دانند

 

اینجا باران هم اگر ببارد ،

بدون تو بوی خشکسالی می دهم !

 

 

فرانک دهقانی

 



تعداد کل صفحات: 13


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات