ساختار نظام بین الملل و امنیت ملى با تاكید بر جهان سوم
مقدمه
هرچند كه كلمات ((ملى)) و (( امنیت)) و نیز معادل هاى آنها در زبان هاى دیگر, هردو جزء كلمات قدیمى هستند ; ولى تركیب آنها با یكدیگر, یك پدیده جدید محسوب مى شود. شرایط تركیب این دو كلمه در خلال جنگ جهانى دوم فراهم آمد. اصطلاح ((امنیت ملى)) پس از جنگ جهانى دوم به تدریج رواج یافته است. این اصطلاح از همان آغاز دوران رواج خود, همانند بسیارى دیگر از اصطلاحات عینى, طورى به كار گرفته شده است كه گویى مفهومى روشن و بدیهى دارد ; درحالى كه شاید تبدیل آن به الفاظ عملیاتى مشكل باشد.
كوشش براى بالا بردن حد (( امنیت ملى)) یكى از مهم ترین نگرانى هاى دولت ها و یكى از پایه هاى سیاست خارجى آنهاست. برقرارى مناسبات سیاسى و اقتصادى, تقویت توان نظامى و دفاعى, جست و جوى متحد, بستن پیمان هاى نظامى و همراهى با نظام امنیت جمعى, همه براى نیل به چنین هدفى است. بدون شك امنیت ملى یكى از معضلات و چالش هاى جدى نظام هاى سیاسى در شرایط كنونى است. اساسا رفتار دولت ها را و آنچه مربوط به مناسبات خارجى و تلاش در جهت حفظ یا بسط امنیت ملى مى شود, به سه طریق مى توان مورد بررسى و تحلیل قرار داده و توجیه كرد. این سه طریق عبارتند از:
1) از طریق تمركز بر فعالیت هاى افرادى كه در مورد سیاست كشورها تصمیم مى گیرند, (تصمیم گیرندگان) ;
2) به كمك اوضاع و احوال داخلى كشورها, از جمله نقش گروه هاى ذى نفوذ, ایدئولوژى ملى, افكار عمومى, نیازهاى اقتصادى و سیاسى, ( وضعیت داخلى) ;
3) از رهگذر نظام حاكم بین المللى و محیطى كه كشورها در آن زندگى مى كنند.
با كدام یك از این سه سطح مطالعه مى توان مناسبات خارجى یك كشور را بهتر درك كرد؟ پاسخ ساده به این پرسش این است كه بگوئیم ; بدون شك هر سه عامل, در سمت گیرى سیاسى یك كشور دخیل هستند, اما این سوال هنوز باقى مى ماند كه كدام یك از این سه عامل سهم بیش تر یا تإثیر افزون ترىدر سمت گیرى سیاسى یك كشور دارد.
در این رابطه رویكردهاى مختلفى ارائه شده كه هركدام بر یكى از سطوح سه گانه فوق تاكید مى كنند. در این مقاله, از سطح كلان در تبیین امنیت ملى استفاده مى شود. هدف نوشتار حاضر این است كه رابطه میان امنیت ملى را با دو نظام متفاوت جنگ سرد و پس از جنگ سرد مورد بررسى قرار دهد.
سوال اصلى این است كه نظام بین المللى تا چه حد بر امنیت ملى كشورها تإثیر مى گذارد؟ براى پاسخ به این سوال, دو نظام ; یكى, نظام قبل از جنگ سرد و دیگرى, نظام پس از جنگ سرد مورد مطالعه قرار مى گیرد. فرضیه مقاله براین مبنا استوار است كه تإثیر نظام بین الملل دوران جنگ سرد و پس از جنگ سرد بر امنیت ملى كشورهاى جهان سوم متفاوت بوده است. در حالى كه نظام دو قطبى و جنگ سرد و امنیت ملى جهان سوم را تحت الشعاع قرار داده و عمدتا تهدید نظامى و بعد خارجى امنیت مورد توجه قرار گرفته است ; پس از جنگ سرد, كشورهاى جهان سوم از آزادى عمل بیش ترى برخوردار شده و منابع تهدید كه عمدتا بعد خارجى بوده, به بعد داخلى تغییر پیدا كرده است.
مفروضات این مقاله عبارتند از: مفهوم امنیت ملى پویا و متإثر از محیط پیرامون خود است كه در هر فضایى با توجه به مولفه هاى موجود در نظام بین الملل و ملى شكل مى گیرد. نظام بین الملل نیز پویا بوده و البته چگونگى توزیع و طراز بندى قدرت در هر ساختار متغیر است.
مبحث حاضر را عناوین: مفهوم امنیت ملى و نظام بین الملل, ماهیت دولت در جهان سوم و كشورهاى شمال, جنگ سرد و امنیت ملى و نظام بعد از جنگ سرد و در آخر نیز نتیجه گیرى تشكیل مى دهد.
<
مفهوم امنیت ملى
(( امنیت ملى)) یك مفهوم غربى و خصوصا امریكایى است كه در سال هاى پس از 1945 رواج یافت. در مورد امنیت ملى تعاریف مختلفى ارائه شده است. این مفهوم مانند دیگر مفاهیم علوم انسانى, داراى تعریفى واحد و مقبول تمامى یا حداقل بیش تر صاحب نظران نمى باشد. ریشه این عدم اتفاق نیز به تلاش افراد, گروه ها و كشورها در تلقى و برداشت متفاوت آنها از این واژه باز مى گردد. بر همین اساس, مثلا آرنولد ولفرز مى گوید: (( امنیت ملى نماد ابهامآمیزى است كه اصلا ممكن نیست داراى معناى دقیق باشد.)) (1)
در این جا ابتدا به چند تعریف از مفهوم امنیت ملى اشاره نموده و سپس تعریفى را كه این مقاله بر پایه آن استوار است, ارائه مى نمائیم.
در دائره المعارف علوم اجتماعى, این واژه چنین تعریف گردیده است ; (( توان یك ملت در حفظ ارزش هاى داخلى از تهدیدات خارجى)) (2) سازمان ملل متحد طى پژوهشى در این زمینه با عنوان ((مفاهیم امنیت)) آن را چنین تعریف مى نماید: (( این كه كشورها هیچ گونه احساس خطر حمله نظامى, فشار سیاسى یا اقتصادى نكرده و بتوانند آزادانه گسترش و توسعه خویش را تعقیب كنند.)) (3)
یكى از نخستین كسانى كه امنیت ملى را تعریف كرده است, والترلیپمن است. لیپمن مى گوید: ((یك ملت وقتى داراى امنیت است كه در صورت اجتناب از جنگ, بتواند ارزش هاى اساسى خود را حفظ كند و در صورت اقدام به جنگ بتواند آن را پیش ببرد. ))(4) آرنولد ولفرز در جاى دیگر امنیت را این گونه تعریف نموده است:
(( امنیت در یك مفهوم عینى, به فقدان تهدیدها نسبت به ارزش هاى اكتسابى تلقى مى شود و در یك مفهوم ذهنى,[امنیت] بر اساس فقدان دلهره و نگرانى از به مخاطره افتادن ارزش ها و توانمندى لازم در كسب نتایج منصفانه ارزیابى مى شود. ))(5)
اگر در تعاریف مزبور دقت شود, مى توان چنین برداشت نمود كه نقطه مشترك قابل قبول تمام صاحب نظران بر روى ضرورت ((حفظ وجود خود)) متمركز مى باشد. برخى ازصاحب نظران, حفظ خود یا ((صیانت ذات و نفس)) را در چهار پدیده با ارزش خلاصه مى نمایند ; 1) حفظ جان مردم; 2) حفظ تمامیت ارضى ; 3) حفظ نظام اقتصادى و سیاسى ; 4) حفظ استقلال و حاكمیت كشور. این چهار مقوله به عنوان جوهره امنیت ملى به شمار مىآید.
باتوجه به این كه امنیت ملى داراى دو بعد داخلى و خارجى مى باشد كه به یكدیگر مرتبط هستند, مى توان آن را این گونه تعریف كرد:
(( امنیت ملى ; یعنى دست یابى به شرایطى كه به یك كشور امكان مى دهد از تهدیدهاى بالقوه یا بالفعل خارجى و نفوذ سیاسى و اقتصادى بیگانه در امان باشد و در راه پیشبرد امرتوسعه اقتصادى, اجتماعى و انسانى و تإمین وحدت و موجودیت كشور و رفاه عامه فارغ از مداخله بیگانه گام بردارد.))(6)
<
مفهوم نظام بین الملل
نظام بین الملل, محیطى است كه در آن, واحدهاى سیاست بین الملل عمل مى كنند, به طورى كه رفتارها, جهت گیرىها, نیتها و خواسته هاى واحدهاى مزبور از نظام بین المللى تإثیر مى پذیرد. ریمون آرون در تعریف بین الملل مى گوید: (( من نظام بین المللى را مجموعه اى مركب از واحدهاى سیاسى مى دانم كه بایكدیگر روابطى منظم دارند و هر یك از آنها این آسیب پذیرى را دارند كه درگیر یك جنگ همگانى شوند.)) ولى آرون مانند اغلب پژوهش گرانى كه به تعریف نظام بین الملل پرداخته اند, نظیر كاپلان, روزكرانس, براى قدرت هاى بزرگ در ساختار نظام بین المللى نقش و جایگاه ویژه اى قایل است.
در هر دوره اى, بازیگران اصلى بیش از آنچه از نظام اثر پذیرند, در تعیین آن نقش داشته اند. كافى است تغییرى در رژیم داخلى یكى از بازیگران اصلى حاصل شود تا مدل و گاه كل جریان روابط بین الملل نیز به تبع آن تغییر یابد. رابطه نیروها با توزیع قدرت, شماى كلى نظام بین المللى را ترمیم مى كند. بر این اساس مى توان تقسیم بندى هایى نظیر: تك قطبى, دو قطبى, چند قطبى و... از نظام بین الملل به دست داد.
در مورد نقش دولت هاى ضعیف در شكل گیرى نظام بین الملل, نظرات گوناگونى وجود دارند. آیا دولت هاى جنوب قادر به تحت تإثیر قرار دادن منافع امنیتى واحدهاى عمده نظام بین الملل مى باشند؟ دراین مورد, نئورئالیست ها معتقدند كه در سیاست بین الملل عوامل تعیین كننده هنجارها و قواعد بازى, قدرت هاى بزرگ هستند. بسیارى از رئالیست ها بر این نظر بودند كه در دنیاى دو قطبى, پدیده اى به نام (( پیرامون)) محلى از اعراب ندارد ; زیرا همه رفتارها در چارچوب دوقطب, معنا و مفهوم پیدا مى كند. (7)
براى بیان تإثیر نظام بین الملل بر امنیت ملى, باید دو مشخصه مهم این نظام را مدنظر قرار داد. شناخت نظام بین الملل متكى بر شناخت دقیق دو مشخصه زیر است ;
1- مراكز ثقل قدرت ;
2- محتواى فكرى حاكم بر نظام بین الملل.
درمورد مشخصه اول, باید گفت كه در نظام بین الملل گاه انحصار مركز ثقل قدرت و گاه تعدد مراكز ثقل قدرت مشاهده مى شود. در مورد مشخصه دوم نیز باید دانست كه چه مبانى فكرى و اندیشه هایى هدایت كننده رفتارها در نظام بین المللى است.(8) در همین راستا فرهنگ سیاسى را مى توان در سطح نظام بین الملل نیز بررسى كرد ; زیرا فرهنگ سیاسى بین المللى به صور گوناگون هنجارهاى خود را به بازیگران رسمى حكومتى و غیر حكومتى تحمیل مى كند ; و همزمان, فرهنگ هاى سیاسى برخى از بازیگران, خود قابل تعمیم و تسرى به سطح سیاست بین الملل است. براى نمونه, تا قبل از پایان جنگ جهانى دوم, الگوى حاكم بر روابط بین الملل ( به رغم وجود كشور كمونیستى درجهان یعنى شوروى) همچنان بر اساس فرهنگ سیاسى سرمایه دارى ولیبرالیسم تعریف مى شد; زیرا بیش تر كشورهاى جهان سوم در اشكال گوناگون استعمار اداره مى شدند و داراى هویت فرهنگى مستقلى نبودند. به دنبال خاتمه جنگ جهانى دوم و شكل گیرى نظام دو بلوكى, با اختلاطى از فرهنگ سیاسى سوسیالیستى و سرمایه دارى مواجه مى شویم به گونه اى كه هر یك از دو بلوك مزبور مساعى لازم را براى تعمیم و تحمیل هنجارهاى فرهنگى و ایدئولوژیك خود به سایر بازیگران به عمل مىآورد. در این وضعیت, تعریف هایى كه از جنگ, صلح, امنیت, موازنه قدرت, منافع ملى و جز اینها ارائه مى شد, عمدتا بر مبناى ویژگى هاى فرهنگ سیاسى از طرفین متخاصم بود.
جهت گیرىهاى اول به میزان قابل ملاحظه اى تحت تإثیر هنجارها, ارزش ها و نظام ایدئولوژیك جنگ سرد قرار داشت و قواعد بازى بین المللى, نشإت گرفته از فرهنگ هاى سیاسى حاكم بود كه دولت ها را بر آن مى داشت تا از راه و رسم تعیین شده, تبعیت كنند. (9)
<
مفهوم امنیت ملى و دولت ها
برداشت از مفهوم امنیت ملى و شرایط و لوازم آن, یكسان نیست. دولت ها برحسب مقام و موقعیتى كه در عرصه مناسبات بین المللى دارند و نیز بر اساس مبانى ارزشى خود, تصورات و تلقى هاى متفاوتى از مفهوم امنیت دارند. از طرفى مى توان گفت كه دامنه امنیت یك كشور, با قدرت آن كشور ارتباط مستقیم داشته و قدرت كشورها نیز متفاوت است. هرچند اكثر متخصصین علم سیاست بر این اعتقادند كه تفاوتى آشكار میان دولت ها در عرصه ى سیاست بین الملل از نظر ماهیت, اندازه و نفوذ آنها وجود دارد ; اما در مورد چگونگى دسته بندى آنها نیز اختلافات قابل توجهى به چشم مى خورد. در این تحقیق براى سهولت امر, اصطلاح جهان سوم و كشورهاى پیشرفته شمال به كار مى رود. اگر چه قائل به این هستیم كه در میان كشورهاى جهان سوم نیز تفاوت هاى چشمگیرى وجود داشته و خود نیز به دسته هاى مختلفى تقسیم مى شود; اما در این مبحث با توجه به جایگاه مشترك كشورهاى جهان سوم در دوره جنگ سرد, این اصطلاح را به كار مى بریم.
وجوه تفاوت در ماهیت دولت در دو فضاى جهان سوم و جهان پیشرفته, در مسائل, نیازها, سیاست ها و اولویت هاى امنیتى آنها انعكاس یافته است. معمولا ایده امنیت ملى بر دو فرضیه استوار است كه عمدتا از تحول تاریخى نظام حكومتى اروپاى مدرن ناشى مى شود. اولا همان گونه كه در مدل توپ بیلیاردى سنت ((رئالیستى)) مشهور است. دولت/ ملت, عاملى وحدت بخش است كه در قالب آن, امنیت ملى به طور خودكار با امنیت حكومت, مساوى مى شود. ثانیا, همان گونه كه در سنت سیاسى پلورالیستى غرب مفروض است, امنیت یك دولت/ملت, سرجمع امنیت هاى افرادى هم سنخ است. از این رو امنیت ملى در غرب, امنیت آن دولت ملى است كه از تك تك شهروندان تشكیل مى شود كه از طریق بسط ملت سازى و جامعه پذیرى سیاسى داراى سرنوشت مشتركى هستند. (10)در اكثر كشورهاى جهان سوم, رابطه میان حكومت و ملت داراى شكلى بى تناسب است و هنوز در جریان شكل گیرى است. در جهان سوم, بسیار كم هستند كشورهایى كه فرآیند ملت سازى را در چارچوب هویت سیاسى و اقلیمى واحدى به اتمام رسانده باشند. برخى هنوز دولت/ملت هاى هستند متشكل از مجموعه اى از ملیت ها. شاید این استدلال دقیق تر باشد كه امنیت ملى برابر است با امنیت جمعى, و امنیت حكومت برابر است با امنیت رژیم حاكم كه نماینده بخشى از علایق اجتماعى یا جمعى است. بسیارى از حكومت هاى جهان سوم, هیإت حاكمه هاى سیاسى شكننده اى دارند و این حقیقت, مشكلات جدى اى را در تشخیص این كه مفهومى مانند امنیت ملى شامل چه كسانى مى شود, به وجود مىآورند. خطر استفاده از عنوان امنیت ملى براى دولت هایى كه به لحاظ سیاسى ضعیف اند, این است كه این مساله به راحتى, به استفاده آنان از زور در امور سیاسى داخلى مشروعیت مى بخشد.
همچنین محیط امنیتى در دو طیف از كشورها متفاوت است. درمیان كشورهاى پیشرفته بخصوص دوبلوك شرق و غرب محیط امنیتى تحت تإثیر روابط معمول تعادل قوا مى باشد. اما در كشورهاى جهان سوم, محیط امنیتى تحت تإثیر روابط غیر متقارن و فراملى توازن قوا مى باشد. بعبارت دیگر, محیط داخلى این گونه كشورها تحت تسلط حكومت هاى ضعیف ومحیط جهانى شان تحت سلطه یك گروه از قدرت هاى بزرگ قرار دارد. (11)
با توجه به موارد مذكور, ملاحظه مى كنیم كه اگر بخواهیم بر اساس رویكرد رئالیسم دولت را به عنوان بازیگر اصلى نظام بین الملل مورد ملاحظه قرار دهیم, بسیارى از كشورهاى جهانى سوم در موقعیتى نیستند كه بتوانند با برخوردارى از قدرت كافى و استقلال, از منافع خویش دفاع نموده وقادر به حفظ امنیت خود باشند. باید این نكته را نیز متذكر شد كه در اثر تحولات ساختارى كه در سایه فروپاشى نظام دوقطبى و پایان جنگ سرد شكل گرفت, جهان سوم از آزادى عمل بیش ترى برخورد دار شده و جایگاه واقعى خود را بتدریج در عرصه بین المللى بهبود بخشیده است. و نیز گام هاى جدىاى را در جهت ارتقاى سطح همكارىها, برنامه هاى توسعه و ایجاد فضاى امنیتى مناسب خود برداشتته اند.
<
دوره اى كه از سال 1945 آغاز شده و تا فروپاشى اتحاد شوروى ادامه پیدا مى كند, به دوره جنگ سرد معروف است. شاخص روابط بین الملل در این دوره محور مسكو - واشنگتن است كه به عنوان سمبل روابط شرق و غرب در جهان دو قطبى, اساس تجزیه و تحلیل رویدادهاى بین المللى محسوب مى شود. على رغم پیچیده تر شدن روابط و مسائل بین المللى در سال هاى دهه 50 و پس از آن, و ظهور قدرت هاى منطقه اى و پیدایش قدرت هاى نظامى چون چین و قدرت هاى اقتصادى مانند ژاپن و بازار مشترك و نقش فزاینده جهان سوم در امور بین المللى, این محور همچنان با وجود ناكافى بودن ( به عنوان تنها معیار) به مثابه شاخصى مهم روابط بین المللى, در این دوره پا بر جا ماند و تلاش گروه كشورهاى غیر متعهد در جهت قبولاندن محور شمال - جنوب به جاى شرق و غرب نیز به جایى نرسید. روابط شرق و غرب از سال 1945 تاكنون به تناوب بین جنگ سرد و تشنج زدائى در نوسان بوده است.
(( جنگ سرد را مى توان به نبردى اساسى بین منافع و اندیشه ها تعریف كرد كه تا حد یك جنگ كلاسیك پیش نمى رود. عامل اصلى بروز چنین جنگى در سال هاى بعد از جنگ جهانى دوم, سلاح اتمى بود كه مانع بروز یك جنگ گرم مى شد.)) (12)
از لحاظ پژوهش نظرى, مى توان خصوصیات اصلى جنگ سرد را این گونه جمع بندى كرد كه تضاد و درگیرى دو بلوك شرق و غرب در سه حوزه اساسى; یعنى سیاسى, اقتصادى و ایدئولوژیك جریان داشته است. به عبارت دیگر, این دو بلوك در این سه حوزه عمده از یكدیگر متمایز مى شده اند. (13)
در حوزه سیاسى, كشورهاى بلوك غرب در حرف یا در عمل, طرفدار نظام دموكراسى و نظام حكومتى چند حزبى یعنى نظام چند گفتارى به شكل خاص خود بودند. اما بلوك شرق طرفدار نظام سیاسى كمونیستى بود; نظامى كه در آن حكومت و جامعه یكسره توسط دولت كنترل مى شود و تنها یك حزب حاكم است.
درحوزه اقتصادى, كشورهاى بلوك غرب طرفدار روش تولید و باز تولید صنعتى سرمایه دارى براساس رقابت آزاد و مالكیت خصوصى بودند;اما دركشورهاى بلوك شرق نظام اقتصادى توسط دولت هدایت مى شد.
در حوزه ایدئولوژیك, هریك از دو بلوك فلسفه وجودى خاصى داشت. ایدئولوژى غرب بر حقوق فرد و حقوق مدنى و پلورالیسم تاكید مى كرد, در حالى كه ایدئولوژى كمونیستى بلوك شرق, بر اساس تاكید بر حقوق جمع, احترام به دولت ونظام تك گفتارى استوار بود.
دو بلوك غرب و شرق صاحب دو سیاست, دو اقتصاد و دو ایدئولوژى متضاد بودند. در چنین نظامى, دو ابر قدرت وجود دارد و مناسبات میان آنها نیز محور سیاست هاى جهانى است. درچنین نظامى, هریك از دو ابر قدرت بر مجموعه اى از كشورهاى متحد مسلط بوده و با ابرقدرت دیگر براى اعمال نفوذ در كشورهاى غیر متحد به رقابت مى پردازد.
از سال 1941, امریكا یك نقش آفرین فعال و با نفوذ در امور بین المللى بوده و به عنوان رهبر قدرت هاى غربى, یك چتر امنیتى برروى اروپا و بسیارى كشورهاى دیگر علیه چیزى كه به نظر اروپائیان و امریكاییان, تهدید قریب الوقوع یا آنى شوروى تصور مى شود, ایجاد نموده است. از دیدگاه مفهومى, امنیت هرچه بیش تر محتواى نظامى یافته است. در طول دوران جنگ سرد, تهدیدهاى نظامى مطرح براى امنیت ملى از دید بیش تر متخصصان امنیت, بر دیگر تهدیدها غلبه داشت. دراین دوران دولت ها از تهدیدهاى داخلى امنیت غافل بودند. البته این امر تنها دامنگیر كشورهاى جهان سوم نبود, بلكه دول بزرگ نیز به آن دچار شده بودند. برخى از محققان امریكایى از جمله پیترمون معتقدند كه: ((در طول سال هاى جنگ سرد از بعد داخلى امنیت ملى غفلت شده است.))(14)
نه فقط بعد سیاسى / نظامى امنیت كه جنبه خارجى دارد, مورد توجه تحلیل گران دفاعى امریكا و و اروپاى غربى و جهان سوم مى باشد; بلكه بعد نظامى و غیر نظامى امنیت كه جنبه داخلى دارد نیز توجه زیادى را به خود جلب كرده است. ولى كماكان قدرت نظامى, چه در نزد كشورهاى و چه جهان سوم, محور اصلى امنیت ملى قلمداد مى شود. استفاده از قدرت نظامى در جهت تإمین امنیت, چه در صحنه بین المللى و چه در صحنه داخلى, بستگى به منابع مطمئن و قابل تكیه تسلیحاتى دارد ; درحالى كه بسیارى از كشورهاى جهان سوم در دوران جنگ سرد ناچار بودند جنگ افزارهاى نظامى خود را از خارج وارد سازند واین امر استقلال و امنیت حكومت را در معرض محدودیت هایى قرار مى دهد كه از خارج بر آن تحمیل مى شود. (15)
در دوره پس از جنگ جهانى دوم, انتقال تسلیحات, نقش محورى را در رقابت میان امریكا و شوروى براى كسب نفوذ در جهان سوم ایفا كرده است. هردو ابرقدرت, جنگ افزارهاى نظامى را با این انتظار در اختیار كشورها قرار داده اند كه منافع خود را تإمین نمایند. انتقال تسلیحات امریكایى به جهان سوم در طول دهه هاى 1950 و 1960 عمدتا به صورت كمك هاى بلاعوض بوده است و اتحاد شوروى تسلیحات را با سخاوتمندى مفرط یعنى با محاسبه 40 درصد تخفیف و دادن وام هاى 8 تا 10 ساله در اختیار آنان قرار مى داد. برترى و اولویت قدرت نظامى در ملاحظات مربوط به امنیت ملى در جهان سوم, امرى شایع است. از سال 1960 تاكنون, هزینه هاى نظامى كشورهاى در حال توسعه, به معناى واقعى شش برابر شده است. در سال 1960 كشورهاى در حال توسعه 8% هزینه هاى نظامى دنیا را به خود اختصاص دادند كه این میزان تا سال 1985 به 20% افزایش یافته است. واردات سلاح كشورهاى جهان سوم نیز به شدت افزایش یافته و از چهار میلیارد دلار درسال 1960, به 35 میلیارد دلار در سال 1981 رسیده است طى دودهه و تاپایان سال 1983, مجموع واردات سلاح از سوى كشورهاى جهان سوم, به 223 میلیارد دلار رسیده است. (16) از انگیزه هاى قوى تإمین كنندگان تسلیحات, كسب قدرت نفوذ بوده است. آنان همچنین از این راه به مثابه یكى از راه هاى دسترسى به رهبران سیاسى و نظامى كشورهاى جهان سوم ومحكم كردن تعهدات آنان و ایجاد روابطى دوستانه تر استفاده كرده اند.
در همین راستا, نوعى وابستگى نظامى میان كشورهاى جهان سوم و دو ابر قدرت پدید آمد كه امنیت كشورهاى جهان سوم را با تهدید رو به رو مى ساخت. و البته بزرگترین خطر امنیت و استقلال كشورهاى جهان سوم كه از وابستگى نظامى ناشى مى شود, تهدید ناشى از تحریم تسلیحاتى است. بنابراین, از آن جا كه انتخاب استراتژىهاى تإمین تسلیحات, مستقیما بر امور امنیتى تإثیر مى گذارد, لذا براى كشورهاى جهان سوم, تإمین تسلیحات جهت تقویت امنیت ملى, بیش از آن كه امنیت را افزایش دهد, موجب تضعیف آنان مى گردد.
در دوران جنگ سرد, كشورهاى جهان سوم, عرصه رقابت و ستیزهاى قدرت هاى بزرگ بودند. درگذشته, بسیارى از تعارض هاى بین المللى, میان خود قدرت هاى بزرگ بود كه اوج این گونه ستیزها را در وقوع جنگ هاى بین المللى اول و دوم مشاهده نمودیم ; ولى بعد از جنگ جهانى دوم, بیش تر تعارض ها را در میان كشورهاى جهان سوم مشاهده كرده ایم . در واقع كشورهاى بزرگ شمال سعى كرده اند تا موارد منازعه میان خود را به كشورهاى جهان سوم منتقل و از رویارویى مستقیم با یكدیگر احتراز نمایند.(17) آمار جنگ هایى كه در سال هاى پس از جنگ جهانى دوم رخ داده, بیان گر این است كه اكثر جنگ ها و درگیرىها در كشورهاى جهان سوم به وقوع پیوسته است.
با وجود آن كه در سنت رئالیسم كلاسیك, اتحادها, ابزارى براى مقابله با تهدیدهاى خارجى به شمار مىآیند ; لیكن تشكیل اتحادها و عضویت كشورهاى جهان سوم در آن, درپاره اى از این اتحادها, عملا در راستاى خواست ها و اهداف قدرت هاى بزرگ بوده است. در دوران جنگ سرد, دولت ها خواه از راه فشارهاى یك ابر قدرت یا در نتیجه ترس از ابر قدرت دیگر, ناگزیر جذب یكى از قطب هاى قدرت شدند. اتحاد شوروى حلقه اى از رژیم هاى كمونیستى در اطراف مرزهاى غربى خود برقرار كرد و امریكا در برابر این حركت, با پشتیبانى اقتصادى و نظامى از دولت هاى اروپاى غربى و با تشكیل اتحادیه ناتو به اقدام متقابل دست زد. امریكایى ها با ارائه كمك, ایجاد پایگاه هاى نظامى و تشكیل اتحادها, این روش را در دیگر مناطق از جمله امریكاى لاتین, آفریقا و آسیا به كار بردند. بنابراین, در این دوره كم تر اتحادى ناشى از ضرورت داخلى و امنیت ملى این گونه كشورها بوده و منشإ این اتحادها عمدتا خود قدرت هاى بزرگ بودند ویا خود در آنها عضویت داشتند كه در هر دو حالت, جهت گیرىهاى اتحاد در راستاى منافع عضو قدرتمند بوده است.
نهاد حاكمیت دولت ها در این دوره مانند هر نهاد اجتماعى و سیاسى دیگر, در مسیر تكامل خود با موانع, مقاومت ها و ناسازگارىهاى درونى و بیرونى روبه رو بوده است. مفهوم امنیت ملى كه در مفهوم رئالیستى خود حول محور حاكمیت دولت ها و فرضیه هرج و مرج در روابط بین الملل دور مى زند, خواه نا خواه از فشارهاى مستقیم و غیر مستقیم ناشى از حساسیت و آسیب پذیرى متقابل و ماهیت جهانى برخى معضلات بین المللى تإثیر مى پذیرند و ناگزیر ملاحظات فراملى نیز محاسبات ملى و امنیتى مطرح مى شوند. چالش اساسى در برابر نهاد حاكمیت دولت ها, میزان سازگارى آن با تحولاتى است كه در ماهیت قدرت و شبكه توزیع منابع آن پدید آمده است. بنابراین باید مجددا تاكید كرد كه اگر بخواهیم دولت را به عنوان بازیگر اصلى سیاست بین الملل مورد ملاحظه قرار دهیم, بسیارى از كشورهاى جهان سوم درموقعیتى نیستند كه بتوانند با برخوردارى از قدرت كافى و استقلال, از منافع خویش دفاع نموده و قادر به حفظ امنیت خود باشند. (18) سازمان ملل متحد هم كه تضمین كننده حاكمیت دولت ها بوده و ضامن اجراى مفاد منشور ملل متحد مى باشد. عملا نتوانست وظایف خود را در این امور به نحو احسن به منصه ظهور برساند.