راه و رسم فرمانروایى در اندیشه نظامى گنجوى
آیین حكمرانى از دیدگاه حكیم نظامى داراى شرایط و اهداف و اصول و فروعى است كه هر حكمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حكومتش مشروعیت، مقبولیت و مداومت داشته باشد. نظامى این آیین را گاهى در قالب نقل قول از حاكمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مىكند تا افكار خود را بیان و جامعه را بدان سو سوق دهد.
واژههاى كلیدى: آیین حكمرانى، نظامى گنجوى، مشروعیت، پادشاهان، ادبیات سیاسى.
مقدمه
ابومحمد الیاس بن یوسف بن زكى مقلب به نظام الدین و متخلص به نظامى در سال 530 هجرى1 در شهر گنجه به دنیا آمد. برخى او را قمى الاصل دانستهاند.2 وى تقریباً همه عمر را در گنجه سپرى كرد و سرانجام بین سالهاى 598 تا 614 دیده از جهان بست.
نظامى بخش عمده عمرش را در انزوا به سر برد و آثار ماندگارش در این سالها خلق گردید. وى در علوم مختلف تحصیل كرده بود. هر چند از اساتید و نحوه تحصیل وى اطلاعى در حافظه تاریخ ثبت نشده است، ولى از اشعارش پیداست كه از علوم مختلف چون عرفان، حكمت، كلام، صرف و نحو، نجوم و تاریخ شناخت داشته است.3
خردمندى، هنرمندى و حكمرانى
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
سخنهایى ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
وگر چون مقبلان دولت پرستى
طمع را میل دركش باز رستى
زمن داناترین كاین شعر گفتند
به بازوى ملوك این لعل سفتند
فلك را چتر بد سلطان ببایست
كه الحق چتر بىسلطان نشایست4
***
به دستورى او شوى شغل سنج
كه دستور دانا به از تیغ و گنج
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر كجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى برآورد نام
همان دولتى كارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
چو خواهى كه بر مه رسانى سریر
ازین نردبان با شدت، ناگزیر5
***
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
كسى كو بدین ملك خرسند نیست
به نزدیك دانا خردمند نیست
خرد نیك همسایه شد آن بد است
كه همسایه كوى نابخرد است
چو در كوى نابخردان دم زنى
به ار داستان خرد كم زنى
درین ره كسى خانه آباد كرد
كه گردن ز دهقانى آزاد كرد
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود برتراش
به مهمانى خوش تا روز مرگ
درختى شو از خویشتن ساز برگ
چه پیله ز برگ كسان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قى كرد باز6
مكن تكیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور كه كین آورد
سكاهن بر آهن كمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو كه با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار7
اندیشه یكى از ارزشهاى والاى انسانى است، به طورى كه بعضى از اندیشمندان ارزش انسان را به اندیشه او دانستهاند و برخى آن را فصل ممیز انسان و حیوان خواندهاند. در آیات و احادیث اسلامى تفكر نه تنها یك ارزش معرفى شده، بلكه ملاك ارزشمندى هر عمل انسانى نیز عنوان شده است؛ براى مثال در قرآن كریم تفصیل و تبیین آیات و ذكر قصههاى قرآنى را براى وادار كردن مردم به اندیشه بیان مىكند: «كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآیاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ؛8 این چنین خداوند آیات را برایتان آشكار ساخت بدان امید كه شما اندیشه نمایید».
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ؛9 پس قصهها را بازگو كن تا این كه به فكر بپردازند».
«إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛10 یقیناً در آن نشانههایى است براى قومى كه فكر مىكنند».
قرآن نه تنها اندیشه فردى را مىستاید، بلكه مردم را به اندیشه جمعى نیز دعوت مىكند. جامعه رشد یافته جامعهاى است كه عموماً اهل اندیشه باشند. بنابراین یكى از كارهاى اجتماعى و وظایف دولتمردان در رشد و تعالى جامعه این است كه مروج اندیشه و حافظ آن باشند.
نظامى با توجه به این تعلیمات قرآنى و اسلامى، مىگوید دولت باید حفظ اندیشه و فرهنگ تفكر را در رأس امور بداند و اساساً دولت براى حفظ اندیشه است. بنابراین اگر حكومت و دولتى از نقد درست مردم به تفكر غفلت كند، مقبولیت شرعى و عقلى نخواهد داشت.
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
بدین جهت، از دیدگاه نظامى، دولتى موفق است كه متكى به مشاوره و راهنمایى افراد خردمند و متفكر باشد؛ از این رو در داستان اسكندر، پدرش او را به ارسطو مىسپارد تا آیین مردانگى و فرزانگى و مردمدارى و هنر كشوردارى را به وى بیاموزد. از نظر نظامى وقتى قدرت با هنر عجین شود، جامعه تعالى مىیابد.
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر كجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى بر آورد نام
همان دولتى كارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
انسان خردمند كسى است كه قبل از هر چیز خود را بشناسد تا بتواند خدایش را بشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». حكمران خردمند و خودشناس خود را متكى به قدرت لایتناهى خداوند قادر مىداند و از كسى نمىهراسد و در بسط عدل و داد مىكوشد. او خود را در پناه خدا برده است تا مردم در پناه او ایمن گردند.
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
چنین حاكمى قبل از حكومت بر دیگران، بر هواى نفس خویش حاكم شده و قبل از فتح اقالیم، اقلیم تن را فتح كرده است. اول، سرمایه وجودى خودش را كشف كرده و سپس به ضبط و مدیریت سرمایههاى دیگران مىپردازد. در این صورت، اگر همه مردم از او رو بگردانند باز او سلطان است، زیرا هنوز حافظ سرمایه ابدى خویش است.
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود بر تراش
از نظر نظامى قدرت و ثروت شرط لازم حكمرانى است نه شرط كافى. حاكمانى كه با تكیه بر زر و زور حكومت كردهاند، چند صباحى بیشتر دوام نیاوردهاند. اساس حكومت باید بر ناموس متكى باشد. حكومت بر اساس ناموس [یعنى قانون] مستلزم حكیم بودن حاكم به این امور است كه در این صورت خود میزان الاعمال دیگران مىشود، زیرا او صاحب عیار واقعى است؛ اما حاكمِ متكى بر زر و زور به همان اندازه زر و زور ارزش دارد كه با ترازوى مادى قابل محاسبه است. از این رو نظامى مىگوید: حاكم هیچ گاه نباید به زور بازوى خود متكى باشد، بلكه باید ارزش خودى و خودشناسى را محفوظ بدارد. با جنگ و سختگیرى و سركوب جز خشم و نفرت روز افزون چیزى حاصل نمىشود.
مكن تكیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور كه كین آورد
سكاهن بر آهن كمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو كه با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار
زن و حكومت
مسأله حكومت زن از دیرباز مطرح بوده و دیدگاههاى گوناگونى در این خصوص ارائه شده است. بعضى مخالف حكومت زن بوده و برخى موافق آن. نظر غالب بر عدم جواز حكومت زن است. نظامى در قصه اسكندر، پادشاه روم و نوشابه كه حاكم یك منطقهاى بوده است دیدگاههاى خود را مطرح كرده است. به نظر وى اساس حكومت فكر و اندیشه و عدل و انصاف است. حاكم چه مرد باشد و چه زن باید به این فضایل و اخلاق حسنه متخلق باشد. از این رو نظامى وقتى از نوشابه خانم تعریف مىكند او را به صفات پسندیده مانند عفت، چالاكى و صفات مردانه مىستاید.
قوى راى و روشن دل و نغز گوى
فرشته نفس بلكه فرزانه خوى
زنى از بسى مرد چالاك تر
به گوهر ز دریا بسى پاكتر
قوى راى و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختى رعیت نواز
به مَردى كمر بر میان آورد
تفاخر به نسل كیان آورد
كله داریش هست و او بىكلاه
سپهدار و او را نبیند سپاه
غلامان مردانه دارد بسى
نبیند ولى روى او را كسى11
از دیگر صفات پسندیده این سلطان خانم این است كه روزها در قصر سلطنتى بر تخت امارت مىنشیند، اما شب هنگام در كلبه محقرى با خداى خود به راز و نیاز مىپردازد. چون روزش براى مردم است در خانه سلطنتى كه متعلق به كشور است به سر مىبرد، اما شبش كه براى خود اوست از خانه خلق خارج شده و به كلبه درویشى خویش رفته و با خداى خود سخن مىگوید.
اگر چه پس پرده دارد نشست
همه روز باشد عمارت پرست
سرائى ملوكانه دارد بلند
بساطى كشیده در او ارجمند
ز بلور تختى برانگیخته
به خروار گوهر بر او ریخته
نشیند بر آن تخت هر بامداد
كند شكر بر آفریننده یاد
زن كاردان با همه كاخ و گنج
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج
ز پرهیزگارى كه دارد سرشت
نخسبد در آن خانه چون بهشت
دگر خانه دارد ز سنگ رخام
شب آنجا رود ماه تنها خرام
در آن خانه آن شمع گیتى فروز
خدا را پرستش كند تا به روز
نه شب فازغ است از پرستشگرى
نه روز از تماشا و جان پرورى
خورند از پى او و یاران او
غم كار او كارداران او12
از نظر نظامى زن با حفظ سیره زنانگى، نمىتواند حكومت كند. زنانى كه سلطنت كردهاند، مردانه صفت بودهاند، زیرا طبیعت حكمرانى با طبیعت زنانگى سازگار نیست؛ از این رو نوشابه به اسكندر مىگوید:
اگر چه زنم زن سیر نیستم
ز حال جهان بىخبر نیستم
منم شیر زن گر توئى شیر مرد
چه ماده چه نر شیر وقت نبرد
چو بر جوشم از خشم چون تند میغ
در آب آتش انگیزم از دود تیغ
كفلگاه شیران بر آرم به داغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ13
اسكندر وقتى درایت و مردانگى نوشابه را ملاحظه مىكند، متعجب شده، ضمن اذعان به قابلیت او براى حكومت، مىگوید: لایقترین كار براى زن این است كه به امور زنانه مشغول باشد تا امور مردانه:
به دل گفت كاین كاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
زنى كو چنین كرد و اینها كند
فرشته بر او آفرینها كند
ولى زن نباید كه باشد دلیر
كه محكم بود كینه ماده شیر
زنان را ترازو بود سنگزن
بود سنگ مردان ترازو شكن
زن آن به كه در پرده پنهان بود
كه آهنگ بىپرده افغان بود
چه خوش گفت جمشید با راى زن
كه یا پرده یا گور به جاى زن
مشو بر زن ایمن كه زن پارساست
كه در بسته به گر چه دزد آشناست14
با همه این حرفها، نظامى دو مؤلفه كاردانى و نیك رأیى را اصلِ در حكومت تلقى كرده و آنها را ستوده است.
به دل گفت كاین كاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
هزار آفرین بر زن خوب رأى
كه ما را به مردى شود رهنماى
ز پند تو اى بانوى پیش بین
زدم سكه زر چو زر بر زمین
چو نوشابه آن آفرین كرد گوش
زمین را ز لب كرده یاقوت نوش15
آیین حكمرانى
گفت كافسر خداى داد به من
این خداداد شاد باد به من
بر خدا خوانم آفرین و سپاس
كافرین باد بر خداى شناس
پشت بر نعمت خدا نكنم
شكر نعمت كنم چرا نكنم
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
كارهایى كنم خداى پسند
آن كنم گر خداى بگذارد
كه ز من هیچكس نیازارد
با من اى خاصگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من
از كجى به كه روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
گر نگیرید گوش راست به دست
اى بسا گوش چپ كه خواهد خست
روزكى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را دادست
كار من جز درود و داد مباد
هرك ازین شاد نیست شاد مباد16
***
بر جهان داد دوستان را دست
مردمى كرد در جهان دارى
مردمى به ز مردم آزارى
خصم را نیز چون ادب كردى
صد بكشتى یكى نیازردى
كادمى را به وقت پروردن
كشتن اولىتر است از آزردن17
آیین حكمرانى از دیدگاه نظامى داراى شرایط و اهدافى است كه هر حكمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حكومتش مشروعیت و مقبولیت و مداومت داشته باشد. آنچه نظامى از زبان سلاطین و پادشاهانى چون بهرام گور، اسكندر و خسرو مىگوید، در واقع كلام خود نظامى است نه دیگران، زیرا چه بسا بهرام یا اسكندر آن گونه كه نظامى توصیف مىكند نبوده باشند. آنچه مهم است این كه حكمرانى صحیح داراى اصول و فروعى است و نظامى آیین حكمرانى را گاهى در قالب نقل قول از حاكمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مىكند تا افكار خود را بیان كرده و جامعه را بدان سو سوق دهد. آنچه وى از زبان بهرام و دیگران در آیین حكمرانى نقل مىكند عبارتند از:
1. حكومت نعمتى است الهى براى انسان الهى؛
2. شكر نعمت حكومت جلب رضایت خداست؛
3. رضایت خدا در خدمت به خلق خداست؛
4. قدرت وسیلهاى است براى انجام كارهاى خداپسندانه: كسى كه حكومت را نعمتى الهى و وسیله امتحان خداوندى مىداند با آن كه حكومت را محصول زور بازو زیركى، حیله و سیاست شخصى خود مىداند، بسیار فرق دارد. اوّلى هدفش انجام وظیفهاى است كه عقل و دین او بر عهدهاش نهادهاند و دومى هدفش حفظ قدرت و حكومت براى خود به هر قیمتى كه باشد، است؛ اوّلى تا زمانى كه وسیله حكومت و خدمت فراهم است حكمرانى كرده و وقتى شرایط از بین برود خود را كنار مىكشد، اما دومى حاضر است ملیونها نفر كشته شوند. ولى او از حكومت به كنار نرود؛ اوّلى خلق را براى خدا مىخواهد و دومى خلق را براى خود؛ اوّلى امنیت جامعه را تأمین مىكند تا مردم به آرامش برسند و دومى امنیت را براى آرامى مردم مىخواهد. اوّلى ملاك درستى عمل را پسند خدا مىداند و دومى ملاك درستى را پسند خود.
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
كارهایى كنم خداى پسند
5. راستى و صداقت حاكم و اطرافیان او؛
6. رستگارى حاصل از راستى است؛
7. آسایش حاكم در گسترش عدل و انصاف است؛
8. دفع ظلم لازمه تحقق عدل است:
از كجى به كه روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
كارگزاران ظالم یك حكومت شاید به دروغ و نیرنگ بتوانند مدتى حقایق را از مردم پنهان نگه دارند، ولى پرتو حقیقت همیشه زیر ابر سیاه باطل باقى نمىماند و در آن روز، طغیان خشم عمومى بنیان باطل و اهل نیرنگ را ویران خواهد ساخت؛ اما در آن روز راستكاران رستگارند. بدین جهت حاكم باید علاوه بر خود و خاندانش، مواظب كارگزاران حكومتى نیز باشد تا از طریق راستى و درستى عدول نكنند. حاكم حقیقى آن است كه حكومتش موجب بسط عدل و داد باشد و حاكم عادل زمانى بیاساید كه جامعه در آسایش باشد و جامعه آنگاه بیاساید كه با عدالت حاكم، ظلم و ظالم مقهور و منفور گردد. علىعلیه السلام زنده ماندن احكام اجتماعى را در گرو عدالت دانسته18 و مىفرماید: قوام رعیت در پرتو عدالت است19 و جامعه را جز از راه عدالت نمىتوان اصلاح كرد.20 عدل تنها میزان الهى در میان خلق است.21
حیات جامعه به گسترش عدالت و دفع ظلم است. هیچ اجتماعى بدون عدالت، هر چند اندك، پایدار نمىماند.
دوام و بقاى قدرت یك حاكم به اندازه دوام عدالت اوست. علىعلیه السلام فرمود: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَكَ الْقُدْرَةُ»22؛ عدالت بورز تا قدرتت دوام یابد.
روزكى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را داد است
كار من جز درود و داد مباد
هركِ ازین شاد نیست شاد مباد
مراد از ظلم را ظلم و داد را داد این نیست كه به ظالم ظلم كنیم و با عادل به عدالت رفتار كنیم. بلكه مراد این است كه عدالت را در حق ظالم و عادل یكسان اجرا كنیم. اقتضاى عدالت این است كه ظالم مجازات گردد ولو خود ظالم این عمل را به حق خود ظلم بداند.
9. جهاندارى در گرو مردمدارى است؛
10. مردمدارى با مردم آزارى حاصل نمىشود؛
11. آزار در هر صورت منتفى است، هر چند در حق دشمن.
نظامى مىگوید: لازمه جهاندارى مردمدارى است. آن كه نتواند دل مردم را به سوى خود جلب كند نخواهد توانست بر آنان حكمرانى كند. شاید چند صباحى به ظلم و زور بر آنان تسلط داشته باشد، اما همیشه در بیم و هراس قیام و آشوب مردم به سر خواهد برد. مردم وقتى دلداده حاكمى مىشوند كه از او آزار و اذیت نبیند. حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «أَحْسِنْ إِلى مَنْ شَئتَ تَكُنْ أَمْیرُهُ؛23 نیكى به هر كس كه مىخواهى بكن، تا امیرش شوى».
خصم را نیز چون ادب كردى
صد بكشتى یكى نیازردى
كادمى را به وقت پروردن
كشتن اولىتر است از آزردن
12. آگاهى از احوال مردم؛
13. امكان دسترسى مردم به حكمران؛
14. پىگیرى و جدیت در كارها.
بدون آگاهى از احوال مردم نمىتوان مدیریت سالم و صحیح كرد؛ زیرا مدیریت در خصوص امور مجهول امكانپذیر نیست. آگاهى از امور مردم راههاى گوناگونى دارد، لكن مطمئنترین و صحیحترین راه ارتباط مستقیم حاكم با مردم و اخذ اخبار از خود آنهاست. علىعلیه السلام به مالك اشتر نخعى مىفرماید:
فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَكَ عَنْ رَعِیَّتِكَ، فَإِنَّ احْتِجابَ الْوُلاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیْقِ وَ قِلَّةٌ عِلْمِ بِالْأُمُورِ24؛ مبادا دورى تو از رعیتت به طول انجامد، زیرا دورى والیان از رعایاى خود نوعى تنگنایى بوده و باعث غفلت و بىآگاهى از امور آنها مىگردد.
دلخوش كردن به گزارش مأموران مخفى و غیر مخفى كه انواع دخل و تصرفها در آن محتمل است، گناهى نابخشودنى است. حاكم باید زمانهاى مشخصى را براى ملاقات مستقیم با مردم در محیطى آرام و صمیمى، معین كند و با آنها به گفت و گو بپردازد.25