خاستگاه فرهنگ سیاسى ایران معاصر
واژه هاى كلیدى: فرهنگ, فرهنگ سیاسى, منابع فرهنگ ایرانى.
مقدمه
نظریه پردازان فرهنگ سیاسى, همچون آلموند و پاول, با استفاده از تقسیم فرهنگ سیاسى جوامع مختلف به طبقه بندى نظام هاى سیاسى آنها پرداخته اند; البته این به معناى غفلت از تإثیر حكومت بر فرهنگ سیاسى جوامع نیست كه ((الناس على دین ملوكهم)) و یا به فرموده امام على(ع), ((الناس بإمرائهم إشبه منهم بإبائهم; مردم به حاكمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان)).
با تمركز بر روى خانواده و بررسى این كانون فرهنگ ساز, زمینه اى به وجود مىآید كه با استفاده از آن مى توان بعضى از ابهام ها درباره فرهنگ سیاسى جامعه را برطرف كرد; در این راستا با مطالعه خانواده معاصر ایرانى و مشاهده فرهنگ پدر سالارى در آن, مى توان ارتباطى بین فرهنگ عمومى و فرهنگ سیاسى تبعى - مشاركتى موجود در جامعه برقرار كرد.
در صورتى كه نخبگان جامعه با رهبرى صحیح بتوانند پیوند جامعه را با فرهنگ سیاسى مستدام نگه دارند, یعنى آن احساسات و ارزش ها را درونى و تبدیل به باور نمایند, ساختار سیاسى و نظام سیاسى حفظ مى شود. در غیر این صورت همان طور كه تاریخ معاصر ایران نشان مى دهد, دوباره فرهنگ سیاسى سنتى بازگشت مى كند. از سوى دیگر, تجانس و انسجام عناصر فرهنگى, امرى جدى به نظر مى رسد; همچنان كه عدم هماهنگى و سازش اجزاى فرهنگى, موجب تنازع آن اجزا و سستى مجموعه مى گردد, به ویژه آن كه انتقال این كشمكش از حیطه فرهنگى به جامعه سیاسى, یكى از علل بى ثباتى سیاسى به شمار مىآید; از این رو شناخت حالت تحلیلى و تركیبى فرهنگ سیاسى ایران و درك تإثیر تحول فرهنگى بر ساختار سیاسى و نیز فراهم كردن پاره اى از مقدمات ثبات سیاسى ضرورى به نظر مى رسد.
این مقاله, به لحاظ ماهیت آن, بیشتر از روش هاى تحقیق متداول در علوم سیاسى, تاریخى, توصیفى و نظرى, بهره برده است. ابتدا مفاهیم ((فرهنگ)) و ((فرهنگ سیاسى)) را توضیح داده, سپس به ترتیب, ریشه ها و ویژگى هاى فرهنگ سیاسى ایران و نقش خانواده در آن, در دوره هاى مشروطه تا جمهورى اسلامى را مورد بحث قرار مى دهد.
فرهنگ و فرهنگ سیاسى
فرهنگ سیاسى, به عنوان تابعى از فرهنگ عمومى, مفهومى است كه سعى در تركیب رهیافت هاى روان شناختى, مردم شناختى, جامعه شناختى و تاریخى براى پر كردن خلا موجود بین سطح تحلیل خرد رفتار سیاسى فرد و سطح تحلیل كلان رفتار سیاسى مبتنى بر متغیرهاى مشترك جامعه دارد. متفكران اسلامى و غربى در آثارشان بر تإثیر فرهنگ سیاسى اشاره دارند. در قرآن كریم آمده است: ((كل یعمل على شاكلته)).(1) ذیل همین آیه در تفسیر المیزان, رفتار انسان مترتب بر خوى و اخلاق او دانسته شده است, البته به گونه اى كه انسان مقید مى شود تا به مقتضاى آن رفتار كند. (2) در نهج البلاغه (نامه حضرت على (ع) به مالك اشتر) در نحوه تنظیم متن و دستورالعمل, تقدم و اولویت مسائل درونى و معنوى بر امور جارى و عینى حكومتى گوشزد شده است. همچنین در صحیفه سجادیه از جمله در دعاى ((مكارم الاخلاق)) تقدم باور و انگیزه بر عمل و شناخت كیفیت باور از نحوه عمل تذكر داده شده است. (3)
در همین راستا دانشوران مسلمان, از جمله فارابى در آرإ اهل مدینه فاضله, فرهنگ هر ملت را ترسیمات ذهنى یا خیالى آن ملت كه در نفوس و عقول آنها مندرج گشته و به صورت جوامع سیاسى خودنمایى مى كند. معرفى مى نماید, خواجه نصیرالدین طوسى نیز در اخلاق ناصرى با تإثر از فارابى, ضمن تشریح مفصل لایه ها و ویژگى هاى مختلف فرهنگى, جوامع سیاسى متفاوت را مبتنى بر روحیات, باورها و... و الگوهاى رفتارى متفاوت مى داند. سایر دانشوران نیز هر كدام ردیابى این موضوع را به گونه اى مدیون خود ساخته اند. از جمله ماكیاولى در مورد علت ثبات یا بى ثباتى یك جامعه معتقد است ((تا حدود زیادى بستگى به درجه سازگارى, هدایت سیاسى و عادات اخلاقى شهروندان و هنجارهاى رفتارى كه توسط قانون اساسى تجویز شده, دارد)). (4) همچنین مونتسكیو با نگارش روح القوانین در فرضیه خود ((فرهنگ)) را از جمله عوامل موثر بر محتواى قوانین حكومت ها و دین معرفى مى كند. روسو در قرارداد اجتماعى بیان مى دارد كه افراد یك جامعه در صورت تجهیز صحیح تربیتى - فكرى مى توانند اختیارات خود را با میل و رضایت به هیإتى بسپارند تا آن هیإت بر اساس قانون در تإمین مصالح عمومى اقدام كنند, و زعماى جامعه را در پذیرش از سوى مردم, ناچار به توسل به باورهاى آنها مى داند. دوتوكویل نیز در مورد تإثیر روحیات و اخلاق مردم بر حكومت معتقد است:
مساعدترین شرایط طبیعى و بهترین قوانین, مادام كه با عادات و رسوم اخلاقى مساعد[ همراه] نباشد براى دوام اساس یك حكومت جمهورى دموكراتیك كافى نخواهد بود و حال آن كه اخلاق مى تواند نامساعدترین شرایط طبیعى و بدترین قوانین را به نفع خود مهار نماید. اهمیت اخلاق و عادات و رسوم یك حقیقت عام است كه تحقیق و تجربه همیشه آن را تإیید كرده اند و در نظر من, اخلاق یك نقطه مركزى است.(5)
سپس وى با توضیح واژه اخلاق, مقصود خود را از به كارگیرى این واژه روشن مى سازد:
منظور من از اخلاق و عادت تنها معانى و مفاهیم خاص كلمه, كه عبارت از عادات ذاتى یك ملت باشد, نیست, بلكه غرض مجموعه نظریات و اطلاعاتى است كه در میان افراد یك ملت وجود دارد, و به مجموعه عقاید شمول مى یابد كه تشكیل دهنده عادات و خصوصیات اخلاقى آن ملت است. بدین ترتیب منظور من از كلمه عادات و اخلاق, كیفیت روحى و معنوى یك ملت است. (6)
وبر در كتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمایه دارى در مقابل بینش افراطى ماركس, به گونه برجسته ترى روحیه پروتستانیسم را منشإ و موجد سرمایه دارى غرب و تحولات مادى و معنوى متعاقب آن مى داند. وى در تحلیل خود از سرمایه دارى, ضمن اذعان به تإثیر شرایط و تضاد طبقاتى, با تكیه بر باورها, عقاید و..., فرهنگ را عبارت مى داند از ((شیوه اى كه انسان ها بر اساس آن زندگى كرده اند, جهتى كه به هستى خود داده اند و سلسله مراتبى كه بین ارزش ها برقرار كرده اند)).(7)
تإثیر این گونه نظریات, زمینه را براى ارائه چارچوب نظرى فرهنگ سیاسى به صورتى مستقل فراهم ساخته است. بیش از همه, گابریل آلموند در انسجام این چارچوب كوشیده است, اما پیش از بیان نظر وى, ابتدا به اختصار اندیشه تالكوت پارسونز را ـ كه به شدت بر آلموند تإثیر گذاشته و تئورى وى را كاربرد سیاسى داده است ـ مرور مى كنیم. پارسونز در تئورى ساختى - كاركردى خود معتقد است هر نظام عبارت است از مجموعه اى از عناصر كه بر هم تإثیر متقابل داشته و هر كدام نقشى را به عهده دارند; البته نقش ها از یك طرف مبتنى بر پایگاه اجتماعى فرد و یا گروه هستند و از طرف دیگر از ارزش ها و هنجارها سرچشمه مى گیرند. از مجموع چند نقش, یك ساختار, مانند دانشگاه, و از مجموع چند ساختار, نظام به وجود مىآید و نظام ها و ساختارها هر كدام داراى كاركردى خاص هستند. وى فرهنگ را به سه ایستار شناختى, عاطفى و ارزشى تقسیم مى كند. بدین ترتیب وى تصدیق مى كند كه معتقدات, نمادهاى بیانگر و ارزش ها در تحلیل و مطالعه جامعه دخیلند. همین دسته بندى نظر عالمان علم سیاست, از جمله آلموند را كه در مقاطع مختلف به بحث فرهنگ سیاسى پرداخته اند, به خود جلب كرده است.
با این مقدمه مى توان گفت كه رهیافت فرهنگ سیاسى از طرفى از دستاوردهاى جغرافى دانان, اقتصاددانان, جمعیت شناسان, فن سالاران, نخبه گرایان و... سود مى برد و از طرف دیگر آشكارا تك عامل نگرى آنها را رد مى كند. این مفهوم از زمانى كه به وسیله دانشمندانى از قبیل آلموند, بیر و اولام رواج یافت, تاكنون به عنوان رهیافتى مشهور در ریخت شناسى نظام هاى سیاسى باقى مانده است. تحت تإثیر همین رهیافت است كه تمایز نظام ها را تنها از طریق ساختار ممكن كرده, بلكه درك حقیقى آن نظام ها و ساختار آنها را منوط به شناخت مجموعه باورها, ارزش ها و احساساتى مى داند كه آن نظام ها را فراگرفته است. بر اساس این تئورى, نظام سیاسى هر كشورى نتیجه عوامل دینى, تاریخى, جغرافیایى, اجتماعى و اقتصادیى است كه فرهنگ سیاسى پویاى آن كشور را به وجود مىآورد.
منابع فرهنگ ایرانى
1. موقعیت جغرافیایى
ایران به دلیل جایگاه ویژه و استراتژیك خود, یعنى وصل دو قاره آسیا و اروپا و وجود خلیج فارس در جنوب آن, زمینه را براى گسترش مناسبات تجارى اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى و قومى فراهم كرده است و از سوى دیگر, مورد تهاجم و تاخت و تاز قدرت ها و اقوام بوده است. هجوم مكرر و مخصوصا غارت هاى قرن اخیر, محصول كانون خانواده را با بیگانه گریزى و بیگانه ستیزى آمیخته كرده است.
2. موقعیت تاریخى
سرتاسر تاریخ ایران, نوسان بین تمركز سلطه سیاسى و تفرق بوده است. ورود آریایى ها به ایران و غلبه آنها بر اقوام بومى همزمان با عدم تمركز بوده است, چرا كه در خراسان قوم پارت, در غرب قوم ماد و در فارس قوم پارس مستقر شدند. مادها اولین دولت تاریخى ایران را تشكیل دادند (708 ق.م) تا این كه قوم پارس, مادها را شكست دادند (550 ق.م) و اولین دولت متمركز را به پادشاهى كورش به وجود آوردند. در جهت تحقق تمركز و گسترش دامنه سلطه, تاخت و تازهاى داخلى و خارجى تشدید شد.
ایرانیان با انقراض هخامنشیان و سلطه حدود هشتاد ساله (330 ـ 250 ق.م) سلوكیان, طعم تلخ حكومت بیگانه را چشیدند. شكست هاى پى در پى ایرانیان از رومیان در زمان خسرو پرویز این حالت را كه توإم با تحقیر بود, مورد تإكید قرار داد. در پایان دوره ساسانى, با ورود نیروهاى اسلام روزنه اى براى ایرانیان باز شد, ولى فجایع دوره اموى و تبلیغات آنها در مورد ایرانى ها مجددا بیگانه ستیزى ایرانیان را تقویت كرد. برخورد حساب شده ایرانیان در ابتدا, تفكیك مجرى قانون از اصل و خود قانون بود كه آیه ((إذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا))(8) شعار آنان بود. ظلم ستیزى ایرانیان كه اسلام را به دلیل ظلم ستیزىاش و نجات از ظلم پذیرفته بودند, به نمایش گذاشته شد; اما سلامت این مسیر نیز به وسیله پاره اى از رهپیمایان در امان نماند.
توالى سریع و ظهور سلسله هاى طاهریان, صفاریان, سامانیان, آل زیار, آل بویه, سلجوقیان و خوارزمشاهیان, ایران را به تفرق قبلى سوق داد, و این بار ایران نه در وضعیت تمركز بلكه در حالت تفرق مورد هجوم شدید مغول قرار گرفت و بیگانه ترسى ایرانیان را تقویت كرد, تا این كه با آغاز سلسله صفویه, بار دیگر به سوى تمركز هدایت شد و این نوسان بین تفرق و تمركز تا پایان دوره قاجار ادامه یافت. مداخلات و تهاجمات بیگانه, به خصوص روسیه و انگلیس, در دوره قاجار و امضاى قراردادها و امتیاز نامه هایى كه با منافع ملى ایران در تضاد بود, از جمله گلستان, تركمن چاى, پاریس, آخال, رژى, رویتر, 1907, 1915, 1919 و غیره بیش از پیش بر نفرت ایرانیان از ((استبداد و استعمار)) افزود. در زمان مظفرالدین شاه بر اثر تجربه نهضت تنباكو, افزایش آگاهى نسبى نیروهاى داخلى, فساد ادارى كشور, ظلم, شكست روسیه از ژاپن, انقلاب مشروطه ژاپن و رشد حركت مشروطه طلبى در بعضى كشورها از قبیل هندوستان, انقلاب مشروطه پیروز شد و نظام و ساختار سیاسى كشور تغییر كرد و براى شاه تعیین ((وظیفه)) و براى مردم تعیین ((حق)) از جمله عدالت و آزادى كرد, و براى اولین بار قدرت توزیع شده را آزمایش و نظارت شریعت را قانونى نمود.
بار دیگر در زمان رضا شاه هر چند به صورت غیرقانونى, قدرت پراكنده متمركزتر از گذشته گردید. علاوه بر ظلم و بیداد, وابستگى بیشتر به ارزش هاى غربى نیز تحمیل شد. در كنار وابستگى برخى از نخبگان سیاسى, سوء استفاده هاى آمریكا به خصوص در اواخر دوره محمد رضا شاه و اتكاى او به بیگانه, نه تنها بیگانه ترسى و بیگانه ستیزى ایرانیان را تشدید و تقویت كرد, بلكه عدم اطمینان به خودى را نیز افزایش داد, به طورىكه به همه چیز به عنوان توطئه نگریسته مى شد, زیرا بر ظلم سلاطین سلسله هاى سابق, وابستگى به خارجى (به خصوص از اواخر دوره قاجار) نیز افزوده شد و مشروعیت موجود گردش قدرت را دچار اختلال كرد.
در سال 57 با افزایش آگاهى هاى مردم و مشاركت آنها, انقلاب اسلامى به خاطر ایجاد امید, حركت, فرو ریختن ترس و طرح باز گشت به خویشتن, به عنوان راه حلى اساسى به دو مشكل و معضل استبداد دیرینه و استعمار, رخ داد و نظم موجود داخلى و بین المللى را بر هم زد. با حذف سلطنت از فرهنگ سیاسى ایران و طرح باورها, ارزش ها, مواضع و احساسات اسلامى, پیروزى كلى مكتب اسلام و فرهنگ سیاسى جدید را اعلام داشت.
3. بافت جمعیتى
تركیب جمعیتى (ایلیاتى, روستایى و شهرى) ایران, گردش قدرت در ایران معاصر را بدین شكل رقم زد كه اقلیت این بافت, یعنى ایل ها از قبیل طایفه كوچك قرخلو از ایل افشار, ایل زند از طوایف لر و ایل قاجار به روستاییان تاختند و با قدرت شمشیر, دسترنج روستاییان را متصرف و در شهر ساكن شدند. استمرار این روند, مسإله ((الحق لمن غلب)) و رئیس گزینى ایل و انقیاد در مقابل رئیس را به صورت عادت وارد كانون تربیتى ایران كرد.
4. وضعیت اقتصادى
اقتصاد و سیستم معیشتى ایرانیان نیز ارتباط تنگاتنگى با كانون فرد پرورى ایرانیان دارد. در این مورد یكى از محققان مى نویسد: ((نمى توانیم منكر شویم كه سیستم معاش و طریقه ارتزاق یا اشتغال, مهم ترین عامل تربیتى و سازنده خصال در روح شخص یا ملت مى شود)).(9)
5. دین
در كنار عوامل جغرافیایى, تاریخى, جمعیتى و اقتصادى, با توجه به این كه جامعه ایران از دیرباز جامعه اى دینى بوده است, باید براى فهم فرهنگ و فرهنگ سیاسى كشور, مرورى نیز بر دین به عنوان یكى از منابع اصلى فرهنگ داشته باشیم. روند دین را در ایران مى توان به دوره هاى زیر تقسیم كرد: 1 ـ پیش از زرتشت; 2 ـ زرتشت; 3 ـ سایر ادیان; 4 ـ اسلام; 5 ـ از آستانه انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامى; 6 ـ از انقلاب اسلامى به بعد. در ذیل به برخى از موارد بالا اشاره مى شود:
1 ـ لایه هاى فرهنگى اعتقادات پیش از زرتشت: از كتب تاریخ باستان بر مىآید كه آریاییان در آستانه استقرار و اسكان در ایران معتقد به نوعى طبیعت پرستى ثنوى بودند, یعنى عوامل سودبخش و زیان آور را براى جلب سود و رفع ضرر مورد پرستش قرار مى دادند. در این باره سعید نفیسى مى نویسد:
پس از آن كه آریاییان ایرانى از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشین گردیدند, به تدریج به یك عده عوامل خوب و بد, خیر و شر, زشت و زیباى طبیعت معتقد شدند. در میان عوامل خوب از همه مهم تر, روشنایى و باران و در میان عوامل بد از همه مهم تر, شب و زمستان, خشكسالى و قحطى, بیمارىها, مرگ و آفات دیگر بود. ناچار عوامل خیر و زیبایى را كه مى پرستیدند, براى آنها نماز و دعا و نذر و نیاز مى كردند. براى رهایى از عوامل شرور دعایى مى خواندند. به مرور ایام معتقدات سامى بابلى و آسورى نیز در اثر مجاورت با این اوهام آمیخته شد. كم كم این اعمال به جادوگرى و سحر منتهى گشت و پیداست كه این عقاید یادگار دوره اى است كه با اقوام سامى بابلى و آسورى همسایه شده اند, زیرا اقوام سامى بابلى و آسورى به سحر و طلسم و جادو عقیده اى راسخ داشتند و این اعتقاد را ایرانیان از آنها كسب كردند. (10)
هنوز هم نوسان بین خوب و بد مطلق و پاره اى از خرافات در لایه هاى زیرین و ناخود آگاه فرهنگ ایرانى به وفور وجود دارد كه گهگاه خود را تحت پوشش و عناوین مختلف به منصه ظهور مى رساند.
2 ـ زرتشت: جهت و علت وجودى زرتشت مبارزه با همین خرافات و ارائه طریق ((اصلاح)) بود; از این رو براى او ((عبادت, اندیشه نیك, گفتار نیك و پندار نیك بوده و این كوشش داخلى و خارجى انسان است كه او را پیروزمندانه در پیكار ابدى میان خیر و شر شركت مى دهد, بقیه خرافات و گناه است)).(11) وى به اصلاح فرهنگ كار نیز مبادرت ورزید و در ضمن دستور العمل هایى گفت:
خیر و صواب آن است كه زمین را كشت و زرع كنند و غلات و سبزىها را بپرورانند, گیاهان مضره و علف هاى هرزه را ریشه كن سازند, اراضى بایر را آباد كنند و زمین هاى خشك را آب دهند... خلاصه آن كه آدم خوب و خیر همیشه راستگو و از دروغ بیزار است برخلاف آدم بد و شریر كه خلاف این اعمال را پیشه خود مى سازد و ابدا پیرامون عمل كشاورزى و زراعت نمى گردد, زیرا ((انگره مینیو)) (روان پلید) همیشه با اعمال فلاحتى سود بخش دشمن است.(12)
همچنین وى براى رهایى از سرگردانى و تفرقه, اتحاد و وفاق اجتماعى را توصیه مى كند. ((بشود كه ما با همه نیكان و راستان هفت كشور زمین, همكار و انباز شده در بهترى و نیكى جهان و جهانیان بكوشیم)).(13)
همچنین وى براى طى طریق تكامل, مراحل هفت گانه خود را مطرح مى سازد:
اولین صفت اهورامزدا كه زرتشت مردم را به آن توجه مى دهد, راستى و درستى است. به نظر رزتشت فقط یك راه براى نجات موجودات است و آن راه درستى است;
صفت دوم, منش پاك است كه از دو راه در انسان پیدا مى شود: یكى از طریق كسب معرفت كه بر طبق آیین زرتشت جزء وظایف مردان و زنان است و دیگر از طریق فروغ باطنى كه در فطرت انسان به ودیعت نهاده شده است;
صفت سوم, قدرت است كه منبع آن در خداست و در بزرگان و زمامداران عادل تجلى مى كند.
چهارم, محبت نیز یكى از صفات عالى انسانى است و در آیین زرتشت محبت به دیگران و كوشش براى رفاه آنان توصیه شده است. ((خوشى براى كسى است كه براى خوشى دیگران در كار و كوشش است));
مرحله پنجم و ششم, صفات و خصوصیاتى را بیان مى كند كه منجر به سعادت و نجات افراد مى شوند. در این دو مرحله افراد باید از راه شناختن خود و دارا شدن پندار نیك و گفتار نیك و رفتار نیك در خدمت به خلق و بهبود دیگران بكوشند.
همچنین زرتشت در اهمیت علم و تربیت مى گوید:
اگر تو را فرزندى خردسال است ـ خواه پسر خواه دختر ـ او را به دبستان بفرست, زیرا فروغ دانش دیده روشن و بیناست. همه اندیشه و گفتار و كردار نیك نتیجه علم و معرفت است و همه اندیشه و گفتار و كردار زشت نتیجه نادانى است. زن و فرزندان خود را از تحصیل دانش و كسب و هنر بازمدار تا غم و اندوه بر تو راه نیابد و در آینده پشیمان نگردى.(14)
زرتشت خدمت به جامعه و عدالت را به عنوان ارزش مد نظر داشته و در این باره اظهار مى دارد:
اهورامزدا, فرزندى به من عطا فرما كه با تربیت و دانا بوده, در هیإت اجتماعى داخل شده و به وظیفه خود رفتار نماید. فرزند رشید و محترمى كه احتیاج دیگران را بر آورد. فرزندى كه بتواند در ترقى و سعادت خانواده و شهر و مملكت خود بكوشد. (15)
در اهمیت صلح و همكارى مى گوید: ((ما صلح و سلامتى را مى ستاییم كه جنگ و ستیزه را در هم بشكند من مى ستایم آیین مزدیسنا را كه طرفدار خلع سلاح و ضد جنگ و خونریزى است)).
همچنین مى افزاید:
بشود كه ما با همه راستان و درستان كه در سراسر هفت كشور زمین هستند, همكار و انباز باشیم. بشود كه آنها با ما و ما با آنها یكى باشیم. بشود كه ما همه به یكدیگر محبت و معاونت كنیم. سراسر كردار نیكى كه از این رو بر آورده شود, در گنجینه اهورا مزدا پذیرفته و جاودان خواهد ماند.(16)
ولى على رغم توصیه ها و تإكیدهاى زرتشت بر آن ارزش هاى مثبت, در نهایت باورها, اطلاعات, ارزش ها و احساساتى كه از قبل به جاى مانده در ناخود آگاه جامعه ایرانى نهفته و آمیخته با خرافات بود, دین زرتشت را مورد نفوذ و رسوخ خود قرار داد.
ساسانیان برخلاف اشكانیان ـ كه با عنصر خارجى یعنى سلوكیان مى جنگیدند ـ خود را در مقابل مخالف داخلى (اشكانیان) مى دیدند. به اضافه علاقه شخصى اردشیر به دین زرتشت, سیاست كشور را به عوض تساهل اشكانى بر اساس مذهب نهادند و بر حیطه نفوذ روحانیون زرتشتى افزودند. روحانیون زرتشتى نیز با استفاده از فرصت ریاست و وساطت بین شاه و مردم, سعه صدر را رها و متوسل به جبر و اكراه شدند. كریستن سن در این مورد مى گوید:
روحانیان زرتشتى بسیار متعصب بودند لیكن این تعصب بیشتر مبتنى بر علل سیاسى بود... در داخل كشور مدعى تسلط تام بودند, پیروان سایر ادیان را, كه رعیت ایران به شمار مىآمدند, محل اطمینان قرار نمى دادند.(17)
سرانجام به دلیل عدم تسامح و تساهل موبدان و فرصت طلبى و آلوده ساختن دین به خرافات, دین زرتشت كه پیشرو, مترقى و مكتبى شجاع پرور بود, با فرهنگ پیش از خود همسو شد و دچار سرنوشت آن گردید.
3 ـ سایر ادیان: ادیان دیگرى نیز در مناطق مختلف ایران رواج داشت; از جمله یهودیان كه پس از پیروزى كوروش در جنگ با بابلیان و رهایى آنها از اسارت, در سرحدات غربى ایران مستقر گشتند, كم كم به سمت نواحى مركزى ایران پیشروى كردند. (18)
نصارا نیز از دوره اشكانى, كلیساهاى خود را حوالى شرق و غرب فرات ایجاد و به ترویج فرقه نسطورى پرداختند. فرقه مانوى نیز دو گانه پرستى و زهد و ریاضت خود را در ایران رواج داد. فرقه مزدكیه نیز علاوه بر دو گانه پرستى و زهد, بدبینى به زندگى را نیز ترویج داد. مزدك ریشه كینه و عداوت بین مردم را نابرابرى بین آنها مى دانست و در صدد از بین بردن عدم مساوات بود و بدین منظور معتقد بود كه باید از توانایان گرفت و به بینوایان داد. از زمان تسلط سلوكیان بر ایران دین بودا نیز در میان مردم ایران به ویژه در نواحى شرقى رواج یافت.(19) طبیعى است كه هر كدام از این ادیان فرهنگ خاصى را به پیروان خود القا مى كرد. این در صورتى است كه هنوز برخى از باورها و دیگر اجزاى فرهنگ آریایى در ناخود آگاه جامعه نهفته بود. ظهور و گسترش افكار و ادیان مختلف در آن دوره, تزلزل باورها و ارزش هاى موجود و پذیرش فرهنگ جدید در مردم و برخى از نخبگان سیاسى, گسترش روز افزون فرهنگ جدید و احساس خطر نخبگان حاكم و برخورد غیر علمى غیرمنطقى و خشك آنان با طرفداران ارزش هاى تازه, مسإله را از حالت تبادل و تضارب صحیح افكار به كشمكش و برخورد سیاسى سوق داد.
در این میان, ایران كه جامعه اى دینى بود و از سابقه دینى نیز برخوردار بود, از یك سو, به علت رنجش شدید از نخبگان فكرى و سیاسى و از طرف دیگر, به سبب آشنایى با اسلام از زمان پیامبر(ص) از طریق ایرانیان ساكن یمن و بحرین, به اسلام كه آن را دین خدا و نه اعراب یافت گروید و به دین زرتشت و فرهنگ سیاسى و نظام سیاسى دوره ساسانى و حامیان آن دین و نظام پشت كرد.
4 ـ اسلام: ایرانیان در مقابل بى اعتقادى و بى توجهى نخبگان ساسانى به مردم, به اسلام گرویدند, چرا كه در آن, نفى قومیت و تبعیض, عدالت خواهى, ظلم ستیزى, با طرح امامت در بحران ها مردم را وانگذاشتن, پذیرش مردم, عقلانیت, تشویق علم, روح معاضدت, تسامح و تساهل, مساوات و... را مى دیدند. ایرانیان نظام اجتماعى ـ سیاسى ایران را كه بنا به اظهار كریستن سن مبتنى بر دو ركن مالكیت و خون و نهایتا سلسله مراتبى بود, رها ساختند.
جامعه ایرانى بر دو ركن قائم بود: مالكیت و خون, و بنا بر نامه تنسر, حدودى بسیار محكم, نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا مى كرد. امتیاز آنان به لباس و مركب و سراى و بستان و زن و خدمتكار بود... و مردمان لشكرى به آسایش و رفاهیت آمن و مطمئن به خان ها و معاش بر سر زن و فرزند فارغ نشسته... به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعى درجاتى داشتند, هر كس را در جامعه درجه و مقامى ثابت بود, و از قواعد محكم سیاست ساسانیان یكى این را باید شمرد كه هیچ كس نباید خواهان درجه اى باشد فوق آنچه به مقتضاى نسب به او تعلق مى گیرد... قوانین مملكت حافظ پاكى خون خاندان ها و حفظ اموال غیرمنقول آنان بود.(20)
این در صورتى است كه ((اسلام, فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اریستوكراسى را از میان برد و فكر دیگرى كه از لحاظ ریشه, دموكراسى و حكومت عامه است به وجود آورد)).(21)
عبدالحسین زرین كوب در خصوص روح تازه اى كه اسلام در جهان بى روح و متعصب آن دوره دمید, مى نویسد:
از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا, بیزانس در اثر تعصبات مسیحى كه روز به روز در آن بیشتر غرق مى شد, هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى كرد... در ایران هم... باز تعصباتى كه برزویه طبیب در مقدمه كلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاى معرفت را در این سرزمین غیرممكن كرد. در چنین دنیایى كه اسیر تعصبات دینى و قومى بود, اسلام نفخه تازه اى دمید; چنان كه با ایجاد دارالاسلام كه مركز واقعى آن قرآن بود ـ نه شام و نه عراق ـ تعصبات قومى و نژادى را با یك نوع ((جان وطنى)) چاره كرد و در مقابل تعصبات دینى نصارا و مجوس, تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصیه كرد و علاقه به علم و حیات را... .(22)
به هر حال اسلام نظام فرهنگى, اجتماعى, سیاسى و اقتصادى ایران را تغییر داد. اسلام با تشویق به تعقل, عدالت, علم, عمل, تقوا, مساوات, مشاركت, آزادى, امنیت, استقلال و توجه به دنیا و آخرت و این كه دنیا میدان عمل است و آخرت میدان برداشت و... تحولى فرهنگى و انسانى به وجود آورد. با تغییر باورها و ارزش ها و ایجاد احساسات جدید, صلاحیت را بر لیاقت و شایستگى مبتنى نمود, نه بر وارثت و... از این رو در فرآیند تاریخ, ایران, به همان دلیل گرایش به اسلام, به تشیع تمایل یافت.
از دیگر ارزش هاى فرهنگ سیاسى ایران, عدالت خواهى است كه در قانون اساسى مشروطه و جمهورى اسلامى نیز منعكس است; صرف نظر از فطرى بودن موضوع و تإكید زرتشت بر این موضوع, به خصوص از ناحیه اسلام و شیعه مورد تإكید شدید و عنایت جدى است. امام على(ع) در نامه خود به مالك اشتر دستور مى دهد كه در روابط خود با مردم همیشه انصاف را در نظر داشته و مواظب باشد كه حقوق مردم از جانب خود یا بستگانش پایمال نشود, تا جایى كه مى فرماید اگر رعایت این كار را نكنى, ظلم كرده اى و اگر كسى بر بندگان خدا ظلم كند, خدا دشمن چنین فردى است. حضرت در همین نامه مهم ترین وظیفه اى را كه براى حاكم مى شناسد, برقرارى عدالت در كشور است به گونه اى كه مردم فرمانده و رئیس خود را دوست داشته باشند. در همین دستورالعمل حق جویى و صداقت نیز مورد تإكید قرار مى گیرد. بدین ترتیب, عدالت, حق جویى و صداقت از طریق اعتقادات شیعه وارد فرهنگ سیاسى ایرانیان گردید. البته این در حالى است كه ظلم و ظلم پذیرى نیز بر نظام پدر سالارى به قوت خود وجود دارد و لذا تاریخ ایران آكنده از عدالت خواهى و ظلم پذیرى است.
6. كانون تربیتى خانواده
منابع مختلف فرهنگى, مواد متنوعى را وارد نهاد پرورشى ایران كرده است. این كانون نیز در فرآیند تاریخ و در داد و ستد با این منابع, ورودىهاى خود را به گونه اى كه خود هست شكل مى دهد, به طورىكه مى توان گفت خانواده, على رغم فلسفه اجتماعى جامعه ما, حتى به دین مردم رنگ و محتوا مى دهد و به بیان على شریعتمدارى:
اولین موسسه اى كه فرد را به زندگى اجتماعى آشنا مى سازد خانواده است. در خانواده (فرد) متوجه موسسات اجتماعى مى شود... تمایلات مذهبى خانواده, افكار و عقاید اجتماعى آنها, ایدهآل هاى آنها, نظر آنها به احزاب سیاسى و ارتباط آنها با موسسات مختلف, در بستگى و علاقه (فرد) به این گونه موسسات تإثیر فراوان دارد. (فرد) در خانه به فرهنگ جامعه آشنا مى شود... از مشاهده رفتار والدین متوجه این حقیقت مى شود كه آیا پدر و مادر و سایر اعضاى خانواده او از میزان هاى خاصى پیروى مى كنند, یا رفتار آنها تابع هیچ قاعده و اصلى نیست؟ آیا این میزان ها موافق یكدیگر هستند یا متضاد مى باشند؟ آیا پدر و مادر او همیشه در مقابل دیگران گذشت و اغماض روا مى دارند, یا در یك مورد گذشت مى كنند و در مورد دیگر سخت گیر هستند؟ آیا میزان هاى حاكم بر اعمال و رفتار والدین با توجه به مصالح عمومى و منافع دیگران انتخاب شده, یا فقط بر محور منافع و تمایلات خود آنها دور مى زند؟ آیا پدر و مادر وى به موقع و عاقلانه تصمیم مى گیرند, یا افرادى ضعیف النفس و متزلزل هستند؟ آیا روح علمى در قضاوت آنها نسبت به امور و اشخاص نفوذ دارد, یا قضاوت هاى آنها بى پایه ومإخذ است؟... در خانه به فلسفه اجتماعى جامعه آشنا مى شود. در جامعه اى كه دموكراسى یا دموكراسى اجتماعى, به عنوان فلسفه اجتماعى بر روابط اعضاى خانواده حكومت دارد طرز برخورد صحیح اعضاى خانواده با یكدیگر, اشتراك مساعى آنها براى تعیین هدف هاى خانوادگى, و تإمین مصالح خانواده, پیروى آنها از روش عقلانى در كلیه شوون خانوادگى, شركت دادن تمام اعضاى خانواده در اخذ تصمیماتى كه مربوط به امور خانوادگى است, و تقسیم كار و مسوولیت میان اعضاى خانواده, همچنین فرصت كافى براى اظهار نظر افراد در محیط خانواده به چشم مى خورد و قهرا (فرزند) نیز از این وضع استفاده مى كند, و اسباب رشد او در جنبه هاى مختلف شخصیت, بهتر فراهم مى گردد.(23)
از این رو مى توان گفت كه خانواده, متناسب با نحوه ارتباط و طرز برخورد اعضا با یكدیگر, سایر نهادها از جمله نهاد سیاست را شكل مى دهد و رنگ مى بخشد, هر چند خود از نهادهاى دیگر نیز متإثر مى شود. على شریعتمدارى در ادامه پژوهش خود, خانواده را بر اساس طرز رفتار اعضا با یكدیگر به سه گروه تقسیم مى كند:
اول, دموكراسى كه عاقلانه ترین و انسانى ترین راه زندگى است, و به طور خلاصه مى توان اساس كار این نوع خانواده را به ترتیب زیر بیان داشت:
1 ـ تمام افراد خانواده مورد احترام هستند;
2 ـ كلیه اعضاى خانواده صلاحیت اظهار نظر درباره مسائل و مشكلات مربوط به خود را دارند;
3 ـ همه افراد خانواده حق دارند در تصمیماتى كه درباره آنها یا كار مربوط به آنها گرفته مى شود شركت كنند و در عین حال مسوولیت دارند كه در اخذ تصمیم وانجام وظایف خود عاقلانه عمل كنند;
4 ـ در كلیه شوون زندگى خانواده, روش عقلایى وجود دارد;
5 ـ همكارى اساس زندگى و فعالیت افراد خانواده را تشكیل مى دهد;
6 ـ انضباط و توجه به تجربیات و امكانات هر فرد, از ویژگى هاى خانواده است.
دوم, آزادى مطلق: اساس كار این نوع خانواده در مورد ذیل خلاصه مى شود:
1 ـ مشاركت در زندگى خانوادگى ضعیف است;
2 ـ سلیقه بر رفتار اعضا حاكم است;
3 ـ بى نظمى در زندگى خانوداگى وجود دارد;
4 ـ در اثر عدم احساس و روح مسوولیت در افراد, آنها مردمى بى بندو بار, لاابالى, سهل انگار, خودخواه و بى هدف هستند.
سوم, دیكتاتورى: بر اساس كار این نوع خانواده, كه معمولا رشد بچه ها را محدود مى كند به قرار زیر است:
1 ـ غالبا پدر حاكم بر رفتار دیگران است;
2 ـ نظام سلسله مراتبى در كلیه شوون خانواده وجود دارد;
3 ـ پدر تصمیم گیرنده انحصارى است, اهداف و خط مشى ها به وسیله او اتخاذ مى شود;
4 ـ همه اعضا الزاما مجرى امیال و اوامر و نواهى او هستند;
5 ـ اظهار نظر در مورد مسایل, از حقوق ویژه پدر است;
6 ـ برنامه كار و وظایف به وسیله پدر تعیین مى شود;
7 ـ پدر در تمامى امور زندگى اعضا, نظارت و دخالت تام و تمام مى كند;
8 ـ ارزش كار اعضاى خانواده به وسیله پدر تعیین مى شود;
9 ـ تشویق و تنبیه از حقوق ویژه پدر است;
10 ـ گفتار و كردار پدر, باید بدون چون و چرا مورد تإیید سایر اعضا واقع گردد;
11 ـ مصالح سایر اعضاى خانواده به وسیله او تعیین مى شود.(24)
براى در ك بیشتر نقش و تإثیر خانواده بر افراد و طبقه بندى این اثر, به نظریه ((اریك برن)) مراجعه مى كنیم. وى نمودار ساخت شخصیت انسان را مركب از سه موقعیت یا حالت ترسیم مى كند و در توضیح آن سه موقعیت مى نویسد:
1 ـ هر فرد, پدر و مادرى (یا جانشین آنها را) داشته باشد و در درون خود داراى مجموعه اى از ((حالات من)) است كه باز آفرین ((حالات من)) آن پدر و مادر است ـ همان طورىكه وى آنها را مى دید ـ و این ((حالات من)) پدرى مادرى مى تواند, در شرایط معینى فعال شود (كاركرد روانى برونى);
2 ـ هر فرد... مى تواند اطلاعات ذهنى اش را در مغزش مرتب كند به شرط آن كه ((حالات من)) به تناسب او, به كار بیفتد (كاركرد روانى جدید)... ;
3 ـ هر شخص روزگارى از آنچه امروز هست جوان تر بوده است و درمغز خود, آثار ثبت شده اى از سال هاى اولیه زندگى دارد واین آثار در شرایط و موقعیت هاى معین فعال مى شود (كاركرد روانى قدیمى).(25)
وى معتقد است حالت والدى همراه با آمریت و تحكم و اتكا به خود است و دنبال فرد مطیعى مى گردد تا به او امر و نهى كند. حالت بالغ همراه با دقت و منطق و استدلال است و عطش امر و ترس از بى پناهى ندارد, در حالى كه حالت كودك همراه با احساس
ضعف و طلب نقطه اتكاست, و به طور كلى توانایى ها و ضعف هاى دوران كودكى را به همراه دارد.
البته انسان متعادل آن كسى نیست كه دو حالت والد و كودك را سركوب كرده از بین برده باشد, بلكه انسان متعادل آن كسى است كه دو موقعیت مزبور را تحت هدایت حالت بالغ در آورده باشد. به بیان دیگر دو قوه جذب و دفع وى تحت مدیریت قوه تعقل باشد.
نقش خانواده در فرهنگ سیاسى ایران
خانواده در ایران, به خصوص با ملاحظه تاریخ معاصر, محصولى تولید كرده است كه عمدتا بر حالت بالغ افراد مختلف پرده كشیده شده و به حالت كودك یا حالت والد میدان داده شده و حوزه هاى مختلف فرهنگى را متإثر ساخته است, در نتیجه محصولى با ویژگى هایى كه ذكر خواهد شد به وجود آورده است.
1. عدم اعتدال اعضا: جامعه ایرانى غالبا مركب از نوع خانواده هاى دیكتاتورى و آزادى مطلق است. در نتیجه جامعه اى را به وجود آورده است; كه شخصیت افراد آن, آسیب جدى دیده است, یعنى عمدتا تحت تإثیر حالت كودك و سپس حالت والدى خود هستند. هر گاه بر اثر تغییر شرایط جدى, اعتدال خود را باز یابند, عمر آن حالت مستعجل بوده, مجددا به حالت عدم تعادل برمى گردند.
2. انحصار قدرت: پدر در خانواده ایرانى, به سبب خصلت پدر سالارى, تصمیم گیرنده اصلى است و مجموع مزایاى قدرت از آن او مى باشد; زن و فرزندان باید بر اساس اوامر و نواهى او اقدام كنند. در نتیجه پدر در قالب فردى مطلق العنان ظهور مى كند و تصمیماتى كه مایل باشد اتخاذ و آن تصمیمات را بدون هیچ مانع و رادعى به منصه ظهور مى رساند. وى در قبال نتایج رفتارش پاسخ گوى هیچ كدام از اعضاى خانواده نیست و اصولا آنها, حق سوال كردن را ندارند.
آینه خانواده این ویژگى را بر عرصه سیاست تابانیده است و تاریخ چند صد ساله ایران را از اعمال مستبدانه حكام و وابستگان آنها آكنده ساخته است. از جمله ویران كردن كرمان و قتل عام مردم آن, در آوردن بیست هزار جفت چشم به وسیله ایادى آغا محمد خان, قتل قائم مقام فراهانى و میرزا تقى خان امیركبیر قبل از مشروطه و به توپ بستن مجلس شوراى ملى, تبعید طباطبایى و بهبهانى, قتل عده اى از روزنامه نگاران و بالاخره برقرارى استبداد صغیر بعد از مشروطه, نمونه هاى بارز این تإثیر است.
در تمامى طول این مدت, حكومت نه تنها در خدمت مردم و براى مردم نبوده است, بلكه علیه آنها و همه براى آن بوده اند. ابراهیم باستانى پاریزى در این باره مى نویسد:
حكومت تمام ولایات و حتى شهرهاى درجه دوم در دست شاهزادگان بود. در اصفهان ظل السلطان كه به قول اصفهانى ها فقط اندكى از شاه كوچك تر بود و اولاد و دوستانش در ولایات تابعه حكومت مى كردند. در فارس شاهزاده فرهاد میرزا معتمدالدوله عموى ناصرالدین شاه, در دشتستان احتشام الدوله سلطان اویس میرزا پسر فرهاد میرزا, در كرمانشاه نواب والا سام الملك, در گیلان جناب امیركبیر كامران میرزا نایب السلطنه, در قم شاهزاده عباس میرزا, در نهاوند و تویسركان شاهزاده یحیى میرزا, در كرمان ناصرالدوله عبدالحمید میرزا فرمانفرما, در همدان عزالدوله عبدالصمد میرزا, در سمنان و دامغان انوشیروان میرزا ضیإ الدوله, خوى و سلماس كیومرث میرزا عمید الدوله, سیستان شاهزاده محمد تقى میرزا ركن الدوله, استر آباد شاهزاده جهانسوز میرزا, قزوین عضد الدوله احمد میرزا, جوشقان معز الدوله, تبریز هم كه در تیول ولیعهد بود. هر كدام از این شاهزادگان, فرزندان و اقوام نزدیك خود را به حكومت ولایات كوچك تر و حتى در دهات و قصبات فرستاده بودند. با چنین وضعى معلوم است كه تسلط حكومت مركزى بر نواحى و كیفیت جمع آورى مالیات ها تا چه میزان است.(26)
بر این اساس به راحتى مى توان هرم و سلسله مراتب قدرت و فرآیند تصمیم گیرى را تصور كرد.
3. القاى بى منطقى: رفتار پدرى كه در خانه تصمیماتش را با اتكاى به زور و نه منطق و استدلال به مرحله عمل مى رساند, به اعضاى خانواده تعلیم مى دهد كه منطق همان زور و بى منطقى است. تبلور همین وضعیت در فرآیند سیاست به چشم مى خورد. میرزا آقا خان كرمانى در سى مقاله مى نویسد:
كمتر كسى از اهالى ایران است كه میر غضبى نداند یا ستم و تعدى نكند و ظلم و بى انصافى نپرورد و تمام سكنه آن ویران و خرابه ازطبقه حكما و حكام و وزرا گرفته تا حمال و بقال همه ستمگر و بى مروت و همه خونخوار و بى مرحمت و همه فریاد دارند كه چرا میرغضب باشى نیستم و همه مى خواهند ظالم منفرد و حاكم مستبد و جلاد باشى باشند.(27)
این شیوه ابزار خاص خود را مى طلبد:
نیروهاى مسلح را براى تإمین اهداف به خدمت مى گیرد, از این رو به عنوان نمونه ارتش به صورت استخوان بندى اصلى رژیم پهلوى براى بازسازى جامعه ایران و تسهیل تغییرات اجتماعى و اقتصادى در مىآید.(28)
4. اطاعت و آمریت: نحوه برخورد رئیس خانواده چنین روحیه اى در افراد دمیده است كه هر كدام از اعضا در برابر اعضاى قوىتر مطیع و در قبال افراد كوچك تر و ضعیف تر حاكم وآمر هستند. در همین باره, س. ه'. پوتینگر مى نویسد:((در میان خودى ایرانیان با همردیف و همشإن خویش, مهربان و مودبند, ولى در مقابل برتر از خود, خاضع و متواضع و نسبت به زیر دستان زورگو و متكبرند)).(29)
میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى نیز صفات جامعه ایرانى را به صورت زیر به نظم كشیده است:
آه از این قوم بى حمیت و بى دین
كرد رى و ترك خمسه و لر قزوین
عاجز و مسكین هر چه دشمن و بدخواه
دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسكین
دشمن از ایشان به عیش و شادى و عشرت
دوست از ایشان به آه و ناله و نفرین
رو به خیار و كدو نهند چو رستم
پشت به خیل عدو كنند چو گرگین
دسترس از بودشان به چرخ نماندى
مزرع سبز و سپهر خوشه پروین(30)
ویژگى هاى منفى به صورت بارزتر در نخبگان سیاسى و نزدیكان به كانون قدرت رشد كرده است, از این رو در مورد درباریان یا به اصطلاح آن زمان نوكران شاه, از صدر اعظم گرفته تا آبدارباشى ایران دوره قاجار, مى خوانیم:
مإموران اصطبل شاهى, خدمت در دربار را براى خود افتخارى بزرگ مى شمردند و در نزد مردم كوچه و بازار انتساب خود به دربار و شغل نوكرى در خانه را وسیله تفاخر و احیانا زورگویى و گاهى وسیله كلاشى و تعدى قرار مى دادند و چه بسا كه یك نوكر ساده آبدارخانه سلطنتى, خود را در جامعه و نزد مردم از ملك التجار و رئیس صنف و امثال آنان محترم تر و با شخصیت تر مى پنداشت.(31)
آدلر نیز مى گوید: ((تمامى آثار اقتدار طلبى ناشى از كاستى موجود در انسان است كه آن كاستى بر اثر عامل تربیت به وجود آمده است)).
(32) 5. حاكم و محكوم: پدر بر تمامى امور مربوط به زندگى خارج و داخل خانه اعضاى خانواده حتى زندگى شخصى آنها حاكم است و دیگران محكوم. همین دوگانگى در زندگى سیاسى اكثریت مردم ایران به صورت عادى و عادت در آمده است.
در تمام طول تاریخ, ایرانیان ... همیشه عمدا از قلدرها و زورگوها ـ ولو با تنفر ـ فرمان مى برده اند, چون از آنها مى ترسیده اند, ضمن این كه در آرزوى پیداشدن رهبرى خردمند و پدرى مهربان ـ یعنى در حقیقت دیكتاتورى خوش قلب ـ بوده اند, همیشه منتظر بوده اند دستى از غیب برون آید و كارى بكند. آرزوى ((پیدا شدن)) و یا آمدن دست غیبى را داشته اند, نه فكر و علاقه به ((انتخاب كردن)) یا ((به وجود آوردن)) آن را.(33)
در چنین حالتى اگر مردم با رهبرى قانونمند روبه رو شوند نه تنها از او اطاعت نمى كنند, بلكه بر او منت دارند و او مى باید از آنها اطاعت كند.
6. فرصت طلبى و نفع طلبى: در نظام پدر سالارى, محور, مصالح و منافع پدر است; اوست كه باید غایت تمام كارها باشد و همه به تمكین او معترف. او اصل است و دیگران فرع و در یك كلام تمامى ستایش ها و مدح ها براى اوست. این درد مزمن همیشه عده اى حرفه اى ماهر و فرصت طلب را اطراف رهبران سیاسى جمع كرده و رهبران سیاسى نیز كه خود از آنها هستند تحت تإثیر آن افراد از شناخت حقایق و واقعیت ها دور مانده اند; در عمل این خصلت موجب بریدگى حكام از مردم شده است.
وقتى اصالت در خانه بر مبناى زور باشد نه منطق و منافع پدر, ملاك باشد نه مصلحت تمامى اعضا و تمرین و تعلیم كار جمعى در خانه انجام نشده و یا اگر صورت گرفته بسیار ضعیف و نادر باشد, طبیعى است كه در صحنه جامعه سیاسى نیز چیزى به نام روح جمعى به شدت ضعیف باشد; در چنین جامعه اى كارهاى نظرى و عملى به صورت مشترك و جمعى خیلى كم انجام مى گیرد چه, ((چیزى در دیگ شریكى به جوش نمىآید)) یا ((اگر شریك خوب بود خدا براى خودش شریك مى گرفت)). در چنین حالتى همبستگى سست مى شود و هر كس دنبال منافع ((من)) است. منافع خانواده من, محله من, قوم من و بالاخره دم غنیمتى رایج مى گردد و ملاحظه حال مى شود نه نگرش آینده. از این رو به قول جیمز فرایزر مملكت در چشم فتحعلى شاه ملك شخصى است كه مى تواند هر گونه رفتارى با آن بكند:
او به ایران به عنوان كشورى كه باید دولت داشته باشد و یا حفظش كند و یا در راه تكمیلش كوشش كند توجه ندارد, بلكه به آن به صورت ملكى كه به رهن گرفته و زمان قرارداد معین نیست نگاه مى كند. به همین جهت... تمام توجه شاه متوجه آن است كه از كشور حداكثر مقدار ممكن را به دست بیاورد.(34)
یا براى مثال میرزا آقا خان نورى كه پس از قتل میرزا تقى خان امیركبیر به صدارت رسیده بود, در اولین اقدام, منصوبین امیركبیر را معزول, آشنایان و وابستگان خود را به جاى آنها گماشت و مقررىهاى بى جا را كه امیر دستور به قطع آنها داده بود, مجددا برقرار ساخت. حتى در فاصله اندكى پس از انقلاب مشروطیت یعنى در زمان رضاشاه باز همین دیدگاه نفع طلبى و فرصت طلبى سر برآورد.
وى (رضا شاه) كه از خانواده فقیرى بود و به هنگام كودتاى سال 1299 ثروتى نداشت, اما توانست در فاصله زمانى 1299 تا1320 یعنى در مدت بیست سال سلطنت, ثروت كلانى جمع آورى كند. در سال 1320 پس از اخراج رضا شاه از ایران, یكى از وكلاى مجلس شوراى ملى ایران به نام موید احمدى در جلسه مجلس اعلام كرد كه:
... درآمد سالیانه رضاشاه هر ساله به 700 میلیون تومان مى رسید, كه از این مبلغ هر ساله 60 میلیون تومان (تقریبا 25 میلیون دلار امریكایى) در آن زمان به خارج منتقل مى شد. ثروت رضاشاه در سال 1320 احتمالا به 360 میلیون دلار و یا 600 میلیون مارك مى رسید. در1320 در مجلس شوراى ملى گفته شد كه رضا شاه خود از سهامداران شركت نفت جنوب ایران بود; وى سالى 12000 پوند استرلینگ از شركت نفت جنوب بابت حق عبور لوله هاى نفتى از اراضى كه تصاحب كرده بود دریافت مى كرد. این مبلغ را قبلا شركت نفت به سران ایل بختیارى مى پرداخت, اما پس از آن كه دولت مركزى قدرت گرفت و ارتش مركزى سامان یافت, دولت انگلستان قبول كرد این پول در اختیار نماینده مستقیمش در ایران, یعنى رضا شاه قرار گیرد. كل ثروت رضا شاه چنان كه خود در موقع خروج از ایران اعتراف كرد مبلغى بود قریب 7 میلیارد تومان (نزدیك به سه میلیارد دلار آمریكایى در آن زمان). تعداد دهاتى كه رضا شاه در مدت سلطنت تصاحب كرد بالغ بر 2167 پارچه به شرح زیر مى شد....(35)
به علت همین نفع طلبى, افراد به راحتى از صحنه سیاسى كنار زده مى شوند یا كنار مى روند و بى تفارت و خنثى مى شوند; چنان كه پس از پیروزى نهضت مشروطه اتفاق افتاد.
7. وابستگى و ضعف مشاركت: نظر به این كه در خانه فرزند به بازى گرفته نشده, استعداد او به وسیله تحكم و تسلط پدر سركوب شده است, در جامعه در لاك خود فرو مى رود, از مشاركت دورى مى گزیند, تضارب آرا صورت نمى گیرد و در نتیجه على رغم وجود زمینه ها و توانایى هاى فردى, ابتكار رنگ مى بازد.
ترویج روحیه مصرف و مهیا ساختن همه چیز از طرف غرب, آن هم ارزان و مرغوب, بیش از پیش به توان ابتكار لطمه زده است. وابستگى و اتكا به پدر به صورت خودباختگى و وابستگى به رئیس و حاكم و غرب و غیره در آمده است. وابستگى بعضى از نخبگان سیاسى ایران به انگلیس و روسیه و آمریكا, ایران را صحنه رقابت و مهره چینى و اعمال سیاست هاى متفاوت كرده است. این احساس مایه بسیارى از دردها و ذلت ها شده است, زیرا كه فرد حاضر شده است پاى هر قراردادى را امضا كند و تن به هر سیاستى بدهد تا موقعیت خود را حفظ كند و منافع خویش را افزایش دهد.
8. نفاق: فرزندى كه در خانه رفتار متفاوت پدر را در حضور و غیاب افراد دیده, روحیه نفاق و دورویى در او دمیده مى شود. وى به چشم خود دیده است از همان فردى كه لحظه قبل به دلیل فلان كار تعریف و تمجید شد, لحظه بعد به سبب همان كار و تنها به علت نبودن وى ذم مى شود. قضیه مجاهدان روز شنبه و داستان عمو محسن خان كتاب تاریخ انقلاب مشروطه ایران نمونه بسیار خوبى براى بیان مرض حاد دورویى است. در این داستان واقعیت دورویى و نوسان ماهرانه بین محمد على شاه و مجاهدان و ایفاى استادانه نقش هر دو گروه و نفوذ در صف مجاهدان و به دست آوردن پست هاى كلیدى به وسیله نامبرده و ایادى وى به ترسیم كشیده شده است.(36)
9. تمركز و عدم صراحت: وقتى در خانه رفتار پدر غیر قابل سوال بوده, در مورد آن هیچ گونه تردیدى نتوان به خود راه داد; در زندگى سیاسى نیز رفتار نخبگان, غیر قابل شك و احیانا در هاله اى از تقدس پوشانده مى شود. با این تفاوت كه در خانه سایه پدر را مى دیده و در اجتماع سایه حكومت را و هیچ گاه با قدرت پراكنده و غیر متمركز آشنا نشده است, چون در خانه پدر بر اساس شرایط روحى و لحظه اى خود برخورد مى كند, فرزند كه نمى داند درون پدر در چه وضعیتى است همیشه مبهم برخورد مى كند و رفتارش از عدم صراحت برخوردار است تا تكلیف و حال براى او روشن گردد, از این رو از انعطاف و نرمش خاصى برخوردار است و ضمیر او تا آخرین لحظه بر كسى معلوم نمى گردد.
10. بى اعتمادى و بدبینى: عدم احساس مسوولیت و عدم امنیت در خانه به سبب تصمیم گیرىهاى متنوع و گاه متضاد پدر, این روحیه را در افراد جامعه دمیده كه مسوول جامعه ممكن است و مى تواند هر لحظه تصمیمى اتخاذ كند و آنها نیز در فرآیند تصمیم گیرى هیچ نقشى ندارند; از این رو در صدد فهم و سوال از مبانى تصمیم گیرى نیستند. اموال, آبرو و جان شهروندان در گرو خواست و تصمیمات جدید تصمیم گیرنده است. به قول دنكس فاربس: ((جز گرد و خاك و بى نظمى و فساد چیزى ندیده بودم; زندگى افراد به طرز عجیبى خالى از اطمینان و ثبات بود)).(37) این است كه در مقابل هر چه هست بى اعتماد و بدبین و احیانا بدخواه باشند و همه چیز را به چشم توطئه بنگرنند و همه را, توطئه گر و تمامى چیزها را توطئه مى دانند. در این صورت كارها را باید براى رفع تكلیف انجام داد و اعتنایى به مسوولیت شغلى نداشت.
11. عدم عبرت گیرى: تنبیه هاى بدون حساب و كتاب پدر, افراد را به گونه اى در آورده است كه به سختى و به ندرت از گذشته پند مى گیرند.كونراد بركویچى در مورد عبرت نگرفتن ایرانیان و بى توجهى آنان به تجربه مى نویسد: ((ایرانیان در عادات و سنن و رسوم قدیمى و مندرس خود تا به گلو فرو رفته بودند, از گذشته هیچ تجربه نیاموخته و درس عبرت فرا نگرفته بودند...)).(38)
12. برخورد غیر علمى و تقلید: وقتى بنیان هاى مردم بدان گونه كه گذشت شكل گرفته باشد و با سطحى نگرى مإنوس شده باشند, با مسائل و رویدادها برخورد غیر علمى خواهند داشت یا ره افراط مى گیرند واز حیرت سربیرون مىآورند و یا متمایل به تفریط مى شوند و گرفتار جهل بسیط مى گردند و یا حتى پا را از این فراتر گذاشته اسیر جهل مركب مى گردند. نورنى لو بروین در خصوص عدم تفكر و برخورد غیر واقعى شاخص ترین نخبه سیاسى یعنى شاه مى نویسد:
... از طرف دیگر (اطرافیان) سعى دارند كه حتى المقدور پادشاه از اوضاع واقعى مملكت بى خبر بماند و به كارهاى سلطنت نپردازد و حتى وزیر بزرگ كه او را اعتماد الدوله مى خوانند هر وقت مطلبى داشته باشد منتظر مى شود تا شاه قلیان به دست, سركیف و حال باشد, آن گاه قربان قربان گویان مطلب خود را كه اغلب مربوط به منافع شخصى او و یا دوستان و كسان و بستگان اوست به اسم مصالح عالیه كشور به عرض مى رساند و به زور چاپلوسى كار خود را از پیش مى برد.(39)
در عوض برخورد غیر علمى, قدرت انطباق و تقلید ایرانیان از قوت خاصى برخودار است. با تمسك به تقلید, آن قدر با شتاب به سوى غیر و در قرن اخیر خصوصا غرب شتافته است كه هویت وى مورد خدشه واقع شده است; به طورىكه ((بحران هویت)) جامعه را گرفتار تزلزل و ابهام در هدف كرده است. موریه توان تقلید ایرانیان را مورد تإكید قرار داده مى نویسد:
استعداد ایرانیان در اخذ و قبول عادات و رسوم و طرز فكر و اندیشه سایر ملل و سهولتى كه در تقلید و اقتضاى اقوام دیگر دارند, عقیده كسانى را تإیید مى نماید كه مى گویند اگر ایرانى ها مثل ترك ها به اروپا نزدیك تر بودند و روابط و مناسباتى را كه ترك ها با فرنگى ها دارند مى داشتند بلاشك به زودى در فنون جنگ و صلح با اروپاییان برابر و همطراز مى شدند و بالنتیجه در زمینه سیاست اروپا داراى مقام و اهمیت بیشتر مى گردیدند.(40)
برخورد علمى, دقت و محاسبه را مى طلبد و به سبب علمى نبودن و شرایط و نحوه زندگى, رعایت ارزش زمان نمى شود; از این رو توجهى به برنامه ریزى و زمان بندى دقیق و تقسیم كار نیست و طبیعتا مسوول خوبى و بدى كار نیز روشن نمى گردد. چون حركات و اقدامات تابع حساب و كتاب نیست, عمل غیر عقلایى جلوه مى نماید و چون سر و كار با آمار و ارقام و تفسیر و تبیین پدیده ها كم است به هنگام استدلال ناتوانى جدى وجود دارد; البته از كودكان بزرگ شده اى كه رفتار پر تناقض و غیر منطقى خانه را دیده اند عادى است. چنین افرادى كه نمى توانند بین پدیده ها رابطه برقرار كنند متوسل به بخت و شانس مى شوند. چون نمى دانند چه پدیده اى معلول كدام پدیده است; در هنگام تصمیم گیرى و انتخاب, شانس و امور خارجى را فعال مایشإ مى دانند; نقشى براى اراده خود و اجتماع قائل نیستند.
13. عدم درك زمان و خود فراموشى: از دیگر ویژگى ها, بى اهمیتى به وقت و عدم درك و شناخت زمان است, به طورىكه یكى از علل عمده عقب افتادگى ما نسبت به غرب همین نشناختن روح زمان است. آنها ما را شناختند و حركت كردند. ما نه تنها زمان را نشناختیم خود را هم فراموش كردیم و از حركت ایستادیم. زمانى كه اروپایى ها با اكتشافات علمى خود و براى جلب منفعت و سود, دریاها و زمین را زیر پا مى گذاشتند, ما و نخبگانمان به همان محدوده خانه و محله مى اندیشیدیم; باشد تا از تجربه آنها و توان و موجودى خودمان و علم دانشمندان بهره جوییم.
14. زیستن خواهى: آن چیزى كه اصل است زنده بودن است, نه چگونه زنده ماندن. كمیت زندگى مهم است و نه كیفیت آن. همه چیز براى تإمین آن فدا مى شود و به قول شاردن: ((ایرانیان بیش از هر چیز دلشان مى خواهد زندگى كنند و خوش باشند; آن سلحشورى سابق را از دست داده اند و تنها چیزى كه از دنیا مى فهمند عیش است و نوش.. .)).(41) در همین خصوص مهدى بازرگان مى نویسد:
پدران ما كه زیر سازى وجودمان از آنهاست... . وقتى... مورد تهاجم و تسلط قرار گرفتند, خوشبختانه یا بدبختانه تمایل فورى به تسلیم و تداخل نشان مى دادند. خوى صلح جویى و ملایمت گرى یعنى ((زیستن خواهى)) اگر شد با عیش و خوشى و اگر نشد به هر قیمت و نكبت.(42)
15. تنگ نظرى و عدم تسامح: تنگ نظرى و عدم تحمل آرا و افكار احیانا مخالف و دسته و گروه غیر موافق نیز رایج است, به گونه اى كه ضمن بى توجهى به آیه ((فبشر عبادى الذین یستمعون القول و یتبعون إحسنه))(43) بر خلاف آن عمل مى شود. بر خلاف دستور حكومتى امام على(ع) كه مبتنى بر تسامح در قبال مردم بود و به حاكم دستور مى دهد توجه داشته باشد كه خطاى مردم یا عمدى است و یا غیر عمدى, در هر حال باید با گذشت با آنها برخورد كرد; آن هم به اندازه اى كه وى دوست دارد خدا با او از روى گذشت برخورد نماید.(44) متإسفانه در رفتار نخبگان سیاسى و به تبع آنها اكثر اعضاى جامعه, سرعت در انتقام و اعمال خشونت جایگزین تساهل و تسامح شده است.
16. حكومت به عنوان هدف, نه ابزار: در این مجموعه فرهنگى, مقام و حكومت به عنوان كفش وصله خورده نیست, بلكه خود اصل و مبتنى بر آرزوهاى بى انتهاى نخبگان مى شود كه با آن منافع و مصالح شخصى را مى جویند و مطابق امیال خود رفتار مى كنند. پست ها بر اساس لیاقت توزیع نمى شود, بلكه بر اساس توجه و عنایت و سود واگذار مى گردد; از این رو حراج و واگذارى سمت ها امرى رایج و عادى بود:
او (شاه) اداره ایالات مختلف و پست هاى مهم را با علاقه كامل به كسانى واگذار مى كند كه هدیه هاى با ارزش داده باشند و به این ترتیب لیاقت خود را نشان دهند. كسانى كه به این ترتیب پست هاى دولتى را اشغال مى كردند پولى را كه داده بودند دوباره و با كمك دستگاه ادارى كه تحت نظر آنان در ایالات مختلف قرار داشت به دست مىآوردند و به نوبه خود مقامات پایین تر را بر حسب نمونه اى كه در دست داشتند به كسانى كه پول بیشترى هدیه مى كردند مى دادند. این نظام...نشان دهنده فسادى است كه از شخص رئیس مملكت شروع مى شود و تا پایین ترین افراد و كارمندان دولت ادامه دارد. (45)
در چنین نظامى اقدام به ضبط و انحصار اموال و منابع عمومى مى گردد. در دیدگاه نخبگان سیاسى در چنین فرهنگى, مردم وسیله هستند. خود مردم نیز این باور را مورد تصدیق و تإیید قرار مى دهند; حال آن كه حكومت از آن مردم و براى مردم است و علاوه بر رضاى خدا, رضاى مردم نیز باید تإمین شود. مردم از حق مشورت برخوردارند و حاكم موظف به مشورت است. البته وقتى كه حكومت اصل شد, مال طلبى, جاه طلبى و لحظه بینى پیش مىآید و منافع عامه كنار مى رود. در این صورت حكومت بر مردم سنگینى مى كند; تجاوز به دارایى, اموال و حقوق مردم شروع مى گردد. عیاشى, رشوه, سلب آزادى و نا امنى معمول مى گردد.
نتیجه گیرى
منابع متعدد فرهنگى كه بر شمرده شد, موجب یك مجموعه فرهنگى غیر منظم, نامنسجم و گاه ناسازگار گشته, و جلوه متفاوت سنت, مذهب و تجدد را متبلور مى ساخت. در كنار تفاوت هاى فوق, عدم توفیق نخبگان فرهنگى و سیاسى بر تلفیق, انسجام و سازگارى این تنوع, از جمله علل ایجاد و تشدید بى ثباتى سیاسى گشته است.
در مورد خانواده, در تاریخ معاصر ایران, مواد متفاوتى از منابع فرهنگى مختلف, وارد كانون خانواده مى گردد كه در یك تقسیم بندى كلى مى توان گفت عمده آن مواد, انسان را به اطاعت و تبعیت و پاره اى دیگر به مداخله و مشاركت مى خواند. لكن خانواده به تناسب وضعیت خود, رنگ اطاعت گرىاش برجسته تر است. در عین حال تعدادى از آن عناصر, نقش تام و تمام و مورد دلخواه خانواده را, محدود مى كند. براى مثال گاه در بعضى مقاطع بر اثر انقلاب و تلاش عده اى از نخبگان, یك لایه و در بعضى موارد چند ویژگى از یك لایه, (عمدتا لایه دینى) قوت خود را بروز مى دهد; پاى عقلانیت و پاره اى از ارزش ها, احساسات خاص را به میان مى كشد. در این صورت, اگر نخبگان جامعه بتوانند خود از آن ارزش ها, احساسات و باورهاى حاكم بر آنها جدا نشوند و نیز با استفاده از آموزش, آن ها را تبدیل به شناخت و باور كنند; در این صورت آنها نهادینه شده و منشإ اغلب رفتارهاى عمومى مى شوند.
در هر صورت پاره اى از ویژگى هاى گفته شده به شناخت, عقلانیت و مشاركت دعوت مى كنند, ولى اغلب آنها تباه ساز هستند و به تبعیت و تقلید فرا مى خوانند. این مجموعه دوگانه و نامتجانس, مشتركا اثر و وضعیت تبعى ـ مشاركتى را در فرهنگ سیاسى ایران معاصر برجاى گذاشتند.
در برابر عناصر نامتجانس فرهنگى كه از سرچشمه هاى مختلف سیراب مى گردد. و نیز برخورد غیرمنطقى نسبتا زیاد و قریب به اتفاق طرفداران هر دسته (كه در مجموع موجب جلوگیرى از رشد و شكوفایى فردى و اجتماعى و عدم ثبات سیاسى مى گردد.) مسوولیت خطیر, متوجه آن دسته از نخبگان فرهنگى ـ سیاسى مى باشد كه هر دو جریان فكرى حوزه و دانشگاه را لمس آن دسته از نخبگان فرهنگى ـ سیاسى مى باشد كه هر دو جریان فكرى حوزه و دانشگاه را لمس و درك كرده اند. بار سنگین تعهد را بر دوش خود احساس و خود را آلوده به بى مسوولیتى, بى تفاوتى و فرصت طلبى نمى سازند. براینان است كه با توجه به مسوولیتى كه احساس مى كنند, با اجتهاد به بازنگرى و اصلاح و پیرایش و خرافه زدایى از حوزه هاى مختلف فرهنگى و تجدید حیات عناصر فرهنگى پویا بپردازند.
این دسته از نخبگان مصلح باید ضمن تمسك به فرهنگ لطیف و پویا با استفاده از تجارب دیگران و بومى ساختن آنها و با به كارگیرى پیشرفت هاى علمى و از طریق تضارب افكار, مردم را مخاطب قرار دهند و ضمن اینكه خود, دفن در گذشته و غرق در بلند پروازىهاى غیرواقع بینانه آینده نمى شوند, مردم را به شناخت زمان حال و پیش بینى عاقلانه آینده دعوت نمایند. با گسترش و ترویج امر به معروف و نهى از منكر, نظارت عمومى را به عنوان وظیفه و حق ارتقا بخشند. و در یك تعامل منطقى با مردم قرار گیرند. در فضایى خالى از تنش, تعارض, تفرقه و حذف و با برخوردارى از سعه صدر و تحمل نظریات و اندیشه هاى مختلف و پذیریش منطقى ترین و واقعى ترین آنها, مسیر طولانى بین وضع موجود و مطلوب را هدایت كنند.
پى نوشت ها
*. عضو هیإت علمى گروه علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلوم(ع)
1. اسرإ (17) آیه 84.
2. محمد حسین طباطبایى, المیزان (قم: اسماعیلیان, 1371) ج13, ص 185 ـ 196.
3. صحیفه سجادیه, دعاى بیستم.
4. Jamas Totton, and...., Introduction to political science singapore (Me grow - Hill, 1983) P.12.
5. الكسى دوتوكویل, تحلیل دموكراسى در آمریكا, ترجمه رحمت الله مقدم مراغه اى (تهران: انتشارات فرانكلین, 1347) ص 65.
6. همان, ص 619.
7. ماكس وبر, دانشمند و سیاستمدار, ترجمه احمد نقیب زاده (تهران: دانشگاه تهران, 1368) ص 4.
8. حج (22) آیه 39.
9. مهدى بازرگان, روحیه ایرانى (به ضمیمیه كتاب روح ملت ها) ـ (تهران: شركت سهامى انتشار) ص 238.
10. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل ایران و اسلام (قم: دفتر انتشارات اسلامى, 1362) ص174
11. همان, ص 86 ـ 87.
12. جان ناس, تاریخ جامع ادیان, ترجمه على اصغر حكمت (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى, 1370) ص 462.
13. على شریعتمدارى, جامعه و تعلیم و تربیت (تهران: انتشارات امیر كبیر, 1365) ص 92.
14. همان, ص 95.
15. همان, ص 95 ـ 96.
16. همان, ص 96.
17. آرتور كریستن سن, ایران در زمان ساسانیان, ترجمه غلامرضا رشید یاسمن (تهران: ابن سینا, 1351) ص290.
18. همان.
19. همان.
20. همان, ص 339 ـ 340.
21. مرتضى مطهرى, پیشین, ص 324.
22. عبدالحسین زرین كوب, كارنامه اسلام (تهران: انتشارات امیركبیر, 1362) ص 22.
23. على شریعتمدارى, روانشناسى تربیتى (تهران: انتشارات امیركبیر, 1370) ص 210 ـ 211.
24. همان, ص 212 ـ 216.
25. اریك برن, بازیهاى روانشناسى روابط انسانى, ترجمه اسماعیل فصیح (تهران: نشر البرز, 1370) ص 20.
26. ابراهیم باستانى پاریزى, تلاش آزادى (تهران: 1347) ص 10.
27. محمد على جمال زاده, خلقیات ما ایرانیان (تهران: 1345) ص 140.
28. یان ریشار, ایران و اقتباس هاى فرهنگى شرق از مغرب زمین, ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم (مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى, 1369) ص72.
29. محمد على جمال زاده, پیشین, ص 92.
30. همان, ص 138.
31. همان.
32. آلفرد آدلر, روانشناسى فردى, ترجمه حسین شرفشاهى, ص 123.
33. على محمد ایزدى, نجات (تهران: انتشارات قلم, 1370) ج3, ص120.
34. شاپور رواسانى, دولت و حكومت در ایران (تهران: انتشارات شمع) ص 75 ـ 76.
35. همان, ص 123 ـ 124.
36. براى مطالعه این رویداد جالب, ر.ك: مهدى ملك زاده, تاریخ انقلاب مشروطه ایران, ج1, ص 32.
37. محمد على جمال زاده, پیشین, ص 128.
38. همان, ص 103.
39. همان, ص 78.
40. همان, ص 91.
41. همان, ص 79.
42. مهدى بازرگان, روحیه ایرانى (به ضمیمه كتاب روح ملت ها) ـ (تهران: شركت سهامى انتشار) ص 241ـ242.
43. زمر (39) آیه 17.
44. نهج البلاغه, نامه 53 (نامه به مالك اشتر).
45. شاپور رواسانى, پیشین, ص 77.