جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
مثل قاصدک

دوست نداشتم

       خبر رفتنت را کسی بفهمد

 

بغضم را در تنهایی شکستم

 

مثل قاصدکی که

جای باد به باران فکر می کرد .

 

 

محسن حسینخانی



علاقه مبدّل به عشق خواهد شد


چقدر ما تنهاییم 
...


و من از 
اولین دقایق

 چشمانت می دانستم

  

علاقه مبدّل به عشق خواهد شد

           و پیراهنمان برای رقص بوسه تنگ است ...

لبانت را خیس کن !

با آب روی زبانت ، لبانت را خیس کن

که باران

در بهار و پائیز

از روی برگ ها سُر می خورد

و شبنمی شیرین را

از برق بوسیدن اش به جای می گذارد

هرچه آهسته تر ببوسمت

         روحم بیشتر در تو نفوذ خواهد کرد

آرام در آغوشت می گیرم

            آنقدر که احساس کنی

                        حتی لباس هایت نامحرم اند

و عشق ما را

 لحظه به لحظه گرم تر خواهد کرد

دستم را چون پری سپید

            روی دست ات می کشم

روی بازوهایت ، روی لب هایت ، روی گردنت

و آنقدر لطافت به خرج می دهم

            که دکمه هایت خودشان را باز کنند

تا همچنان که صدای

 نفس هایم را می شنوی

            دیوانگی از آغوش ات بگذرد

و من

از این در نیمه باز

            وارد باغ تنت شوم

 

و از چشمه ی تنهایی ات بنوشم ...

 

 

حافظ ایمانی

 

 

+ امان از شعر ...

گاهی فکر میکنم شعر معجزه میکنه

 

 



آدم چقدر زود پیر می شود

وقتی دلتنگ باشی

تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند

 

باز هم دل تـــو بارانی ست

 

خیس تر از دریا

         خراب تر از امواج ...

 

آدم چقدر زود پیر می شود ؛

وقتی احساسش ، اضافه تر از درک آدم هاست

 


+ کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد



نفسی به عشق ...

تنهایی ات را بیاور

            همه دلتنگی هایت

 

شانه ای هست

            اینجا برای آسودن

 

خیال محالی نیست

باور کن ...

 

توی چشم هام

آزردگی هایت را به آب بده ،

                        بعد هوایی تازه کن ...

 

شاید با هم نفسی به عشق بگذرانیم

 

 

گیلدا ایازی



صندوق پست قرمز

آن سوی روزهای دوری و تنهایی

با بوسیدن لبان تـــو احساس می کنم ...

 

نامه ای عاشقانه را

            در صندوق پست قرمزی انداخته ام

 

 

نزار قبانی

 



شاعر : نزار قبانی ,
صدای باران را می شنوی ؟


منتظر نباش که شبی بشنوی ،

از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !

که روسری تو را ،

در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام !

یا در آسمان ،

به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !

توقعی از تو ندارم !


اگر دوست نداری ،

در همان دامنه دور دریا بمان !

            هر جور تو راحتی ! بی بی باران !

همین سوسوی تو

از آنسوی پرده دوری ،

برای روشن کردن اتاق تنهائی ام کافی ست !

من که اینجا کاری نمی کنم !

فقط گهکاه

گمان آمدن تـــو را در دفترم ثبت می کنم !

همین !

این کار هم که نور نمی خواهد !

 

می دانم که مثل همیشه،

به این حرفهای من می خندی !

                    با چالهای مهربان گونه ات  ...

 

حالا، هنوز هم وقتی به

 آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم ،باران می آید !

صدای باران را می شنوی ؟


یغماگلرویی



به دیدارم بیا هر شب

به دیدارم بیا هر شب ،

 در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

 

دلم تنگ است 

بیا ای روشن ، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است

 

بیا بنگر ، چه غمگین و غریبان

در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال

            دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها

                                    و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

 

...


بیا ای مهربان با من !

            بیا ای یاد مهتابی !

 

 

 

مهدی اخوان ثالث

 

ادامه مطلب

تعداد کل صفحات: 10


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات