میرزاى قمى و شاهان قاجار

 

سلوك و رفتار سیاسى علماى شیعه با شاهان و سلاطین بر اساس انگیزه‏هاى دینى بوده است، نه به خاطر مسائل مادى و دنیایى. اهداف علما، از جمله میرزاى قمى از ارتباط با سلاطین به جهت حفظ یك حاكم شیعى، عدم جایگزینى ظالمى دیگر، جلوگیرى ازهرج و مرج، جلوگیرى از نفوذ فرقه‏ها و افكار انحرافى در سلاطین و در نتیجه جلوگیرى از تضعیف مكتب اهل بیت‏علیهم السلام بوده است. علماى شیعه على‏رغم ارتباط با حكّام و سلاطین، استقلال خود را نیز حفظ كرده و ارتباط با آنها منجر به صدور فتوا یا حكمى كه مبتنى بر میل و خواسته شاهان باشد، از سوى فقها و علما نشد.
آنچه در پى‏مى‏آید بررسى نمونه‏اى از رفتار سیاسى علماى شیعه با سلاطین و حكّام است.

واژه‏هاى كلیدى: علما، سلاطین، میرزاى قمى، ارشاد نامه، قاجاریه.

مقدمه‏

از مرحوم میرزاى قمى - رضوان الله تعالى علیه - دو نامه در دست است كه هر دو پیشتر چاپ شده بود2: یكى به آقا محمدخان قاجار و دیگرى به فتحعلى‏شاه قاجار. بعد از این‏كه نامه اول مرحوم میرزاى قمى در فصلنامه علوم سیاسى تجدید چاپ شد،3از این‏جانب خواستند كه با توجه به این دو نامه، مقاله‏اى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه‏4 در طول حدود هزار سال كه یكى از نمونه‏هاى گویاى آن، سلوك سیاسى مرحوم میرزاى قمى است، بنویسم. در آغاز و پیش از پرداختن به رفتار سیاسى مرحوم میرزاى قمى، لازم است مطالبى را كه زیر بناى رفتار روحانیت شیعه با حكّام معاصر خود را تشكیل مى‏داده و یا در استنباط سلوك سیاسى آنها نقش مؤثرى را دارا مى‏باشد، یاد آور شوم.
اول: علما، مبارزه با حاكم جائر و یا مخالفت علنى با او و یا كمك به كسانى كه در صدد براندازى او بودند را در صورت‏هاى زیر، با استناد به حكم عقل و شرع جایز نمى‏دانستند:
1. در صورتى كه نتیجه سرنگون شدن او، به حكومت رسیدن شخصى غیرشیعه باشد؛
2. در صورتى كه فقط نتیجه این باشد كه ظالمى جایگزین ظالم دیگرى گردد؛
3. در صورتى كه نتیجه‏اى جز هرج و مرج و ملوك الطوائفى شدن نداشته باشد؛
4. در صورتى كه نتیجه مخالفت با سلطان سبب قرار گرفتن وى در دامان فرقه‏هاى منحرف و در نهایت موجب تضعیف مكتب اهل بیت‏علیهم السلام باشد.
در همه دوران‏ها، تا قبل از چند دهه اخیر، تحلیل و تشخیص روحانیت شیعه این بوده است كه مبارزه و مخالفت اگر به احتمال ضعیف با موفقیت روبه رو باشد، پیامدى جز همان صورت‏هایى كه یاد شد ندارد و بنابراین باید براى اصلاح نسبى و كمك به عدل و كم شدن ظلم، گزینه دیگرى را اختیار كرد.
دوم: در هیچ دوره‏اى - تا حدود صد سال قبل - 5 هیچ یك از روحانیان مشهور، موقعیت كشورى، به معناى نفوذ كلمه در سراسر كشور میان عامه مردم، نداشته است، بلكه هر كدام به تناسب شرایط خاصى كه داشته‏اند فقط واجد موقعیت محلى بوده و در منطقه‏اى محدود مى‏توانستند اقداماتى انجام دهند و به دلیل این كه ابزار برقرارى ارتباط با نقاط دیگر هم در اختیارشان نبود، این فرضیه كه آنها بتوانند دور هم جمع شده تا تصمیم جمعى گرفته شود، غیرواقعى است؛ چرا كه توان این كار وجود نداشته است. روشن است مثلاً كسى كه در منطقه قزوین شناخته شده و فقط در محدوده آن‏جا مى‏تواند امر و نهى داشته باشد به هیچ وجه در خود توان مبارزه با شاه مسلّط بر كشور را نمى‏بیند و به همین جهت، به فكر چنین اقدامى نمى‏افتد.
سوم: با توجه به آنچه یاد شد، روحانیت شیعه، یعنى آنان كه زعامت دینى مردم را به عهده داشتند به دو گروه تقسیم مى‏شوند: یك گروه روش عدم ارتباط با حاكمان، و اعلام عدم مشروعیت حكومت آنان در محافل خصوصى را بدون این‏كه اقدام حادّى نمایند انتخاب كردند؛ گروه دوم داشتن ارتباط با حاكمان را، به دلیل مصالح و فوایدى كه دارد بهتر دیده و از این راه خدماتى انجام دادند.
این گروه در طول ارتباط خود با حاكمان، چند موضوع را به عنوان اصول غیرقابل انعطاف در نظر داشتند و هیچ‏گاه از آن اصول منحرف نشدند:
1. به خاطر میل شاه و حاكم وقت فتوایى برخلاف آنچه از كتاب و سنت استنباط مى‏كردند صادر نكردند و در طول هزار سال حتى یك مورد در تاریخ و نیز در تاریخ فقه یافت نشده است كه فقیهى شیعى تمایل حكّام را در استنباط خویش دخالت داده باشد و این براى فقهاى شیعه نقطه قوتى است. همان‏طور كه در روایات آمده است: «الفقهاء امناء الرسل»، فقهاى شیعه امانت را صد درصد رعایت كرده‏اند.6
2. در عین حال كه علما با دربار و شاه و حكّام ارتباط داشتند، اما هنگام صدور فتوا و پاسخ به سؤالات فقهى مردم، هر جا لازم بود به عدم مشروعیت حكومت آنان اشاره كنند از این كار كوتاهى نمى‏كردند. مثلاً یكى از فقهاى نامدار شیعه كه با شاه زمان خود ارتباط داشت و حتى شاه براى او مدرسه‏اى عظیم بنا كرد، مرحوم حاج ملااحمد نراقى صاحب كتاب معراج السعاده است، اما همین بزرگوار در مسأله 111 و 112 كتاب رسائل و مسائل‏7 مى‏گوید: اگر حاكم (فرماندار مثلاً) به سفر رود، هنگامى كه به وطن برمى‏گردد، اگر قصدش این است كه به همان كار حكومتى خود ادامه دهد سفرش سفر معصیت است و باید نمازش را چهار ركعتى بخواند. با این صراحت مى‏گوید حكومتش مشروعیت ندارد با این‏كه این حاكم یكى از حكّام منصوب فتحعلى‏شاه است.
3. اگر چه به خاطر مصالحى اصل حكومت شاه را به خصوص هنگامى كه با سلاطین كفر و غیره درگیر مى‏شدند تأیید مى‏كردند، اما هیچ‏گاه ظلم و ستم و استبداد آنان را به ویژه در مواردى كه به ظلم و جور آنان آگاه مى‏شدند تأیید نكرده، بلكه همواره مى‏كوشیدند تا از راه‏هاى مختلف ظلم و ستم آنان را كاهش دهند و در حدّ میسور آنان را از عواقب ستمگرى آگاه سازند.
4. هدف علما از ارتباط با حكّام و سلاطین، تقویت اسلام و مكتب اهل بیت‏علیهم السلام و كمك به مردم در رسیدن به حقوقشان و كاستن ظلم و جور ستمگران بوده است و در این راستا به شهادت تاریخ موفقیت‏هاى چشمگیرى داشته‏اند.
چهارم: برخى از مصادیق و موارد ارتباط، وجوب عقلى و شرعى داشته است؛ مثلاً در زمان فتحعلى‏شاه قاجار یكى از مسیحیان كتابى در ردّ اسلام نگاشت و براى شاه اسلام و شیعه فرستاد. شاه از علماى بزرگ معاصر خود خواست كه به شبهات او پاسخ دهند. تصدیق مى‏كنید كه در این قبیل موارد واجب است عالمان بیدار به شاه پاسخ مثبت دهند كه خوشبختانه دادند و كتاب‏هاى متعددى در پاسخ او به قلم بزرگوارانى چون ملاعلى نورى، حاج آقا رضا همدانى، میرزاى قمى و حاج ملااحمد نراقى نگاشته شد.8 و یا در موارد متعدد از طرف شاهان و حكّام درخواست رساله یا كتابى در برخى موضوعات اسلامى شده است. محقق ارجمند حضرت آقاى جعفریان در مقاله‏اى بیش از صد كتاب و رساله كه به نام یكى از شاهان صفوى نگاشته شده را یاد كرده و در مقدمه آن نوشته‏اند: گزیده‏اى از كتاب‏هایى را كه به نام شاه سلطان حسین صفوى نگارش یافته و بسیارى از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه مى‏دهیم. بیشتر این كتاب‏ها آثار مذهبى و به ویژه روایى است.9
پنجم: ارتباط گفتارى و یا نوشتارى با شاهان و حكّام، ادبیات مخصوص خود را داشته و تمام كسانى كه خواهان ارتباط با شاهان بوده و یا خواهان ملاقات بوده یا مى‏خواستند مكاتبه‏اى انجام دهند، خواه ناخواه ملزم بودند آن ادبیات را رعایت كنند، در غیر این صورت، اهانت و مخالفت تلقى مى‏شد و نقص غرض مى‏گردید؛ مثلاً در نامه‏اى كه به شاه مى‏نویسند در برهه‏اى از زمان مرسوم بوده كه در پایان نامه مى‏نوشتند «امركم مطاع» یا در آغاز نامه، شاه را با عناوینى خاص یاد مى‏كردند. به كار بردن این ادبیات از طرف كسانى كه نمى‏خواهند مخالفت علنى با شاه و حاكم داشته باشند به هیچ وجه دلیل مشروع دانستن حكومت آنان و یا واجب الاطاعه دانستن آنان و یا آنان را مصداق واقعى نه تعارفى آن تعبیرات دانستن نیست. البته اگر عباراتى به كار رفته باشد كه در توجیه آن ناتوان باشیم باید اعتراف كنیم كه اشتباهى صورت گرفته و المعصوم من عصمه الله. بد نیست به این نكته هم توجه داشته باشیم كه برخى از مقدمه‏هاى كتاب‏ها، نگاشته خود مؤلف نیست و یا هنگام استنساخ، توسط ناسخى كه مى‏خواست كتاب را به شاه اهدا كند در آن دخل و تصرف شده است و این‏كه نسخه‏هاى خطى برخى از كتاب‏ها، مقدمه‏هاى گوناگونى دارد شاید یكى از شواهد این دخل و تصرف‏ها باشد.10 البته بخشى از تمجیدهاى علما از برخى شاهان و حكّام در اثر ناآگاهى آنان از بسیارى از فسق و فجورهایى بوده كه حكام انجام مى‏داده‏اند. این‏كه در زمان ما در بعضى از كتاب‏هاى تاریخى، حتى جزئیات عیاشى و گناهكارى داخل دربار را هم گزارش داده شده است نباید دلیل بگیریم كه در زمان خود آنها هم انجام این كارها را همه از جمله علما مى‏دانسته‏اند، زیرا برخى از حاكمان و سلاطین چهره‏هاى متفاوتى داشته‏اند. ساختن مسجد و مدرسه و استفتا از حكم شرعى چهره ظاهر الصلاحى بود كه آنان در همه جا ارائه مى‏دادند و چهره دیگر آنها كه حاكى از آلودگى و فسق و فجور بود در بسیارى از موارد در پرده مى‏ماند و همه كس جز برخى از درباریان و یا بیگانگانى كه به عنوان میهمان به ایران مى‏آمدند از آن آگاهى نداشتند و آنچه در تواریخ ضبط شده نیز غالباً توسط همین اشخاص بوده است.
ششم: براى داورى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه در طول تاریخ، باید سلوك آنان را كه زعامت دینى داشته و در منطقه‏اى داراى موقعیت اجتماعى و محبوبیت بوده‏اند - نه هر روحانى كه در گوشه‏اى احیاناً با سبك خاصّى زندگى مى‏كرد - در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار دهیم كه یكى از آنها مرحوم میرزاى قمى(ره) مى‏باشد.

میرزاى قمى و ارشاد نامه‏

میرزاى قمى متولد سال 1150 و متوفاى 1232 ق. است و در نامه او به شاه - كه ارشاد نامه خوانده شده - آمده كه این نامه را در حالى كه حدود پنجاه سال از عمر او مى‏گذشته نگاشته است و این سال‏ها اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار - همان شاه خشن و ستمگر - است. پس روشن است كه نامه را به آقا محمدخان نوشته است. اما نامه دوم را در حدود هشتاد سالگى به فتحعلى‏شاه نوشته است.11 احتمال این‏كه در این سى سال نامه‏هاى متعددى به شاه نوشته باشد منتفى نیست.12 امّا نامه‏هایى كه شناخته شده و نسخه خطى آن در كتاب‏خانه‏ها موجود است همین دو نامه مى‏باشد.

محتواى ارشاد نامه‏

1. انگیزه نگارش نامه شكایت مردم از ظلم و ستم دستگاه حكومتى است و مرحوم میرزاى قمى بعد از تفكر بسیار چاره را منحصر در عرض حال به شاه دانسته است.13
2. با این‏كه ادب مكاتبه در این نامه رعایت شده، در عین حال مرحوم میرزا ظاهراً براى این‏كه به هیچ گونه از این نامه اظهار مخالفت با شاه برداشت نشود در بخش اول نامه این طور نوشته است: اگر در طریقه محاورات و طىّ مكالمات این قاصر خلاف تعارف آداب ملوك به عمل آید باعث انزجار خاطر دریا مفاطر نگردد.14
3. سپس مى‏افزاید این پوزش‏طلبى نه به خاطر آن است كه مى‏ترسم مورد بى‏اعتنایى و كم التفاتى شاه شوم، بلكه به خاطر این است كه مى‏ترسم نامه‏ام را از اثر بیندازد و به هدفى كه دارم - رفع ستم از مردم - نرسم.15
4. براى این‏كه زمینه تأثیرگذارى نامه را فراهم سازد مى‏نویسد: این نامه نه از باب پند دانا به نادان و نیز نه از باب راهنمایى شخص سرگردان است، بلكه از باب مباحثه و مشاوره دو نفر داناست بدون این‏كه خود را دانا و یا مرجع بخوانم.16
5. در همین بخش از نامه مى‏افزاید: این حقیر را در این كلمات جلب نفع دنیوى مطلقاً منظور نیست و نگارش این نامه از همه اغراض فانیه خالى است، زیرا تا چنین نباشد تأثیر گذار نخواهد بود.17
6. آنگاه مرحوم میرزاى قمى با شجاعت و صراحت تمام، به بیان امورى كه مى‏تواند در ذهن شاه جاهل بهانه جواز ستمگرى و استبداد باشد مى‏پردازد و یكى یكى آنها را توضیح مى‏دهد تا بهانه‏ها از شاه گرفته و شاید هم متنبّه گردد.
از اشتباهات عمدى یا سهوى شاهان مسلمان این بود كه چون شنیده بودند از شاه به «ظل الله» تعبیر شده، خیال مى‏كردند هر كارى را مى‏توانند انجام دهند و مسؤولیتى در مقابل خدا و خلق خدا ندارند و گاهى اطرافیان بى‏تقوا و یا بى‏دین هم به این توهّم كمك مى‏كردند و حضرت ظل الله را فعال ما یشاء مى‏دانستند اما براى دانایان روشن است، بر فرض كه شاه را ظل الله خوانده باشند این عنوان به هیچ نحو مجوّز ظلم و ستم و گناه نیست، زیرا امكان ندارد كه خداى متعال یا اولیاى او ظلم و ستم را تجویز نمایند.
حدیث «السلطان ظلّ اللّه فى الارض» در برخى كتاب‏هاى حدیثى اهل تسنن و نیز در برخى از آثار روایى شیعه یاد شده است.18 با صرف نظر از این‏كه این حدیث سند قابل اعتمادى دارد یا نه، باید گفت، قبول و عدم قبول این تعبیر، بستگى به برداشت صحیح یا غلط از آن دارد؛ یعنى اگر درست معنا شود مقبول و اگر برداشت نادرست از آن شود غیرمقبول است. مرحوم میزاى قمى در ارشادنامه خود سه معنا صحیح براى این عبارت یاد كرده تا ذهن شاه را از آن برداشت غلط منصرف سازد و به شاه گوشزد كند كه در كارهایى كه انجام مى‏دهد در برابر خداى متعال مسؤول است و به عبارت دیگر، این تعبیر براى شاه تكلیف آور است نه این‏كه او را یله و رها سازد. معناى اول: همان طور كه مردم از آفتاب سوزان به سایه درختى یا دیوارى پناه مى‏برند تا از گزند آفتاب امان یابند شاه هم باید منش و روشش به گونه‏اى باشد كه بندگان خدا از آتش ظلم و جور ستمگران به او پناه برند و رفع التهاب نمایند.19 و متن حدیث هم در برخى نقل‏ها چنین است: «السلطان ظل الله فى الارض یأوى الیه كل مظلوم...» و یا «یأوى الیه الضعیف و به ینتصر المظلوم...»؛ معناى دوم: چون سایه هر چیز با كمال بى‏ثباتى و ناچیزى شبیه به صاحب سایه است پادشاه در عین این‏كه به علایق جسمانى آلوده است باید خود را شبیه حضرت سبحانى نماید تا بتوان او را سایه خدا نامید.20 كه در حدیث هم آمده است «تخلّقوا باخلاق الله...». معناى سوم: همان طور كه از سایه هر چیز به آن چیز مى‏توان پى‏برد، شاه باید رفتار و كردارش چنان باشد كه بتوان از او پى به وجود خداوند منّان و خالق دیّان برد.21 این‏كه گفته شده: «پادشاهان مظهر شاهى حق» هستند، منظور شاه متدیّن و عادل و مهربان است نه هر پادشاه ظالم و خشن و بى‏دین.
7. مرحوم میرزاى قمى ضمن ارائه معناى صحیح حدیث «السلطان ظلّ اللهّ»، شاه را به رأفت و رحمت بر مردم دعوت كرده و از او مى‏خواهد كه با تعیین وسایط از مقربان و واسطه‏ها شرایطى به وجود آورد كه مردم بتوانند نزد او دادخواهى كنند و گفته است كه سلوك شاه با مردم باید به گونه‏اى باشد كه اگر روزى آید و خداوند از او بپرسد كه با بندگان من چگونه سلوك كردى در مقام جواب خجالت نكشد و هرگاه نباشد جز خجالت و انفعال، بس خواهد بود از براى عذاب‏22 پس چگونه خواهد بود حال، هرگاه در مقام پاداش فرشتگان غلاظ و شداد را امر به اشدّ العذاب نماید.23
8. بهانه دومى كه ممكن است موجب شود شاه به توهم گرفتار آید این است كه چون خداى متعال پادشاهى را براى او مقدر ساخته پس هر چه از او سرزند مؤاخذه‏اى ندارد و الا نباید خداى متعال او را به پادشاهى مى‏رساند. البته عقیده برخى عالمان سنّى مذهب كه قائل به جبر شده‏اند این توهم را تقویت مى‏كند. مرحوم میرزاى قمى با بیانى علمى و منطقى و در عین حال همه كس فهم، بطلان این توهم را بیان كرده و فرموده «اگر كسى بگوید چون پادشاهى به تقدیر باشد، پس لازمه‏اش این است كه كارهاى پادشاه هم به تقدیر بوده و خدا به همه كارهاى او راضى باشد». به او مى‏گویم كه بنابراین - العیاذ بالله - باید فرعون هم مورد مؤاخذه قرار نگیرد، چون پادشاهى او هم به تقدیر است و این خلاف بدیهى دین مى‏باشد.24
9. در قسمت قبل از پایانِ‏نامه با صراحت مى‏گوید: همان‏طور كه پادشاهى براى محافظت دنیاى مردم و حراست ایشان از شر مفسدان است و عالم و غیرعالم از این حیث به شاهان محتاجند، همچنین خداوند علما را براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع مفاسد و تعدى و تجاوز از راه حق، قرار داده است و در سلوك این مسلك و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیرپادشاه به علما محتاجند و باید به راهنمایى‏ها و مصلحت خواهى آنها التفات شود.
10. در پایان با زبان دعا بار دیگر شاه را نصیحت كرده و مى‏گوید: «خدایا چنان كن كه پادشاهى او از راه قابلیت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج‏25. خداوندا او هم بنده ضعیف تو است... چنان مكن كه این بنده ضعیف را به خود واگذارى كه او مایه عذاب تو باشد و باعث هلاك دین و آخرت خود گردد... خدایا ناصحان و خیرخواهان را در نظر او عزیز و با اعتبار كن... و اعتماد او را بر لطف خود چنان كامل كن كه هیچ تدبیر را وسیله شاهى خود نداند و ضعیفان و خصوصاً اطفال و نسوان را از قید حبس خود برهاند.26 بحق محمد و آله».27

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 2 دی 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: دوره قاجار، روحانیون،رجل سیاسی ایران،     | نظرات()

انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى

نوشتار حاضر قصد دارد با پاسخ به این پرسش كه «چرا حكومت قاجار فرو پاشید و پهلوى اول به قدرت رسید؟» راهى به قانونمندى تاریخى در جریان انتقال قدرت بگشاید.
مؤلف در پاسخ به پرسش یاد شده فرضیه‏هاى ذیل را مورد بررسى قرار مى‏دهد: 1. فشار مجموعه‏اى از عوامل درونى و بیرونى، حكومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛ 2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دست‏یابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛ 3. انگلیسى‏ها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛ 4.مؤلفه‏هاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.

واژه‏هاى كلیدى: قاجاریه، پهلوى، ركود قدرت و انتقال قدرت.

مقدمه‏

در مقاله حاضر تلاش شده است كه در بحث آمد و شد پهلوى و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسى قرار گیرد:
1. فشار مجموعه‏اى از عوامل درونى و بیرونى، حكومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دست‏یابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسى‏ها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛
4. مؤلفه‏هاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.

عوامل سقوط قاجاریه
1. عوامل خارجى

صدور دستخط مشروطیت در ایران،2 مانعى بر سر راه تداوم مداخلات استعمارى دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نكرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روس‏ها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجى‏3 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلى كشانده شد. در اثناى جنگ جهانى اول، رخدادى چون دستگیرى سلیمان میرزا رهبر حزب دموكرات،افكار عمومى و ملیون‏4 را علیه انگلیسى‏ها برانگیخت. در سال‏هاى بعد با واقعه قتل ایمبرى، نایب كنسول آمریكا، و منصرف كردن كمپانى نفت سینكلر از ایران، دو قدرت توان خود را براى تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده كرد كه به علما تلگراف زند: «از برقرارى حكومت نظامى (به خاطر قتل ایمبرى) ناخرسند است».5
مداخلات قدرت‏هاى خارجى در تحمیل كابینه‏هاى دوست و قطع مساعده از كابینه‏هاى مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بى‏تأثیر نبود. چنان‏كه مشیرالدوله آشكارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهى دوازده هزار لیره به طور مساعده براى گرداندن چرخ دولت، انگلیسى‏ها مى‏دادند، حالا موقوف شد».6 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیرى و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار مى‏دارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلى مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نكردم».7 در تلگراف‏هاى مقامات انگلیسى موارد بسیارى از دخالت قدرت‏هاى خارجى ثبت شده است؛ براى مثال باركلى به سر ادوارد گرى تلگراف مى‏زند: «من و همكار روسیم اصرار نمودیم كه جلسه‏اى تشكیل شود و ما در باب تركیب كابینه از سایر جزئیات توضیحاتى به اعلى‏حضرت دهیم».8 در تلگرافى كه دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره مى‏شود، باركلى گزارش مى‏دهد: «امروز عصر اجلاس مذكور تشكیل یافت، اصرار نمودیم كه ناصر الملك و سعدالدوله باید جزو كابینه بشوند».9
در اثناى اشغال ایران در جنگ جهانى اول بر تعداد دولت‏هاى تحمیلى در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس‏10 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بى درمان نموده» و به اجزاى نظمیه مى‏گوید دم نزند و به زن‏ها بگو «چندى در خانه با چادر نماز حركت كنند بهتر از آن است كه سربرهنه از خانه به در شوند».11

2. پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران‏

اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حكومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بى‏طرفى ایران توجه نشد، كه روس‏ها نیروهایى در شمال، غرب و گیلان پیاده كردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمان‏ها بر دامنه تحریكات عشایرى‏12 افزودند و مختصر آن كه «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده كشور در اهتزاز بود».13 تلخ‏تر آن كه ایران تمامى نتایج شوم جنگى را كه مى‏خواست از آن احتراز كند، همانند قحطى نان، كشتار نفوس،14 هتك نوامیس، تورم و كاهش تولیدات‏15 و خدشه دار شدن استقلال سیاسى را تحمل كرد. وقتى روزنامه عدل به تاخت و تازهاى انگلیسى‏ها در جنوب انتقاد كرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشكلات اشغال كشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شوراى ملى تعطیل شد و متعاقب آن آزادى خواهان پراكنده و برخى تبعید و فترت چند ساله‏اى در كشور آغاز گردید.

3. تحولات سیاست انگلستان در دهه‏هاى آغازین قرن بیستم‏

با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشكیل حكومت‏هاى نظامى در همسایگان شوروى براى نظام سرمایه دارى به یك ضرورت سیاسى تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتواى ستم ستیزى، آزادى و برابرى خواهى انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسى‏ها را به واكنش واداشت. نظام سرمایه‏دارى در تدبیر براى مهار انقلاب كمونیستى به تقویت یا ایجاد دولت‏هاى میلیتاریستى در پیرامون روسیه شوروى پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلى در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورك در تركیه، امان الله خان در افغانستان و چیان كان چك در چین، با ماهیت نظامى‏گرى به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیره‏اى از تحت الحمایه‏هاى انگلستان از صحراى لیبى تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماوراى اردن و عراق، مجموعه‏اى از دولت‏هاى دست نشانده را تشكیل مى‏دادند كه از راه‏هاى زمینى رسیدن به هند را حفاظت مى‏كردند».16
با خروج نیروهاى روسیه از ایران همه تیرهاى خشم و نفرت متوجه انگلیسى‏ها شد كه هنوز خاك ایران را ترك نكرده بودند؛ از این رو تغییراتى در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال كردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب براى نیروهاى متحدالشكل به عنوان جایگزین انگلیسى‏ها در ایران، طرح كودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاست‏مداران انگلیسى بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدى شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتى ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس كمیسیون مالى قرار داد 1919 «جوالدوزى»17 تعبیر مى‏كردند. با بروز مخالفت‏هاى فراوان داخلى و خارجى با قرار داد 1919، تغییر جدى‏ترى در سیاست انگلستان اجتناب‏ناپذیر مى‏نمود. نامه‏هاى لرد كرزن نشان مى‏دهد كه «مأیوس و متأثر شدن كرزن از قرار داد 1919 سبب شد كه آنها دل به كودتا و رضاخان ببندند».
نیكى كدى نیز تأیید مى‏نماید كه «انگلیسى‏ها پس از ناممكن دیدن اجراى قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهاى دیگرى بیابند».18
در این راستا انگلیسى‏ها در صدد تجدید سازمان نظامى ایران برآمدند و به ادغام نیروهاى پلیس جنوب، نیروى ژاندارمرى و قزاق‏ها و گماردن چهره‏اى نظامى و بومى در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانى كه بین مقامات بلند پایه و انگلیسى‏ها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانى پایان حكومت قاجار - كه اندیشه كودتا حتى به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود - با كانالیزه كردن رخدادهاى داخلى، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با كودتاى سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهى رسید. با چرخش محسوسى كه در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسى‏ها متوجه دولت مركزى قوى شد و با رها كردن سیاست كهن كه تشدید نظام خان خانى و ملوك الطوایفى بود، بسیارى از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پاى دوست جدید (رضاخان) قربانى كردند.
با شكست انگلیسى‏ها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهى از تلگراف‏ها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنى بر تقویت حكومت مركزى قوى در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسى لورن كه بر اساس همین رایزنى‏هاى خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»19 معروف گردید، اصرار ورزید كه «منافع بریتانیا ایجاب مى‏كند كه با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندى است كه با مردم بیرحمانه رفتار مى‏كند و مردم از او مى‏ترسند».20 كرزن نیز دلایلى براى حمایت از رضاخان طرح كرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنى مجلس با قرار داد 1919، فساد درمان‏ناپذیر سیاست مداران ایران و بى‏كفایتى احمد شاه.
چنین به نظر مى‏آید گزارشى كه نیكلسون براى چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حكم تیر خلاصى به حكومت قاجاریه بود. او گزارش داد كه «ایران سابق هرم سستى بود ایستاده بر قاعده‏اش، ایران كنونى هرم سستى است ایستاده روى سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».21

عوامل داخلى‏

به نظر مى‏رسد پاره‏اى از علایمى كه كرین برینتون در كالبد شكافى چهار انقلاب به عنوان نشانه‏هاى پیش آهنگ انقلاب‏ها از آنها یاد مى‏كند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرین سال‏هاى حكومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت كه مجموعه رخدادهاى پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشان‏هاى مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاكم در اجراى كاركردهایشان‏22 و فقدان ورزیدگى و اعتماد به نفس سیاسى طبقه حاكم؛
2. بیدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بى‏عدالتى‏هاى طبقه خود؛
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایه‏هاى قدرت؛23
4. عدم شكوفایى استعدادها؛24
5. قهر روشنفكران با حاكمیت؛
6. تشدید ناسازگارى‏هاى اجتماعى.25
در دوره مورد بحث مى‏توان مصادیقى براى همه نشانه‏هاى فوق یافت و در عین حال موارد دیگرى نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن مى‏پردازیم.

1. عدم موفقیت طبقه حاكم در اجراى كاركردهایشان‏

به نظر مى‏آید كه در این دوره، حكومت قاجار به دلیل افزایش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعیت مواجه شد؛ براى مثال در نامه‏اى كه در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر كرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست كه مى‏تواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سال‏ها باشد: «با این اوضاع كه معلوم نیست حاكم كیست و ترتیب چیست، نمى‏دانم كارى از پیش برود یا خیر».؟26 اكثریت نمایندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نیز كه به تغییر سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار براى ادامه حكومت تردیدى به خود راه ندادند. ملك الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مى‏دارد: «مى‏توانم قسم بخورم كه براى شخص بنده به هیچ وجه فرقى نمى‏كند كه در رأس امور این مملكت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».27 دكتر مصدق هم اعلام كرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده كه كاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملكت خدماتى نكرده‏اند كه بنده بتوانم از آنها دفاع كنم».28 طبق گزارش‏هاى كنسولگرى‏هاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشده‏اند».29 در جریان جنبش تنباكو، كندى انگلیسى به ناصرالدین شاه هشدار داد كه «این امتیاز تنباكو نیست كه مورد هجوم قرار گرفته، بلكه این سلطنت اعلى‏حضرت است كه در معرض حمله قرار گرفته است».30 در تلگرامى كه سیدین به علما (درباره محمد على شاه) مخابره كردند، یأس آنان از قاجاریه آشكار مى‏شود. «چند روز است اعلى‏حضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشكیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در كمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومى، اقدامات مجدانه سریع النتایج».31 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالاى جامعه این كشور كاملاً فاسد و بى‏مصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».32

2. بیدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بى‏عدالتى‏هاى طبقه خود

نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویاى این واقعیت است كه اعتبار و حیثیت سیاسى قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزى در هدایت یا مهار رخدادهاى سیاسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایى سیدضیاء الدین طباطبایى، جملاتى را مى‏آورد كه مى‏تواند مصداقى از بیدارى وجدان طبقه حكومت‏گر در برابر بى‏عدالتى‏هاى طبقه خود باشد. او مى‏نویسد:
حكام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت كارى و بى‏قیدى زمامداران دوره‏هاى گذشته، بى‏تكلیفى عمومى و تزلزل امنیت را در مملكت فراهم كرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هیأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شدیم كه به تعیین شخص لایق خدمت‏گزارى كه موجبات سعادت مملكت را فراهم كند به بحران متوالى خاتمه دهیم.33

3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایه‏هاى قدرت قاجاریه‏

اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنیت در كشور پس از دوره‏اى از هرج و مرج سیاسى و باز گرداندن وحدت ملى به ایران، وجاهت سیاسى پیدا كرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسى خود را بر سر ناامنى مزمن در كشور از دست دادند. آقا محمد خان یكى از ستون‏هاى قدرتش را بر نظامى‏گرى استوار ساخت؛ اما در آخرین سال‏هاى حیات سیاسى قاجاریه اثرى از آن ركن قدرت هویدا نبود. براى نشان دادن استیصال قاجاریه در كنترل اوضاع به نمونه‏اى اشاره مى‏كنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مى‏نویسد: «میرزا هاشم خان حاكم قراجه داغ است. خوانین محل كه باید دفاع كنند، شانه خالى كردند، تجار و علما هم تذبذب مى‏كنند، در تبریز هم قوه كه به اهر بفرستیم نداریم».34 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ایلاتى گذاشته بودند و با «پیمانهاى عشیره‏اى، بوروكراسى دولتى، ایجاد ارتش دایم و احیاى رسوم دربارى‏35 حیات سیاسى خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجار كه فاقد مهارت و استعداد سیاسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش اركان قدرت قاجاریه را متزلزل كردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یكى از ستون‏هاى نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاكمه در همین مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتكار تنى چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشیده شد.
بخش دیگرى از تزلزل قدرت قاجاریه به ناكارآمدى نهادهاى حكومتى در آن مقطع باز مى‏گردد. در این جا به بیان كوتاهى از ناكار آمدى نهادها مى‏پردازیم. در آن سال‏ها عناصر تشكیل دهنده نهاد سلطنت - به تعبیرعلى اكبر داور «مؤسسه سلطنت»36 (عنصر نظرى و عنصر عملى) - از كاركرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصادیق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند كه یكى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعلیه السلام و دیگرى به سبب ترس و احتیاطهاى غیرقابل توجه سیاسى، سخت بى‏اعتبار شده بودند. احتمال مى‏رود پژوهشگران دوره قاجار بر این نكته اتفاق نظر یافته باشند كه قاجارها در دهه‏هاى پایانى، قدرت انطباق با رویدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنین به نظر مى‏رسد كه در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بى‏توجهى گردید و كماكان سیاست‏مداران گذشته كه اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»37 بودند اداره كشور را به شیوه سنتى در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیارى از خطاهاى سیاسى شاهان قاجار بر دوش آن سیاست‏مداران سنگینى مى‏كرد كه جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوى در دیدار با احمد شاه، آشكارا از «انحطاط فكرى» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این كه اعیان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بینوا گردیده‏اند»38 سخن به میان مى‏آورد. حتى بعضى از سیاست‏مداران كه در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم كم هوش و ناتوانى نبود، بلكه مانند بسیارى از دولت‏مردان ایران فرد منفردى بود كه عده‏اى همكار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود».39
نمونه بارز كاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانى آشكارى در حفظ قدرت داشت و با به این كه آخرین پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بى حال»40، «بزدل» و «ریاكار»41 نامیده‏اند. تأملى در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشان‏دهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شده‏اند، مجلس فوق العاده كه در 27 جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلى حضرت همایون شما تفویض كرده است.42
از مظاهر ناتوانى احمد شاه یكى آنكه مبادرت به غیبت سیاسى طولانى از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى هموار كرد و كم كم «از طرفداران قاجار كاسته و عقلاى مملكت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».43 احمد شاه با دلهره‏هاى غریب سیاسى‏اش، سخت به تكیه گاه نیازمند بود. دولت آبادى مى‏نویسد كه احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه كردند باید پولى جمع كرد و گوشه امنى زندگانى نمود».44 سیدضیاء الدین در این باره مى‏گوید: «مرحوم احمد شاه مى‏خواست مراجعت كند به فرنگ و مى‏گفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسى برود چگونه مى‏توانم در پایتخت خودم كه قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته‏اند زندگى كنم و اگر متجاسرین به من هجوم كنند چكنم؟».45 از نظر او حتى «كلم فروشى در سویس برپادشاهى»46 ترجیح داشت.
بى میلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه كوكب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مركز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمى‏داند؟»47
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره مى‏كنیم كه آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتى به مرد چاقى كه لباس فراك خاكسترى به تن داشت و به هنگام شنیدن حرف‏هاى من به طرز عصبى مى‏لرزید نگاه مى‏كردم، با خود اندیشیدم كه دیدن نمونه‏اى از یك انسان در هم شكسته در مقامى به این اهمیت تا چه حد دردناك بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهى آنها مردى بود با قامتى به بلنداى بیش از شش پا، با شانه‏هایى فراخ و چهره‏اى بسیار مشخص و متمایز، بینى عقابى، و چشمان درخشانش به او سیمایى زنده مى‏بخشید كه در آن مكان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.48

4. قهر روشنفكران با حاكمیت‏

به نظر مى‏رسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگى مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفكران با حاكمیت تلقى كرد. از برآیند اوضاع چنین برمى‏آید كه جامعه ایرانى پس از سرخوردگى از تحقق ایده آل‏هاى دموكراتیك خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیكتاتورى چون رضاخان سپرد. ناامیدى از مشروطه به عللى چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزش‏هاى نهضت مشروطه، توقیف آزادى خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجى باز مى‏گشت.

5. همزمانى تمایلات سیاسى متضاد در كشور

در این دوره از یك سو تمایلات گریز از مركز و حكومت ملوك الطوایفى شدت یافت كه یكى، در سیماى جنبش‏هاى رهایى بخش جنگل و خیابانى تبلور یافت و كمابیش از همدلى بخشى از جامعه روشنفكرى برخوردار بود، و دیگرى، در سیماى خوانین و سركردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد كوهى، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، كه فریاد خودسرى سر داده و عملاً از فرمان حكومت مركزى سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر كه تمایلات گریز از مركز به لحاظ جغرافیایى بیشتر در مناطق مرزى ایران بروز یافته بود، در تهران یك جریان سیاسى كه بیشتر تحصیل كرده‏هاى جدید آن را هدایت مى‏كردند، از تمركز گرایى حكومتى پشتیبانى مى‏كرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوى سیاسى متضاد،از تحمل حكومتگران پایانى قاجار فراتر بود. نمایندگان این تفكر، تمركز گرایى قوى را تنها راه حل مشكل توسعه نایافتگى ایران قلمداد مى‏كردند. از نظر دكتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایى دیوانسالار» كه در این سال‏ها مطرح شده بود خود نوعى نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهاى مشاركت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم مى‏شود. پاسخى كه رژیم براى حل بحران‏هاى مزبور دارد چیزى جز سركوب سازمان یافته نیست.49

6. تشدید ناآرامى‏هاى اجتماعى‏

چنین به نظر مى‏آید كه اوضاع آشفته اجتماعى ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامى‏هاى اجتماعى قبل از وقوع انقلاب‏ها انطباق دارد. منابع تاریخى از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتكلیفى» و «اوضاع پیچیده سیاسى»50 یاد مى‏كنند. در این دوران چنان ناامنى مستولى مى‏گردد كه از شگفت روزگار حضور نیروهاى انگلیسى نوعى ثبات روانى موقت به برخى از افراد جامعه مى‏بخشد. آیرونساید در این باره مى‏نویسد: «هر كس را دیدم، از من سؤال مى‏كرد كه پس از خارج شدن نیروهاى شما از ایران، چه بر سر كشور خواهد آمد».51
گفتنى است كه منابع داخلى ضمن اذعان به ناامنى اجتماعى معتقد بودند برخى از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریك به آشوب مى‏كرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد كه دولت مركزى قادر به حفظ امنیت نیست».52 براى مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچى‏هاى خوانین و مالكین هر چه مى‏خواستند كردند».53

عوامل مساعد در ظهور قدرت پهلوى اول‏
1. عوامل داخلى‏

با انجام كودتا و تشكیل كابینه‏اى كه به «كابینه سیاه» شهرت یافت، بازوى نظامى كودتا نیز به مقام سردار سپهى رسید، اما در آن پلكان قدرت كه مى‏توانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسى‏هاى سیاسى، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیرى رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازى‏هاى سیاسى خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپرى كرد و به پادشاهى رسید. در این انتقال تدریجى قدرت، ابتدا با همراهى مجلس مقام فرماندهى كل قوا را گرفت، آن‏گاه با سركوب قهرآمیز كلیه تحركات سیاسى، مدعى برقرارى امنیت در كشور شد. در دوره نخست وزیرى نیز گروه‏هاى متعدد و متنوعى را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجراى جمهورى خواهى، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالى كه رویه او در سال‏هاى بعدى نشان داد كوچك‏ترین تعلق خاطرى به نظام جمهورى ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهورى را تاكتیكى مؤثر براى اضمحلال قاجاریه مى‏دید و با آن همداستانى كرد و تا آن جا پیش رفت كه به اشاره او انبوه تلگراف‏ها،54 از شهرهاى مختلف دال بر جمهورى خواهى به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهورى اعلام انصراف نمود. عوامفریبى‏هاى رضاخان ابعاد وسیع‏ترى یافت. در دوران سردار سپهى دستور داد كه «یك ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت كند»،55 حال آن كه یكى از سه عصاره اقدامات آتى او در دوران پادشاهى‏اش ملهم از فكر سكولاریستى در كنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.

 

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 2 دی 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: دوره محمد رضا شاه پهلوی، دوره قاجار، تاریخ تحولات سیاسی ایران،     | نظرات()
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات