جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دوستی

من

از میان واژه‌های زلال

            دوستی را برگزیده‌ام ،

آن‌جا که

برف‌های تنهایی

                آب می‌شوند
           

در صدای تابستانی یک دوست

 

 

 

ناهید عباسی



چقدر خوب است ...

چقدر خوب است

که صبح بیدار شوی به تنهایی

و ...

مجبور نباشی

         به کسی بگویی

                        دوست‌اش داری

وقتی دوست‌اش نداری دیگر ...

 

 

ریچارد براتیگان



تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم

تو را وقت باران ...

تو را وقت تنهایی ام در خیابان

تو را بیشتر از تمام درختان

تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم

 

 

 

حافظ ایمانی





من حقی ندارم !

می بینمت ، بیش از همیشه بیقرارم

می بیندت ... می بینی اش ... . من بغض دارم


می بوسمت ، مثل سرابی می گریزی

می بوسدت ، کم مانده یک دریا ببارم


موهای کوتاهم مرا از چشمت انداخت

موی بلندش می شود آویز دارم


من چای میریزم برایت ... نیستی ... حیف

او چای می ریزد برایت ... من خمارم !


زانوی
تنهایی بغل میگیرم اینجا

او را نوازش می کنی ... جان می سپارم


عکسم به فریاد آمده : خالیست جایت

عکسش در آورده دمار از روزگارم


می خندم و مهمان اخمم می کنی باز

می خندد و من بوسه ها را میشمارم


می خواهمت ، می خواهدت ، لعنت به تقدیر
!

تو حق او هستی و من حقی ندارم


نفیسه سادات موسوی 



این همه تنهایی را می فهمی ؟

ای کاش کسی بود ...

کسی !

نه ...

من محتاج تنی نیستم ...

            دلم دستی را می خواهد !

می فهمی یعنی چه ؟

            این همه تنهایی را می فهمی ؟

که دلت 

یک دست می خواهد

نه یک آغـوش پنهانی

دستی که تو را بفشارد

            در هیاهوی یک خیابان شلوغ

                        نه یک بوسه در بیشه ای خلوت

من

دلم رسوایی می خواهد

                        نه یک عشق پنهانی



علیرضا اسفندیاری



هفت شماره ساده

شکایت نمی کنم ، اما ...

آیا واقعاً نشد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب ،

                        دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟

 

نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان !

 به اندازه زنگی ... واقعاً نشد ؟


واقعاً انعکاس سکوت ،

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه

                    رو به دیوار خانه ی شما بود ؟

 

نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید !

نگو که باغچه ی شما 

 از آوار آن همه باران ، قطعه ای هم به نصیب نبرد !

 

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم !

من که هنوز همینجا ایستاده ام !

 

کنار همین پارک بی پروانه

کنار همین شمشادها ، شعرها ، شِکوه ها ...

 

هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است !

 

دیگر نگو که در گذر شب گریه ها گُمش کردی !

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی !

نگو که نمره پلاک غبار گرفته ی ما ، در خاطرت نماند !

 

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته ،

حرفی شبیه "دوستت نمی دارم" تو

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست ؟

 

 

یغما گلرویی



من که جز تـــو کسی را ندارم ...

من

 کمی بیشتر از عشق

                       تو را می فهمم ... 

راه زیاد است ، مهم نیست

گاهی در این برهوت 

سرگردان می شوم ، مهم نیست

باد پسم می زند مدام ، 

            سرما می رود توی جانم ، 

                                    مهم نیست

خودم را بغل می کنم

 

فقط می خواهم بدانم

 جاده هر قدر دراز و طولانی باشد ، 

            آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟! بین راه

گاهی آدم هایی را می بینم

که آخر جاده شان هیچکس نیست ...

            از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر  !

و همین هراسانم می کند ...

و همین باعث می شود 

تنهایی خودم را دوست بدارم ، 

            آخر من که جز تـــو کسی را ندارم ... 



عباس معروفی



تعداد کل صفحات: 10


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات