جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
می دانم اما ...

می دانم بر نمی گردی !

 

می دانم که چشمم

به راه خنده های تو خواهد خشکید !

 

می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابید !

 

می دانم که خط پایان

            پرتگاه گریه ها ، مرگ است !

 

اما هنوز که زنده ام  !

 

 

یغما گلرویی

 



عشق حرمت داشت ...

زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت

تـــو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت

 

همیشه بی تو جهان لحظه لحظه اش غم بود

اگرچه از تو چه پنهان ، غم تو لذت داشت

 

جهان به شیوه ی دلخواه من نمی چرخید

و صبح صادق من غربت هدایت داشت

 

تو هم شبیه زمانه ، مرا زمین زده ای

نمی شود که به این رسم زشت عادت داشت

 

نخواستی که بفهمی دل ش ک س ت ه ی من 

فقط نیاز به یک ذره استراحت داشت

 

برو به عاقبت این قضیه فکر نکن

برو کنار کسی که به تو محبت داشت

 

و شک نکن که تو را در بهشت می بینم

اگر حیات پس از مرگ واقعیت داشت

 

 

امید صباغ نو

 



برو اما ...

تو از یک برگ می گفتی من اونو باغ می کردم

همیشه کمترین هارو زیاد اغراق می کردم


همیشه در کنار
تـــو حضور من دو حالت داشت

یا جون ام این وسط بودُ یا احساس ام دخالت داشت


تا یک قله نشون میدی ، میگم وقت صعودم هست

بگو تا پیش مرگت شم ، توانش در وجودم هست  !


من اونقدر اومدم با تو ، نمی تونم که برگردم

من از یک ترسی اینجوری تو رو محکم بغل کردم !


ببین دور تو با دستام دارم دیوار می بندم

چه ابری توی چشمامه ، بری رگبار می بندم


شاید روزی بگی می خوام برم یک گوشه تنها شم

برو اما بعیدم نیست همون دورو ورا باشم  ...



 

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
پیش می آید اما ...

پیش می آید

این چنین بی پروا ، بی مقدمه

             دست بر کمر عشق بگذارم و ...

                        از میانه های شب ، با تو همآغوش شوم

پیش می آید

 این چنین زخم خورده ،

خودم را بیابم و روح مجروحم را

                         دست تن گرم تو بسپارم

پیش می آید

 چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و

            با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

پیش می آید من شعری ننویسم ...

هرگز اما

نمی شود با تـــو باشم و

            شاعرانگی هایم را از یاد ببرم ...!

 

 

سیدمحمد مرکبیان

 



شوق حضور تو‌

اگر خورشید ، با مرگ برود

تمام درختان ، شکل من خواهند بود

                             بی خورشید ، بی بانو ...

 

مرا ببخش

که پنداشتم

شادی پرواز پرستو‌ها

            از شوق حضور توست ...

آنها بهار را

با تـــو اشتباه می‌گیرند

            آخر کوچک‌اند ، کوچکم  !



کیکاووس یاکیده



نباید دل سپرد ...


چه فرقی می کند دنیا تو را پر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است ، اگر از لاله لادن را


کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نباید دل سپرد این عابرانِ گرم رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی ، آری

که پل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را  ...




حسین زحمتکش




کسی هست که نیست

نفسم بند نفس های کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محو تماشای کسی هست که نیست

 

درخیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه در کوچه به دستان تو عادت می کرد

شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست

 

مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط

خستگی های من و چای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر ، کوچه ، به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست

 

 

 احسان کمال



تعداد کل صفحات: 6


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات