بحران روششناسى در علوم سیاسى
مقاله حاضر به بحران روششناسى در علوم سیاسى، تبیین علل آن و اشاراتى به راههاى برون رفت از این بحران مىپردازد. بحران روششناسى در علوم سیاسى به چند بخش تقسیم مىشود: بحرانهاى ناشى از تشویش در فلسفه علم، بحرانهاى ناشى از فلسفه علوم اجتماعى و مسائلى كه خاص علوم سیاسى است. مفاهیم علوم سیاسى هنگام ورود به جوامعى همانند جامعه ما معمولاً دچار كژتابى مىشوند و این مسأله بحران در روششناسى علوم سیاسى را مضاعف مىكند. مهمترین گامهاى برون رفت از این بحران در جامعه ما عبارتند از: شناخت روشهاى مدرن، نقد و بومى كردن آنها، باز خوانى تراث سیاسى و روشهاى آن، نقد تراث، و مقایسه و هم نهادسازى این دو گونه روش.
واژههاى كلیدى: روش، روش تحقیق، روششناسى، فلسفه علم، فلسفه علوم اجتماعى.
مقدمه
«علوم سیاسى»(2) اصطلاحى است كه با اوج گرفتن مكتب اثبات گرایى رواج بیشترى پیدا كرد، در حالى كه تا قبل از آن ،واژه «سیاست» كاربرد بیشترى داشت. تأكید بر «علم»(3)بودن سیاست و همچنین سرایت دادن روشهاى علوم تجربى به علوم اجتماعى، نوع نگاه به این مجموعه علوم را تغییر داد. علوم سیاسى مجموعهاى از علوم مربوط به سیاست را با محوریت واحدى گرد هم آورده است. این مسأله به آن معنا نیست كه ضرورتاًعلوم سیاسى امروزه به رشته علمى (4) مستقلى تبدیل نشده باشد. اگر تا چند دهه قبل اختلاف زیادى در این مسأله وجود داشت، امروزه سخن اثبات كنندگان آن غلبه پیدا كرده است.
اصطلاح «علوم سیاسى» در اروپاى قارهاى زودتر از كشورى مانند انگلستان به كار رفت. هنوز هم در بسیارى از دانشگاههاى بریتانیا از واژه Government براى این رشته استفاده مىشود.(5) شاید دلیل این امر را بتوان در تحلیلى بودن فلسفه در آن دیار جستوجو كرد. باز به همین دلیل است كه رشته هایى مانند روابط بین الملل در ایالات متحده ، و فلسفه سیاسى در بریتانیا رشد بیشترى داشته است.به هر حال در این جا از «علوم سیاسى»، كلیه دانشهاى سیاسى را اراده مىكنیم.این دانشها اعم از اندیشههاى سیاسى و وجوه تجربى این علوم است، بنابراین به «علم»به معناى تجربى آن محدود نمىشود.به همین دلیل از روشهاى غیر اثبات گرایانه(همچون هرمنوتیك و روشهاى پسامدرن )نیز سخن به میان خواهد آمد.
با توجه به مجموعهاى بودن علوم سیاسى، امكان سخن گفتن از روشى واحد در آن وجود ندارد. «علم یگانه»(6) حلقه وین كه ادعاى متحد كردن روشها در كلیه علوم را داشت، از باده مكتب اثبات گرایى سرمست بود. امروزه، نقادى هشیارانه مكاتب متأخر بر اثبات گرایى، دعاوى خام ایشان را تعدیل كرده است. به هر حال، نمىتوان انتظار داشت كلیه زیر مجموعههاى علوم سیاسى از روشى یگانه بهره برند؛ به طور مثال، رشتههاى علمىتر (همانند جامعهشناسى سیاسى و روانشناسى سیاسى) از روش هایى بهره مىبرند كه بالطبع با روشهاى اندیشه سیاسى و فلسفه سیاسى متفاوت است. تنوع روشها هم به دلیل حوزههاى دانش در علوم سیاسى، و هم به دلیل اختلاف دیدگاهها و مكاتب مختلف حتى در یك حوزه خاص است.
روششناسى در علوم سیاسى از چند جهت امر پیچیدهاى به نظر مىرسد. از آن جا كه روششناسى در علوم سیاسى زیر مجموعه روششناسى در علوم اجتماعى است، ابهاماتى كه در مجموعه دوم وجود دارد به مجموعه اول نیز سرایت مىكند. به همین میزان اختلافات موجود در فلسفه علم نیز به واسطه به علوم سیاسى مربوط مىشود. محور مقاله حاضر، پى گرفتن این مدعاست كه ابهامات موجود در فلسفه علم و روشهاى علوم اجتماعى، و همچنین مجموعهاى بودن علوم سیاسى و در هم بودن مفاهیم و اصطلاحات به كار رفته در آن باعث نوعى آشفتگى در روششناسى این علم شده است. این آشفتگى وقتى به كشورهاى جهان سوم (و در این جا كشورهاى اسلامى و به خصوص ایران) مىرسد، به «بحران روششناسى» تبدیل مىشود.
1. سطوح روش و روششناسى
«روش» یا method به معناى «در پیش گرفتن راه» است، چرا كه meta یعنى «در طول»، و odosیعنى «راه». «روش» عبارت است از فرآیند عقلانى یا غیرعقلانى ذهن براى دستیابى به شناخت یا توصیف واقعیت. به واسطه روش مىتوان از طریق عقل یا غیر آن واقعیتها را شناخت و مدلل كرد و از لغزش بركنار ماند.
در معنایى كلىتر، روش هرگونه ابزار مناسب براى رسیدن به مقصود است. روش ممكن است به مجموعه طرقى كه انسان را به كشف مجهولات هدایت مىكند، مجموعه قواعدى كه هنگام بررسى و پژوهش به كار مىروند و مجموعه ابزار و فنونى كه آدمى را از مجهولات به معلومات راهبرى مىكند اطلاق شود.(7)
مقصود از «روششناسى»(8) در این جا، شناخت و بررسى كارآمدىها و ناكارآمدىهاى روشهاى گوناگون است. اگر به كارگرفتن روش را دانشى درجه اول (9) محسوب كنیم، تحلیل و بررسى خود روشها، دانشى درجه دوم(10) محسوب خواهد شد.
وقتى از روش و واژگان مربوط به آن استفاده مىكنیم، باید توجه داشته باشیم كه در مورد كدام سطح از روش سخن مىگوییم. واژه روش و مشتقات آن ممكن است در هفت معنا یا سطح به كار رود:(11)
1- روش معرفت: اگر روش تاریخى و نقلى را جدا فرض كنیم، پنج روش معرفت خواهیم داشت: روش تاریخى، روش نقلى، روش فلسفى، روش شهودى و روش تجربى.
2- نوع استدلال: گاهى روش به معناى نوع استدلال به كار مىرود. از این حیث روش مىتواند قیاسى یا استقرایى، لمّى یا انّى یا غیر آن باشد.
3- روشهایا فنون گردآورى اطلاعات: براى جمع آورى اطلاعات از چهار روش عمده مىتوان بهره برد: روش مشاهده، روش پرسش نامه، روش مصاحبه و روش كتابخانهاى. به معناى دقیق كلمه، اینها فن(12) تحقیق هستند، نه روش تحقیق.
4- روش تحلیل دادهها: پس از گردآورى اطلاعات، نوبت به تحلیل آنها مىرسد. روش تحلیل دادهها مىتواند كلاسیك یا آمارى باشد.
5- سطح تحلیل: معمولاً در پژوهشها و پایان نامهها از روش توصیفى - تحلیلى و امثال آن نام مىبرند. این معناى روش به سطح تحلیل نظر دارد. روش تحقیق به این معنا در نگاه كلى خود به دو روش توصیفى (به معناى اعم) و هنجارى تقسیم مىشود.
6- نوع نگاه به موضوع: محقق علاوه بر روشهاى گردآورى و روش تحلیل دادهها، به معناى دیگرى نیز مىتواند از روش پژوهش خود نام ببرد. پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه خود مىتواند با دید پدیدار شناسانه یا ساختار گرایانه یا هرمنوتیكى و امثال آن بنگرد.
7- روششناسى: در معناى آخر، روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم قرار دارد، كه از دیدگاهى بالاتر به روشهاى تحقیق به عنوان دانشى درجه اول مىپردازد.
ظاهراً براى سطح اول و دوم،اصطلاح انگلیسى method، براى سطح سوم techinque، براى سطح چهارم تا ششم research method، و براى آخرین سطح methodology را به كار مىبرند. در سطح اول مىتوان از پنج نوع روش سخن گفت. روش معرفت ممكن است فلسفى (عقلى)، علمى (تجربى)، شهودى یا نقلى باشد. در روش عقلى با استعانت از قیاس یا استقرا، صغرا و كبراهاى منطقى تشكیل مىشود. قیاس ممكن است شكل برهانى (با مواد یقینى و بدیهى)، جدلى (با استفاده از مقبولات)، خطابى (مشهورات)، شعرى (تخیلى) یا مغالطى داشته باشد. روش علمى در صدد است همواره از مراحل مشخص زیر گذر كند: مشاهده، طبقه بندى مشاهدات، فرضیه سازى، آزمایش، و تجزیه و تحلیل دادهها به منظور اثبات یا رد فرضیه. در این روش، باید اثبات یا رد فرضیهها از طریق تجربه امكانپذیر باشد، تعیین رابطه میان علت و معلول از طریق آزمون ارتباط میان متغیرها عملى شود و همه افراد بتوانند بر اساس آن روش به نتیجه واحدى برسند. فرآیند و مراحل روش علمى عبارت است از: طرح و بیان موضوع یا سؤال مورد نظر، بررسى و ارزیابى اطلاعات موجود،تعیین جامعه مورد مطالعه، تعیین روش جمعآورى اطلاعات و اجراى پژوهش، استخراج و جدول بندى و محاسبات آمارى، و بالأخره تجزیه و تحلیل وتفسیر نتایج.
روش شهودى دو كاربرد متفاوت در عرفان و علوم انسانى دارد. عرفایى كه روشهاى تجربى و عقلى را ناكافى مىدانند، سه مرحله براى روش شهودى معرفى مىكنند: مشاهده، مكاشفه و محاضره. روش شهودى در علوم انسانى در مقابل روشهاى تحصلى و اثباتى قرار مىگیرد. تأویل گرایى و روش تفهمى در نقد اثبات گرایى مطرح شدهاند.(13)
روش نقلى دو معنا دارد. این روش به معناى اعم، شامل روش تاریخى نیز مىشود. روش نقلى به معناى خاص، یكى از روشهاى دینى به حساب مىآید. در علم فقه با مبنا قرار دادن منابع دینى (قرآن و سنت)، سعى مىشود قول شارع مقدس از طریق روش نقلى كشف شود.(14)
كاربرد روش به معناى دوم (نوع استدلال) در ارتباط مستقیم با معناى اول است، چرا كه به طور مثال، روش تحقیق فلسفى نوع استدلال قیاسى، و روش تحقیق تجربى نوع استدلال استقرایى را مىطلبد.
همان گونه كه گفته شد، سطح سوم بهتر است فن تحقیق نامیده شود. دانش پژوه در متن تحقیقى خود هم به فن تحقیق و هم به روش تحقیق به معناى چهارم و پنجم اشاره مىكند. فن مشاهده و پرسش نامه و مصاحبه در جامعهشناسى و مطالعات تجربى، و فن كتابخانهاى در تحقیقات بنیادین و اندیشهاى كاربرد دارد.در روش تحلیل دادهها (كاربرد چهارم) نیز این مسأله وجود دارد. به قول موریس دوورژه روش كلاسیك از روشهاى نقد ادبى و نقد تاریخى مشتق شدهاند و براى تحلیل درونى اسناد به كار مىروند، در حالى كه روش آمارى و كمى به علومى همچون اقتصاد و جامعهشناسى یا تحلیل كمّى متن اختصاص دارد.(15)
در سطح پنجم، روش توصیفى به معناى اعم خود به روش توصیفى به معناى اخص، روش تحلیلى و روش نقدى تقسیم مىشود. روش توصیفى به معناى اخص نیز به توصیف مشاهدتى و توصیف تحلیلى یا تبیین منقسم مىگردد. ما در توصیف مشاهدتى تنها مشاهدات خود را بدون هیچ گونه تحلیل یا نقدى بیان مىكنیم؛ البته توصیف و تبیین امورى اضافى هستند، به این معنا كه هر تبیینى نسبت به تبیین فراتر خود نوعى توصیف محسوب مىشود. هدف تبیین، یافتن علل پدیدهها، و هدف تحلیل، یافتن پیش فرضها و آثار و نتایج مترتب بر یك رأى است. در نقد - بر خلاف تحلیل - به داورى نظرى و عملى موضوع مىپردازیم. نقد نظرى به مطابقت مسأله با واقع، و نقد عملى به آثار و نتایج فردى و اجتماعى آن مربوط مىشود. تحقیق هنجارى به ارائه بایدها و نبایدها مىپردازد.(16) در خصوص روش تحقیق در حد نگارش پایان نامه و رساله باید اذعان كرد كه روش واحدى وجود ندارد. این مسأله به اختلاف نظر در فلسفه علم و روششناسى برمىگردد؛ به طور مثال، اثبات گرایان، روش تحقیق و فرضیههاى اثباتى را توصیه مىكنند، در حالى كه نقادان آنها به این گونه سخت گیرىها معترضند. در ایران هم این اختلاف نظر در سلایق اساتید درس روش تحقیق و طرحهاى تحقیقاتى پایان نامههاى دانشگاهى و غیر دانشگاهى ملاحظه مىشود. برخى اساتید حتى در مباحث اندیشهاى ذكر كردن فرضیه و متغیر مستقل و وابسته را لازم مىدانند، در حالى كه برخى دیگر حتى بر نوشتن فرضیه نیز اصرار ندارند!
در سطح ششم، از روش به عنوان نوع نگاه به موضوع سخن مىگوییم؛ به طور مثال، دید ما به موضوع مىتواند پدیدار شناختى یا هرمنوتیكى باشد. به دلیل اهمیت این معناى روششناسى، سعى مىكنیم به شكل گذرا به كاربرد آن در علوم سیاسى اشاره كنیم. رفتارگرایى، تمثل و تجلى معرفتشناسى اثبات گرایانه در علوم اجتماعى است. اهمیت رفتارگرایى در آن است كه علىرغم متحمل شدن نقدهاى پیاپى و شدید، هنوز هم الگوى غالب در علوم اجتماعى و علوم سیاسى محسوب مىشود. بر اساس تاریخ گرایى، اندیشهها به هم پیوستهاند و گسستى بین آنها مشاهده نمىشود. بدین جهت مىتوان روششناسى تاریخ گرایى را نقطه مقابل ساختارگرایى و نظریه گفتمان قرار داد. روش فوكو از این جهت در مقابل روش هگل قرار مىگیرد كه به تداوم سنتها در تاریخ اعتقادى ندارد. استفاده هابرماس از هرمنوتیك انتقادى جهت اثبات رهایى، و نیز تفاوتهاى روش شناسانه او با فوكو حائز اهمیت است.
روش تفهمى به بخشى از دانشهاى سیاسى مربوط مىشود، نه به همه آنها.این روش به فهم اعمال و افعال سیاسى مربوط مىشود، نه به فهم اندیشه سیاسى. پدیدارشناسى نیز هرچند ظاهرا" در علوم سیاسى به نحو مستقیم مورد استفاده روش شناسانه قرار نگرفته است، ولى تأثیر رگههاى آن در هرمنوتیك و پسامدرنیسم قابل پىگیرى مىباشد.
ساختارگرایى نیز روششناسى خاص خود را داراست. ساختارگرایان كه از كل به هم پیوسته سخن مىگویند، در كشف و مشاهده «ساخت»(17) در پس واقعیت اجتماعى كوشش مىكنند. مفروضه تغییر ناپذیرى ساختها، خواه ناخواه ایشان را به نوعى جبرگرایى(18) سوق مىدهد. بدون شك در این بحث لازم است بین اقسام ساختارگرایى - به ویژه ساختارگرایى آمریكایى و ساختارگرایى فرانسوى - تمایز قائل شویم. چهار روش گفتمان، دیرینهشناسى، تبارشناسى و شالودهشكنى، زیرمجموعه روشهاى پسامدرن قرار مىگیرند؛ هرچند برخى از آن روشها همانند گفتمان در ماقبل فراتجددگرایى نیز سابقه دارند. بررسى این روشها هم از جهت به چالش كشیدن روششناسىهاى مدرن، و هم از جهت امكان استفاده آنها در حوزه اندیشه سیاسى اسلامى حائز اهمیت است.
در سطح هفتم به روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم مىپردازیم. موضوع دانش درجه دوم، دانشى دیگر است. در این جا نیز روشها یا روش تحقیقهاى مختلف، موضوع روششناسى قرار مىگیرند. به نظر مىرسد در باب معناى روششناسى و رابطه آن با دیگر دانشها ابهاماتى وجود داشته باشد:
بعضى روششناسى را مبحثى نظرى مىدانند كه با تعقل، منطق و فلسفه پیوسته است. بعضى دیگر روششناسى را از فلسفه جدا دانسته، آن را یك رشته علمى مىدانند. بالأخره بعضى دیگر در این راه (علمى دانستن روششناسى و جدا سازى آن از فلسفه) بیشتر تأكید دارند. آنان ضمن پذیرش منطق، فلسفه و به طور كلى تعقل در كار روش و احراز شناخت، معتقدند باید با مباحث ملموس و پدیدههاى حیات انسانى تماسى نزدیكتر برقرار سازیم.(19)
به هرحال نباید فراموش كرد كه موضوع روششناسى، روشها هستند و بدین جهت از نظر معرفتشناختى، رتبه روششناسى یك مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روششناسى به مطالعه روشهاى علوم، مقایسه و یافتن محدودیتها و نقاط ضعف و قوت آنها مىپردازد. قابل توجه است كه كتاب منتشر شده در یكى از دانشگاههاى كشورمان، روششناسى را معادل فلسفه علم به كار برده (20) و سپس هر دو را معادل علمشناسى و شناختشناسى معرفى مىكند!(21)
فیلیسین شاله در تعریف روششناسى مىگوید:
فلسفه علمى را منطق عملى یا متدلوژى (شناخت روش) نیز مىتوان نامید. این فلسفه قسمت مهم منطق است كه خود، مطالعه حقیقت و علم قوانین استدلال است. متدلوژى، یعنى مطالعه نفسانیات عالم با روش صحیح. متدلوژى علمى است دستورى، زیرا براى فكر، قواعدى مقرر مىدارد و تعیین مىكند كه انسان چگونه باید حقایق را در علوم جستجو كند.(22)
بر این اساس، روششناسى بخشى از منطق عملى است، زیرا این بخش منطق، ابزارها و شیوههایى را براى رسیدن به حقیقت معرفى مىكند. هرچند این نحوه نگرش دستورى در خصوص روششناسى و فلسفه علمى مدتها پذیرفته شده بود، اما رویكرد جدید در فلسفه علم و روششناسى آن را به مثابه شاخهاى از علوم تحلیلى و توصیفى تلقى مىكند، كه درصدد است خود را از «دستور» و «تجویز» برحذر دارد. روششناسى، شاخهاى از فلسفه علم است؛ به بیان دیگر، فلسفه علم شامل مباحثى دیگر، غیر از روششناسى نیز مىشود. جهت تمایز مفهومى روششناسى با دیگر مفاهیم مربوط، باید تفاوت آن را با روش، روش تحقیق، فلسفه علم، منطق و معرفتشناسى، بحث كرد. رابرت برگس ضمن اذعان به مبهم بودن تعاریف اصطلاحات فوق مىگوید:
اصطلاح «روش» به شكل وسیعى در تحقیقات اجتماعى به كار مىرود. برخى اصطلاحات ناظر به دو اصطلاح مبهم «روششناسى پژوهش» و «روش تحقیق»(23) هستند. روش تحقیق به عملیات معطوف به واقعیت ویژهاى اشاره دارد كه در خصوص داده(هاى اجتماعى) صورت مىگیرد. در علوم اجتماعى دامنه وسیعى از روشها ممكن است مورد استفاده قرار گیرند. این روشها در خصوص علوم اجتماعى توسط واس(24) (1986) بدین ترتیب تلخیص شده است: روشهاى تجربى،(25) روشهاى پیمایشى(26) و روشهاى نمونه پژوهى.(27) ما باید به این لیست روشهاى اَسنادى و تاریخى(28) را نیز بیفزاییم.
روش اول تأثیر یك متغیر را بر متغیر دیگر مورد بررسى قرار مىدهد. روش دوم كه احتمالاً عمومیت بیشترى در پژوهشهاى اجتماعى دارد، ممكن است از روش مصاحبه یا پرسشنامه بهرهبرد. نوع سوم از مشاهده و یا روشهاى غیر ساختارى مصاحبه و پرسشنامه استفاده مىكند. روش اخیر از منابع و اسناد تاریخى و شفاهى بهره مىجوید.
به مجموعه فوق باید روش تركیبى را نیز افزود.(29)
روششناسى از نظر معرفتى مادون فلسفه دانش(30) و فلسفه علم(31) قرار دارد، هرچند طبق استدلال فوق بالاتر از روش تحقیق قرار مىگیرد.
2. اهمیت روششناسى در علوم سیاسى
شناخت روشها در هر علمى، امرى بایسته به نظر مىرسد. برخى دانشمندان تمایز علوم را به روش دانسته و موضوع یا غایت را متمایز كننده علوم ندانستهاند. نكته مهم این است كه روش در هر علم و مكتب و نظریهاى، نقش كلیدى دارد. حتى مىتوان گفت بحث روش در مكاتب فلسفى و مكاتب فلسفه علم نیز محور دیگر مباحث مىباشد.
هر پژوهش مكتوب یا تفكر نانوشتهاى خواه ناخواه روشى دارد. اگر فكر را به «حركتى به سوى مبادى، و از مبادى به سمت مقصد»(32) تعریف كنیم، بدون شك این حركت دو قسمتى، همراه با روش است. پژوهشگر ممكن است به روش خود تصریح نكند، همان گونه كه معمولاً این چنین است. پنهان نگاهداشتن روش معمولاً به نفع مؤلف و متفكر تمام مىشود، چرا كه در درجه اول مشقت تحریر و تدوین روش از دوش او برداشته مىشود. و از طرف دیگر، تصریح به روش ممكن است محدودیتهایى براى او به همراه داشته باشد. در اغلب موارد، نظریهپردازان حرفهاى از نظر روانشناختى سعى مىكنند از روشهاى خاص خود، همانند سلاحهاى راهبردى و اتمى، حفاظت كنند و تنها در مواقع ضرورى آنها را به كار گیرند.
هر روشى به مقتضاى ماهیت خود، محدودیتهایى دارد. هیچ روشى به شكل مطلق خوب یا بد، كامل یا ناقص، و یا ممدوح یا مذموم نیست. همه روشها از جهاتى داراى نقاط مثبت، و از جهاتى دیگر داراى نقاط منفىاند. این احتمال هم وجود دارد كه روشى خاص در ارتباط با شرایط یا موضوعى ویژه، كارآمدى بیشترى داشته باشد؛ به طور مثال، روش قیاسى بیشتر از روش استقرایى با علم فلسفه سازگارى و هماهنگى دارد. از آنچه گفته شد مىتوان نتیجه گرفت كه در درجه اول، هر علم یا اندیشهاى، روشى دارد، و در درجه دوم، هر روشى از محدودیتها و كارآمدىهایى برخوردار است.
از جمله فواید تصریح به روش این است كه شخص با احاطه به جوانب موضوع ، از مطلق گرایى دور و به نسبى گرایى روش شناختى نزدیك مىشود. روش هیچ مكتبى به شكل مطلق، كامل و بى نقص نیست و همواره با چالشها و كمبودهایى رو به رو است. امروزه كثرتگرایى روششناختى(33) بر این اساس مقبولیت وسیعى پیدا كرده است.
اهمیت روششناسى در علوم سیاسى را به شكل خاص مىتوان در مسائل زیر پى گرفت:
نكته اول این كه علوم سیاسى دچار بحران مفاهیم و روشها شده است. در مورد تعریف «سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «فلسفه علم سیاست» و امثال آن توافقى وجود ندارد. علاوه بر این مسأله، مىتوان به نبود اجماع در خصوص تعریف «روششناسى»، «روش تحقیق»، «نظریه»، «مدل»، «مكتب»، «چارچوب نظرى» و مانند آن در علوم انسانى و علوم اجتماعى اشاره نمود. این گونه مسائل است كه دانش پژوهان علوم سیاسى را به هنگام نگارش مقاله یا رساله دچار مشكل و ابهام مىسازد.
نكته دوم آن است كه دعواى اثبات گرایان و مخالفان ایشان در باره اتحاد یا عدم اتحاد روشهاى علوم تجربى و علوم انسانى به سرانجام مشخصى نرسیده است. در حالى كه اثبات گرایان معتقدند روشهاى علوم تجربى به علوم انسانى قابل سریان هستند، نقادان آنها همانند هرمنوتیسینها(34) و پسامدرنها(35) به چنین مسألهاى اذعان ندارند.
از همین جا مىتوان به نكته سوم رسید .اگر روشهاى علوم انسانى از روشهاى علوم تجربى متمایز باشند، باز این معضل وجود دارد كه روشهاى علوم انسانى، روشهاى علوم اجتماعى و روشهاى علوم سیاسى به شكل دقیق همانندى ندارند؛ به بیان دیگر، مىتوان گفت كلیه روشهاى علوم انسانى و علوم اجتماعى در علوم سیاسى قابلیت كاربرد ندارند. مسأله دیگر آن است كه نه تنها مشكلات روش شناسانه علوم انسانى و علوم اجتماعى ممكن است به علوم سیاسى نیز وارد شود، بلكه در خود علوم سیاسى نیز معضلاتى وجود دارد. علوم سیاسى تا چند دهه قبل ازاین جهت معركه آرا بود كه آیا شایستگى ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست یا خیر. اگر امروزه به «علم» بودن آن مىتوانیم تكیه كنیم، باید اعتراف كرد كه علوم سیاسى، علمى جوان محسوب مىشود؛ بنابراین بدیهى است روشهایى همچون هرمنوتیك، پدیدارشناسى، گفتمان و شالودهشكنى هنوز جایگاه اصلى خود را در علوم سیاسى پیدا نكرده باشند.
3. بحران روششناسى در علوم سیاسى
روشهاى علوم اجتماعى همراه با تحولاتى كه در مكاتب مختلف در طول تاریخ رخ داده، تغییر - و نه به شكل ضرورى تكامل - یافته است. اگر مكاتب اثبات گرایانه در نقد مكاتب اسطورهاى ، ماوراءالطبیعى و حتى دینى از قرن نوزدهم مطرح شدند، روششناسى علوم نیز به همین موازات تحول یافت. از این جا مىتوان نتیجه گرفت نقدهایى كه در جهت تكمیل اثبات گرایى عرضه شدهاند (همانند نظریه ابطال گرایى) و همچنین نظریه هایى كه در راستاى بنیان برافكنى آن طرح شدهاند (همانند نظریههاى پسامدرن) نیز مباحث روش شناسانه را دچار تحول كردهاند. به طور كلى بحران روششناسى در علوم سیاسى را مىتوان در محورهاى زیر متمركز نمود:
الف) ابهامات ناشى از فلسفه علم
فلسفه علوم سیاسى زیرمجموعهاى از فلسفه علوم اجتماعى، و فلسفه علوم اجتماعى زیرمجموعهاى از فلسفه علم به شمار مىرود. پس پژوهش از فلسفه علم به سمت فلسفه علوم اجتماعى و سپس فلسفه علوم سیاسى، حركت از كلى به جزئى است. از آن جا كه هر خصوصیتى كه در عام موجود باشد، بناچار در خاص نیز وجود دارد، پس اگر ویژگى خاصى در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعى وجود داشته باشد، در فلسفه علوم سیاسى نیز وجود خواهد داشت. بدین سبب است كه مبحث بحران در روششناسى علوم سیاسى - به عنوان یكى از بخشهاى فلسفه علوم سیاسى - را از سخن در باب ابهامات روش شناسانه در فلسفه علم آغاز كردیم.همان گونه كه اشاره شد، امروزه «علم یگانه» خام اثبات گرایان اولیه (حلقه وین) زیر سؤال رفته است. نوآورىهاى مكاتب جدید، علوم سیاسى را بى نصیب نگذاردهاند. نكته مهم در این میان آن است كه در حال حاضر فلسفه علم نیز نه تنها به منزلگاه مشخصى نرسیده، بلكه به شكل اساسى چنین انتظارى در آینده نیز بعید به نظر مىرسد، زیرا خود فلسفه علم از آن سنخ دانش هایى نیست كه بتواند مورد آزمون و تكرار و قانونمندى درآید. پس در واقع فیلسوف علم مىكوشد مدعاهاى خود را با یك سلسله شواهد و قراین تأیید - و نه «اثبات» - كند. به ضرس قاطع مىتوان ادعا نمود كه هیچ گونه راهى براى «اثبات» یا رسیدن به یقین تام در خصوص یكى از مكاتب فلسفه علم وجود ندارد. پس هر چند ممكن است به شكل جزئى و موردى، نقایص یا برترى هایى براى اثبات گرایى، ابطال گرایى(36)كارل پوپر، برنامههاى علمى و پژوهشى (37) ایمره لاكاتوش و پارادایم(38) تامس كوهن به نظر رسد، اما به هیچ وجه نمىتوان به شكل قطعى و جزمى به یكى از آنها دل بست. آلن چالمرز پس از بررسى مكاتب مختلف فلسفه علم، چنین نتیجهگیرى مىكند:
مقوله كلى به نام«علم» و مفهومى به نام حقیقت یا صدق كه علم را كاوشى براى حقیقت توصیف كند، وجود ندارد. مهمترین نقش یا كاركرد پژوهش من مبارزه با چیزى است كه «ایدئولوژى علم» نامیده شده است، بدان گونه كه در جامعه ما مطرح شده است. هیچ تلقى ابدى و جهانشمولى از علم یا روش علمى وجود ندارد. به نقل از جان كریگ، «هر چیزى امكانپذیر است...در عمل یعنى، هر چیزى پایدار مىماند.(39)
چالمرز هرچند مىكوشد در نقد پوپر و دیگران بدیلى مناسب ارائه كند، ولى «واقعگرایى غیر واصف» او نیز بسیار كلى است و بنابراین تنها به عنوان یك پیشنهاد قابلیت طرح دارد. نظریه بینابینى او هم «چاشنى نسبىگرایانه» دارد و هم نقاد برخى نگرشهاى «نسبىگرایانه افراطى» محسوب مىشود.(40) غرض از اشاره به كتاب چالمرز آن بود كه نشان دهیم نه تنها اختلاف اقوال در فلسفه علم زیاد است، بلكه راه خاصى براى حل مشكلات و رسیدن به گرانیگاهى مطمئن نیز بعید به نظر مىرسد. این مسأله بر روششناسى علوم نیز تأثیرى غیر مستقیم دارد. ابهام در مسائل اصلى فلسفه علم - همانند استقراگرایى، ابطال گرایى ،عقل گرایى و نسبى گرایى - در روششناسى علوم تأثیراتى غیرمستقیم، ولى شگرف به همراه دارد: به طور مثال، نظریه هایى كه سریان دادن روشهاى تجربى به علوم اجتماعى را قبول نمىكنند، نقاد استقراگرایى و نسبى گرایى محسوب مىشوند.
پل فایرابند به برجسته ترین آنارشیست روشى معروف است. آنچه در بدو امر از كتاب بر ضد روش او(41) به ذهن متبادر مىشود، آن است كه او با هر روشى در علوم مخالف است. او مىگوید دوستم ایمره لاكاتوش مرا به نوشتن این كتاب تشویق كرد و مرا آنارشیست خواند، چون رسالهام شكل نظاممند ندارد. وى بر خلاف پوپر معتقد است مقام داورى (42) و مقام گردآورى (43) روش خاصى ندارد، و بنابراین تمایز بین آنها از اصل نادرست است. به اعتقاد او، در معرفتشناسى هیچ قاعده واحد و نقض ناپذیرى وجود ندارد.
تأمل در سخنان فایرابند نشان مىدهد كه هرچند او نقاد شدید روشهاى موجود است، ولى مخالف هرگونه روشى نیست. وى در پیشگفتار كتاب معروف بر ضد روش، مقصود خود را چنین بیان مىدارد:
تز من این است كه رویدادها و شیوههاى عمل و نتایجى كه علم را تشكیل مىدهند، ساختار مشتركى ندارند. پژوهش موفقیتآمیز از شاخصهاى استاندارد تبعیت نمىكند. پس: اولاً، موفقیتهاى علمى را نمىتوان به سادگى تبیین كرد؛ثانیاً، از موفقیتهاى علم نمىتوان به مثابه استدلالى براى بررسى مسائل حل نشده به طریقى مشخص استفاده نمود، و ثالثاً، شیوههاى غیرعلمى را نمىتوان از طریق استدلال بنا گذاشت. انواع مختلفى از علم وجود دارد. انگیزه من در این كتاب انسان دوستانه است، نه عقل گرایانه. من بر ضد علم نیستم، من ضد ایدئولوژىهایى هستم كه از نام علم براى كشتن فرهنگ استفاده مىكنند.(44)
در این مسأله نباید شك كرد كه فایرابند در صدد ارائه روشى جایگزین نیست؛ اما آیا او بر ضد هرگونه روشى است، یا آن كه مىخواهد محدودیتها و معضلات روششناسىهاى موجود را نشان دهد؟ او به صراحت مقصود خویش را بیان مىكند:
خواننده ممكن است گمان كند كه من روششناسى جدیدى را معرفى مىكنم، كه در آن ضد استقرا جانشین استقرا مىشود. این گمان باطل است. من نمىخواهم رشتهاى از قاعدههاى عمومى را جانشین قاعدههاى دیگر كنم، بلكه بیشتر مىخواهم خواننده را متقاعد كنم كه همه روششناسىها حتى آشكارترین آنها محدودیت هایى دارند.(45)