اگه این شیفت درون پارادایمی را می خواهید به استادی ارائه کنید ، باید بدانید که این طرح نیاز به ویرایش دارد ، و قبل از این کار ، با من هماهنگ باشید ، چون یک سری ایرادات کوچکی دارد که باید انها را متذکر شوم ، مخصوصا که اگر می خواهید به دکتر قوام ارئه دهید. نگران نباش ، درست می شه عزیز 

مرکانتیلیسم:

مرکانتیلیسم یا ناسیونالیسم اقتصادی را می توان در حدود سیصد سال یعنی از اوائل قرن پانزدهم تا اواسط قرن هجدهم به عنوان نظریه اقتصادی حاکم در اروپا به حساب آورد.در این دوران با توجه به تغییر نحوه تفکر جامعه اروپایی و گرایشهای مختلفی که نسبت به « جمع آوری ثروت » به وجود آمد ،ماهیت فعالیتهای اقتصادی را باید بر محور پاسخگویی به دو سؤال چگونگی ثروتمند شدن پادشاه و ملت جستجو کرد. این سیر تفکر به عنوان یک ایده آل سیاسی مطرح می شد و از این جهت است که با توجه به رشد روز افزون منابع ثروت و کشف دنیای جدید، جمع آوری هر چه بیشتر طلا و نقره به عنوان یک هدف اساسی در اقتصاد ملی آن عصر قلمداد می گردید.

این دوران را باید به خلاصی تفکر اقتصادی از قید اخلاق و تفکر عدالتخواهانه تعبیر نمود ، تا جایی که ماکیاول(1469-1527) در اثر معروف خود« شهریار» سیاست را از قید اخلاق رهانید و «ژان بدن» نویسنده فرانسوی (1596-1520) برای اولین بار موضوع حاکمیت را بر انذیشه سیاسی مطرح کرد و اهمیت قدرت دولت متمرکز را گوشزد نمود.با توجه به وضعیت سیاسی آن روزگار می توان مرکانتیلیسم را به منزله بازتاب افکار ماکیاول و بدن به شمار آورد، زیرا مجموعه وسایل و ابزارهای اقتصادی تماماً به منظور نیل به هدف سیاسی یعنی ایجاد یک دولت نیرومند به کار می رفت و در کل مرکانتیلیسم به نیازهای دولت توجه دارد و نگرانی بسیار کمتری درباره آزادی فردی و برابری جمعی دارد. و نزد آنها قدرت اقتصاد ملی اهمیت فراوانی دارد. و در نتیجه اقتصاد را ابزاری می داند که باید از آن نه برای خدمت به مردم بلکه برای تأمین نیازهای دولت بهره گرفت.این کار با تولید ثروتی صورت می گیرد که می توان از ان در راستای قدرت ملی بهره گرفت.و در کل تولید در نظام مرکانتیلیسم از اهمیت زیادی برخوردار است وبه نوعی  آنها به موقعیت خود در نظام بین المللی توجه زیادی دارند،چراکه آنها بر این باورند که تضعیف نظام اقتصادی به تضعیف حاکمیت ملی منجر می شود.براساس دیدگاه مرکانتیلیستی ، قدرت سیاسی باید با ثروت پشتیبانی و این ثروت باید در مسیر اهداف ملی به کار گرفته شود. 

مرکانتیلیستها هدف اقتصادی دولت را جمع آوری ثروت و پول که همان ورود و افزایش هر چه بیشتر طلا و نقره و فلزات قیمتی و گرانبها بود، میدانستند و بیش از آنکه اقتصاد را از جنبه ی رفاه مورد بحث قرار دهند از جنبه ی قدرت دولت و نیاز دولت به قدرت اقتصادی مورد تحلیل قرارمی دهند.به همین دلیل گاهی به مجموعه این عقاید « اقتصاد قدرت» نیز می گویند.

در حقیقت این مکتب یک دکترین پولی است که منافع ملی را مورد توجه قرار داده و به منافع افراد به طور انفرادی توجهی ندارد، و مبانی این مکتب هم بر همین اساس پی ریزی شده است.(عدم توجه نسبت به آزادی فرد و برابری جمعی و توجه بیش از اندازه به نیازهای دولت).

ایجاد امپراطوری ها به ویژه پیامد طبیعی مرکانتیلیسم به حساب می آید ،چراکه از این راه امکان بهره گیری  از قدرت سیاسی برای در دست گرفتن کنترل بازارها و منابع و از میدان خارج کردن رقبا فراهم می شد.ایجاد مستعمرات به وسیله انگلیس در امریکای شمالی و نقاط دیگر و ملزم کردن آنها به محدود کردن تجارت با کشور استعمارگر، نمونه ای عالی از اجرای سیاست های مرکانتیلیستی است.

از جمله راهکارهای دولت های مرکانتیلیست برای دست یابی به قدرت اقتصادی دولتی، به طور خلاصه عبارتند از:

           هدایت اقتصاد به سوی صنایع مشخص و دور کردن آن از صنایع دیگر با بهره گیری از یارانه ها و مالیات گیری.

           از راه مالکیت جزئی یا کامل صنایعی که مهم و حساس هستند.

           بهره گیری شدید از موانع تعرفه ای و غیر تعرفه ای  و وضع مقررات دیگر.

           محدود کردن هزینه های اجتماعی و حفظ مالیات ها در سطح حداقل.

           پایین آوردن نرخ های بهره به وسیله بانک مرکزی برای تشویق گرفتن وام و سرمایه گذاری.

در حقیقت نباید تصور کرد که رویکرد مرکانتیلیسم مربوط به گذشته است و امروز اعتباری ندارد. سیاست های حمایتی دولت و دیدگاه های نئومرکانتیلیستی نشان دهنده این است که وضعیت چنین نیست. به گونه ای که امروزه تعهدات بنیادی ایدئولوژیک مرکانتیلیسم دایر بر اینکه سیاست خارجی اقتصادی باید مبتنی بر افزایش ثروت، بالا بردن توانایی و قدرت باشد، هنوز اعتبار خود را حفظ کرده است.

اعتقاد آنها در مورد این موضوع که توانایی های اقتصادی امکانات بالقوه جنگ را برای دولت ها فراهم می کند ، کاملاٌ در چهارچوب مطالعات راهبردی پذیرفته شده بود. همچنین نظر آنها در مورد اینکه روابط بین المللی اقتصادی از ملاحظات سیاسی جدایی ناپذیر است ، همچنان مورد تأیید است.

از لحاظ تاریخی دو نمونه برای تجدید حیات مرکانتیلیسم می توان ذکر کرد. یکی دوره ای است بین 1919 و 1939 (میان دو جنگ جهانی اول و دوم) که دوران بحران بزرگ اقتصادی 1929-1933 را نیز در بر می گیرد و دیگری از 1970 یعنی از زمان به هم ریختن نظام برتون وودز و مورد سؤال قرار گرفتن هژمونی امریکا آغاز می شود. پیوند میان این دو برهه این است که در هر دو مورد دولتها در اشکال گوناگون از سیاست های حمایتی به عنوان یک نوع ابزار اقتصادی برای مصون نگاه داشتن خود از رویدادها و شرایط خارجی بهره گرفتند که طی آن باید به نسبت سطح فعالیت اقتصادی خویش ، از واردات کاسته و بر صادرات افزایند.

 

و در نهایت ادام اسمیت با کتاب «ثروت و ملل » در سال 1776 زمینه سقوط مرکانتیلیسم را فراهم کرد.

 

خلاصه مرکانتیلیسم:

 

ارتباط بین اقتصاد و سیاست:           سیاست تعیین کننده است

بازیگران اصلی / سطوح تحلیل :        دولت ها

ماهیت روابط اقتصادی :                   تضادآمیز، بازی با حاصل جمع صفر

اهداف اقتصادی :                            قدرت دولت

 

لیبرالیسم اقتصادی

 

اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم شاهد رشد نظریه اقتصاد کلاسیک در آثار علمای اقتصاد سیاسی نظیر آدام اسمیت و دیوید ریکاردو بود. لیبرالیسم اقتصادی در حقیقت نظریه اقتصادی و سیاسی است که از نظر داخلی بر این باور است که حکومت می باید ایفای حداقل نقش و وظیفه را در جامعه بر عهده داشته باشد و دراعتراض به کنترل سیاسی همه جانبه و مقررات مربوط به امور اقتصادی ظهور کرد که بر ساخت دولت های اروپایی در قرن های شانزدهم و هفدهم یعنی دوره مرکانتیلیسم حاکم بود.

 این نظریه به طور خاص به دفاع از تجارت آزاد و آنچه امروز وابستگی پیچیده گفته می شود

می پرداخت و از نظر آنها همکاری بین المللی می توانست باعث تجارت آزاد شود.آدام اسمیت پدر لیبرالیسم اقتصادی معتقد بود که بازار به خودی خود متمایل است تا در جهت ارضاء نیازهای انسان گسترش یابد،مشروط بر اینکه دولت دخالتی نکند.

لیبرال های اقتصادی این دیدگاه مرکانتیلیستی که در مورد مسائل اقتصادی دولت تنها بازیگر منطقه اصلی است را رد می کنند. بازار منطقه بازی است که افراد گرد هم می آیند تا کالا و خدمات را مبادله کنند،افراد معقول اند و هنگامی که خرد خود را در بازار به کار می گیرند همه شرکت کنندگان سود می برند.

آنها بر خلاف مکتب مرکانتیلیسم که حکومتها را تشویق کرده بود تا به منظور افزایش صادرات کالاها و محدود سازی واردات ،در زندگی اقتصادی مداخله نمایند،معتقد بودند که بهترین عملکرد حکومت هنگامی است که حکومت کاری به کار اقتصاد نداشته باشد.

در واقع جاذبه لیبرالیسم اقتصادی در این بود که اگرچه هر فرد به لحاظ محتوایی پیگیر منافع شخصی خویش بود ، اما تصور می رفت که خود اقتصاد بر طبق یک رشته فشارهای غیر شخصی ،نیروهای بازار- که طبیعتاٌ متمایل به افزایش رونق اقتصادی و رفاه بودند، عمل      می کرد که این امر توسط آن چیزی هدایت می شود که ادام اسمیت از آن با عنوان « دست نامرئی» یاد می کند.

 

 

خلاصه لیبرالیسم:

 

روابط بین اقتصاد و سیاست :         اقتصاد مستقل

بازیگران اصلی / سطح تحلیل :       افراد و شرکت های خصوصی

ماهیت روابط اقتصادی :                 بر اساس همکاری، بازی با حاصل جمع مثبت

اهداف اقتصادی :                         حداکثر رفاه فردی و اجتماعی

 

 

برخی مفاهیم مقایسه‌ای مرکانتیلیسم و لیبرالیسم اقتصادی:

 

            مرکانتیلیسم                                                لیبرالیسم اقتصادی

تأثیر دولت در اقتصاد:

             دولت رفاهی کوچک                                  اندک، دولت رفاهی حداقل

تأثیر بازار :           محدود                                        بسیار زیاد

توانایی دولت و استقلال عمل آن : 

                         بالا                                               اندک

اهمیت برابری:      اندک                                            اندک

سیاست چگونه اجرا می شود؟: 

                         دولت                                            تکثرگرایی

کاستی های احتمالی:     

ممکن است به سوی اقتدارگرایی گرایش پیدا کند           نابرابری، پدید آمدن انحصارها

نمونه ها:   

                 ژاپن، کره جنوبی، هند                     امریکا،انگلیس، مستعمرات پیشین انگلیس

 

 

 

 

* تغییر پارادایم از مرکانتیلیسم به لیبرالیسم اقتصادی بر اساس 11 آیتم ارائه شده:

 

1- هستی شناسی

مرکانتیلیسم : دولت، استقلال عمل و توان بالایی دارد و اقتصاد ابزاری است برای رسیدن به قدرت.

مرکانتیلیسم دو گونه است: تدافعی(خوش خیم) ، تهاجمی( بدخواه)

 

لیبرالیسم اقتصادی : دولت، استقلال عمل و توان پایینی دارد و اقتصاد کاملاٌ مستقل است و معتقد بودند که اگر اقتصاد بازار را به حال خود بگذاریم به خودی خود با سازوکارو قوانین خود عمل می کنند و این قوانین ذاتی می باشد.

 

2- معرفت شناسی

 

مرکانتیلیسم: توجه زیادی به نیاز دولت دارد و توجهی به بهبود کیفیت زندگی انسان و آزادی فرد و برابری جمعی ندارد.همچنین به همکاری میان دولت ها توجهی ندارد و بازی با حاصل جمع جبری صفر از ویژگیهای آن است.

در واقع تأکید مرکانتیلیسم بر قدرت اقتصاد ملی است و برای  تقویت اقتصاد داخلی استفاده گسترده از موانع تعرفه ای و غیر تعرفه ای و دیگر مقررات تجاری مطرح شده است و سیاست دولتها کاهش واردات و افزایش صادرات است

 

لیبرالیسم اقتصادی: دولت حداقل نقش و وظیفه را در جامعه ایفا می کند . در این دوره به همکاری میان دولت ها و آزادی سیاسی و اقتصادی فردی توجه می شود و بازی با حاصل جمع مثبت از ویژگی های آن است. از نظر آنها افراد معقول هستند و با به کارگیری خرد افراد در بازار همه شرکت کنندگان سود می برند.

 

3- متدلوژی

مرکانتیلیسم: در بررسی ارتباط میان اقتصاد و سیاست دیدگاه پوزیتیویستی و واقع گرایانه دارد.

 

لیبرالیسم اقتصادی: دیدگاه ایده آلیست و خوشبینانه دارد.

 

 

 

4- رابطه میان ساختار و کارگزار

 

مرکانتیلیسم: اساساٌ تأکید بر کارگزار و دولت های ملی  داشته است.

 

لیبرالیسم اقتصادی: به ساختار اقتصادی توجه دارند.

 

 

5- سطح تحلیل

مرکانتیلیسم: سطح تحلیل، خرد است و یک سطحی است. یعنی بازیگر اصلی دولت ،یعنی دولت های اروپایی بوده به خصوص دولت های قدرتمند صنعتی.

 

لیبرالیسم اقتصادی: سطح تحلیل، کلان است و چند سطحی است. یعنی بازیگران اصلی افراد و شرکت های خصوصی هستند.

 

6- سیاست اعلی و ادنی

مرکانتیلیسم: ازآنجائیکه مرکانتیلیسم به قدرت سیاسی و نظامی حاصل از ثروت و در کل به دولت توجه دارد سیاست آن اعلی است.

 

لیبرالیسم اقتصادی: توجه لیبرالیسم اقتصادی به مسائل اقتصادی و همکاری و توسعه است به همین دلیل سیاست آن ادنی است.

 

7- دلایل تغییر پارادایم

مرکانتیلیسم: در پایان قرن هجده مرکانتیلیسم در تئوری گرچه نه در عمل تا حدودی بی اعتبار شد که دلایل متعددی داشت از جمله:

 

         از آنجائی که مرکانتیلیسم به استعمار توجه داشته و استعمار هر چه بیشتر کشورهای پیرامون را ترویج می داده وبا توجه به استعمار کشورهای امریکای لاتین و بسیاری از کشورهای آسیایی توسط اسپانیا و پرتغال ، پس از اینکه ناپلئون اسپانیا و پرتغال را تصرف کرد، بحث بر سرسرنوشت مستعمره های این دو کشور پیش آمد. ظاهراٌ باید زیر استعمار فرانسه می رفت اما چون فرانسه نتوانست آنها را حفظ کند،آنها ادعای استقلال کردند و این ضربه ای سخت به اقتصاد مرکانتیلیسم بود.

 

         دومین عامل به انقلاب صنعتی برمی گردد که در قبل از قرن 19 زیاد بالنده نبود. اما از قرن 19 به بعد کارخانه های زیادی در غرب ساخته شد و دیدگاه صنعتی مطرح شد

         عامل دیگر انتشار کتاب « ثروت ملل» آدام اسمیت در 1776 بود که در آن انتقاداتی به مرکانتیلیسم وارد کرد. و سخن اصلی در این کتاب این بود که « کار، سرمایه است» یعنی دقیقاٌ خلاف چیزی که مرکانتیلیست ها اعتقاد داشتند چون آنها طلا و پول را سرمایه

         می دانستند.

         وهمانطور که گفتیم در مرکانتیلیسم حوزه اطلاق محدود بوده است اما با ظهور و نقش ساختارهایی چون سندیکاها ،رشد آگاهی طبقاتی و منطبق نبودن اصول جامعه با اصول بین المللی دچار تغییر پارادایم شد چون زمانیکه چارچوب تغییر می کند نیازها نیز تغییر

         می کند.

         نزدیک به 300 سال اسپانیا به عنوان یک استعمار اموال زیادی را از سرزمین های مختلف که مستعمره آن بودند به سرزمین خود منتقل می کرد و این اموال بیشتر باعث تورم می شدند و اسپانیا هم به دلیل تورم شدید سقوط کرد و متوجه شدند که صرفاٌ پول باعث پیشرفت نمی شود

 

8- تأثیر شیفت پارادایمی در قابلیت اطلاق نظریه

مرکانتیلیسم : حوزه اطلاق آن محدود است چون فقط دولت های اروپایی را مدنظر دارد.

 

لیبرالیسم اقتصادی: حوزه اطلاق ان وسیع تر است و بازیگران غیرحکومتی را هم در نظر دارد و حوزه اطلاقش از یک سطحی در مرکانتیلیسم به چند سطحی تغییر یافته است.

 

9- آثار و پیامدهای شیفت پارادایمی

در فاصله قرن 15 تا اواسط قرن 18 تفکر حاکم بر اقتصاد غرب تفکر مرکانتیلیستی بود. یعنی توجهی به سرزمین مستعمره نداشتند و به عنوان ابزار به آن می نگریستند و آنچه که اهمیت داشت سرزمین مادر(متروپل) بود و بعد از روی کار آمدن اقتصاد کلاسیک و اندیشه لیبرالیسم اقتصادی در قالب لسه فر ایجاد شد و عقیده داشت که باید به مستعمره ها هم توجه شود البته نه به عنوان ابزار بلکه به عنوان هدف. و این امر آغازی برای توسعه اقتصادی سرزمین های مستعمره شد و به نوعی دوره استثمار تمام شد و دوره توسعه دادن فرا رسید.

از طرف دیگر با حاکم شدن اندیشه  بازار آزاد این مردم بودند که کنترل اقتصاد لسه فر را در دست داشتند و به نوعی تقسیم کار صورت گرفت. یعنی مردم بیشتر به کار تجارت و بازرگانی و داد و ستد پرداختند و از سیاست دست کشیدند و در عوض دولت به سیاست پرداخت و این تقسیم باعث پیشرفت سیاست در جامعه شد.

 

 

 

10- محاسن و معایب

مرکانتیلیست ها برعکس لیبرالیست های کلاسیک چون به همکاری توجه نمی کنند در نتیجه رقابت اقتصادی بین دولت ها، بازی با حاصل جمع صفر است یعنی نفع یک دولت باخت دولت دیگر محسوب می شود. که این اندیشه تا حد زیادی نزدیک به اندیشه های نوواقعگرایانه در مورد رقابت بین دولت ها در یک قلمرو هرج ومرج زده است. و به نوعی به اقتصاد ملی اهمیت زیادی می دادند. لذا اگر جهانی شدن را به طور کاربردی بخواهیم در این دو پارادایم بررسی کنیم در همین ابتدا اصول جهانی شدن با آموزه های مرکانتیلیسم مغایرت دارد.چراکه جهانی شدن به زبان ساده یعنی تبدیل شدن جهان به بازار واحد، که در آن تمام مرزهای تجاری و ملی برداشته شود.

از طرف دیگر مرکانتیلیست ها اقتصاد را تابع سیاست می دانند و از نظر انها سیاست بر اقتصاد سیطره دارد که این نقش دولت مداخله گرا را افزایش می دهد ودر حقیقت مداخله سیاسی و مقررات دولتی پرهزینه و ارتجاعی است و می تواند به منازعه منجر شود.

 اما با روی کار آمدن لیبرالیسم اقتصادی و شکل گیری سندیکاها و سازمان های غیرحکومتی و پررنگ شدن نقش آنها دولت از یک بازیگر مطلق خارج شده و به نوعی تعدیل قدرت را در این زمان داریم. که این دقیقاٌ منطبق با آموزه های جهانی شدن است.

همچنین در نظام مرکانتیلیست از وابستگی اقتصادی به دیگر کشورها تا آنجا که ممکن است باید دوری شود و این امر در بحث جهانی شدن جایگاهی ندارد.

در حقیقت سپردن این میزان قدرت اقتصادی به دولت در نظام مرکانتیلیستی و محدود کردن رقابت،زمینه مساعدی را برای هدر دادن منابع و فساد فراهم خواهد کرد و زمینه جهانی شدن و رشد آنرا هم از بین خواهد برد.

همچنین مرکانتیلیسم با دموکراسی ناسازگار نیست بلکه در کل بیشتر با نظام های اقتدارگرا همبستگی دارد و در شدیدترین حالت خود با ایدئولوژی فاشبسم پیوند دارد که در اینجا دولت با همان روشی که برای هدایت جامعه به کار می گیرد، به هدایت اقتصاد هم می پردازد. و همانطور که میدانیم آموزه های جهانی شدن با نظام های اقتدارگرا هماهنگ نیست.

البته ناگفته نماند که بسیاری از سیاستمداران و اقتصاددانان سرشناس از مرکانتیلیسم حمایت کرده اند ازجمله الکساندر همیلتون از سیاستهای حمایتی به منظور ارتقاء صنعت داخلی در ایالات متحده حمایت کرده است.

همچنین بعضی انتقادات به نظام لیبرالیسم اقتصادی هم وارد شده است از جمله اینکه در بعضی موارد بازار بر اساس سود متقابل و توقعات کارآمد عمل نمی کند که این امر از موارد نقص بازار است و برای رفع و اصلاح آن ، مقررات سیاسی ضروری است که این امر به نوعی نشانگر دخالت دوباره دولت در اقتصاد است که در نهایت منجر به روی کارآمدن اقتصاد کینزی(دولت رفاه) در قالب لیبرالیسم نوین در قرن 20 شد.

 

اما درنهایت با توجه به مباحث مطرح شده با مقایسه دو پارادایم می توان نتیجه گرفت که آموزه های جهانی شدن بیشتر منطبق با اصول لیبرالیسم اقتصادی است.

 

11-  زیبا‌یی‌شناسی

مرکانتیلیسم: تا به حال نگاه مثبتی به این مکتب نبوده است زیرا استعمار هر چه بیشتر کشورهای پیرامون را ترویج می داد و به آزادی های فردی توجه چندانی نداشت و سعی در پایین نگه داشتن سطح واردات داشت.

 

لیبرالیسم اقتصادی: نسبت به لیبرالیسم اقتصادی دید مثبت حاکم است چون به دنبال افزایش بیشتر آزادی ها و کاهش نابرابری ها است. و همچنین به دنبال واردات سهل و ارزان هستند.

 

منابع:

1.         جکسون،رابرت،درآمدی بر روابط بین الملل،ترجمه مهدی ذاکریان و احمد تقی زاده، تهران، نشر میزان

2.         قوام، عبدالعلی، روابط بین الملل نظریه ها و رویکردها

3.         بیلیس، جان،‌اسمیت، استیو، جهانی شدن سیاست: روابط بین‌الملل در عصر نوین، ترجمه ابوالقاسم راه‌چمنی، انتشارات ابرار معاصر تهران.

4.         اونیل، پاتریک، مبانی سیاست تطبیقی،‌ ترجمه سعید میرترابی، تهران، نشر قومس

5.         گری، جان،‌ لیبرالیسم، ترجمه محمد ساوجی، تهران، انتشارات وزارت امورخارجه

6.         قوام، عبدالعلی، روابط بین‌الملل نظریه‌ها و رویکردها، تهران نشر سمت

7.         خلیلی، عبدالرسول، بنیان طبیعی فلسفه لیبرالیسم اقتصادی، نشریه اطلاعات

 

 

 

 

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 11 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: مکاتب روابط بین الملل، نظریه های روابط بین الملل،     | نظرات()