امنیت در نظام بینالملل جدید؛ سناریوها و مسائل
روندهای موثر در شکلگیری امنیت طی دوره جنگ سرد، چندی است که از اعتبار ساقط شدهاند. ساختاری کاملا نوین- و البته مبهم- جایگزین گردیده [که حتما] مسائل خاص خود را دارد». [۱]
عبارت ساده ـ ولى تأملبرانگیز ـ «دونالد اسنو» (Donald Snow) در خصوص ساختار آتى امنیت بینالملل، حکایت از وجود دغدغهاى بنیادین نزد بسیاری از تحلیلگران مسائل امنیتى و نویسندگان این حوزه دارد که جوهره آن را این پرسش شکل مىدهد: «روندهای اساسىای که تکلیف امنیت در عرصه بینالمللى را مشخص مىسازند، کدامند؟» به تعبیر «جان مکگین» (John G.Mc Ginn) شرایط تازهاى پدیدار شده است که در آن، ماهیت، گفتمان و روشهاى راهبردی تمامأ دستخوش تحول شدهاند. بنابراین ما در آستانه جهانى تازه قرار داریم که معادلات راهبردی آن با اصول، مبانى و قواعد پیشین، ضرورتأ حل و فصل نمىشوند. [۲]
درصورت پذیرش این ایده- که تردید اندکى مىتوان در صحت آن سراغ گرفت. [۳]
لازم مىآید تا محتوای ساختارهای نوین امنیت به بحث گذارده شود و مهمترین موضوعاتى که احتمالأ در دستور کار برنامه امنیتى نظام بینالملل قرار خواهد گرفت، استخراج گردد. نتیجه چنین پژوهشى از آن روى مهم است که مشخص مىسازد مرکز حقل تحولات امنیتى- که بر اساس آن ساختارهای مختلف امنیتى استوار خواهد شد ـ کدامند. بدیهى است که شناخت و درک ما از این موضوعات، مىتواند سمت و سوی مطالعات نظری و پیشنهادهای عملى در حوزه امنیت ملى را مشخص سازد.
برای این منظور لازم مىآید تا نخست، سناریوهای اصلى در خصوص ساختار امنیت جهانى شناسایى و عناصر اصلى در آنها مشخص شوند. پس از آن و از طریق تحلیل روندهای تنشزا در هر یک از این سناریوها مىتوان نسبت به استخراج عمدهترین مسائل امنیت جهانی در قرن بیست ویکم اقدام نمود.
الف. سناریوها
«اگرچه شناخت نظم جهان در آینده کارى دشوار است، اما چنین به نظر میرسد که... در پى شکست علوم دقیقه در سامانبخشى به معادلات این حوزه... چارهاى جز اقبال به آیندهشناسى از رهگذر توجه به احتمالات مختلف نباشد». [۴]
چنان که «رابرت کاکس» (Robert Cox) نیز به درستى اظهار داشته، «سناریوسازی» را مىتوان یک راهکار مناسب برای گمانهزنی از وضعیت آینده به شمار آورد که امکان طراحى راهبرد ملى در ظرف زمانى بلندمدت را به بازیگران سیاسى مختلف، در فضای متحول امنیت بینالمللى مىدهد. در ارتباط با ساختار «نظم بینالملل» که منبع شناخت مسائل اصلى امنیت در قرن ۲۱ به شمار میآید، میتوان دو سناریوی اصلى را از یکدیگر تمییز داد که عبارتند از:
اول. سناریوی آمریکایى
«فروپاشى اتحاد جماهیر شوروی، رقیب دیرینه ایالات متحده آمریکا، دلالت بر آن دارد که آمریکا در موقعیت بیبدیلى قرار گرفته است. این کشور اولین وتنها قدرتى است که به مقام قدرت جهانى دست یافته است». [۵]
از زمانى که «زبیگنیو برژینسکى»، در کتاب «صفحه شطرنج جهانی» به سال ۱۹۹۷ این ایده را اظهار داشت، تاکنون طیف متنوعى از متون و دیدگاهها منتشر و عرضه شده است که محتوای تمامى آنها را این استدلال اصلى شکل مىدهد که: توان ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت قرن بیست ویکم به اندازهای است که مىتواند در مدیریت و هدایت مسائل و روندهای نظم جهانی بهصورت موثری ایفای نقش نماید. از این منظر برآورد راهبردى قدرت آمریکا در حوزههای سختافزاریى چون اقتصاد، فناوری و مهمتر از همه «نظامى»، حکایت از آن دارد که هیچ قدرتى را نمىتوان سراغ گرفت که توان مقابله و رقابت با آمریکا را داشته باشد. [۶] این وضعیت با نگاه به جایگاه برتر اقتصادى آمریکا (که با ۲۵ کشور توسعه یافته بعد از خود برابر است) و توان نظامى آن کشور (که با ۹ کشور قدرتمند نظامی بعد از خود برابری مىکند) شناسانده مىشود. [۷] از سوى دیگر طرح ایده «قدرت نرم» از سوی اندیشهگرانى چون «جوزف نای» چشمانداز جدیدی را بر معادلات قدرت در نظام بینالمللى گشود که به زعم تحلیلگران و نویسندگان این رویکرد بیانگر وجه دیگری از برتری آمریکا در نظام بینالمللى مىباشد . تعبیر نای از قدرت نرم که بر محور «توان بازیگر براى جلب و ترغیب دیگران جهت انجام خواستههای وی» قرار دارد، به طور طبیعى از سطح «اجبار و تحمیل» فراتر رفته و دلالت بر «مشروع پنداشتن» اقدامات اعمال کننده قدرت از سوی دیگر بازیگران دارد. بنابراین مشاهده میشود که وی از این منظر رویکردی انتقادی نسبت به میزان قدرت نرم آمریکا اتخاذ مىکند. [۸] اما این مفهوم نزد اندیشهگرانى همانند «روزماری فوت» وجه ایجابى یافته و با استناد به تجاربى چون حمله به افغانستان، مبارزه با تروریسم و یا اقبال به ارزشهای لیبرال دمکراتیک در گستره جهانى، به آنجا مىرسند که قدرت نرم آمریکا در آستانه قرن ۲۱ به بیشترین میزان ممکن رسیده و همچون قدرت سخت، نوعى برتری را برای این کشور به ارمغان آورده است. [۹] به تعبیر «هنری کسینجر»:
«ایالات متحده در آغاز هزاره جدید از چنان توفق و برتریى برخوردار است که بزرگترین امپراتورىهاى گذشته نیز همتا و نظیر آن نبودهاند. آمریکا در تمامی زمینهها ... از برترى چشمگیرى در جهان برخوردار است. موقعیت ممتاز آمریکا، این کشور [را] به جزء اجتنابناپذیر ثبات بینالمللى تبدیل [ساخته]». [۱۰]
بر این اساس ساختار نظام بینالملل ترکیبى از عناصر زیر خواهد بود که تمامأ بر محور «هژمون» تعریف مىشوند:
1. متحدان
چنانکه «دیوید لیک» نشان داده، این بازیگران نزدیکترین قلمرو به هژمون را تشکیل مىدهند و در وضعیتى هستند که:
اولا: داراى حوزههای ویژه نفوذ خود مىباشند. هژمون نیز از تعرض و اعمال نفوذ در حوزههای اختصاصى که منافع حیاتى ایشان را شامل میشود، خودداری مىکند. ثانیأ: در سایر مناطق منافع مهمى دارند که ایفای نقش آنها را ضروری مىسازد. [۱۱] منطق عملیاتى این بازیگران، صیانت از منافع حیاتى در منطقه انحصاری و همکاری و چانهژنى با هژمون برای تأمین منافع مهمشان در سایر مناطق است. اتحادیه اروپا، روسیه و چین در این ساختار از بازیگران اصلى این حوزه به شمار میروند. [۱۲]
2. همکاران
در دومین قلمرو تعدادی از بازیگران قرار دارند که اگرچه از حیث برآورد راهبردی در وضعیت مطلوبى قرار دارند، اما بنا به دلایل متعدد از قرار گرفتن در جبهه مقابل هژمون احتراز مىکنند. این بازیگران بنا به تحلیل «دیوید لمپتون» و «ریچارد ایونیگ» در پى آن هستند تا از طریق «همکاری سودمندانه» با هژمون به اهداف خویش نایل آیند. [۱۳]
3. معارضان
اگرچه در فرهنگ نظام بینالملل بین «مخالفت» و «تعارض»، تفاوت معنایى و عملیاتى وجود دارد؛ اما این مرز معنایى در فضای هژمونیک از بین رفته و مطابق تحلیل «هنری کسینجر» حاکمیت منطق «یا با ما- یا بر ما»، مخالفت را به طور طبیعى به تعارض تبدیل مىسازد، در قلمرو سوم، مىتوان مجموعهای از بازیگران را سراغ گرفت که کم و بیش «مخالف» یا «معارض» هژمون هستند. [۱۴]
4. همراهان
گذشته از بازیگران سه قلمرو بالا، سایر کشورها در حاشیه معادلات امنیتى نظام بینالملل قرار دارند. «ادوین فیولنر» ویژگی این کشورها را چنین برمىشمرد:
اولا: این کشورها درگیر مسائل داخلى خود هستند و از حضور در عرصه بینالمللى بهصورت موثر عاجزند.
ثانیأ: شدیدأ از مخالفت با هژمون و تحمل هزینههای ناشى از آن پرهیز دارند.
ثالثا: تابع منطق همرنگى با جامعه جهانى هستند.
اینان، با اتخاذ سیاست سکوت تا مشخص شدن، سمت و سوى روندهای سیاسى جهانى و سپس پذیرش آنها (بهصورت تصریحى یا تلویحى)، سعی مىنمایند از کوران تحولات امنیتى به سلامت عبور نمایند. [۱۵] [نگاه کنید به نمودار شماره ۱]
دوم. سناریوى اروپایى
«ایالات متحده آمریکا دلایل متعدد و قابل قبول بسیارى دارد تا از شکلگیرى اروپایی متحد استقبال نماید،... اما نباید از نظر دور داشت که تحقق کامل چنین پدیدهاى مىتواند به معنای شکلگیری رقیبى تازه براى آمریکا در عرصه جهانى نیز باشد... چنین اروپایى به هرحال مشکلاتى هم براى آمریکا خواهد داشت». [۱۶]
بنیاد سناریوى اروپایى را چنانکه «ریچارد کوگلر» نیز مورد توجه قرار داده، تمایل این اتحادیه برای ایفای نقش موثر جهانى شکل مىدهد. به عبارت دیگر مىتوان دو رکن اصلى در سیاست بینالملل اتحادیه را چنین برشمرد:
رکن اول: اتحاد راهبردی با ایالات متحده آمریکا
مطابق برآورد امنیتى «گروه کاری مستقل» مؤسسه بینالمللى تحقیقات صلح استکهلم، ماهیت امنیت اروپا چنان است که آن را نمىتوان محصول جنگ و منازعه
نمودار شماره (۱) ساختار- امنیت جهانى:
سناریوی آمریکایى دانست. بلکه نظام امنیتى این اتحادیه بهتدریج و از رهگذر مذاکره و توافق در خصوص هنجارها، تأسیسات و سازمانهای حقوقى مشترک و فراگیر، حاصل آمده است. بنابراین نظام امنیتى اروپا بهصورت سنتى و تاریخى از ناحیه اتحاد با آمریکا تأمین شده و عمده تحلیلگران اروپایى- آمریکایى بر استمرار این وضعیت تاکید دارند. [۱۷] افزون بر آن، تهدیدات امنیتى احتمالى اتحادیه اروپا (اعم از تکوین و ظهور منازعات قومی- مذهبى، تنشهاى اجتماعى احتمالى از ناحیه توسعه اتحادیه، یا مشکلات زیست محیطى و...) چنانند که با همکاری موثر ایالات متحده قابل مهار و دفع خواهند بود. [۱۸] در این زمینه مىتوان به وجود بنیادهای فلسفى مشترک نزد دو بازیگر، [۱۹] پیدایش تهدیدات مشترک برای آنها، [۲۰] و آگاهى طرفین از نتایج نامطلوب واگرایى بین اروپا- آمریکا برای منافعشان در مناطق مختلف جهان [۲۱] اشاره داشت که تمامأ دو بازیگر را بدانجا رهنمون مىسازد تا محکمترین ائتلاف جهان آینده را در این ناحیه پدید آورند که مبتنى بر منافع راهبردی اروپا و آمریکا باشد. [۲۲]
رکن دوم. خروج از زیر چتر هژمونى آمریکا
علىرغم مجموع استدلالهای ارایهشده، چنین به نظر مىرسد که اتحادیه اروپایى در فضای مبتنى بر نبود اتحاد جماهیر شوروی، دیگر تمایل چندانى به استمرار راهبردهاى پیشین که با رهبری بلامنازع آمریکا شناخته مىشد، ندارد. از جمله عواملى که اتحادیه را به اصلاح وضعیت پیشین خود و ورود به عرصه معادلات جهانى در نقش یک راهبر مستقل و موثر، ترغیب مىنماید؛ مىتوان به موارد زیر اشاره داشت:
1. موضوعیت یافتن منافع اقتصادی که برای اتحادیه اروپا بسیار حائز اهمیت است و به تعبیر «رابرت گیلپین» موتور محرکه بسیاری از مناسبات و تحولات بنیادین در قرن بیست ویکم را شکل مىدهد. [۲۳] از این منظر، نیاز فزاینده به انرژی، توسعه صنعت، بازارهای مصرف و جریان سرمایه جهانى به عوامل اصلى در شکلدهى به قدرت جهانى تبدیل میشوند و اتحادیه اروپا با تفطن به این موضوع، مایل نیست- و نمىتواند- از این بعد از قدرت چشمپوشى کند. [۲۴]
2. موضوع دیگر به ارتقای توان راهبردی اتحادیه بازمىگردد که بنا به تحلیل «اندرو راثمل» بهطور طبیعى، اقبال جهانى به محوریت نقش اتحادیه اروپا در نقد سیاست یکجانبهگرایى آمریکا را افزایش مىدهد. [۲۵] بر این اساس، افزایش تقاضای جهانى در تغییر الگوی سیاست خارجى اتحادیه تاثیرگذار بوده و اتحادیه تلاش خواهد نمود تا وضعیت نامتعادل پس از جنگ جهانى دوم را به نفع اتحادیه تا حدودی اصلاح نماید. در این راستا مىتوان تقویت نقش اتحادیه در سیاست بینالملل را به مثابه بهترین اقدام موثر، ارزیابى کرد.
نتیجه جمع بین این دو رکن، شکلگیری راهبردی مىباشد که بر مبنای منطق «رقابت برای شراکت» عمل مىنماید. جوهره اصلى این راهبرد را گزارههای زیر شکل مىدهد:
1. اتحادیه اروپا با الگوى هژمونیک در گستره نظام جهانى مخالفتى ندارد.
نظرات ارایه شده از سوى تحلیلگران مختلف بر روی سایت ناتو در پاسخ به این سؤال که «امنیت همگانى در آینده چگونه تضمین مىشود؟»، دلالت بر این نکته دارد که خروج از وضعیت هرج و مرجگونه جز با نقشآفرینى مؤثر کانونى مقتدر که تصمیمات آن از ضمانت اجرایى لازم برخوردار باشد، میسر نیست. [۲۶] بر این اساس، سیاست امنیتى با اقتدار اجرایى پیوند خواهد داشت و اتحادیه با اعمال فشار برای ایجاد امنیت مطلوب، مخالفت بنیادی به عمل نخواهد آورد.
2. اتحادیه اروپا خود را بدیل ایالات متحده آمریکا نمىداند.
در پى فروپاشى اتحاد جماهیر شوروی، برخى از کشورها به دنبال آن بودند تا به نوعى کانونهای بدیلى (از قبیل روسیه، چین و یا اتحادیه اروپا) را برای آن بازیگر در مقابل ایالات متحده آمریکا بیابند. [۲۷] در این میان، اتحادیه اروپا از جذابیتهای بیشتری برخوردار بود. اما چنانکه ذکر شد، اتحادیه نه توان و نه انگیزه پذیرش این نقش را دارد . بالعکس مطابق استدلال حاضران در همایش «آینده سیاست خارجى و امنیتى اتحادیه اروپا»، حضور قدرتمند آمریکا یکى از ارکان سیاست امنیتى مطلوب اتحادیه به شمار مىرود؛ چرا که ضمن ایجاد سدی دفاعى در مقابل جریاد انتقادى نسبت به اقتدارگرایى اروپایی، مىتواند به ایجاد فضای مساعد برای حضور اروپا در سایر مناطق جهان (اعم از اقتصادی، سیاسى و ارتباطاتى) کمک کند . همچنین آمریکای قدرتمند میتواند ضمانت اجرایى کارآمد برای تحقق الگوی حقوقى مطلوب اتحادیه (مبتنى بر اصول حقوق بشر اروپایى)، به حساب آید. [۲۸] ملاحظاتى از این قبیل دلالت بر آن دارد که وجود یک آمریکا با قدرت نظامى برتر و حتى دارای گرایشهای نظامىگرایانه مىتواند در راستای اهداف بلندمدت اروپا مورد ارزیابى قرار گیرد.