پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیده ای است كه به عنوان حیطه‌‌‌‌ای از مطالعات آكادمیكی از اواسط دهه 80 پدیدار گشته‌‌‌است. توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر می‌‌‌‌رسد، زیرا مفهومی است كه در انواع گسترده‌‌‌‌‌ای از دیسیپلین‌‌‌‌ها و حیطه‌‌‌‌های مطالعالتی از قبیل:هنر معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعه‌‌‌شناسی، ارتباطات، مد و تكنولوژی نمایان شده‌‌‌است. دشوار است كه این مفهوم را در زمان یا تاریخ خاصی جای دهیم، زیرا زمان دقیق ظهور پست مدرنیسم مشخص نیست. شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در مورد مدرنیسم باشد، جنبشی كه بنظر می‌‌‌رسد پست مدرنیسم، از آن ظهور كرده‌‌‌است. مدرنیسم، دو گونه تعریف دارد كه این دو جنبه به درك پست مدرنیسم، مرتبط می شود. اولین جنبه یا تعریف از مدرنیسم، از یك جنبش زیبایی شناختی كه بطور كلی مدرنیسم نامیده‌‌‌می‌‌شد، نشات می‌‌‌‌گیرد. این جنبش تماما با اندیشه‌‌های غربی قرن بیستم در مورد هنر همسان است. (گویا علائم در حال ظهور آن را، می‌توان در قرن نوزدهم هم یافت)همان طور كه می‌‌دانید، مدرنیسم جنبشی است در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات، و نمایشنامه‌‌‌‌نویسی كه معیارهای سنتی را در پاسخ به این پرسش كه ((هنر چگونه باید شكل بگیرد، استفاده گردد، و چه معنایی داشته‌باشد؟)) نادیده می‌گیرد.


 شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در
 مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در مورد
مدرنیسم باشد، جنبشی كه بنظر می‌‌‌رسد
 پست مدرنیسم، از آن ظهور كرده‌‌‌است.

در دوران اوج گیری مدرنیسم یعنی بین سالهای 1910 تا 1930 چهره‌‌های شاخص ادبیات مدرن مانند وولف، جویس، الیوت، استیونز، پروست، مالارمه و رایك، به عنوان پایه‌‌‌گذاران مدرنیسم قرن بیستم، به توصیف مجدد این امركه «شعر و داستان باید چگونه باشد و چه كاری می‌‌تواند انجام دهد؟»، كمك شایانی نموده‌‌اند.
از دیدگاه ادبی ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:
1ـ تاكید برامپرسیونیسم (تأثرگرایی)
*
و ذهنیت در نوشتار و هنرهای تجسمی و تاكید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن یا خواندن یا حتی ادارك در ذات خود، تا تاكید بر روی آنچه ادراك می‌‌گردد. نمونه این امر می‌‌تواند، جریان سیال ذهن در نوشتن باشد
2ـ جنبشی به دور از واقع‌‌‌نگری آشكار كه توسط راوی سوم شخص دانای كل و دیدگاههای روایی ثابت و جایگاههای مشخص اخلاقی پدید می‌‌آید. داستانهای ویلیام فاكنر كه دارای چند راوی هستند نمونه‌‌‌ای از این گونه مدرنیسم هستند.
3ـ تمایز ژانرهایش مبهم است، بنابراین شعر بیشتر نثروار (مانند آثار تی اس الیوت یا ای كامنیگز) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس)
4ـ تاكید بر روی اشكال مجزا، روایتهای ناپیوسته و كولاژهایی
* از موضوعات مختلف كه اتفاقی به نظر میرسد
5- گرایشی به سمت انعكاس‌‌‌‌پذیری یا ناخود‌‌‌آگاه كه مرتبط با محصول آثار هنری است. بنابراین هر قطعه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یك دستاورد یا مانند چیزی كه توسط روشهای گوناگون ساخته شده و بكار می‌رود، جلب می‌‌كند.
6ـ رد زیبایی شناختی  بسیط رسمی، به جانبداری از طرحهای مینیمالیستی
* (كمینه‌‌‌‌ای) مانند اشعار ویلیام كارلوس ویلیامز و رد تئوریهای رسمی زیبا‌‌شناختی در مقیاسی گسترده به جانبداری از كشف و شهود در خلق اثر.
7
- رد تمایزات میان فرهنگهای والا و پایین و عامه‌‌‌پسند در گزینش موادی كه سابقاً هنر را شكل می‌‌داد و هم در روشهای نمایش، توزیع و كاربر هنر.
پست مدرنیسم هم مانند مدرنیسم از بیشتر این عقاید پیروی می‌كند در حالیكه منكر مرز‌‌‌بندی میان اشكال والا و پایین هنر و تمایزات ثابت ژانری است و تاكیدش بر تقلید *، نقیضه*، كنایه و فكاهی بودن است. هنر و اندیشه پست مدرن از انعكاس‌‌‌پذیری، ناخود‌‌آگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختار‌‌‌ های روایی)، ابهام و تقارن زمانی حمایت كرده و بر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسانی و فاقد ساختار و ثبات تاكید می‌‌ورزد.
این گونه بنظر میرسد كه پست مدرنیسم در این روشها بسیار شبیه مدرنیسم است، با این حال درباب نگرش , مدرنیسم با بسیاری از این گرایشات متفاوت است.به عنوان مثال مدرنیسم به این سو گرایش دارد كه نمایی پراكنده از ذهنیت انسان و تاریخ نشان دهد («زمین هرز » ‌‌‌الیوت یا  «به سوی فانوس دریایی»  وولف را به خاطر بیاورید)، اما این پراكندگی را به عنوان امری تراژیك مینمایاند، چیزی كه به عنوان یك نقصان، باید بر آن تاسف خورد و برایش سوگواری كرد..
بسیاری از آثار مدرن در تلاشند تا از این ایده دفاع كنند كه آثار هنری می‌‌تواند سبب ایجاد وحدت، انسجام و معنا در زندگی گردد، امری كه در زندگی مدرن امروز، بیش از هر چیزی گم شده‌‌است و هنر همان كاری را می‌‌كند كه بسیاری از نهادهای انسانی قادر به انجامش نیستند.
در مقام مقایسه، پست مدرنیسم از ایده پراكندگی و موقتی بودن و فقدان انسجام حسرت نمیخورد بلكه بیشتر آن را می‌‌‌ستاید:«جهان بی‌‌معناست؟ پس بیایید وانمود نكنیم كه هنر میتواند بدان معنا بخشد، بیایید تنها با چرندیات بازی كنیم!». شیوه دیگر نگریستن به رابطه میان مدرنیسم و پست مدرنیسم به آشكار شدن تعدادی ازاین تمایزات كمك می‌كند، بر طبق نظریه فردریك جیمسون، مدرنیسم و پست مدرنیسم اشكالی فرهنگی هستند كه مراحل خاصی از سرمایه‌‌داری را دنبال می‌كنند
.مرحله اول، سرمایه‌‌داری كه از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در كشورهای اروپای غربی، انگلستان و ایالات متحده (و تمام حیطه‌‌های تحت نفوذشان) به وقوع پیوست. اولین مرحله به گونه‌ای خاص به پیشرفتهای تكنولوژیكی یعنی موتور بخار و زیبا‌شناختی یعنی رئالیسم مرتبط می‌‌باشد.
مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم (در زمان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، این مرحله یعنی سرمایه‌‌داری انحصار طلبانه، كه با موتورهای الكتریكی و موتورهای احتراقی داخلی و مدرنیسم مرتبط اند. مرحله سوم، مرحله‌‌ای است كه هم اكنون در آن قرار داریم یعنی مرحله سرمایه‌‌‌‌داری چند ملیتی و مصرفی كه


مدرنیسم عموما به جنبش‌‌های گسترده زیبا‌شناختی
 در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعه‌‌‌ای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی كه پایه‌‌گذار جنبه زیبا‌‌‌شناختی مدرنیسم هستند اشاره می‌كند

تاكیدش بیشتر بر روی بازار‌یابی، فروش و مصرف كالا است و نه تولید آن!، و ارتباطی تنگاتنگ با تكنولوژی هسته‌‌‌ای و الكتریكی وپست مدرنیسم دارد. همانند توصیف جیمسون از پست مدرنیسم به عنوان سبك تولید و تكنولوژی، دومین مرحله یا توصیف از پست مدرنیسم، بیشتر از تاریخ و جامعه‌شناسی نشات می گیرد تا از ادبیات و تاریخ هنر! این رهیافت، پست مدرنیسم را به عنوان یك شكل كامل اجتماعی یا مجموعه‌‌‌ای از نگرش های جامعه‌‌‌‌شناختی_تاریخی می‌نامد، به بیان دقیقتر، این روش بیشتر پست مدرنیته را با مدرنیته مقایسه می‌كند تا پست مدرنیسم را با مدرنیسم !
   اما فرق این دو در چیست؟

مدرنیسم عموما به جنبش‌‌های گسترده زیبا‌شناختی در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعه‌‌‌ای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی كه پایه‌‌گذار جنبه زیبا‌‌‌شناختی مدرنیسم هستند اشاره می‌كند
مدرنیته  قدمت بیشتری از مدرنیسم دارد. عنوان مدرن كه اولین‌بار در جامعه‌شناختی قرن هفدهم بكار برده شد به معنای متمایز ساختن دوره كنونی از دوره پیشین كه دوره عتیق نامیده می‌شد، است.
محققان همیشه بر سر زمان دقیق آغاز دوره پست مدرنیسم و چگونگی تمایز میان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نیست، بحث و مجادله داشته‌‌اند. اینگونه بنظر می‌رسد كه هر بار مورخین خواسته‌‌‌اند به تاریخ دوره مدرن دست یابند، گویی در تمام دفعات، مدرنیسم در تاریخ پیشتری وجود داشته‌است. اما عموما دوران مدرن با عصر روشنگری اروپایی كه اساسا قرن هیجدهم شروع شد، مرتبط است.
(دیگر عناصر تاریخی نمایانگر اندیشه روشنگری به دوران رنسانس یا پش از آن باز می‌كردد.) بنابراین، می‌توان ادعا كرد كه اندیشه و ادبیات روشنگرانه با آغاز قرن هیجدهم آغاز شد.
من تاریخ دوران را از سال 1750 محاسبه می‌‌كنم، زیرا دكترای خود را از رشته‌‌‌‌ای در دانشگاه استانفورد كه اندیشه و ادبیات مدرن نامیده می‌شد و بر آثار پس از 1750 تمركز یافته‌‌‌‌بود، دریافت كرده‌ام. ایده‌‌‌های بنیادین روشنگری اساسا همان ایده‌‌های بنیادین انسان گرایی است.
مقاله جین فلكس چكیده مناسبی از این عقاید و مقدمات ارائه می‌‌دهد ، و اكنون مواردی را به فهرستش می‌افزایم:
1ـ  خودی با ثبات، منسجم و آگاه وجود دارد. این خود، خودآگاه و عقلانی و مستقل و جهانشمول می‌‌‌‌باشد و هیچ شرایط فیزیكی نمی‌تواند بطور بنیادین بر عملكرد این خود تاثیر بگذارد.
2ـ این خود، خود و جهان اطرافش را از طریق علت یا عقلانیت باز می‌‌شناسد و به عنوان بالاترین شكل كاركرد ذهنی و تنها شكل عینی برآورد می‌شود.
3ـ این شیوه از آگاهی كه توسط خود عقلانی عینی به وجود می‌‌آید علم نامیده می‌شود كه می‌‌تواند حقایق جهانی را در مورد دنیا، مستقل از جایگاه بخصوص شخص آگاه ارائه دهد
4ـ  این آگاهی كه توسط علم بوجود می‌اید حقیقت نامیده می‌شود و پایدار است.
5ـ آگاهی یا حقیقتی كه توسط علم ایجاد می‌شود (بوسیله خود عقلانی عینی)، همواره ما را به سوی پیشرفت و كمال رهنمون می‌سازد. تمام نهادها و راهكارهای انسانی توسط علم (علت/عینیت) تحلیل و بسط می‌‌‌یابند.
6ـ  علت چیزی نیست جز قضاوت نهایی در مورد امری كه حقیقی و نتیجتاّ درست و خوب (قانونی و اخلاقی) است. آزادی دربردارنده مفهوم اطاعت از قوانینی است كه بر آگاهی مكشوف بوسیله علت منطبق است.
7ـ  در جهانی كه توسط علت اداره می‌‌شود، امر حقیقی همیشه همسان خوب و صحیح و زیبا است و بنابراین تعارضی ما بین آنچه صحیح و آنچه حقیقی است وجود ندارد.
8ـ   بنابراین علم به عنوان الگویی برای كلیت یا جزء جزء اشكال مفید آگاهی مطرح میگردد. علم بیطرف و عینی است. دانشمندانی كه آگاهی را توسط توانائیهای عقلانی بیغرضانه خویش پایه می‌‌گذارند، باید در جستجوی قوانین علی آزاد باشند و توسط دغدغه‌‌‌‌‌‌‌هایی چون پول و قدرت وسوسه نشوند.
9ـ  همچنین، زبان یا شیوه بیانی كه در راه ایجاد و اشاعه علم بكار گرفته می‌‌‌شود باید، عقلایی باشد .زبان برای عقلانی بودن باید واضح، و كاردكردش تنها باید نمایاندن جهانی واقعی یا ادراك‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیر باشد كه اذهان عقلایی رویت می‌‌‌نمایند. و باید ارتباطی عینی و ثابت بین موضوعات تفهیمی و كلماتی كه آنان را مینمایند (مابین دلیل و مدلول) وجود داشته‌‌‌‌باشد.
همانطور كه می‌‌دانید، شماری از مقدمات بنیادین انسانگرایی یا مدرنیسم هستند كه عملا تمام ساختارها و نهادهای اجتماعی ما را اعم از دموكراسی، قانون، دانش، الهیات و زیبایی‌‌‌‌‌شناسی توجیه و تشریح می‌‌‌‌‌كنند.
مدرنیته اساسا در مورد نظم و عقلانیت و عقلایی شدن است كه نظم را از پس بی‌نظمی خلق می‌‌‌‌كند و پیش فرض آن این است كه هر چه عقلانیت بیشتری خلق گردد به نظم بیشتری می‌‌انجامد و هر چه جامعه‌‌‌‌ای نظم یافته‌‌‌‌‌‌تر باشد، كاركرد بهتر و عقلانی‌‌‌‌‌تری خواهد داشت.
بدین دلیل، مدرنیته به دنبال جستجوی تمام سطوح فزاینده نظم است و جوامع مدرن پیوسته مراقب هر چیزی كه بی‌‌‌‌نظمی خوانده می ‌‌‌شود و می تواند در نظم خلل ایجاد كند هستند. پس جوامع مدرن پیوسته بر ایجاد تضادی مضاعف بین نظم و بی‌‌‌نظمی تكیه می‌كنند تا بتوانند بر ارجحیت نظم تاكید ورزند اما برای انجام این كار باید چیزهایی نماینده بی‌‌‌نظمی باشند. بنابراین جوامع مدرن باید مرتبا بی‌نظمی ایجاد كنند. در فرهنگ غربی این بی‌‌نظمی به دیگری تعبیر می شود كه در ارتباط با دیگر تضادهای ثنایی (دو گونه‌‌‌‌‌ای) توصیف می‌گردد. پس هر چیزی كه غیر سفید، غیر مذكر و ناهمجنسگرایانه و غیر بهداشتی و غیر عقلانی و
……باشد، بخشی از این بی‌نظمی می‌‌‌‌گردد و باید از جامعه مدرن عقلانی حذف گردد.

 

راههایی كه جوامع مدرن به سمت ایجاد گروههایی تحت عنوان نظم و بی نظمی طی می‌‌كنند باید همصدا با كوشش در جهت نیل به ثبات باشد.
فرانسوا لیوتار ‌تئوریسینی كه آثارش را سایروپ در مقاله‌‌‌‌اش در مورد پست مدرنیسم تشریح كرده، ثبات را با اندیشه تمامیت یا یك نظام تمامیت یافته، یكسان می‌‌پندارد.
تمامیت و ثبات و نظمی كه لیوتار از آنها سخن می گوید در جوامع مدرن از طریق مفاهیم فراروایتها یا روایت اصلی


جوامع مدرن بر این اندیشه تاكید می‌‌كنند كه علت همیشه به معلول اشاره دارد و واقعیتها در معلول ها اسكان می‌‌‌یابند. بهر حال در پست مدرنیسم، تنها علت‌‌‌ها هستند كه وجود دارند و تفكر وجود هر گونه واقیعت ثابت و جاودانه واین تفكر كه معلولی وجود
 دارد كه علت بدان اشاره می‌كند، محو می‌گردد.

 حفظ می‌شود، یعنی داستانهایی كه خود یك فرهنگ برای راهكارها و باورهای خود نقل می‌كند. مثلاً یك فراروایت در فرهنگ آمریكایی این داستان می‌تواند باشد كه دموكراسی، روشنگرانه‌‌‌‌ترین (عقلانی‌‌‌ترین) شیوه حكومت است و سرانجام به سعادت عالمگیر انسان منجر خواهد شد.
بنا بر سخنان لیوتار هر گونه سیستم عقیدتی یا ایدئواوژیكی، فراروایتهای خاص خود را دارد.
به عنوان مثال، فراروایت ماركسیسم این ایده است كه سرانجام، سرمایه‌‌‌داری از درون متلاشی خواهد‌شد و یك دنیای آرمانی سوسیالیستی شكل خواهد‌‌‌‌گرفت.
احتمالاً شما فراروایتها را به عنوان نوعی از فراتئوری یا فرا ایدئولوژی تلقی می‌‌‌‌كنید. یك ایدئولوژی كه ایدئولوژی دیگر را توصیف می‌كند! (مانند ماركسیسم) و داستانی است كه برای توصیف نظامهای عقیدتی موجود، روایت میگردد.
لیوتار می‌گوید كه تمام جوانب جوامع مدرن كه دربردارنده علم، به عنوان شكل اصلی آگاهی هستند، به چنین فراروایتهایی متكی اند. بنابراین پست مدرنیسم نقد فراروایت هاست و گونه‌ای آگاهی است كه چنین روایتهایی به آن در پوشاندن تناقضات و ناثباتی های جدایی‌‌‌‌ناپذیر موجود در هر سازمان یا راهكار اجتماعی، كمك می‌كنند. به بیان دیگر، هر گونه تلاش برای ایجاد نظم، همیشه میزان یكسانی از ایجاد بی‌‌‌نظمی را می‌‌طلبد.
اما یك فراروایت، شكل‌‌گیری این گروهها (گروههای بی‌‌‌‌نظمی) را با توضیح اینكه بی‌نظمی واقعاً هرج و مرج و بد، و نظم واقعاً بخردانه و خوب است، می‌پوشاند.
پست مدرنیسم در رد فراروایت ها از حمایت روایتهای كوچك سود می‌برد، روایتهایی كه بیشتر به توصیف راهكارهای كوچك و حوادث محلی می‌پردازد تا مفاهیمی در مقیاس گسترده عالمگیر یا جهانی!

روایتهای كوچك پست مدرنیسم هماره وابسته به موقیعت، موقتی، اتفاقی میباشد و هیچ گونه ادعایی مبنی بر جهانشمولی، حقیقت، علت یا ثبات ندارند.
 جنبه دیگر اندیشه روشنگری یعنی بخش پایانی 9 نكته مزبور، ایده‌‌‌‌ای است كه زبان را مفهومی واضح و كلمات را تنها به عنوان نماینده افكار و اشیا باز می‌‌شناسد و معتقد است كه كلمات هیچ گونه كاركردی فراسوی این امر ندارند. جوامع مدرن بر این اندیشه تاكید می‌‌كنند كه علت همیشه به معلول اشاره دارد و واقعیتها در معلول ها

اسكان می‌‌‌یابند. بهر حال در پست مدرنیسم، تنها علت‌‌‌ها هستند كه وجود دارند و تفكر وجود هر گونه واقیعت ثابت و جاودانه واین تفكر كه معلولی وجود دارد كه علت بدان اشاره می‌كند، محو می‌گردد. به بیان دقیق‌‌‌‌‌‌تر، در جوامع پست مدرن، تنها سطوحی بدون عمق موجود است، تنها علت هایی بدون معلول!! شیوه‌‌‌‌‌ای دیگر برای طرح این موضوع بر طبق نظریه جین بادریلارد وجود دارد و آن مفهوم این است كه در جامعه پست مدرن، اصلی وجود ندارد و تنها كپی‌‌‌‌هایی از آن (اصل) موجود است كه او آنها را تصویر یا پیكره می‌‌نامد.
به عنوان مثال، در مورد نقاشی و پیكر تراشی بیندیشید! جایی را تصور كنید كه كار اصلی ونگوك موجود باشد و

همان طور هزران نسخه كپی شده از آن، با این حال اثر اصلی همان است كه بالاترین ارزش را دارد (خصوصا ارزش پولی!)، در حال آن را با سی دی یا نوارهای موسیقی مقایسه كنید كه در آن مانند نقاشی، نسخه اصل یا ضبط شده‌ای كه به دیوار آویخته شود یا در گاو‌‌صندوق نگهداری گردد وجود ندارد، بلكه میلیونها نسخه كپی شده از آن وجود دارد كه همه آنها یكسان اند و به قیمت تقریباً مشابهی فروخته می‌‌شوند.
گونه دیگری از پیكره یا تصویر بادریلارد می‌تواند مفهوم واقیعت مجازی باشد. واقیعتی كه توسط تقلید ایجاد شده‌است كه در آن هیچ گونه اصلی وجود ندارد. همچنین این مفهوم در بازیها و شبیه سازیهای رایانه‌ای جلوه می‌یابد، و بالاخره پست مدرنیسم با سئوالاتی در مورد سازمان آگاهی مرتبط می‌شود، در جوامع مدرن، آگاهی با علم یكسان دانسته‌می‌‌‌شود و با اشكال روایی مقابله می‌‌‌‌‌‌گردد.
علم، شكلی خوب از آگاهی است و اشكال روایی، بد، ابتدایی و غیر عقلانی است (و بنابراین به زنان، بچه‌‌‌ها و انسانهای بدوی و دیوانگان) مربوط می‌باشد. بهر صورت، آگاهی تنها برای خودش سودمند است. بنابراین شخص از طریق آموزش به آگاهی دست می‌یابد تا بطور كلی شخصی آگاه و تحصیل كرده گردد. این امر، دقیقاً هدف آموزش هنرهای آزاد است.
با این حال، در جوامع پست مدرن، آگاهی نقش كاربردی می‌‌‌یابد. شما چیزهایی را می‌آموزید، نه فقط برای اینكه آن را بدانید، بلكه آن آگاهی را بكار ببرید.
همان گونه كه سایروپ در كتاب خود متذكر می‌شود:سیاست آموزشی امروزین بیشتر بر مهارتها و آموزش تاكید می‌ورزد تا بر آرمانهای مبهم انسانگرایانه در مورد آموزش!
این امر بخصوص به بحرانی برای فارغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌التحصیلان انگلیسی (ملیت انگلیسی) بدل گشته كه با مدركشان چه كاری می‌توانند بكنند؟
آگاهی نه تنها در جوامع پست مدرن توسط كاربردش توصیف شده، بلكه این آگاهی بیشتر از جامعه مدرن توزیع، ذخیره و به گونه متفاوتی طبقه‌‌‌‌‌بندی شده‌است.
خصوصاً ظهور تكنولوژی الكتریكی رایانه‌‌ای، انقلابی را در روشهای ایجاد و توزیع و استفاده از آگاهی در جامعه ما (آمریكا) ایجاد كرده‌‌‌است (در واقع شاید بتوان گفت كه پست مدرنیسم به بهترین وجه، بوسیله ظهور تكنولوژی رایانه‌‌‌‌‌ای كه در دهه 1960 آغاز شد, توصیف گشته  و بدان مربوط شده و به صورت نیرویی غالب در تمام ابعاد زندگی اجتماعی در آمده است! )
در جوامع پست مدرن هر آن چه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید، به بیان دیگر، هر آنچه كه قابل اندازه‌‌گیری نباشد. مفهوم آگاهی از آن سلب خواهد‌‌شد. در این الگو متضاد آگاهی، جهل نیست حتی اگر چه این امر،الگویی مدرن و انسانگرایانه باشد، اما بیشتر به بی‌‌نظمی تعبیر می شود.

هر آنچه شرایط گونه‌ای از این آگاهی را نداشته باشد به بی‌نظمی تعبیر می‌گردد و امری است كه درمحدوده این نظام، غیر قابل شناسایی است.
لیوتار می‌گوید: پرسش مهمی كه برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است كه تصمیم می‌گیرد كه چه چیزی آگاهی و چه جیز بی‌نظمی است؟ و همچنین فردی كه درباره مقتضیات تصمیم اتخاذ می‌كند. چنین تصمیماتی كه باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانندسنجش آگاهی به مثابه حقیقت (خصیصه تكنیكی آن) یا به مثابه نیكی یا عدالت (خصیصه اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصه زیباشناسی) شامل نمی‌شود. به بیان دقیقتر، لیوتار می‌گوید:آگاهی الگویی از یك بازی زبانی را دنبال می‌كند، همان‌طور كه توسط ویتگنشتاین مطرح شده است. (برای كسانی كه به این بحث علاقه‌مند سایروپ توصیف بسیار خوبی از این مفهوم در مقاله خویش ارائه كرده است).
پرسش‌های بیشماری هستند كه باید درباره پست مدرنیسم مطرح شوند، یكی از مهمترین پرسش ها در مورد


لیوتار می‌گوید: پرسش مهمی كه برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است كه تصمیم می‌گیرد كه چه چیزی آگاهی و چه جیز بی‌نظمی است؟ و همچنین فردی كه درباره مقتضیات تصمیم اتخاذ می‌كند. چنین تصمیماتی كه باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانندسنجش آگاهی به مثابه حقیقت (خصیصه تكنیكی آن) یا به مثابه نیكی یا عدالت (خصیصه اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصه زیباشناسی) شامل نمی‌شود.

سیاستی است كه متضمن پست مدرنیسم است؛ به بیان ساده‌تر این پرسش مطرح است كه آیا این جنبش كه به سمت تجربه طلبی، محلی بودن، كنش و بی‌ثباتی متمایل می‌گردد امری است خوب است یا بد؟ پاسخهای بسیاری در جامعه معاصر ما (آمریكا) به این سئوال وجود دارد. با این همه، میل بازگشت به دوران پیش از پست مدرنیسم (دوره مدرن/انسان‌گرایی/اندیشه روشنگری) در گروههای محافظه كار سیاسی، مذهبی و فلسفی مشهود است. در واقع بنظر می‌رسد، یكی از نتایج پست مدرنیسم بر آمدن بنیاد گرایی مذهبی به عنوان شكلی از مقاومت است كه در برابر زیر سئوال بردن فرا روایتهای مذهبی قدم علم كرده است. این رابطه بین انكار پست مدرنیسم و محافظه‌كاری یا بنیاد گرایی ممكن است به توصیف اجزای این امر بپردازد كه چرا اظهارات پست مدرنیسم در مورد تجزیه طلبی و چندگونگی به جذب لیبرالها و رادیكالها گرایش دارد. همانگونه كه سایروپ و فلكس و باتلر خاطر نشان كرده‌اند، این امر به سهم خود دلیلی است كه چرا تئورسین های فمینیست, پست مدرنیسم را این گونه جذاب یافته‌اند.

بهرصورت ، اگر از سطحی دیگر بنگریم، این گونه بنظر می‌رسد كه پست مدرنیسم جایگزین هایی را برای پیوستن به فرهنگ جهانی مصرف ارائه می‌دهد كه در آن ملزومات و اشكال آگاهی توسط نیروهایی كه فراسوی نظارت فردی است، پیشنهاد می‌گردد.
این جایگزین‌ها بر اندیشیدن به اجزای كنش‌ها و كشمكشهای اجتماعی به عنوان اموری ضرورتاً محلی، محدود و جزیی اما موثر، تمركز یافته‌اند.
سیاستهای پست مدرن با كنار نهادن فرا روایتها ( مانند آزادی تمام طبقات كارگری) و تاكید بر روی اهداف محلی خاص (مانند گسترش مراكز روزانه نگهداری اطفال برای مادران كارگر در جامعه خودتان) راهی را برای تئوریزه كردن موقعیتهای محلی، به گونه‌ای انعطاف‌پذیر (سیال) و غیرقابل پیشگویی پیشنهاد می‌نماید حتی اگر این امور از روندی جهانی تأثیر پذیرفته باشند! بنابراین، شعار سیاستهای پست مدرن به بهترین وجه این امر می‌تواند باشد:«جهانی فكر كنید! محلی عمل كنید! و نگران هیچ گونه طرح بزرگ و جامعی نباشد!».

 

 

واژگان:

(1)امپرسیونیسم (تاثرگرایی):
این اصطلاح به احتمال قوی از نام تابلوی نقاشی «كلود مونه» به نام امپرسیون (تأثر):برآمدن خورشید (1874) گرفته شده‌‌‌است. امپرسیونیستها نقاشان مكتبی بودند كه بویژه نور توجه داشتند
و می‌‌خواستند آن امپرسیون فرار را از دیدگاهی ذهنی ارائه دهند. آنان به بیان صریح هیچ علاقه‌‌‌ای نداشتند و اثری كه خلق می‌‌كردند به دریافت بیننده بستگی داشت. اصطلاح امپرسیونیسم كم‌كم به حوزه نقد ادبی كشیده شده است. امپرسیونیسم در بیان تكنیك رمان‌نویسی در نگرش به زندگی درونی شخصیت اصلی به جای توجه به واقیعت نیز بكار رفته‌‌است. نمونه‌‌‌های این شگرد را در آثار جمیز جویس، مارسل پروست، دوروتی ریچارد‌‌سون و ویر‌‌‌جینیا وولف به فراوانی می‌‌توان‌‌یافت.

(2)كولاژ:

در زبان فرانسه بمعنی چسباندن و وصله كردن است. كاربرد آن در نقاشی است و منظور از آن تصویرهایی است كه از تركیب غیرعادی كاغذ، عكس و چیزهای مشابه بدست می‌آید. وقتی نویسنده مخلوطی از كنایه‌ها و اشارات و نقل قولها و عبارات خارجی را در اثرش به كار می‌برد این نوآوری او را كولاژ می‌نامیم.

(3)مینیمالیسم (تقلیل‌گرایی):
سبك اصلی ادبی یا دراماتیك مبتنی بر كاهش دادن مفرط محتوای اثر به حداقل عناصر ضروری، معمولاً در قالبی كوتاه مثل هایكو، قصار، قطعه كوتاه نمایشی یا تك‌گویی، مشخصه كاهشگری غالباً سادگی و خشكی دایره واژگان یا صحنه نمایش و امساك از گفتار تا حد سكوت است و از پیكر تراشی و نقاشی مدرن عاریه شده است و بویژه در آثار اخیر نمایشی ساموئل بكت دیده می‌شود كه نمایشنامه سی ثانیه‌ای‌اش« نفس» نه شخصیت دارد و نه كلام.

(4)تقلید Pastiche
Pasta به معنای خمیر و چسب است (ایتالیایی) و تقلید چهل تكه‌ای از كلمات، جملات یا عبارت كامل یك یا چند نویسنده می‌باشد. بنابراین نوعی تقلید است و اگر عمدی باشد ممكن است به صورت نوعی پارودی در آید.

(5)نقیضه (پارودی):
تقلید كلمات، سبك نگارش، لحن و افكار به نحوی كه تمسخرآمیز جلوه كند. این عمل با اغراق در بعضی جنبه‌ها و كم و بیش با پیروی از شیوه كاریكاتوریستها حاصل می‌شود. در واقع نوعی تقلید هجوآمیز است. شاخه‌ای از هجو است كه به قصد اصلاح و نیز استهزا.

بر گرفته از فرهنگ ادبیات و نقد (جی.ای.كادن)

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: مکاتب روابط بین الملل،     | نظرات()