نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینى(ره)

 

  این مقاله مى كوشد با بازسازى نظریه انقلاب در اندیشه سیاسى امام خمینى(ره) به ((درون فهمى انقلاب اسلامى)) نزدیك تر شود و تبیین رساترى از علل و عوامل پیدایش انقلاب اسلامى ارائه دهد. تفاوت این منظر با سایر تئورىهاى انقلاب آن است كه معمولا در این تئورىها انقلاب به عنوان كلیتى یك دست با تمام اركان و عناصرش مورد مطالعه قرار مى گیرد, در حالى كه در این منظر, انقلاب نه از نگاه یك شخص ثالث بلكه از منظر ((رهبر انقلاب)) كه در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعیین كننده اى داشته است بازخوانى گردد.

واژه هاى كلیدى: نظریه انقلاب, امام خمینى, شرایط عینى, شرایط ذهنى.


مقدمه
1. غایت وجودى2 یا معضله وجودى انسان3 در معرفت عرفانى امام خمینى, استكمال نفس یا عشق ذاتى و فطرى آدمى به جمال بارى تعالى و هویت مطلقه است. با این همه آدمى در پیمودن راه كمال با دو دسته موانع درونى (منقاد تمناى نفس شدن) و موانع بیرونى (زیر بار قدرت هاى سلطه گر بیرونى بودن و یا رفتن) رو به رو مى گردد, كه از میان برداشتن آنها, تلاش وافر توإم با آگاهى را مى طلبد. بررسى موانع درونى استكمال نفس و چگونگى تعدیل آنها در جدال با نیروهاى خیر, موضوع علم اخلاق است و مبارزه علیه موانع بیرونى (استبداد) متعلق به حوزه سیاست است; از این رو مفهوم ((مبارزه و قیام)) فصل مشترك اخلاق و سیاست است.
2. استبداد ـ و در تعبیرى سنتى تر قلدرى ـ صفت رذیله اى است كه در اثر عدم تهذیب نفس در آدمى ظهور كرده و به تدریج به ملكه اى پایدار تبدیل مى شود; از این رو استبداد در نظریه سیاسى امام خمینى, وصف سلطان است نه خصلت سلطنت, این كه با چه راهكارى مى توان به مبارزه علیه استبداد و در نهایت به تقلیل یا حذف آن نایل آمد, پرسشى است كه امام خمینى پاسخ آن را در برون رفت مشروطیت نمى یابد و علاج آن را در انقلاب مى بیند.

ضرورت انقلاب سیاسى
در اندیشه سیاسى امام خمینى, ((مشكله استبداد)), اولا, خصلتى است كه به تدریج در نهان شخص ذى شوكت, تبدیل به ملكه مى شود و جامعه را زیر چكمه هاى اقتدارش منكوب مى سازد; ثانیا, چنین مشكله اى نه از طریق وعظ و نصیحت حل مى شود و نه مشروطیت مى تواند, به عنوان یك ساخت بیرونى, به تقلیل یا حذف آن همت گمارد. قرین شدن این دو گزاره سیاسى سبب مى شد تا امام خمینى, مسوولیت تمام نابه سامانى ها را به رإس هرم منتقل سازد و چاره را در همان نقطه بیابد. تلاقى این دو گزاره, سلسله بحث هاى امام خمینى درباره ولایت فقیه است كه در اواخر دهه چهل به تفصیل منقح شده است. در واقع, ولایت فقیه, هم به جابه جایى رإس هرم و جایگزینى فردى عادل و مهذب نظر دارد و هم سازوكار چنین انتقالى را در قالب انقلاب بیان مى كند. هرچند امام خمینى (در اردیبهشت 1323) عالمان دینى را براى برپایى حكومت اسلامى به ((قیام)) فرا مى خواند, اما براى نخستین بار در كتاب ولایت فقیه از ((انقلاب سیاسى)) نام مى برد و خواهان سرنگونى سلطنت مى شود:

شرع و عقل حكم مى كند كه باید نگذاریم وضع حكومت ها به همین صورت ضد اسلامى یا غیراسلامى ادامه پیدا كند. دلایل این كار واضح است, چون برقرارى نظام سیاسى غیراسلامى به معناى بى اجرا ماندن نظام سیاسى اسلام است. همچنین به این دلیل كه هر نظام سیاسى غیراسلامى نظامى شركآلود است, چون حاكمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور كنیم و از بین ببریم و باز به این دلیل كه موظفیم شرایط اجتماعى مساعدى براى تربیت افراد مومن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضدشرایط حاكمیت طاغوت و قدرت هاى نارواست... ما چاره اى نداریم جز این كه دستگاه هاى حكومتى فاسد و فاسدكننده را از بین ببریم و هیإت هاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنیم. این وظیفه اى است كه همه مسلمانان در یكایك كشورهاى اسلامى باید انجام بدهند و انقلاب سیاسى را به پیروزى برسانند.4
با این همه, به راه انداختن انقلاب سیاسى, در فضایى كه اغلب عالمان دینى و روشنفكران ایرانى متإثر از گفتمان مشروطیت بودند, تحولى بعید به نظر مى رسید; به ویژه آن كه بسیارى از مراجع حوزه علمیه, به دلیل سرخوردگى هاى ناشى از فرجام مشروطیت و نیز ترس و واهمه از تعرضات علنى رضاخان, در انزوا و حیات تقیهآمیز به سر مى بردند و علاقه چندانى به بازگشت مجدد به عرصه سیاست نداشتند. مراجع مهم معاصر امام خمینى, آیه الله عبدالكریم حائرى یزدى و آیه الله سیدمحمدحسین بروجردى بودند كه به واسطه یا بى واسطه, از شاگردان علماى مشروطه خواه به حساب مىآمدند و اگر تمایلى به پایان بخشیدن به دوره انشقاق خود از سیاست داشتند, علاقات سیاسى خویش را تنها در گفتمان مشروطیت با وعظ و انذار دنبال مى كردند. این گفتمان كه در آغاز نهضت اسلامى بر اندیشه و عمل امام خمینى نیز تإثیر گذاشته و او را تا حدودى به احیاى مجدد آن امیدوار ساخته بود, در واقع مسیرى بود كه گذار از آن براى اثبات ناكارآمدى نظریه مشروطیت ضرورت داشت.
امام خمینى در شرایطى وارد عرصه سیاست شد و به نقد دولت پهلوى پرداخت كه سكوت سراسر این گفتمان را فرا گرفته و بى رونقى مجادلات و مطالبات مشروطه طلبى از یك سو و اقتدار بى چون و چراى محمدرضا شاه از سوى دیگر, آن را علیل كرده بود; نه كسى علاقه اى به پیگیرى آرمان هاى برآورده نشده مشروطیت داشت و نه كسى جرإت نقد كردن دولت پهلوى را در سر مى پروراند. جسارت امام خمینى در نقد جدى و صریح دولت, شجاعتى بود كه بسیارى از طرفداران مشروطه از انجام آن ناتوان بودند. بدون شك ایستادگى امام خمینى در قبال حوادثى از قبیل لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى و كاپیتولاسیون, در فروپاشى سكوت توإم با تقیه سال هاى پس از كودتاى 28 مرداد 1332, نقش مهمى ایفا كرد و جرإتى كه به مجموعه حوزویان بخشید, در متزلزل ساختن نظریه سلطنت مشروطه, تإثیر زیادى بر جاى نهاد; به ویژه آن كه امام خمینى با كشاندن مبارزه به كانون اصلى آن, یعنى حوزه علمیه قم, عملا علما و مراجع وقت را به یك رویارویى ناخواسته كشاند و بخش وسیعى از روحانیون و مراجع را به نیروى اپوزیسیون مبدل ساخت و وضعیتى پدید آمد كه در آن, حوزه جزء لیست سیاه ساواك قرار گرفت و هیچ مرجع طراز اولى, حداقل در ظاهر, نمى توانست با رژیم پهلوى ارتباط برقرار كند. با این همه, سكوت شكسته شده نمى توانست به براندازى, كه امام خمینى در سال 1348 به آن فراخوان داده بود, منجر شود. مسإله براندازى نیازمند خلق شرایط و عوامل دیگرى بود كه بعدها در بحران سال 1356 به وجود آمد و لبیك به فراخوان امام خمینى عمومى و فراگیر شد.
بعضى5 در تشبیه این مسإله, مثالى را نقل مى كنند كه روزى یكى از اعضاى اركستر, بنا به دلایل شخصى, فرد دیگرى را به جاى خود مى فرستد و با نشان دادن حركاتى, طریقه نواختن ویالون را به او یاد مى دهد. فردا كه بر صحنه حاضر مى شود و گروه آرایش مى گیرد, كنداكتر یا رهبر اركستر, براى هدایت و هماهنگ كردن نوازندگان, حركاتى را انجام مى دهد, اما هیچ كس با حركات او هماهنگى ندارد, وقتى رهبر اركستر جلو مى رود, متوجه مى شود همه نوازندگان حاضر جاى نوازندگان اصلى آمده اند. در دوره اى كه به آن اشاره شد, امام خمینى به مثابه كنداكتر, دیگران را به موسیقى براندازى فرا مى خواند, اما هیچ كس نوازندگى نمى داند و هر كس جاى دیگرى آمده است. یك دهه بعد وقتى امام خمینى در سال 56 شروع به انجام حركات نواختن مى نماید, همه در حالى كه هیچ عضوى غیبت ندارد, با حركات دست او هماهنگ شده و سرود سرنگونى را سر مى دهند; از این رو اگر امام خمینى در سال 1349 در پیام خود به حجاج بیت الله الحرام, جمله ((اساسا اسلام با اساس شاهنشاهى مخالف است. هر كس سیره رسول خدا را در وضع حكومت ملاحظه كند, مى فهمد اسلام آمده است این كاخ هاى ظلم شاهنشاهى را خراب كند. شاهنشاهى از كثیف ترین و ننگین ترین نمونه ارتجاع است)) را به منظور حفظ سلامت پخش كنندگان آن پیام در مراسم حج آن سال, از جمله حجه الاسلام محتشمى و همسرش, حذف مى كند,6 در اوج مبارزه سرنگونى آن را حتمى مى داند و رسما اعلان مى كند: ((موافقت با نظام شاهنشاهى, چه به صراحت و چه به وسیله طرحى كه لازمه اش بقاى آن است, خیانت به اسلام و قرآن كریم و مسلمین و ایران است و هر كس با هر اسم, با آن موافقت نشان دهد, مطرود و اجتناب از آن لازم است)). 7
به همین دلیل, امام خمینى در پاسخ به سوال روزنامه الهدف لبنان و رادیو اتریش مبنى بر این كه رژیم شاه تصمیم دارد قانون اساسى را با شریعت اسلام متناسب و تعدیل كند, مى افزاید: ((اینها همه دروغ است. اگر راست مى گویند اول چیزى كه در قانون اساسى مخالف با اسلام است سلطنت شاه و اصل رژیم سلطنتى است))8 كه باید برداشته شود.

نظریه انقلاب
مسإله سرنگونى نخستین بار در دوران تبعید امام خمینى به عراق مطرح شد و تا قبل از آن, مسبوق به بیان نبود. بر خلاف پیش بینى ساواك مبنى بر این كه فضاى علمى و غیرسیاسى حوزه علمیه نجف اشرف, امام خمینى را به درون خود فرو خواهد برد و دورى ایشان از تحولات داخلى ایران, به حاشیه رفتن همیشگى او را سبب خواهد شد, ((نظریه انقلاب)) در آن دیار ارائه گردید; نظریه اى كه با ایراد خدشه در مبادى و اصول سلطنت و نكوهش وضع موجود, زمینه را براى براندازى آن و طرح نظام ایدهآل فراهم ساخت. در واقع در دوره اى كه گفته مى شد تفكر سنتى شیعه نظریه انقلاب ندارد و یا این كه این تفكر باید علم مبارزه را از ماركسیسم به عاریت گیرد,9 امام خمینى به دور از هیاهوى دنیاى مدرن, در مسجد شیخ مرتضى انصارى نجف اشرف, نظریه انقلاب را در جمع شاگردانش بیان كرد و براى همیشه نظریه ((وفاق و سازگارى با قدرت دنیوى)) و ((حاكمیت دوگانه شاهان و فقیهان)) را كه از دوران صفویه به این سو, بر اندیشه سیاسى ایران سایه افكنده بود زیر سوال برد.
اما این كه امام خمینى چگونه مى خواست انقلاب سیاسى به راه اندازد و با چه شیوه اى ساختار موجود قدرت را سرنگون سازد, پرسشى بود كه روند نهضت اسلامى به استناد سیره سیاسى ایشان, بدان پاسخ گفت. پى گیرى این مسإله از آن جهت اهمیت پیدا مى كند كه ما را به درون فهمى انقلاب اسلامى نزدیك تر مى سازد و تبیین رساترى از علل و عوامل پیدایش این انقلاب در اختیار مى گذارد. تبیینى كه در ذیل نظریه هاى موجود در باب انقلاب, حاصل نمى گردد.
به طور كلى در فهم چرایى و چگونگى یك انقلاب, ممكن است این پدیده از دو منظر كالبد شكافى شود:
در نخستین منظر, ((انقلاب)) به عنوان كلیتى یك دست و با تمام اركان و عناصرش, مطالعه مى شود و مطالعه گر به آن همانند شخص ثالث نظاره مى كند و در نهایت به تبیینى از علل و عوامل پیدایش آن دست مى یابد. این نحو از نظاره تاكنون به گروه هاى متعددى تقسیم شده است: گروه اول نظریه هاى كلاسیك انقلاب است كه هم داعیه گسترده اى داشتند و هم به طور عمده بر یك عامل تإكید مى كردند10; گروه دوم, نظریه هاى جدیدترى بودند كه مانند اسلاف خود داعیه تعمیم پذیرى داشتند, اما با دخالت دادن عواملى چند, از تحلیل هاى تك عاملى پرهیز كرده و به تبیین احتمال وقوع انقلاب بسنده كردند11; گروه سوم, نظریه هاى چند دهه اخیر بودند كه ادعاى تعمیم پذیرى را رها كرده, ضمن بررسى جزئیات, به تجزیه و تحلیل انقلاب هاى جهان سومى همت گماشتند12; سرانجام نظریه هاى حدودا دو دهه اخیرى كه صرفا به تحلیل انقلاب اسلامى پرداختند.13
در دومین منظر, انقلاب از نگاه رهبر آن كه در تمام مراحل وقوعش, نقش فعال و تعیین كننده اى داشته است, مورد مطالعه قرار مى گیرد و از او خواسته مى شود تا به تبیین علل و عوامل چنین حادثه اى همت گمارد. در واقع به جاى این كه ما با بهره گیرى از نظریه هاى موجود انقلاب, داستان انقلاب را تعریف كرده و سرنخ كلاف سردرگم آن حادثه را پیدا كنیم, سرگذشت وقوعش را از زبان رهبر آن مى شنویم. از این منظر ما نیازمند درون فهمى اندیشه و سیره سیاسى امام خمینى در عمل ((انقلاب سیاسى)) هستیم. تاكنون بازسازىهاى متنوعى از نظریه انقلاب در آثار سیاسى امام خمینى را نویسندگان داخلى و خارجى ارائه داده اند,14 كه ما در این اثر تا حدودى از الگوى ((بهزاد دوران))15 استفاده مى كنیم.

بازسازى نظریه انقلاب
اولین نكته اى كه در بازسازى نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینى به چشم مى خورد, تفكیك بین دو انقلاب مادى و معنوى است كه هر یك داراى ویژگى هاى مخصوص به خود است. هرچند به گفته ایشان ((قوه مقاومت)) در قبال ستم و بى عدالتى دولت, جزو ((طبیعى ساختمان بشر))16 است, لكن غایت از شوریدن و انگیزه مقاومت كردن, وجه تمایز بین این دو انقلاب است. از نظر امام خمینى, ((همه انقلابات به جز انقلاب اسلامى, به دنبال اهداف مادى بوده و در حصار از میان رفتن یك حكومت و روى كارآمدن حكومتى دیگر محدود مانده اند)).
این ((انقلاب با انقلاب هاى سایر كشورها و انقلاب هایى كه در دنیا اتفاق افتاده است, فرق دارد. انقلاب هایى كه در دنیا تاكنون اتفاق افتاده است, قدرت را از دست یك قدرتمند , یك جابر, به دست جابر دیگرى, كه یا مثل این یا بالاتر از این است, منتقل كردند. شما مطالعه كنید در حال انقلاب هایى كه در دنیا پیدا شده است یا كودتاهایى كه هر روز واقع مى شود و شده است, ببینید كه آیا وضع آن جا چطور است, جز این است كه با اغفال مردم یك انقلاب پیدا شده است و یك قدرتى را به كنار گذاشته اند, یك قدرت مشابه او یا بدتر از او سركار آورده اند؟ هیچ در حال ملت ها فرق حاصل نشده است یا حال ملت ها بدتر شده است.17
انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یك حكومت رفته, حكومت دیگر آمده است. یك رژیم رفته, رژیم دیگر آمده است, ولى انقلاباتى كه آمده است باید دید انگیزه انقلاب چه بوده است و براى چه چیز انقلاب واقع شده و ثمره این انقلاب چى هست و چه بوده. انقلاب فرانسه, شوروى و سایر انقلاباتى كه در عالم واقع شده است, یك انقلاباتى بوده است و رژیم ها تغییر كردند به رژیمى دیگر, حكومت تغییر كرده به حكومت دیگر, اما انگیزه, انگیزه مادى است, انگیزه دنیایى بوده است. آن وقتى كه روسیه قیام مى كند و رژیم سابق را از بین مى برد, انگیزه اش این بوده است كه این دنیا دست من باشد نه دست او... یإكلون كما تإكل الانعام. مثل همان حیواناتى كه با هم جنگ مى كنند و یكى, دیگرى را از بین مى برد. انگیزه یك انگیزه طبیعى است. یك انگیزه دنیایى است.18

از این رو انقلابات معمول دنیا در منظر امام خمینى, به واسطه بروز فشارهاى طولانى و طاقت فرساى اقتصادى ـ سیاسى از یك سو و منازعه قدرت میان نخبگان سیاسى از سوى دیگر, به وقوع پیوسته اند.

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 29 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: نظریه های انقلاب، انقلاب اسلامی ایران،     | نظرات()

نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینى(ره)

 

  این مقاله مى كوشد با بازسازى نظریه انقلاب در اندیشه سیاسى امام خمینى(ره) به ((درون فهمى انقلاب اسلامى)) نزدیك تر شود و تبیین رساترى از علل و عوامل پیدایش انقلاب اسلامى ارائه دهد. تفاوت این منظر با سایر تئورىهاى انقلاب آن است كه معمولا در این تئورىها انقلاب به عنوان كلیتى یك دست با تمام اركان و عناصرش مورد مطالعه قرار مى گیرد, در حالى كه در این منظر, انقلاب نه از نگاه یك شخص ثالث بلكه از منظر ((رهبر انقلاب)) كه در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعیین كننده اى داشته است بازخوانى گردد.

واژه هاى كلیدى: نظریه انقلاب, امام خمینى, شرایط عینى, شرایط ذهنى.


مقدمه
1. غایت وجودى2 یا معضله وجودى انسان3 در معرفت عرفانى امام خمینى, استكمال نفس یا عشق ذاتى و فطرى آدمى به جمال بارى تعالى و هویت مطلقه است. با این همه آدمى در پیمودن راه كمال با دو دسته موانع درونى (منقاد تمناى نفس شدن) و موانع بیرونى (زیر بار قدرت هاى سلطه گر بیرونى بودن و یا رفتن) رو به رو مى گردد, كه از میان برداشتن آنها, تلاش وافر توإم با آگاهى را مى طلبد. بررسى موانع درونى استكمال نفس و چگونگى تعدیل آنها در جدال با نیروهاى خیر, موضوع علم اخلاق است و مبارزه علیه موانع بیرونى (استبداد) متعلق به حوزه سیاست است; از این رو مفهوم ((مبارزه و قیام)) فصل مشترك اخلاق و سیاست است.
2. استبداد ـ و در تعبیرى سنتى تر قلدرى ـ صفت رذیله اى است كه در اثر عدم تهذیب نفس در آدمى ظهور كرده و به تدریج به ملكه اى پایدار تبدیل مى شود; از این رو استبداد در نظریه سیاسى امام خمینى, وصف سلطان است نه خصلت سلطنت, این كه با چه راهكارى مى توان به مبارزه علیه استبداد و در نهایت به تقلیل یا حذف آن نایل آمد, پرسشى است كه امام خمینى پاسخ آن را در برون رفت مشروطیت نمى یابد و علاج آن را در انقلاب مى بیند.

ضرورت انقلاب سیاسى
در اندیشه سیاسى امام خمینى, ((مشكله استبداد)), اولا, خصلتى است كه به تدریج در نهان شخص ذى شوكت, تبدیل به ملكه مى شود و جامعه را زیر چكمه هاى اقتدارش منكوب مى سازد; ثانیا, چنین مشكله اى نه از طریق وعظ و نصیحت حل مى شود و نه مشروطیت مى تواند, به عنوان یك ساخت بیرونى, به تقلیل یا حذف آن همت گمارد. قرین شدن این دو گزاره سیاسى سبب مى شد تا امام خمینى, مسوولیت تمام نابه سامانى ها را به رإس هرم منتقل سازد و چاره را در همان نقطه بیابد. تلاقى این دو گزاره, سلسله بحث هاى امام خمینى درباره ولایت فقیه است كه در اواخر دهه چهل به تفصیل منقح شده است. در واقع, ولایت فقیه, هم به جابه جایى رإس هرم و جایگزینى فردى عادل و مهذب نظر دارد و هم سازوكار چنین انتقالى را در قالب انقلاب بیان مى كند. هرچند امام خمینى (در اردیبهشت 1323) عالمان دینى را براى برپایى حكومت اسلامى به ((قیام)) فرا مى خواند, اما براى نخستین بار در كتاب ولایت فقیه از ((انقلاب سیاسى)) نام مى برد و خواهان سرنگونى سلطنت مى شود:

شرع و عقل حكم مى كند كه باید نگذاریم وضع حكومت ها به همین صورت ضد اسلامى یا غیراسلامى ادامه پیدا كند. دلایل این كار واضح است, چون برقرارى نظام سیاسى غیراسلامى به معناى بى اجرا ماندن نظام سیاسى اسلام است. همچنین به این دلیل كه هر نظام سیاسى غیراسلامى نظامى شركآلود است, چون حاكمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور كنیم و از بین ببریم و باز به این دلیل كه موظفیم شرایط اجتماعى مساعدى براى تربیت افراد مومن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضدشرایط حاكمیت طاغوت و قدرت هاى نارواست... ما چاره اى نداریم جز این كه دستگاه هاى حكومتى فاسد و فاسدكننده را از بین ببریم و هیإت هاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنیم. این وظیفه اى است كه همه مسلمانان در یكایك كشورهاى اسلامى باید انجام بدهند و انقلاب سیاسى را به پیروزى برسانند.4
با این همه, به راه انداختن انقلاب سیاسى, در فضایى كه اغلب عالمان دینى و روشنفكران ایرانى متإثر از گفتمان مشروطیت بودند, تحولى بعید به نظر مى رسید; به ویژه آن كه بسیارى از مراجع حوزه علمیه, به دلیل سرخوردگى هاى ناشى از فرجام مشروطیت و نیز ترس و واهمه از تعرضات علنى رضاخان, در انزوا و حیات تقیهآمیز به سر مى بردند و علاقه چندانى به بازگشت مجدد به عرصه سیاست نداشتند. مراجع مهم معاصر امام خمینى, آیه الله عبدالكریم حائرى یزدى و آیه الله سیدمحمدحسین بروجردى بودند كه به واسطه یا بى واسطه, از شاگردان علماى مشروطه خواه به حساب مىآمدند و اگر تمایلى به پایان بخشیدن به دوره انشقاق خود از سیاست داشتند, علاقات سیاسى خویش را تنها در گفتمان مشروطیت با وعظ و انذار دنبال مى كردند. این گفتمان كه در آغاز نهضت اسلامى بر اندیشه و عمل امام خمینى نیز تإثیر گذاشته و او را تا حدودى به احیاى مجدد آن امیدوار ساخته بود, در واقع مسیرى بود كه گذار از آن براى اثبات ناكارآمدى نظریه مشروطیت ضرورت داشت.
امام خمینى در شرایطى وارد عرصه سیاست شد و به نقد دولت پهلوى پرداخت كه سكوت سراسر این گفتمان را فرا گرفته و بى رونقى مجادلات و مطالبات مشروطه طلبى از یك سو و اقتدار بى چون و چراى محمدرضا شاه از سوى دیگر, آن را علیل كرده بود; نه كسى علاقه اى به پیگیرى آرمان هاى برآورده نشده مشروطیت داشت و نه كسى جرإت نقد كردن دولت پهلوى را در سر مى پروراند. جسارت امام خمینى در نقد جدى و صریح دولت, شجاعتى بود كه بسیارى از طرفداران مشروطه از انجام آن ناتوان بودند. بدون شك ایستادگى امام خمینى در قبال حوادثى از قبیل لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى و كاپیتولاسیون, در فروپاشى سكوت توإم با تقیه سال هاى پس از كودتاى 28 مرداد 1332, نقش مهمى ایفا كرد و جرإتى كه به مجموعه حوزویان بخشید, در متزلزل ساختن نظریه سلطنت مشروطه, تإثیر زیادى بر جاى نهاد; به ویژه آن كه امام خمینى با كشاندن مبارزه به كانون اصلى آن, یعنى حوزه علمیه قم, عملا علما و مراجع وقت را به یك رویارویى ناخواسته كشاند و بخش وسیعى از روحانیون و مراجع را به نیروى اپوزیسیون مبدل ساخت و وضعیتى پدید آمد كه در آن, حوزه جزء لیست سیاه ساواك قرار گرفت و هیچ مرجع طراز اولى, حداقل در ظاهر, نمى توانست با رژیم پهلوى ارتباط برقرار كند. با این همه, سكوت شكسته شده نمى توانست به براندازى, كه امام خمینى در سال 1348 به آن فراخوان داده بود, منجر شود. مسإله براندازى نیازمند خلق شرایط و عوامل دیگرى بود كه بعدها در بحران سال 1356 به وجود آمد و لبیك به فراخوان امام خمینى عمومى و فراگیر شد.
بعضى5 در تشبیه این مسإله, مثالى را نقل مى كنند كه روزى یكى از اعضاى اركستر, بنا به دلایل شخصى, فرد دیگرى را به جاى خود مى فرستد و با نشان دادن حركاتى, طریقه نواختن ویالون را به او یاد مى دهد. فردا كه بر صحنه حاضر مى شود و گروه آرایش مى گیرد, كنداكتر یا رهبر اركستر, براى هدایت و هماهنگ كردن نوازندگان, حركاتى را انجام مى دهد, اما هیچ كس با حركات او هماهنگى ندارد, وقتى رهبر اركستر جلو مى رود, متوجه مى شود همه نوازندگان حاضر جاى نوازندگان اصلى آمده اند. در دوره اى كه به آن اشاره شد, امام خمینى به مثابه كنداكتر, دیگران را به موسیقى براندازى فرا مى خواند, اما هیچ كس نوازندگى نمى داند و هر كس جاى دیگرى آمده است. یك دهه بعد وقتى امام خمینى در سال 56 شروع به انجام حركات نواختن مى نماید, همه در حالى كه هیچ عضوى غیبت ندارد, با حركات دست او هماهنگ شده و سرود سرنگونى را سر مى دهند; از این رو اگر امام خمینى در سال 1349 در پیام خود به حجاج بیت الله الحرام, جمله ((اساسا اسلام با اساس شاهنشاهى مخالف است. هر كس سیره رسول خدا را در وضع حكومت ملاحظه كند, مى فهمد اسلام آمده است این كاخ هاى ظلم شاهنشاهى را خراب كند. شاهنشاهى از كثیف ترین و ننگین ترین نمونه ارتجاع است)) را به منظور حفظ سلامت پخش كنندگان آن پیام در مراسم حج آن سال, از جمله حجه الاسلام محتشمى و همسرش, حذف مى كند,6 در اوج مبارزه سرنگونى آن را حتمى مى داند و رسما اعلان مى كند: ((موافقت با نظام شاهنشاهى, چه به صراحت و چه به وسیله طرحى كه لازمه اش بقاى آن است, خیانت به اسلام و قرآن كریم و مسلمین و ایران است و هر كس با هر اسم, با آن موافقت نشان دهد, مطرود و اجتناب از آن لازم است)). 7
به همین دلیل, امام خمینى در پاسخ به سوال روزنامه الهدف لبنان و رادیو اتریش مبنى بر این كه رژیم شاه تصمیم دارد قانون اساسى را با شریعت اسلام متناسب و تعدیل كند, مى افزاید: ((اینها همه دروغ است. اگر راست مى گویند اول چیزى كه در قانون اساسى مخالف با اسلام است سلطنت شاه و اصل رژیم سلطنتى است))8 كه باید برداشته شود.

نظریه انقلاب
مسإله سرنگونى نخستین بار در دوران تبعید امام خمینى به عراق مطرح شد و تا قبل از آن, مسبوق به بیان نبود. بر خلاف پیش بینى ساواك مبنى بر این كه فضاى علمى و غیرسیاسى حوزه علمیه نجف اشرف, امام خمینى را به درون خود فرو خواهد برد و دورى ایشان از تحولات داخلى ایران, به حاشیه رفتن همیشگى او را سبب خواهد شد, ((نظریه انقلاب)) در آن دیار ارائه گردید; نظریه اى كه با ایراد خدشه در مبادى و اصول سلطنت و نكوهش وضع موجود, زمینه را براى براندازى آن و طرح نظام ایدهآل فراهم ساخت. در واقع در دوره اى كه گفته مى شد تفكر سنتى شیعه نظریه انقلاب ندارد و یا این كه این تفكر باید علم مبارزه را از ماركسیسم به عاریت گیرد,9 امام خمینى به دور از هیاهوى دنیاى مدرن, در مسجد شیخ مرتضى انصارى نجف اشرف, نظریه انقلاب را در جمع شاگردانش بیان كرد و براى همیشه نظریه ((وفاق و سازگارى با قدرت دنیوى)) و ((حاكمیت دوگانه شاهان و فقیهان)) را كه از دوران صفویه به این سو, بر اندیشه سیاسى ایران سایه افكنده بود زیر سوال برد.
اما این كه امام خمینى چگونه مى خواست انقلاب سیاسى به راه اندازد و با چه شیوه اى ساختار موجود قدرت را سرنگون سازد, پرسشى بود كه روند نهضت اسلامى به استناد سیره سیاسى ایشان, بدان پاسخ گفت. پى گیرى این مسإله از آن جهت اهمیت پیدا مى كند كه ما را به درون فهمى انقلاب اسلامى نزدیك تر مى سازد و تبیین رساترى از علل و عوامل پیدایش این انقلاب در اختیار مى گذارد. تبیینى كه در ذیل نظریه هاى موجود در باب انقلاب, حاصل نمى گردد.
به طور كلى در فهم چرایى و چگونگى یك انقلاب, ممكن است این پدیده از دو منظر كالبد شكافى شود:
در نخستین منظر, ((انقلاب)) به عنوان كلیتى یك دست و با تمام اركان و عناصرش, مطالعه مى شود و مطالعه گر به آن همانند شخص ثالث نظاره مى كند و در نهایت به تبیینى از علل و عوامل پیدایش آن دست مى یابد. این نحو از نظاره تاكنون به گروه هاى متعددى تقسیم شده است: گروه اول نظریه هاى كلاسیك انقلاب است كه هم داعیه گسترده اى داشتند و هم به طور عمده بر یك عامل تإكید مى كردند10; گروه دوم, نظریه هاى جدیدترى بودند كه مانند اسلاف خود داعیه تعمیم پذیرى داشتند, اما با دخالت دادن عواملى چند, از تحلیل هاى تك عاملى پرهیز كرده و به تبیین احتمال وقوع انقلاب بسنده كردند11; گروه سوم, نظریه هاى چند دهه اخیر بودند كه ادعاى تعمیم پذیرى را رها كرده, ضمن بررسى جزئیات, به تجزیه و تحلیل انقلاب هاى جهان سومى همت گماشتند12; سرانجام نظریه هاى حدودا دو دهه اخیرى كه صرفا به تحلیل انقلاب اسلامى پرداختند.13
در دومین منظر, انقلاب از نگاه رهبر آن كه در تمام مراحل وقوعش, نقش فعال و تعیین كننده اى داشته است, مورد مطالعه قرار مى گیرد و از او خواسته مى شود تا به تبیین علل و عوامل چنین حادثه اى همت گمارد. در واقع به جاى این كه ما با بهره گیرى از نظریه هاى موجود انقلاب, داستان انقلاب را تعریف كرده و سرنخ كلاف سردرگم آن حادثه را پیدا كنیم, سرگذشت وقوعش را از زبان رهبر آن مى شنویم. از این منظر ما نیازمند درون فهمى اندیشه و سیره سیاسى امام خمینى در عمل ((انقلاب سیاسى)) هستیم. تاكنون بازسازىهاى متنوعى از نظریه انقلاب در آثار سیاسى امام خمینى را نویسندگان داخلى و خارجى ارائه داده اند,14 كه ما در این اثر تا حدودى از الگوى ((بهزاد دوران))15 استفاده مى كنیم.

بازسازى نظریه انقلاب
اولین نكته اى كه در بازسازى نظریه انقلاب در اندیشه امام خمینى به چشم مى خورد, تفكیك بین دو انقلاب مادى و معنوى است كه هر یك داراى ویژگى هاى مخصوص به خود است. هرچند به گفته ایشان ((قوه مقاومت)) در قبال ستم و بى عدالتى دولت, جزو ((طبیعى ساختمان بشر))16 است, لكن غایت از شوریدن و انگیزه مقاومت كردن, وجه تمایز بین این دو انقلاب است. از نظر امام خمینى, ((همه انقلابات به جز انقلاب اسلامى, به دنبال اهداف مادى بوده و در حصار از میان رفتن یك حكومت و روى كارآمدن حكومتى دیگر محدود مانده اند)).
این ((انقلاب با انقلاب هاى سایر كشورها و انقلاب هایى كه در دنیا اتفاق افتاده است, فرق دارد. انقلاب هایى كه در دنیا تاكنون اتفاق افتاده است, قدرت را از دست یك قدرتمند , یك جابر, به دست جابر دیگرى, كه یا مثل این یا بالاتر از این است, منتقل كردند. شما مطالعه كنید در حال انقلاب هایى كه در دنیا پیدا شده است یا كودتاهایى كه هر روز واقع مى شود و شده است, ببینید كه آیا وضع آن جا چطور است, جز این است كه با اغفال مردم یك انقلاب پیدا شده است و یك قدرتى را به كنار گذاشته اند, یك قدرت مشابه او یا بدتر از او سركار آورده اند؟ هیچ در حال ملت ها فرق حاصل نشده است یا حال ملت ها بدتر شده است.17
انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یك حكومت رفته, حكومت دیگر آمده است. یك رژیم رفته, رژیم دیگر آمده است, ولى انقلاباتى كه آمده است باید دید انگیزه انقلاب چه بوده است و براى چه چیز انقلاب واقع شده و ثمره این انقلاب چى هست و چه بوده. انقلاب فرانسه, شوروى و سایر انقلاباتى كه در عالم واقع شده است, یك انقلاباتى بوده است و رژیم ها تغییر كردند به رژیمى دیگر, حكومت تغییر كرده به حكومت دیگر, اما انگیزه, انگیزه مادى است, انگیزه دنیایى بوده است. آن وقتى كه روسیه قیام مى كند و رژیم سابق را از بین مى برد, انگیزه اش این بوده است كه این دنیا دست من باشد نه دست او... یإكلون كما تإكل الانعام. مثل همان حیواناتى كه با هم جنگ مى كنند و یكى, دیگرى را از بین مى برد. انگیزه یك انگیزه طبیعى است. یك انگیزه دنیایى است.18

از این رو انقلابات معمول دنیا در منظر امام خمینى, به واسطه بروز فشارهاى طولانى و طاقت فرساى اقتصادى ـ سیاسى از یك سو و منازعه قدرت میان نخبگان سیاسى از سوى دیگر, به وقوع پیوسته اند.

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 29 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: انقلاب اسلامی ایران، نظریه های انقلاب،     | نظرات()

معنای انقلاب دراندیشه هانا آرنت

 هاناآرنت بانگارش آثارمختلفی در زمینه مسائل سیاسی همچون خشونت، انقلاب، ریشه های توتالیتاریسم و... در زمره مهمترین متفكران سیاسی قرن بیستم قلمداد می گردد.
آرنت از انقلابها به عنوان “یگانه وقایع سیاسی كه مارا مستقیماوبه شكلی ناگزیر با مسئله شروع وآغاز مواجه می كنند” دفاع می نماید. جنبه پرشكوه انقلاب در نظرآرنت كوشش آن برای ساختن آغازی تازه وآزاد در اجتماع انسانی است. از نظراو انقلاب در بهترین حالتش جنگیدن علیه ظلم یارهایی ازاستثمارنیست بلكه انقلابها در صورتی مشروعند كه به آرمان آزادی انسانی دسترسی پیدا كنند. اوهمچنین انقلاب را چیزی بالاتر از یك شورش موفقیت آمیز می‌داند ومعتقدست در هركودتا یا جنگ داخلی نباید به دنبال انقلاب بود، قدر مشترك همه این پدیدارها با انقلاب این است كه جملگی با خشونت به وجود می آیند و همین سبب شده آنها را با انقلاب یكسان بدانند ولی خشونت هم مانند دگرگونی به تنهایی برای توصیف انقلاب كافی نیست. هنگامی می‌توان از انقلاب سخن گفت كه دگرگونی به معنای آغازی تازه وخشونت به منظور تشكیل حكومت به شكلی نو وایجاد سازمان سیاسی جدیدی برای جامعه به كار رود كه در آن رهایی از ستمگری به قصد استقرار آزادی صورت پذیرد. وقتی انقلابها غرق در اندیشه رهایی از ظلم یا عامل ظلم می‌شوند هدف خود را كه آغازی تازه است زیر پا می‌گذارند زیرا از این جهت انقلاب از داشتن تصوری برای آینده تهی می ماند.

آرنت سپس به تبار شناسی واژه ولفظ انقلاب می‌پردازد و یكی از راههای تعیین زمان تولد این‌گونه پدیدارهای كلی تاریخی را این می‌داند كه ببینیم در چه هنگام لفظی كه به این پدیدار دلالت می‌كند برای نخستین بار ظاهر شده است. در سده هفدهم این واژه برای نخستین باربه صورت یكی از اصطلاحات سیاسی به كار رفت كه به طور ضمنی به بازگشت به نظمی كه از پیش تعیین شده است اشاره می‌كرد. هنگامی كه در جریان انقلاب فرانسه و آمریكا بازیگران متوجه شدند كه بازگشت ناممكن است و باید به كاری نو دست زد كلمه انقلاب معنایی جدید كسب كرد. ‌
آرنت به وجود تفاوت هایی بین جنگ و انقلاب اشاره می كند ومعتقد است كه جنگ یكی از كهن‌ترین پدیدارهادر تاریخ مدون بشر است در حالی‌كه انقلاب در معنای درست، تا پیش از عصر جدید وجود نداشت ویكی از تازه ترین داده های عمده سیاسی محسوب می‌شود وبر خلاف انقلاب هدف جنگ به ندرت با مفهوم آزادی پیوند داشته است. اما وی این دو پدیده را بدون عامل سوم یعنی خشونت قابل تصور نمی‌داند و همین خصیصه خشونت را برای متمایز ساختن جنگ و انقلاب از سایر پدیده های سیاسی كافی می‌داند وی به جنبه دیگر در انقلابهای جدید اشاره می‌كند وآن تاثیر انكار ناپذیر مسئله اجتماعی در همه انقلابها است كه از دیدگاه اوبراین اساس می‌توان برای انقلاب سابقه ای در دوران پیش از عصر كنونی پیدا كرد. ‌
آرنت از انقلاب فرانسه به عنوان نمونه كلاسیك انقلابی بالقوه یاد می‌كند كه با غرق شدن در جنگ علیه فقر و بدبختی از آغازی تازه محروم ماند زیرا زمانی كه توجه به جای ایجاد فضایی تازه برای آزادی معطوف رها كردن عده زیادی از رنج وبدبختی شود فرصت برای تدارك نهادها و كانال ‌های تازه ی مبادله عقاید ازبین می‌رود. زیرا همبستگی براساس بدبختی ها هرگز نمی تواند پایه ای محكم وقابل اتكا برای عمل سیاسی باشد. ‌
آرنت گمان می‌كرد انقلاب آمریكا در مقایسه با انقلاب فرانسه موفق تر عمل كرده است. اوموفقیت انقلاب آمریكا را نتیجه وفور نعمت در دنیای جدید می‌دانست كه باعث شده بود آمریكا ییها از فقر و بدبختی كه درانقلاب فرانسه چشمگیر بود رهایی پیدا كنند. آنها انقلاب را برای تحقق هیچ هدف از پش تعیین شده ای نظیر جامعه عادل یا برابر نمی خواستند بلكه انقلاب را برای ایجاد انجمن عمومی باز و بی انتها طلب می‌كردند و از این رو به حس خوشبختی دست یافتند. آرنت معتقد بود این فضاهای عمومی باعث می‌شود كه مردم به شكل گسترده در آن راه داشته باشند و از میان آنان نخبگانی انتخاب شوند كه ازنظر سیاسی بهترین افراد هستند. وی به حق رای عمومی اعتقاد نداشت ومعتقد بود بر این اساس كسانی نخبگان را به مناصب سیاسی رسانده اند كه نه عقاید ناشی از علم دارند ونه علاقه ای جدی واصیل به سیاست. ‌

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 18 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: نظریه های انقلاب، اندیشه سیاسی در غرب،     | نظرات()
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات