آبان
؛ اسم کوچکم بود
و پاییز
؛ مادری که نافم را از چنارهای زرد برید
هر بار که
برگی از شاخه افتاد
گنجشکها دورتر شدند
و من باورم شد که اتفاق
از کوچ پرستویی تنها ، سیاه تر است
کمی بلند پروازی شاید ...
خش خش ؛ صدای من است
و تـــو ؛ عابری شاد ...
که جانم را تا استخوان نوازش می دهی .
حمید جدیدی