در زندگی
یک روزهایی میشود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ ، با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر " اویِ
" زندگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟
روز هایی می شود در زندگیت
دوست داری بهانه گیر شوی
تو لوس شوی و " اویِ" زندگیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ماه شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور شما بگردم
اجازه
هست دردهایت را مرهمی باشم
روزی هم می شود
طرز نگاهت ، لحن
حرفهایت ،
نوع رفتارت ، سرد
می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی اوی
زندگی ات
حواسش به این همه سردی هست !؟؟
و امان از آن زمانی که نفهمند
نفهمند ، نفهمند ...
به یکباره
به هم می ریزی
از هم می پاشی
سرد می
شوی ...
عادل دانتیسم