مختصری‌ درباره‌ مدرنیسم‌
قبل‌ از بررسی‌ پست‌ مدرنیسم‌ لازم‌ است‌ مختصری‌ درباره‌ی‌ مدرنیسم‌ به‌ مثابه‌ یك‌ واقعیت‌ تاریخی‌ - فرهنگی‌ و نیز خصوصیات‌ آن‌ اشاره‌ كنیم‌، سپس‌ وارد مبحث‌ پست‌ مدرنیسم‌ و مناظره‌ بین‌ مدرنیسم‌ و فرامدرنیسم‌ بشویم‌. كلمه‌ مدرن‌ از ریشه‌ لاتین‌ (modernus) گرفته‌ شده‌ است‌ و مدرنیته‌ بعد از عصر روشنگری‌ (Enlightenment) در اروپا گسترش‌ یافت‌. در همین‌ دوران‌ بود كه‌ انسان‌ غربی‌ به‌ عقل‌ خود بیشتر اعتماد پیدا كرد؛ البته‌ باید توجه‌ داشت‌ كه‌ این‌ اعتماد بیشتر متوجه‌ نوعی‌ عقلانیت‌ صورتگرا (Formalist rationality) بود. شاید بتوان‌ ویژگیهای‌ اصلی‌ ایدئولوژیهای‌ مدرن‌ را كه‌ همان‌ ویژگیهای‌ روشنگری‌ است‌، به‌ طور اجمال‌ به‌ شرح‌ زیر برشمرد:
1- اعتقاد به‌ توانایی‌ عقل‌ انسان‌ و علم‌ برای‌ معالجه‌ بیماریهای‌ اجتماعی‌؛
2- تأكید بر مفاهیمی‌ از قبیل‌ پیشرفت‌ (Progress) ، طبیعت‌ (nature) و تجربه‌های‌ مستقیم‌ (Direct experience) ؛
3- مخالفت‌ آشكار با مذهب‌؛
4- تجلیل‌ طبیعت‌ و پرستش‌ خدای‌ طبیعی‌؛
5- در قلمرو سیاست‌، دفاع‌ از حقوق‌ طبیعی‌ انسانها؛ به‌ وسیله‌ حكومت‌ قانون‌ و سیستم‌ جلوگیری‌ از سوءاستفاده‌ از قدرت‌؛
6- اومانیسم‌ و تبیین‌ جامعه‌ و طبیعت‌ به‌ شكل‌ انسانی‌ یا انسان‌انگاری‌ طبیعت‌ (Antropomorphism) ؛
7- تكیه‌ عمده‌ بر روش‌شناسی‌ تجربی‌ و حسی‌ در مقابل‌ روش‌شناسی‌ قیاسی‌ و فلسفی‌؛
8- پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌.
علاوه‌ بر شاخصها و ویژگیهای‌ فوق‌الذكر مدرنیسم‌ به‌ عنوان‌ یك‌ رویكرد تاریخی‌ دارای‌ ویژگیهای‌ مختلفی‌ در زمینه‌ فلسفه‌، فرهنگ‌، اقتصاد، سیاست‌، جامعه‌شناسی‌ و... می‌باشد؛ برای‌ مثال‌ یكی‌ از ویژگیهای‌ مدرنیسم‌ در زمینه‌ اقتصاد فوردگرایی‌ (fordism) در جامعه‌شناسی‌، گذار از سنت‌ به‌ تجدد و ایجاد جامعه‌ صنعتی‌، در فرهنگ‌، نوعی‌ نخبه‌گرایی‌ (elitism) در فلسفه‌، نوعی‌ ماتریالیسم‌ (materialism) یا مادی‌گرایی‌ و طبیعت‌گرایی‌ (naturalism) و دنیاگرایی‌ (Secularism) و در علم‌ نوعی‌ رویكرد مكانیكی‌ (mechanistic) نسبت‌ به‌ علم‌ می‌باشد.
حال‌ به‌ بررسی‌ اجمالی‌ مهم‌ترین‌ ویژگیها و پایه‌های‌ اساسی‌ مدرنیسم‌ یعنی‌ اومانیسم‌، سكولاریسم‌، پوزیتیویسم‌ و راسیونالیسم‌ می‌پردازیم‌ كه‌ بیشترین‌ نقش‌ را در تكوین‌ و تكامل‌ ایدئولوژی‌ مدرنیسم‌ داشته‌اند.
1- اومانیسم‌ و ارتباط‌ آن‌ با مدرنیسم‌ (Humanism)
مدرنیسم‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ محصول‌ رنسانس‌ است‌ و اومانیسم‌ یا انسان‌ محوری‌ نیز با رنسانس‌ آغاز می‌شود و اومانیسم‌ اندیشه‌ انسان‌ محوری‌ را مستقل‌ از خدا و وحی‌ الهی‌ مطرح‌ می‌كند و می‌توان‌ اومانیسم‌ را به‌ عنوان‌ جوهر، روح‌ و باطن‌ رویكرد مدرنیستی‌ تلقی‌ نمود. رنه‌گنون‌ درخصوص‌ جوهر خود بنیادانه‌ اومانیسم‌ می‌نویسد:
«اومانیسم‌ نخستین‌ صورت‌ امری‌ بود كه‌ به‌ شكل‌ نفی‌ روح‌ دینی‌ در عصر جدید درآمده‌ بود، و چون‌ می‌خواستند همه‌ چیز را به‌ میزان‌ بشری‌ محدود سازنده‌ بشری‌ كه‌ خود غایت‌ و نهایت‌ خود قلمداد شده‌ بود، سرانجام‌ مرحله‌ به‌ مرحله‌ به‌ پست‌ترین‌ درجات‌ وجود بشری‌ سقوط‌ كرد».
2- سكولاریسم‌ به‌ عنوان‌ ویژگی‌ و پیامد اصلی‌ مدرنیسم‌
در قلمرو مدرنیسم‌، دین‌، مركزیت‌ خود را نسبت‌ به‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ از دست‌ می‌دهد و به‌ صورت‌ مجموعه‌ای‌ از دستورات‌ و تعالیمی‌ اخلاقی‌ و شخصی‌ درمی‌آید. نگرش‌ مدرنیستی‌ به‌ دین‌ نگرشی‌ صرفاً پراگماتیستی‌ و بهره‌جویانه‌ است‌ و باید یكی‌ از ویژگیهای‌ مدرنیسم‌ و تفكر لیبرالیستی‌ را، اعتقاد به‌ سكولاریزه‌ كردن‌ حیات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ دانست‌؛ یعنی‌ این‌ اعتقاد كه‌ دین‌ یا نباید وجود داشته‌ باشد یا اگر وجود دارد باید به‌ امری‌ شخصی‌ و فردی‌ تبدیل‌ شود و در محدوده‌ عبادات‌ و احكام‌ فردی‌ باقی‌ بماند، و دین‌ نباید مركز ثقل‌ حیات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ باشد بلكه‌ باید در جهت‌ مشهورات‌ و باورهای‌ اومانیستی‌ قرار داشته‌ باشد. شاید بتوان‌ به‌ طور خلاصه‌ شاخصهای‌ سكولاریسم‌ را این‌ طور بیان‌ كرد:
1- دنیایی‌ دیدن‌ و این‌ جهانی‌ كردن‌ حیات‌ بشری‌؛
2- افول‌ و كاهش‌ نقش‌ متافیزیك‌ و مابعدالطبیعه‌؛
3- نگرش‌ مادی‌ نسبت‌ به‌ اخلاق‌؛
4- هدایت‌ عقل‌.
از مكاتبی‌ كه‌ در پیدایش‌ و تكوین‌ سكولاریسم‌ مؤثر بوده‌اند، می‌توان‌ به‌ اومانیسم‌ (Humanism) و ناسیونالیسم‌ (nationalism) و تاحدی‌ سیانتیسم‌ (scientism) كه‌ اوج‌ آن‌ در پوزیتیویسم‌ (Positivism) تبلور یافته‌، اشاره‌ كرد. همچنین‌ یكی‌ از ستونهایی‌ كه‌ سكولاریسم‌ بر آن‌ استوار است‌ لیبرالیسم‌ (liberalism) است‌. ریشه‌های‌ فلسفی‌ سكولاریسم‌ مربوط‌ به‌ مكتب‌ تداعی‌گرایی‌ جیمز میل‌ (James Mill) و مكتب‌ اصالت‌ فایده‌ (utilitarianism) جرمی‌ بنتام‌ (Jermy Bentham) می‌شود.
3- پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌
باید توجه‌ داشت‌ كه‌ یك‌ تداخل‌ مهم‌ و اساسی‌ بین‌ پوزیتیویسم‌ و مدرنیسم‌ وجود دارد؛ مدرنیسم‌ به‌ عنوان‌ ایدئولوژی‌ پوزیتیویسم‌ تلقی‌ می‌شود و پوزیتیویسم‌ را می‌توان‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌ تلقی‌ نمود و نیز می‌توان‌ بدنه‌ اصلی‌ علوم‌ معاصر علی‌الخصوص‌ نظریات‌ جدید علوم‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ را پوزیتیویسم‌ دانست‌ و پوزیتیویسم‌ در واقع‌ شورشی‌ بود برعلیه‌ فلسفه‌ و متافیزیك‌ و برعلیه‌ گرایشهای‌ دینی‌ و احكام‌ اخلاقی‌ و مذهبی‌.
از دیدگاه‌ پوزیتیویسم‌ مذهب‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ است‌ و خارجیتی‌ ندارد، خداوند مفهومی‌ است‌ كه‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ قرار می‌گیرد. از مهم‌ترین‌ ابزار پوزیتیویسم‌ در حمله‌ی‌ به‌ دین‌، تشكیك‌ در معناداری‌ گزاره‌های‌ دینی‌ است‌ كه‌ توضیح‌ آن‌ در این‌ مختصر نمی‌گنجد. پس‌ می‌توان‌ نظریات‌ جدیدی‌ را كه‌ در قرن‌ 20 مطرح‌ شده‌اند، از نظر معرفت‌شناسی‌ و متدلوژی‌ تحت‌ عنوان‌ پوزیتیویسم‌ و از لحاظ‌ محتوی‌ تحت‌ عنوان‌ مدرنیسم‌ بررسی‌ نمود.
4- راسیونالیسم‌ و اعتقاد به‌ عقل‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ اساس‌ معرفت‌
راسیونالیسم‌ در واقع‌ سنتی‌ است‌ فلسفی‌ كه‌ مبادی‌ آن‌ به‌ سده‌های‌ هفده‌ و هجده‌ برمی‌گردد. از دیدگاه‌ فلسفی‌ طرفداران‌ اصالت‌ عقل‌، مكاشفه‌ و شهود را به‌ عنوان‌ سرچشمه‌ و اساس‌ معرفت‌ واقعی‌ قبول‌ نداشتند و معتقد بودند فقط‌ براهین‌ قیاسی‌ (deductive) یا استقرایی‌ (inductive) می‌تواند اطلاعات‌ دقیق‌ و قابل‌ اطمینانی‌ را درباره‌ی‌ جهان‌ به‌ دست‌ دهد. در جامعه‌شناسی‌ اعتقاد به‌ راسیونالیسم‌ یا پوزیتیویسم‌ قرن‌ 19 همراه‌ بوده‌ است‌؛ اینان‌ معتقد بودند كه‌ هدف‌ از ارجاع‌ به‌ عقل‌ انسان‌ تنها شناخت‌ امور نیست‌، بلكه‌ بهبود زندگی‌ اجتماعی‌ نیز مدّنظر است‌؛ به‌ عبارت‌ دیگر عقل‌ یك‌ امر از پیش‌ داده‌ شده‌ تلقی‌ نمی‌شود بلكه‌ استعدادی‌ است‌ كه‌ می‌باید فراگرفته‌ شود و از طریق‌ آن‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ دچار تحول‌ گردد. البته‌ باید میان‌ عقلانیت‌ (Rationality) و (Rationalism) مكتب‌ اصالت‌ عقل‌ و (Rationalization) یا روند و جریان‌ عقلانی‌ نمودن‌، تمایز قائل‌ شد. مفهوم‌ حصول‌ عقلانیت‌، اساس‌ تحلیل‌ ماكس‌ وبر از سرمایه‌داری‌ مدرن‌ بوده‌ است‌ و از نظر او حصول‌ عقلانیت‌ در سیاست‌ متضمن‌ افول‌ هنجارهای‌ سنتی‌ مشروعیت‌ و گسترش‌ دیوان‌سالاری‌ و بوروكراسی‌ می‌باشد.
5- نقش‌ نومینالیسم‌ (nominalism) یا اصالت‌ تسمیه‌ در فراهم‌ آوردن‌ زمینه‌ ظهور تفكر مدرن‌
نومینالیسم‌ یعنی‌ اعتقاد به‌ اینكه‌ آنچه‌ در عالم‌ وجود دارد، نامهاست‌ و تصورات‌ مجرد و مجردات‌ دارای‌ وجود واقعی‌ نبوده‌ و واقعیت‌ ندارند و آنچه‌ به‌ جهان‌ تعلق‌ دارد تنها كلمه‌ است‌ و تنها فرد و منفردات‌ وجود واقعی‌ دارند، و نامها بدانها تعلق‌ می‌گیرد. مكتب‌ نومینالیسم‌ بیشتر با فلسفه‌ ماتریالیسم‌ و آمپریسم‌ وفق‌ دارد، یكی‌ از مشهورترین‌ نومینالیستهای‌ قرون‌ وسطی‌ گیوم‌ دوكام‌ است‌. بلومن‌ برگ‌ در كتاب‌ «مشروعیت‌ عصر جدید» درمورد نقش‌ نومینالیسم‌ در فراهم‌ آوردن‌ زمینه‌ مدرنیسم‌ و تفكر مدرن‌ معتقد است‌ كه‌ نومینالیسم‌ به‌ طور غیرمستقیم‌ در شكل‌گیری‌ تفكر مدرن‌ نقش‌ داشته‌ است‌، از دیدگاه‌ او نومینالیسم‌، مطلق‌ كردن‌ و نهایتاً بی‌معنا و بی‌ربط‌ ساختن‌ مفاهیم‌ الهیات‌ مسیحی‌، زمینه‌ را برای‌ ظهور تفكر مدرن‌ فراهم‌ آورد.
6- مدرنیسم‌ و رویكرد مكانیكی‌ نسبت‌ به‌ علم‌
تمثیل‌ مكانیكی‌ حاصل‌ قرن‌ پانزدهم‌ به‌ بعد است‌ كه‌ مهم‌ترین‌ خصوصیات‌ الگوی‌ مكانیكی‌ عبارت‌ است‌ از:
الف‌- الگوی‌ مكانیكی‌ قائل‌ به‌ «قابلیت‌ تجزیه‌پذیری‌» امری‌ است‌ كه‌ مورد تمثیل‌ واقع‌ می‌گردد. فرانسیس‌ بیكن‌ و همه‌ آمپریستها شرط‌ اول‌ علم‌ را «تجربه‌پذیری‌» می‌دانند؛ در این‌ دیدگاه‌ جامعه‌ مجموعه‌ای‌ است‌ از اجزایی‌ كه‌ دارای‌ استقلال‌اند كه‌ از تركیب‌ این‌ اجزای‌ جامعه‌ پدید می‌آید.
ب‌- اجزاء باید در حالت‌ روابط‌ متقابل‌ (interaction) باشند؛
ج‌- الگوی‌ مكانیكی‌ برعكس‌ الگوی‌ ارگانیستی‌ رشدناپذیر است‌.
مفهوم‌ الگوی‌ مكانیسمی‌ ناظر به‌ این‌ است‌ كه‌ پدیده‌های‌ اجتماعی‌ مثل‌ جامعه‌ و دولت‌، پدیده‌هایی‌ مصنوعی‌ می‌باشند. اندیشه‌ قرارداد اجتماعی‌ كه‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از تاریخ‌ نظریات‌ سیاسی‌ را دربرمی‌گیرد مبتنی‌ بر چنین‌ برداشتی‌ است‌.
در اینجا بایستی‌ به‌ بیان‌ تفاوتی‌ كه‌ بین‌ مدرنیسم‌ و مدرنیزاسیون‌ به‌ معنای‌ تجدد وجود دارد، بپردازیم‌. نظریه‌ تجدد یكی‌ از الگوهای‌ مسلط‌ جامعه‌شناسی‌ و علوم‌ سیاسی‌ آمریكا در دهه‌ 50 و 60 است‌ كه‌ برای‌ توضیح‌ فراگردهای‌ شاملی‌ است‌ كه‌ جوامع‌ سنتی‌ از طریق‌ آنها به‌ نوسازی‌ و نوگرایی‌ نایل‌ می‌شوند كه‌ قائل‌ شدن‌ به‌ نوگرایی‌ متضمن‌ توسعه‌ نهادهای‌ مختلفی‌ از جمله‌ احزاب‌، پارلمان‌، تصمیم‌گیری‌ براساس‌ مشاركت‌ مردم‌، افزایش‌ تعداد باسوادان‌، توسعه‌ شهرنشینی‌ و شاخصهای‌ مختلف‌ دیگر بود كه‌ البته‌ انتقاداتی‌ به‌ نظریه‌ مدرنیزاسیون‌ وارد شد؛ از جمله‌ اینكه‌ تجدد مبتنی‌ بر توسعه‌ای‌ است‌ كه‌ در غرب‌ روی‌ داده‌ و این‌ الگو بر محور تجارب‌ ملل‌ خاصی‌ بنا شده‌ است‌. در واقع‌ باید بیان‌ كرد كه‌ تمام‌ نظریات‌ جدید در جامعه‌شناسی‌ و علوم‌ سیاسی‌ و قدر مشترك‌ و رشته‌ اتصال‌ همه‌ نظریات‌ جدید به‌ ایدئولوژی‌ مدرنیسم‌ و مدرن‌سازی‌ (modernization) برمی‌گردد كه‌ می‌توان‌ به‌ افرادی‌ مثل‌ تالكوت‌ پارسونز، گابریل‌ آلموند، دیویدایستون‌ و كارل‌ دویچ‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ از چهره‌های‌ سرشناس‌ نظریات‌ جدید علوم‌ سیاسی‌ در دهه‌ی‌ 50 و 60 هستند و نظریات‌ مدرنیستی‌ را مورد نقد و بررسی‌ قرار دارند. در دهه‌ی‌ 60 و 70 گروهی‌ به‌ تدریج‌ در علوم‌ سیاسی‌ پیدا شدند كه‌ به‌ عنوان‌ نسل‌ دوم‌ نظریه‌ پردازان‌ مدرنیسم‌ یا تجدیدنظرطلبان‌ شناخته‌ می‌شدند، و در واقع‌ این‌ گروه‌ یك‌ نسل‌ انتقالی‌ است‌ از نظریه‌ مدرنیستی‌، به‌ نظریه‌ پست‌ مدرنیستی‌ به‌ این‌ معنا كه‌ نسل‌ تجدیدنظر طلبان‌ اصل‌ ضرورتِ گذار از جامعه‌ سنتی‌ به‌ جامعه‌ مدرن‌ را می‌پذیرند ولی‌ درباره‌ی‌ شیوه‌گذار و مراحل‌ گذار و مفهوم‌ تجدد و مدرنیسم‌ شبهات‌ و مباحث‌ مختلفی‌ را طرح‌ می‌كنند و انتقاداتی‌ را بر نسل‌ اول‌ نظریه‌پردازان‌ مدرنیستی‌ وارد می‌نمایند.
از كسانی‌ كه‌ انتقاداتی‌ را علیه‌ نظریات‌ مدرنیستی‌ و فونكسیونالیستی‌ وارد كردند، نویسنده‌ آمریكایی‌ گاسفیلد و آندره‌گوندر فرانك‌ می‌باشند؛ آندره‌ كه‌ از نظریه‌پردازان‌ سرشناس‌ نظریات‌ وابستگی‌ است‌، مستقیماً نظریه‌ جامعه‌ سنتی‌ در مقابل‌ جامعه‌ مدرن‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ است‌.

از دیدگاه‌ معرفت‌شناسی‌ و روش‌شناسی‌ نیز مدرنیسم‌ مورد انتقاد واقع‌ شده‌ است‌، از جمله‌ می‌توان‌ به‌ انتقاداتی‌ كه‌ به‌ پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌ وارد شده‌ اشاره‌ كرد. هرگاه‌ برای‌ ریشه‌یابی‌ انتقاداتی‌ كه‌ به‌ مدرنیسم‌ انجامید به‌ قرن‌ 19 بازگردیم‌ خواهیم‌ دید كه‌ دو انتقاد عمده‌ علیه‌ پوزیتیویسم‌ مطرح‌ شده‌ است‌ یك‌ دسته‌ انتقاداتی‌ كه‌ از جانب‌ ماركس‌ و ماركسیستها مطرح‌ شد و به‌ شكاف‌ میان‌ خود ماركسیستها منتهی‌ شد.
از جمله‌ منتقدان‌ می‌توان‌ به‌ رایت‌ (E. olin wright) اشاره‌ كرد كه‌ در زمینه‌ مباحث‌ دیالكتیكی‌ در نقد روش‌ تحصّلی‌ یا پوزیتیویسم‌ مطرح‌ است‌ و از ماركسیستهای‌ غیرپوزیتیویست‌ می‌توان‌ به‌ نظریات‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ در قرن‌ بیستم‌ اشاره‌ كرد. مكتب‌ فرانكفورت‌ (Frankfurt school) به‌ گروهی‌ از اندیشمندان‌ یهودی‌ علوم‌ اجتماعی‌ كه‌ در انجمن‌ تحقیقات‌ اجتماعی‌ كار می‌كردند و از آلمان‌ مهاجرت‌ كرده‌ بودند اطلاق‌ می‌شد. از معروف‌ترین‌ چهره‌های‌ برجسته‌ این‌ مكتب‌ می‌توان‌ آدورنو، دبلیوبنیامین‌، اریك‌ فروم‌، فرانتس‌ نویمان‌، هوركهایمر، ماركوزه‌ را ذكر كرد، بعضی‌ از آنها مانند ماركوزه‌ از مهم‌ترین‌ مخالفان‌ پوزیتیویسم‌ نه‌ تنها در محدوده‌ مسائل‌ ماركسیستی‌ بلكه‌ در كل‌ علوم‌ اجتماعی‌ در قرن‌ بیستم‌اند؛ عمده‌ترین‌ مسائل‌ مورد علاقه‌ آنها عبارت‌ بود از:
1-
بسط‌ و گسترش‌ یك‌ تحلیل‌ انتقادی‌ از اقتصادگرایی‌ در ماركسیسم‌ ارتدوكس‌ و رسمی‌؛
2-
بنا نهادن‌ یك‌ معرفت‌شناسی‌ شایسته‌ و نقد سرمایه‌داری‌ پیشرفته‌؛
3-
گنجانیدن‌ تجلیل‌ روان‌شناختی‌ فرویدی‌ در نظریات‌ اجتماعی‌ ماركس‌؛
4-
حمله‌ بر عقلانیت‌ ابزارگرایانه‌ (instrumental rationality) به‌ عنوان‌ اصل‌ اساسی‌ جامعه‌ سرمایه‌داری‌.
مفهوم‌ پست‌ مدرنیسم‌
امروزه‌ بعد از فروپاشی‌ اردوگاه‌ كمونیسم‌ حركت‌ جدیدی‌ علیه‌ آزادی‌ و عقل‌ در جریان‌ است‌ كه‌ این‌ دیدگاه‌، نه‌ تنها در هنر معماری‌ و ادبیات‌ بلكه‌ به‌ علومی‌ نظیر حقوق‌، اخلاق‌، سیاست‌، جامعه‌شناسی‌ و اقتصاد نیز سرایت‌ كرده‌ است‌. از لحاظ‌ لغوی‌ Post بیشتر تداوم‌ جریانی‌ را ثابت‌ می‌كند، و پست‌ مدرنیسم‌ به‌ معنای‌ پایان‌ مدرنیسم‌ نیست‌، بلكه‌ نقد مدرنیسم‌ و تداوم‌ جریان‌ مدرنیسم‌ می‌باشد. این‌ اصطلاح‌ در زبان‌ فارسی‌ به‌ فرانوگرایی‌، یسانوگرایی‌، پسامدرنیسم‌ و فرامدرنیسم‌ و... ترجمه‌ شده‌ است‌. از اصطلاح‌ پسامدرنیسم‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ اسپانیا، پیش‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و در تاریخ‌ ادبی‌ آمریكای‌ لاتین‌ در سالهای‌ میان‌ دو جنگ‌ جهانی‌ استفاده‌ شده‌ است‌.
در واقع‌ پسامدرن‌ بیانگر همان‌ پرسشهای‌ اصلی‌ مدرنیسم‌ است‌، با این‌ تفاوت‌ كه‌ این‌ بار پرسشها به‌ گونه‌ای‌ آگاهانه‌ مطرح‌ می‌شود. دیگر اینكه‌ مفهوم‌ پست‌ مدرنیسم‌ را نباید با جامعه‌ فرامدرن‌ و فراصنعتی‌ (Post-industrial society) خلط‌ كرد. (Post-industrial society) جامعه‌ فراصنعتی‌ نخستین‌ بار به‌ وسیله‌ دانیل‌ بل‌ در كتاب‌ او به‌ نام‌ (The comial of Post-idustrial society) در سال‌ 1974 برای‌ توصیف‌ تغییرات‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ اواخر قرن‌ بیستم‌ بسط‌ و گسترش‌ یافت‌. قبل‌ از بررسی‌ ویژگیهای‌ جامعه‌ فراصنعتی‌ ابتدا ویژگیهای‌ یك‌ جامعه‌ صنعتی‌ را بیان‌ می‌نماییم‌. ویژگیها و خصلتهای‌ یك‌ جامعه‌ صنعتی‌ عبارت‌ است‌ از:
1-
به‌ وجود آمدن‌ دولتهای‌ ملی‌ منسجمی‌ كه‌ از تجانس‌ قومی‌ و فرهنگی‌ برخوردارند و در حول‌ فرهنگ‌ و زبان‌ مشترك‌ سازمان‌ یافته‌اند؛
2-
تجارتی‌ شدن‌ تولید؛
3-
سیطره‌ تولید ماشینی‌ و سازمان‌ یافتن‌ تولید در كارخانه‌؛
4-
شهری‌ شدن‌ جامعه‌؛
5-
رشد همگانی‌ سواد و تحصیلات‌؛
6-
به‌ كار بستن‌ علم‌ در كلیه‌ عرصه‌های‌ زندگی‌ و عقلانی‌ شدن‌ تدریجی‌ حیات‌ اجتماعی‌؛
7-
برخوردار شدن‌ مردم‌ از حق‌ رأی‌ و شركت‌ در انتخابات‌ و نهادی‌ شدن‌ امور و فعالیتهای‌ سیاسی‌ در حول‌ احزاب‌ سیاسی‌ و جامعه‌ فراصنعتی‌ در اقتصاد به‌ صورت‌ افول‌ تولید كالا و ساخت‌ مصنوعات‌ و جایگزین‌ شدن‌ آن‌ به‌ وسیله‌ خدمات‌ انعكاس‌ یافته‌ است‌.
از ویژگیهای‌ جوامع‌ فوق‌ صنعتی‌، اقتصاد مبتنی‌ بر دانش‌ و كارگران‌ تحصیل‌ كرده‌ می‌باشد كه‌ عنصر اصلی‌ نیروی‌ انسانی‌ است‌.
همچنین‌ مباحثی‌ را كه‌ آلوین‌ تافلر درمورد تحولات‌ تكنولوژیك‌ مطرح‌ كرده‌ است‌، نباید به‌ عنوان‌ بحثی‌ در پست‌ مدرنیسم‌ تلقی‌ نماییم‌ و معنای‌ پست‌ مدرنیسم‌ را بایستی‌ بیشتر در جریانات‌ فكری‌ اواخر قرن‌ بیستم‌ جستجو كرد. نه‌ در تحولاتی‌ كه‌ از لحاظ‌ تكنولوژیك‌ پیدا شده‌ است‌ كه‌ البته‌ مفهوم‌ عامیانه‌ از پست‌ مدرنیسم‌ بعضاً منجر به‌ پیدایش‌ چنین‌ تلقیاتی‌ شده‌ است‌. تافلر معتقد است‌ كه‌ جهان‌ سه‌ موج‌ مدرنیزاسیون‌ را طی‌ كرده‌ است‌ و الان‌ در آستانه‌ موج‌ سوم‌ هستیم‌. كتاب‌ «جابجایی‌ در قدرت‌» او درمورد ساخت‌ قدرت‌ و دولت‌ در موج‌ سوم‌ است‌؛ او معتقد است‌ تضادهای‌ جهان‌ معاصر ناشی‌ از تضادهای‌ سه‌ موج‌ نوسازی‌ است‌ و تلاش‌ كشورها برای‌ توسعه‌ چیزی‌ نیست‌، جز گذار از یك‌ موج‌ به‌ موج‌ دیگر. پس‌ بحث‌ تافلر بحث‌ مدرنیستی‌ است‌ نه‌ پست‌مدرنیستی‌.
 
ویژگیها و خصوصیات‌ پست‌ مدرنیسم‌
در رابطه‌ با اینكه‌ پست‌ مدرنیسم‌ چه‌ مشخصات‌ و ویژگیهایی‌ دارد توافقی‌ وجود ندارد. برای‌ نمونه‌ لیوتار معتقد است‌ پست‌ مدرن‌، عصر تشكیك‌ یا مردن‌ تعاریف‌ منطقی‌ است‌ و این‌ تشكیك‌ به‌ طور حتم‌ از پیشرفت‌ علوم‌ حاصل‌ شده‌ است‌. برای‌ مثال‌ لیوتار مطرح‌ می‌كند كه‌ توجه‌ به‌ موسیقی‌ راك‌، تماشای‌ برنامه‌های‌ غربی‌، خوردن‌ غدای‌ مك‌ دونالد، جورابهای‌ ژاپنی‌، لباسهای‌ هنگ‌كنگی‌، بازیهای‌ تلویزیونی‌ را می‌توان‌ در فرهنگ‌ معاصر بیان‌ نمود. به‌ طور خلاصه‌ می‌توان‌ نظریات‌ و اندیشه‌ سیاسی‌ لیوتار را این‌گونه‌ خلاصه‌ نمود.
1-
به‌ پایان‌ رسیدن‌ عصر ساختن‌ تئوری‌ یا تئوریهای‌ كلان‌ در باب‌ سیاست‌ و جامعه‌؛
2-
عدم‌ دسترسی‌ به‌ یك‌ تئوری‌ مطلق‌گرایی‌ اخلاقی‌ و ارزشی‌؛
3-
شكاكیت‌ اخلاقی‌ (moral skepticism) نهایتاً به‌ یك‌ جهان‌ اعتباری‌ و اعتبارگرایی‌ ختم‌ خواهدشد؛
4-
اهمیت‌ فوق‌العاده‌ به‌ معنا و جهانِ معنا دادن‌ و خصوصی‌ و شخصی‌ كردن‌ معنا.
و یا جمسون‌ معتقد است‌ عوامل‌ پیدایش‌ پست‌ مدرن‌ عبارتنداز: 1- از بین‌ رفتن‌ عمق‌ و ضعفهای‌ نگرشی‌ نسبت‌ به‌ تاریخ‌. 2- خمود عاطفی‌ كه‌ در عصر پست‌ مدرن‌ اتفاق‌ افتاد.
تری‌ ایگلتون‌ نیز دوران‌ پست‌ مدرن‌ را عصر فك‌ استقلال‌ ذاتی‌ از هنرها و فنون‌ پایه‌ و نیز عصر از بین‌ رفتن‌ مرزها بین‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ سیاسی‌ می‌داند.
باید توجه‌ داشت‌ زمینه‌هایی‌ كه‌ واژه‌ پست‌ مدرنیسم‌ به‌ كار رفته‌ بسیار چشمگیر و درخور توجه‌ است‌ كه‌ می‌توان‌ به‌ موارد زیر اشاره‌ كرد:

1- موزیك‌ (استاك‌ هازن‌، هالی‌وی‌، لوری‌ آندرسون‌ و تردیسی‌)
2-
هنر (ماخ‌، راوشن‌ برگ‌ و باسیلنز)
3-
رمان‌ (بارث‌، بالارد و داكترو)
4-
فیلم‌ ] فیلمهای‌ (wether by) ، (The wedding) و [(Body Heat)
5-
عكاسی‌ (شرمان‌، لوین‌، پرنیس‌)
6-
معماری‌ (خبگز، بولین‌)
7-
ادبیات‌ (اسپانوس‌، حسن‌، فیلور)
8-
فلسفه‌ (لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتی‌)
9-
انسان‌شناسی‌ (كلیفورد، ماركوز و تایلر)
10-
جامعه‌شناسی‌ (دنزین‌)
11-
جغرافی‌ (soja)
شاید بتوان‌ به‌ طور فهرست‌وار ویژگیها و خصوصیات‌ ذیل‌ را برای‌ پست‌ مدرنیسم‌ بیان‌ نمود:
1-
در روان‌شناسی‌ منكر فاعل‌ عاقل‌ و منطقی‌؛
2-
نفی‌ دولت‌ به‌ عنوان‌ سمبل‌ هویت‌ ملی‌؛
3-
نفی‌ ساختارهای‌ حزب‌ و اعمال‌ سیاسی‌ آنها؛
4-
به‌ عنوان‌ كانالهای‌ یگانگی‌ و تصورات‌ جمعی‌؛
5-
ترفیع‌ و ترویج‌ نسبی‌ بودن‌ اخلاقیات‌؛
6-
مخالفت‌ با قدرت‌ یابی‌ سیاسی‌ دولت‌ متمركز مدرن‌؛
7-
مخالفت‌ با رشد اقتصادی‌ به‌ بهای‌ ویرانی‌ محیط‌ زیست‌؛
8-
مخالفت‌ با حل‌ شدن‌ خرده‌ فرهنگها در فرهنگ‌ مسلط‌؛
9-
مخالفت‌ با نژادپرستی‌؛
10-
مخالفت‌ با نظرات‌ بوروكراتیك‌ بر تولید؛
11-
زیر سؤال‌ بردن‌ همه‌ برداشتهای‌ اساسی‌ مورد قبول‌ اجتماع‌؛

12- شك‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ انسان‌ و ردّ عقل‌گرایی‌ و طغیان‌ همه‌ جانبه‌ علیه‌ روشنگری‌؛
13-
مخالف‌ برنامه‌ریزی‌ سنجیده‌ و متمركز با تكیه‌ بر متخصصان‌؛
14-
به‌ رسمیت‌ شناختن‌ نسبیت‌گرایی‌ (relativism) ؛
15-
اعتقاد به‌ پایان‌ یافتن‌ مبارزه‌ طبقه‌ كارگر و مستحیل‌ شدن‌ آن‌ در دل‌ نظام‌ سرمایه‌داری‌
16-
اعلام‌ ورود به‌ یك‌ دوره‌ جدید فراتاریخی‌.
از نقطه‌ نظر شناخت‌شناسی‌ نگاه‌ پست‌ مدرنیستها نگاهی‌ هرمنوتیك‌ و تفهمی‌ است‌. یكی‌ از برجستگان‌ این‌ تفكر هانس‌ گئورگ‌ گادامر می‌باشد كه‌ نظریات‌ خود را در كتاب‌ حقیقت‌ و روش‌ (warheit and Methode) بیان‌ نموده‌ است‌ او قصد دارد؛ با استفاده‌ از هستی‌شناسی‌ هیدگری‌ بار دیگر پرسش‌ علوم‌ انسانی‌ را مطرح‌ سازد. او فاصله‌گذاری‌ بیگانه‌ساز (Alienating distanciation) را پیش‌فرض‌ اصلی‌ علوم‌ انسانی‌ می‌داند. این‌ فاصله‌گذاری‌ ذهنیت‌ جدید براساس‌ تقابل‌ ذهن‌ و عین‌ یا سوبژه‌ و اوبژه‌ قرار دارد؛ او بحث‌ فاصله‌گذاری‌ را در سه‌ قلمرو زیبایی‌شناسی‌، تاریخی‌ و زبان‌ بسط‌ می‌دهد. به‌ طور كلی‌ فلسفه‌ گادامر معرف‌ تركیب‌ دو جریان‌ یا دو حركت‌ است‌ كه‌ ما آنها را تحت‌ عنوان‌ حركت‌ از هرمنوتیك‌ خاص‌ (Regional) به‌ هرمنوتیك‌ عام‌ (General) و حركت‌ از معرفت‌شناسی‌ علوم‌ انسانی‌ به‌ هستی‌شناسی‌ توصیف‌ می‌كنیم‌. اگر در بحث‌ مدرنیسم‌، پوزیتیویسم‌ را به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌ بیان‌ كنیم‌ شاید بتوان‌ رویكرد هرمنوتیك‌ را در مقابل‌ پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ پست‌مدرنیسم‌ مطرح‌ كنیم‌. البته‌ رویكرد هرمنوتیك‌ تاریخی‌ طولانی‌ دارد و ریشه‌ در مسائلی‌ دارد كه‌ با تفاسیر انجیلی‌ ارتباط‌ داشته‌اند و می‌توان‌ این‌ موضوع‌ را در آثار كسانی‌ همچون‌ دبلیودیلتای‌ و ویندلباند (windelband) و كارل‌ مانهایم‌ و یا ریكرت‌ (Rickert) مشاهده‌ كرد. به‌ طور كلی‌ تحقیق‌ تفسیری‌ یا تأویل‌ متن‌ بخشی‌ از انتقاداتی‌ است‌ كه‌ از پوزیتیویسم‌ در جامعه‌شناسی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌

پست‌ مدرنیسم‌ و جامعه‌شناسی‌
اصطلاحات‌ مدرنیته‌ (modernity) و پست‌ مدرنیسم‌ در دهه‌ی‌ 1980 با مناظره‌ هابرماس‌ وفوكو وارد جامعه‌شناسی‌ شد. این‌ اصطلاح‌ در اواخر دهه‌ 1970 وارد جامعه‌شناسی‌ فرانسه‌ شد و مورد پذیرش‌ كسانی‌ همچون‌ كریستوا (kristeva) و لیوتار قرار گرفت‌ و دوباره‌ در قالب‌ ساخت‌زدایی‌ یا شالوده‌زدایی‌ فراساخت‌گرایی‌ (Post-structualist deconstruction) دریدا قرار گرفت‌. پست‌ مدرنیسم‌ فراتشریحها یا فراروایتهای‌ (Meta narrative) مدرنیسم‌ از قبیل‌ علم‌ (Science) دین‌ (religion) ، فلسفه‌ و اومانیسم‌ (humanism) سوسیالیسم‌ و آزادی‌ زنان‌ (Femenism) را مورد انتقاد قرار می‌دهد و ایده‌ توسعه‌ تاریخی‌ (historical Development) مدرنیستها را رد می‌نماید.
از نقطه‌ نظر جامعه‌ شناختی‌ می‌توان‌ یك‌ نوع‌ ارتباط‌ بین‌ ساخت‌گرایی‌ (Structuralism) و مابعد ساخت‌گرایی‌ (post structuralism) و پست‌ مدرنیسم‌ قائل‌ شد. شاید به‌ جرئت‌ بتوان‌ گفت‌ كه‌ بسیاری‌ از پیشروان‌ ساخت‌گرایی‌ با جنبش‌ فكری‌ پست‌ مدرنیسم‌ همكاری‌ داشته‌اند. یك‌ وجه‌ تشابه‌ ساخت‌گرایی‌، مابعد ساخت‌گرایی‌ و مابعدمدرنیسم‌ توجه‌ آنها به‌ زبان‌ است‌ كه‌ جملگی‌ ریشه‌ در زبان‌شناسی‌ به‌ خصوص‌ ایده‌های‌ دوسو سور دارند به‌ عنوان‌ نمونه‌ لیوتار معتقد است‌ كه‌ «شناخت‌ علمی‌ نوعی‌ گفتگو است‌» و به‌ طور خلاصه‌ آنها معتقدند كه‌ «زبان‌ ضرورتاً امروزه‌ مركز توجه‌ تمامی‌ دانسته‌ها، كنشها و زندگی‌ است‌»، یكی‌ از كسانی‌ كه‌ آثارش‌ هم‌ جنبه‌های‌ ساخت‌گرایی‌ و هم‌ مابعد ساخت‌گرایی‌ و هم‌ پست‌ مدرنیستی‌ داشته‌ است‌، میشل‌ فوكو جامعه‌شناس‌ فرانسوی‌ (1984-1962) می‌باشد. میشل‌ فوكو از افراد مختلفی‌ تأثیر پذیرفته‌ است‌. مثلاً از عقلانیت‌ ماكس‌ وبر، ایده‌های‌ ماركیستی‌، روش‌ هرمنوتیك‌، ساخت‌گرایی‌ و همچنین‌ از ینچه‌ تأثیر پذیرفته‌ است‌. البته‌ باید توجه‌ داشت‌ كه‌ ساخت‌گرایی‌ نیز مورد انتقاد قرار گرفت‌ و باعث‌ شد نظریات‌ ضد ساخت‌گرایی‌ (Anti-Structuralism) نیز وارد جامعه‌شناسی‌ شود و در این‌ ارتباط‌ می‌توان‌ به‌ جامعه‌شناسی‌ هستی‌ شناسانه‌ (Existential Sociology) و نظریه‌ سیستمها در برابر ساخت‌گرایی‌ اشاره‌ كرد.
انتقاد از پست‌ مدرنیسم‌
در سال‌ 1975 یكی‌ از روزنامه‌های‌ آمریكا مطلبی‌ تحت‌ عنوان‌ اینكه‌ پست‌ مدرنیسم‌ مرده‌ است‌ (Post modernism is dead) ، منتشر نمود و روزنامه‌ای‌ دیگر نوشت‌ كه‌ اكنون‌ پست‌ -پست‌ مدرنیسم‌ (Post-Post modernism) موضوعیت‌ دارد و مسئله‌ اصلی‌ می‌باشد. تاكنون‌ انتقادات‌ فراوانی‌ به‌ پست‌ مدرنیسم‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ كه‌ از مهم‌ترین‌ آنها می‌توان‌ به‌ انتقادهای‌ یورگن‌ هابرماس‌ اشاره‌ كرد. هابرماس‌ در سال‌ 1981 حملات‌ سختی‌ را به‌ پست‌ مدرنیستها آغاز كرد و آنان‌ را محافظه‌ كاران‌ نو (neo-conservatism) و تئوری‌شان‌ را نیز تئوری‌ ماقبل‌ مدرن‌ (Premodern) خواند. او حملات‌ خود را متوجه‌ طرفداران‌ فرامدرنیته‌ به‌ خصوص‌ لیوتار و فوكو نمود؛ البته‌ انتقادات‌ هابرماس‌ فقط‌ متوجه‌ پست‌ مدرنیستها نیست‌. او همچنین‌ مناظراتی‌ با كارل‌ پوپروهانس‌ آلبرت‌ درباره‌ پوزیتیویسم‌ و با نیكلاس‌ لوهمان‌ درباره‌ی‌ نظریه‌ سیستمها و با هانس‌ گئورگ‌ گادامر درباره‌ هرمنوتیك‌ و با كارل‌ آتوآپل‌ درباره‌ی‌ اخلاق‌ داشته‌ است‌. هابرماس‌ یكی‌ از كسانی‌ است‌ كه‌ دلبستگی‌ شدیدی‌ به‌ پروژه‌ مدرنیته‌ داشته‌ و نمی‌خواهد آن‌ را كنار بگذارد، او حملات‌ سختی‌ را به‌ روشنفكران‌ فرانسه‌ دارد و خودش‌ را به‌ عنوان‌ محافظ‌ پروژه‌ مدرنیته‌ معرفی‌ می‌نماید. او میشل‌ فوكو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادریلارد را محافظه‌كار نو (neo-conservatism) معرفی‌ می‌نماید. علاوه‌ بر انتقادات‌ هابرماس‌ از پست‌ مدرنیسم‌، پاسخهای‌ دیگری‌ نیز از جانب‌ محافظه‌كاران‌ (communitarian) و نئوكانتیهایی‌ از قبیل‌ راولز (Rowls) و پیروانش‌ نیز علیه‌ حمله‌ پست‌ مدرنیستها به‌ ارزشهای‌ لیبرال‌ وجود دارد. راولز معتقد است‌ ما می‌توانیم‌ و می‌باید به‌ طور عقلانی‌ از ارزشهای‌مان‌ دفاع‌ كنیم‌، یعنی‌ ارزشهایی‌ همانند حقوق‌ بشر و دموكراسی‌. محافظه‌كاران‌ نیز می‌گویند ما باید از ارزشهای‌مان‌ دفاع‌ كنیم‌ و باید هرچه‌ بیشتر مجذوب‌ سنتهای‌مان‌ شده‌ و به‌ تاریخ‌ گذشته‌ رجوع‌ كنیم‌. (1)

 

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: مکاتب سیاسی،     | نظرات()