دینستیزی پهلوی و گفتمان دینی از آیتالله حائری تا امام خمینی
رییس دانشكده علوم سیاسی واحد دانشگاه آزاد اسلامی، و مدیر مسؤول فصلنامه علوم سیاسی
آغاز جنگ جهانی اول، پایانی بر سلطنت قاجار و بستری برای شكلگیری «پهلویسم» بود. عناصر و مؤلفههای اساسی گفتمان پهلویستی عبارت بودند از:
2. شبه مدرنیسم (غرابگرایی) و یا به تعبیر دیگر مدرنیسم كاذب؛
3. سكولاریزم.
با استقرار رضاخان بر مسند حكومت، پروژة كلاسیك تجدد ایرانی شكل گرفت و دولت مطلقة شبه مدرن تكوین یافت. دولت مطلقهای كه مهمترین كاركردش فرایند بازسازی و نوسازی آمرانة كشور بود. در این دوره، اغلب كارگزاران سیاسی براین باور بودند كه برای برقراری حكومت قانونی و ترقی اجتماعی ضرورتی ندارد كه دستگاه دولت حتماً ضد استبدادی و نمایندة اقشار ملت باشد؛ بلكه در چنین شرایطی یك دستگاه سازمان یافته، متمركز و نیرومند كشوری لازم است تا اوضاع را كنترل نماید. به خاطر وجود همین اندیشه بود كه كارگزاران سیاسی جوان كه خود از پرچمداران اصلاحطلبی اوائل دهه 1300 محسوب میشدند از قدرت گرفتن و سپس سلطنت رضاخان حمایت كردند. بنابراین، اندیشهای كه طرفدار شكل دادن دستگاه دولت مشروطه بوده، مبدل به اندیشهای شد كه در شكل دادن دستگاه نیرومند دولتی نقش مهمی ایفا نمود تا جلوهای از مدرنیسم دولتی شكل گیرد.
نتیجة مسلم مدرنیسم دولتی و غیردولتی، دیكتاتوری رضاخان و افزایش نفوذ دولت در عرصههای سیاسی اجتماعی و اقتصادی جامعه بود. اقدام رضاشاه، در جهت مدرنسازی سریع جامعه از بالا به همراه برنامههای فرهنگی و آموزش، به ایجاد فرهنگ دوگانه در ایران منجر شد. وضعیتی كه در آن طبقات بالا عموماً مقلد ارزشهای غربی در جامعه شده و نسبت به فرهنگ بومی و سنتی چندان توجهی نمیكردند. این طبقات كه به ندرت فرهنگ مذهبی اكثریت هموطنان خود را درك میكردند به عنوان حاملان ارزشهای غربی توسط دولت مورد حمایت قرار گرفتند.
جهتگیری سیاست فرهنگی در دوران رضاخان را میتوان در دو محور زیر خلاصه نمود:
1. ایرانگرائی با تاكید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان؛
2. مخالفت با مذهب و روحانیت و از بین بردن نهادهای مذهبی.
ایرانگرائی و تجدید عظمت ایران باستان
دوران حكومت رضاشاه، دوران چیرگی ناسیونالیسم تندرو در اروپا بوده و گروهی از روشنفكران آن روزگار در ایران، دنبالهرو این مكتب بودند. ناسیونالیسم ایرانی نمایندگان فكریی داشت كه در راه بسط آن كوشش می كردند و برخی از آنان نیز در دولت بودند. رضاشاه نیز با كارهایش تجسم این ایرانیت و
پیش برندة آن شناخته میشد.
انتشار چند اثر از جمله كتاب «ایران قدیم» و سپس سه جلد كتاب قطور «ایران باستان»، اثر مشیرالدوله پیرنیا و همچنین ترجمة كتاب كریستنسن دانماركی موسوم به «ایران در زمان ساسانیان» به وسیله رشید یاسمی، تأثیر عمیقی در ایجاد پندار افسانهآمیز دربارة عظمت گذشته ایران گذاشت. چاپ یك سلسله آثار ادبی قدیم بهویژه شاهنامه فردوسی، احساسات وطنپرستی را تشدید كرد. احساسات تند و افراطی ناسیونالیستی به وسیله شاعرانی همچون محمدرضا عشقی، ابوالقاسم عارف، فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی نیز ابراز و تقویت میشد.
تجلی تفكر ناسیونالیستی در رفتار فرهنگی حكومت، ابتدا به صورت بیگانهستیزی و ابراز تنفر از هرگونه تظاهر غیر ایرانی جلوه كرد. اما بعداً فرهنگ اروپایی از این قاعده مستثنی شد و فرهنگ و زبان اسلامی و عربی مورد هجوم قرار گرفت. رضاشاه در تقریر و تحكیم هویت خویش، اسلام را به عنوان دگر ایدئولوژی، مسلمان ایرانی را به عنوان دگر درونی و عرب را به مثابه دگر بیرونی خود تعریف و سعی نمود جغرافیای خود را جایی در درون مدار و حریم گفتمانی غرب جستجو كند.
یكی از محورهای اساسی سیاست فرهنگی حكومت رضاشاه، گرایش به ایران باستان به بهای دوری از میراث اسلامی بود. از جمله اقداماتی كه در این راستا انجام شد، تشكیل فرهنگستان زبان فارسی بود. سیاستگزاران حكومت پهلوی با هدف به فراموشی سپردن میراث غنی ایران اسلامی قصد داشتند بسیاری از واژهایی را كه طی قرون متمادی در زبان فارسی تداوم یافته و مردم عادی یا شاعران و نویسندگان بهكار میبردند، كنار نهاده و الفاظ جدیدی رواج دهند.
سیاست ایرانگرایی در حوزة ادبیات مكتوب با بزرگداشت شاعران پارسی زبان بهویژه، فردوسی و اثرش شاهنامه توأم بود. تشكیل كنگرة بینالمللی هزارة فردوسی در سال 1313 در راستای احیای ارزشهای ملی و میهنی قابل ذكر میباشد.
همچنین در خصوص نامهای ماهها، سیاست ایرانگرائی تأثیر گذارد و مجلس در 11 فروردین 1304، تصویب كرد كه ماهها به نامهای باستانی ایرانی خوانده شود. تأثیر سیاست ایرانگرایی در نظام بینالمللی، تغییر نام فرنگی كشور از Persia به Iran بود. در سال 1313 كه جشن و كنگرة فردوسی در تهران برپا شد، در آلمان حزب نازی به قدرت رسید كه علمدار تفوق نژاد آریایی بود. چون ایران مهد نژاد آریایی بود ظاهراً از برلین به وزارت امورخارجه پیشنهاد شد كه نام مملكت ما در مغرب زمین كه تا آن وقت «پارس» بوده، مبدل به ایران شود.
مخالفت با مذهب و روحانیت، و از بین بردن نهادهای مذهبی
با به قدرت رسیدن رضاخان، چالش حكومت با روحانیون وارد مرحله حساس و بحرانی خود شد. زیرا وی بانی رژیمی شد كه سیاست اصلیاش مبتنی بر سكولاریزم، ناسیونالیسم، باستانگرایی و نوسازی بود. اجرای این سیاست مستلزم محدود ساختن نقش اجتماعی علما و در انزوا قرار دادن روحانیت شیعی و در نهایت دولتی كردن آن بود. اقدامات رضاشاه، اعم از تحبیب و جذب عدهای معدود، تهدید و ضرب و شتم و قتل و تبعید برخی از علما، استهزا و تحقیر آنان در مجامع عمومی، اجرای شدید سیاست تغییر لباس و تلاش برای قطع ارتباط عاطفی آنان با مردم و نیز كوشش در جهت پرورش روحانیت درباری در اجرای
سیاست فوق بوده است.
اهداف رضاشاه در قبال مذهب، دوگانه بود. از یك سو مذهب را عامل و تجلی عقبماندگی ایرانی میدانست و در صدد بود آن را براندازد و از سوی دیگر، در جامعة مذهبی یك دستگاه مستقل اجتماعی میدید و برای تحكیم حكومت مطلقه خود، تلاشهای فراوانی به منظور اضمحلال این نهاد به كار میبست.
با به قدرت رسیدن رضاخان، روحانیون خود را در برابر معارضههای تازهتری یافتند. اگر تا آن روز رقیب دین و روحانیت مظاهر جدید تمدن غربی بود، پادشاهان قاجار، نوعا طرفدار دین بوده و در این معارضه، تمایل خود را به دین و روحانیت بروز میدادند. ولی اینك و با به قدرت رسیدن پهلوی اول، حكومتی قدرت را به دست آورده بود كه توامان مظاهر جدید غرب و نیز ملیت ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام را ارج مینهاد و نقش اجتماعی دین و روحانیت را منكر میشد.
جریان اصلی مخالفت با مذهب را نویسندگان و روشنفكران، هدایت نموده و تلاش میكردند فرهنگ و نهادهای سنتی، مذهب و روحانیت را از میان بردارند. القای این دیدگاه به رضاخان كه روحانیت، رقیب قدرت او میباشد و باید ابتدا از صحنههای سیاسی و اجتماعی و سپس از هرگونه ابراز وجود محروم شود. در این راستا صورت میگرفت.
از سال 1306، سیاستگزاری در مورد روحانیت آغاز شد. اولین قدم برای هرگونه اقدام، شناخت لازم از تعداد، میزان نفوذ اجتماعی، فعالیت سیاسی و تواناییهای مالی روحانیت در سراسر كشور بود. به همین منظور، متحدالمآل 3190 در خرداد 1306 صادر شد. به موجب این متحدالمآل، كلیه ایالتها موظف شدند در سه مورد اطلاعات مشروحی را به مركز ارسال دارند.
1. تعیین تقریبی عدة ارباب عمائم و تشخیص علمای متنفذ با ذكر استطاعت مالی و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنان؛
2. تعیین تجار متنفذ و تشخیص اعتبارات و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنان؛
3. تعیین احزاب سیاسی.
با كسب این اطلاعات مفصل، اقدامات دولت در برخورد با مجموعة روحانیت شكل گرفت. این اقدامات سه جهت كلی را تعقیب میكرد:
1. انهدام قدرت اجتماعی ـ سیاسی مجموعة متشكل روحانیت و حذف آن از صحنة سیاسی كشور؛
2. جذب و هضم بخشی از روحانیت برای انجام نیازهای قضائی، آموزشی و مذهبی كشور؛
3. افزایش روزافزون فشار بركلیه روحانیان و كاستن از تعدادشان.
تا اواخر دورة قاجار، دیوان سالاران، روحانیون و اربابان و رؤسای قبائل سه پایگاه اصلی قدرت مالكیت را تشكیل میدادند. با روی كار آمدن رضاخان، روحانیت به كلی كنار گذاشته شد و قدرت اربابان به میزان قابل ملاحظهای كاهش پیدا كرد. رؤسای قبایل سركوب شدند و در مقابل بوروكراتها و نظامیان كه شمار و اقتدارشان روبه فزونی داشت، جای آنها را پر كردند.
این تغییر در پایگاه طبقاتی حاكمیت را به روشنی میتوان در تغییراتی كه در تركیب نمایندگان مجلس شورای ملی بهوجود آمده بود، مشاهده كرد. در حالی كه در عصر اول مشروطیت، در دورة قاجار شمار روحانیون عضو مجلس شورای ملی به 24 نفر میرسید و در حدود 18% نمایندگان مجلس 137 نفری را تشكیل میداد، این نسبت در مجالس دوره رضاشاه به كمتر از 8% كاهش یافت.
بنابراین بخش مهمی از اقدامات رضاشاه علیه مذهب در چارچوب تلاشهای وی برای كاهش نفوذ سیاسی روحانیون صورت میگرفت. بهطوری كه در اواسط دهة 1310، با اینكه در قوانین مملكتی هنوز نفوذ عنصر اسلامی مشهود بود، اما روحانیون عملاً از حیطه قضاوت و دادگستری كنار گذاشته شده و در حوزة تعلیم و آموزش نفوذ خود را كاملاً از دست دادند. علاوه براین با تسلط دولت بر موقوفات، قدرت مالی روحانیون نیز رو به كاهش گذاشت.
رضاشاه ترجیح میداد به جای رویارویی با علما آنها را نادیده بگیرد. در یك قضیة كلیدی، یعنی پذیرش یا عدم پذیرش نظام جمهوری در ایران جدید، وی هر چند تسلیم فشار علما شد؛ اما با انجام این كار به منافع مادی خود و خانوادهاش نیز خدمت كرد. با این همه، جهت كلی اقدامات او برای علما كم خطرتر از خصومت حكومتی آشكار كشور همسایه، یعنی تركیه نبود. در نتیجة اقدامات او، كاركردهای قضائی، آموزشی و انساندوستانه علما كاهش مییافت و منزلت آنان عمیقاً تحت تأثیر قرار میگرفت. بهصورتی كه روحانیت رهبری اجتماعی و فرهنگی و تا حدودی مذهبی خود را خصوصاً در طبقات بالای اجتماعی از دست میداد.
واكنش علما به این وضع، یكنواخت یا عاری از ابهام نبود. عدهای از علما با صراحت بیشتری از حكومت انتقاد میكردند. آنها برای این بیپروائی خود بهای سنگینی پرداختند. سید ابوالحسن طالقانی پدر آیتالله سید محمود طالقانی به اقدامات مختلف دولت از قبیل كشف حجاب اجباری زنان، شدیداً اعتراض كرد و به این دلیل مكرراً به زندان افتاد، یا به نقاط دوردست كشور تبعید شد.
مهمترین و با نفوذترین مخالف روحانی رضاشاه، مرحوم سیدحسن مدرس بود. وی سخنور توانائی بود كه در صدد تحقق آرمانهای اسلامی بود و در عین حال، به ملیت و شئون آن نیز باور داشت. برای بیان جایگاه ممتاز مدرس به عنوان مثال میتوان به تفاوت خطمشی مدرس با سایر روحانیون به ویژه علمای تهران اشاره كرد. روحانیون تهران از كسانی بودند كه به اصول قدیمی حاكم بر روابط دین و دولت اعتقاد داشته و به آن سخت وفادار بودند و ایجاد هرگونه تحول و تغییری در اوضاع سیاسی، آن چنان كه مدرس به دنبالش بود، از سوی آنان با مخالفت یا عدم همراهی مواجه میشد. از اینرو، مدرس اطمینان داشت به جز مساعدت علمای عتبات حصول به نتیجه ناممكن میباشد.
نخستین درگیری مستقیم رضاشاه با روحانیون در دومین سال سلطنت او بروز كرد. این حادثه به علت رعایت نكردن حجاب از سوی عدهای از خانمهای درباری در صحن شاه عبدالعظیم حسنی رخ داد. دولت در پی اعتراض شیخ محمد بافقی شدیداً با این روحانی برخورد نمود.
امام خمینی در آن زمان كه سنین جوانی را میگذراند، هیچگاه نمیتوانست این موج حملات كوبنده به علما را در رژیم رضاشاه فراموش كند. وی روز دردآور اول فروردین 1306 را از یاد نبرد. در این روز همسر و دختران رضاشاه به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی در رواق حضرت معصومه(ع) مورد اعتراض شیخ بافقی قرار گرفتند. رضاشاه پس از اطلاع از ماجرا به همراه گروهی از افسران و سربازان مسلح به قم آمد و یكسره وارد حرم شد و شیخ را زیر ضربات مشت و لگد و دشنامهای خود قرار داد.
دومین برخورد بین شاه و روحانیون در آذر ماه سال 1306 بر سر قانون نظام وظیفة اجباری رخ داد؛ اما، با اعلام مخالفت روحانیون با این قانون، رضاشاه نرمش نشان داد.
جدیترین حادثه حكومت رضاشاه كه بیش از هر واقعهای طلیعه رویدادهای همچون 15 خرداد 1342 و بعد از آن بود در سال 1314 در مشهد اتفاق افتاد. یكی از علمای برجسته شهر به نام حاج حسین قمی، شهر را به قصد تهران ترك كرده تا شكایت خود را كه اساسا به الزام استفاده از كلاههای سبك اروپائی مربوط میشد، شخصا به گوش رضاشاه برساند. وی در شاه عبدالعظیم منزل كرد و به زودی انبوهی از مردم تهران به دیدار او آمدند. بلافاصله منزلی كه او در آن اقامت گزیده بود به وسیلة پلیس مهر و موم شد، و خود وی نیز زندانی گردید. هنگامی كه اخبار مربوط به وضع ناگوار او به مشهد رسید، در تاریخ بیست و یكم تیر ماه، مردم به عنوان اعتراض در حرم امام رضا(ع) تجمع كردند. نظامیان وارد حرم شده جمعیت را به گلوله بستند و تظاهركنندگان را متفرق كردند. تصادفاً این روز سالگرد واقعهای بود كه طی آن نظامیان روسی در حرم به مردم تیراندازی كرده بودند. دو روز بعد، واعظ معروف، بهلول، دومین گروههایی اعتراضآمیز را در مسجد گوهرشاد سازماندهی كرد. هنگامی كه مردم در مسجد گرد هم آمدند، ارتش كلیه دروازههای مسجد را بسته و با مسلسهایی كه روی دیوارها نصب شده بود جمعیت را به گلوله بست. نتیجة آن واقعه، بزرگترین قتل عامی بود كه رژیم پهلوی قبل از رویدادهای خرداد 1342 مرتكب شد.
پس از سركوبی قیام گوهرشاد عدة زیادی از روحانیون كه چهرههای سرشناسی چون آیتاالله سید یونس اردبیلی در میان آنان بودند، دستگیر، تبعید یا زندانی شدند. از جمله چهرههای سرشناس روحانیت كه پس از واقعه گوهرشاد تحت آزار و اذیت قرار گرفتند، آیتالله میرزا محمد آقازاده بود كه با پروندهسازی به محاكمه سپرده شد و فقط زمانی از اعدام رهایی یافت كه علمای نجف، از جمله میرزا مهدی، برادرش، وساطت كردند. گفته شده كه رضاشاه از آیتالله آقازاده خواسته بود كه كشف حجاب را جایز بداند تا آزاد شود و به موقعیت سابق در خراسان بازگردد، لیكن او نپذیرفت و سرانجام در دی ماه 1316 به وسیله پزشك احمدی به شهادت رسید. به هرحال، تبعید آیتالله قمی به عتبات، هتك حرمت زعیم حوزه علیمه قم و محبوس و تبعید كردن بسیاری از علما تاوانی بود كه روحانیون حتی پیش از رسمیت یافتن كشف حجاب پرداختند.
موضوع كشف حجاب زنان در میان تمام جریانات فرهنگی حكومت پهلوی اول، بیشتر مورد توجه واقع شده است. چرا كه كشف حجاب در ایران از یكسو نقطة اوج دخالت دولت در فرهنگ عمومی است و از سوی دیگر نمایانگر سطحیترین نگرش به غرب به عنوان الگوی پیشرفت میباشد. علیرغم آنكه كشف حجاب رسماً در 17 دی ماه 1314 اعلام گردید و اجبار به ترك آن از اول فروردین آغاز شده بود، اما به نظر میرسد سالها پیش از آن فكر رفع حجاب در میان خاندان سلطنتی وجود داشت.
سفر رضاخان به كشور تركیه (12/4/1313 تا 8/5/1313) نقطة عطفی در تثبیت باورهای قبلی او مبنی بر لزوم كشف حجاب بود. مشاهدة وضع بانوان ترك بر روحیة رضاخان اثر عمیقی گذاشت. از همان زمان، شاه با جدیت مسئله را پیگیری كرد و در وهلة اول علیاصغر حكمت وزیر معارف در جریان دقیق تصمیم شاه قرار گرفته و مسئولیت تهیه برنامهای مدون جهت آمادهسازی مقدمات كشف حجاب را به عهده گرفت. این برنامه در چهار محور تنظیم شده بود.
1. ایجاد كانون بانوان؛
2. تشكیل تدریجی مجالس جشن و خطابه به گونهای كه دختران در آنجا با روی باز در صف دانشجویان قرار گرفته و با ایراد خطابههای اخلاقی و سرودهای مخصوص مدارس همآواز شوند؛
3. انتشار یك سلسله مقالات به نظم و نثر در جراید كه همه به زبان پند و اندرز بود، و با انتقاد از عادات معمولی نقاب و حجاب، سخن می گفت؛
4. ادارة مدارس ابتدائی تا سال چهارم به صورت مختلط توسط زنان.
این اقدامات در میان روحانیون و مردم به ویژه در تهران مذهبی با مقاومت جدی روبرو شد.
مخالفت روحانیون با كشف حجاب، كه از مهمترین خواستههای غربگرایان در كشورهای اسلامی به شمار میآمد، امری بدیهی به نظر میرسد. علما به عنوان سنگربانان شریعت همواره خود را موظف میدیدند كه با طرح و تبلیغ این امر، در سطح جامعه برخورد شدید كنند. كشف حجاب، با وجود تمامی توجیهاتی كه دربارة آن صورت میگرفت، از چنان حساسیتی برخوردار بود كه طیفهای مختلف روحانیون، با اندیشهها و عملكردهای متفاوت سیاسی در این قضیه موضعگیری نسبتاً مشابهی داشتند.
بهدنبال تشدید تبلیغات ضد حجاب، علما به نگارش رسائلی در توضیح حكمت این حكم اسلامی برآمدند و وجوب حجاب از دیدگاه قرآن و روایات را استدلال كردند. در زیر به چند عنوان از اینگونه كتابها و رسالهها اشاره می شود:
1. رساله در حجاب، تألیف: شیخ محمدكاظم بن محمدسعید، 1345 ق در تهران؛
2. رسالتالحجاب، تألیف: سید فاضل هاشمی بروجردی همدانی، 1346 ق در كرمانشاه؛
3. حكمتالحجاب و ادله وجوب النقاب، مؤلف نامعلوم، 1349 ق در تهران؛
4. رد كشف حجاب و وجوب حجاب به حكم عقل و تصریحات كتاب و سنت اسدالله خرقانی، 1351 ق در تهران؛
5. رساله حجابیه، تألیف: سید علی امامی تفرشی، 1353 ق در تهران؛
6. ترجمه كتاب فلسفه الحجاب فی وجوب النقاب، تألیف: شیخ غلامحسین تهرانی.
واكنش دیگر در مخالفت با سیاستهای دولت در مورد كشف حجاب كه از اهمیت تاریخی خاصی برخوردار است، تلگراف آیتالله شیخ عبدالكریم حائری، زعیم و مؤسس حوزة علمیه قم بود. ایشان این تلگراف را در 11 تیرماه 1314 به رضاشاه ارسال داشت و در آن با صراحت اعلام نمود:
.... احقر همیشه تعالی و ترقی دولت علیّه را منظور داشته و اهم مقاصد میدانسته، فعلاً هم به همین منظور عرضه میدارد: اوضاع حاضره كه برخلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری(ع) است، موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین است. البته بر ذات ملوكانه كه امروزه حامی و عهدهدار نوامیس اسلامیه هستید حكم و لازم است كه جلوگیری فرمائید ....
به این ترتیب، شاه و رئیس الوزرا از اظهارنظر صریح در مورد كشف حجاب خودداری كردند؛ امّا رضاشاه با حضور در منزل آیتالله حائری با ارعاب و تهدید صراحتاً اعلام كرد كه چون در كشور تركیه كشف حجاب شده و به اروپا ملحق گردیده؛ در ایران نیز باید كشف حجاب صورت گیرد. به دنبال آن عدهای از روحانیون به جرم تحریك آیتالله حائری تبعید شدند.
اقدامات و واكنشهای روحانیون در مخالفت با كشف حجاب را به شرح ذیل میتوان خلاصه نمود:
1. به طور كلی علما، بهرغم سلیقههای گوناگون و دوری و نزدیكی به امور سیاسی به طور نسبتاً یكپارچه با كشف حجاب مخالفت كردند.
2. روحانیون با انتشار كتابها در مسائلی به توضیح و تبیین حكم شرعی حجاب پرداختند.
3. مراجع تقلید در مبارزه با كشف حجاب تكاپوی جدی كردند. حاج آقاحسین قمی با مهاجرت به تهران و شیخ عبدالكریم حائری با ارسال تلگراف خواستار جلوگیری از كشف حجاب شدند.
4. مدت كوتاهی پس از واكنش مراجع بزرگ قم و مشهد، قیام گوهرشاد در 20 و 21 تیر 1314 به وقوع پیوست كه یكی از انگیزههای اصلی آن مخالفت با كشف حجاب بود. در پی این واقعه كه منجر به كشته و زخمی شدن عدة زیادی از مردم شد، بسیاری از علما و روحانیون تبعید و زندانی شدند.
5. روحانیون و وعاظ در نقاط مختلف ایران مانع پیشرفت بیحجابی بودند. آنان نه تنها خانوادههای خود را از این امر برحذر میداشتند، بلكه با امر به معروف و نهی از منكر سایرین را نیز به حفظ حجاب تشویق كردند.
6. بهجز روحانیون دستگیر شده در قیام گوهرشاد، عدة دیگری از آنان در نقاط مختلف ایران به جرم مخالفت با كشف حجاب زندانی یا تبعید شدند.
اقدامات فوق بیانگر شدت یافتن مبارزة علما بر ضد دولت ایران در دورة رضاشاه در مقایسه با قاجار بود.
بدین ترتیب، نیروی عظیمی در تاریخ سیاسی ایران فعال شد كه از نظر گستردگی و كیفیت ارتباط با تودههای مردم با هیچ یك از جریانات و گروههای دیگر قابل قیاس نبود. اما از عجایب تاریخ معاصر ایران این بود كه مهمترین فصل تحكیم و گسترش اقتدار این جریان زمانی آغاز شد كه عمدهترین برنامهها برای تحدید و امحاء شعائر و نهادهای دینی اجرا شد.
پیشگامان بازسازی فكری روحانیت و سازماندهی اجتماعی دین
بیگمان درك درست موقعیت روحانیون و شرایط نوین پیش آمده، بدون توجه به تحولات انقلاب مشروطیت و شكست آن انقلاب و آسیبشناسی آن، از منظر نفوذ و حضور عالمان دینی امكانپذیر نیست.
بسیاری از عالمان دینی و مصلحان اجتماعی مسلمان در تحلیل دلائل انحراف و شكست انقلاب مشروطیت یكی از عوامل اصلی این شكست را دوری عالمان دینی و مراجع تقلید از ایران و تهران میدانستند و برای پندآموزی و عبرتگیری از حوادث اتفاقیه مصمم شدند كه حوزة علمیه قدیمی قم را به زعامت آیتالله حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی مجدداً احیا كنند تا مركز علمی و مرجعیت شیعه حتیالامكان در داخل كشور و نزدیك پایتخت مستقر شود. همة دوراندیشان مسلمان متفق شدند كه از آیتالله حائری درخواست نماینده حوزة كوچك خود را از سلطانآباد اراك به قم منتقل ساخته و به حوزة علمیه بزرگ تبدیل كند.
ورود آیتالله حائری به قم و تأسیس حوزة علمیه، تقریباً همزمان با كودتای رضاخان بود. این از شگفتیهای تاریخ است، یعنی درست همان زمان كه پایههای یك اقتدار و هجوم بزرگ نسبت به مذهب در ایران شكل میگرفت، بذرهای اندیشه و تفكری كه رسالت مقاومت را باید به دوش میكشید، در زمینی خالی از آبادانی كاشته شد. گرچه در این زمان مرجعیت شیعه در نجف اشرف مستقر بود، ولی موقعیت علمی آیتالله حائری قدرت بالقوهای در داخل ایران به وجود آورد و حضور بالقوه این نیرو، مسئلهای است كه توجه دربار را در طول دورة بیست ساله حاكمیت رضاخان، دربارة چگونگی برخورد با آن به خود مشغول داشت.
بنابراین، نخبگان روحانیت خصوصاً شیخ عبدالكریم حائری، با استنباطی دقیق از شرایط و اوضاع سیاسی و به منظور جبران انحراف و شكست مشروطیت، به تمركز، سازماندهی و تقویت بنیانهای علمی مـدارس و حوزههای
درسی روحانیت اقدام نمودند و حوزة علمیه قم را طراحی كردند.
هنگامی كه آیتالله حائری تصمیم خود را به عمل نزدیك ساخت، به تدریج علمای بزرگ دیگری نظیر آیتالله فیضی، میرزا جوادآقا ملك تبریزی، آقاشیخ مهدی قمی (پائین شهری)، شیخ ابوالقاسم كبیر، شیخ محمدتقی اشراقی، سید فخرالدین قمی، آقا سیدابوالحسن رفیعی قزوینی، آیتالله صدر و بهویژه شیخ محمدتقی بافقی (معروف به مجاهد بافقی) نیز وی را یاری فراوان دادند و در رونق مجدد حوزه و مدارس علمیه قم كوشیدند.
در مهاجرت تاریخی ایشان نیز جمعی از شاگردانشان، همراه وی از اراك به قم عزیمت كردند. یكی از این شاگردان سید روحالله موسوی نام داشت كه در آن مقطع جوان بیست سالهای بود كه سالیان بعد، از كوششهای علمی و ریاضتهای نفسانی و مراقبههای فلسفی و طی طریق عرفانی، بنیانگذار انقلابی شد كه طومار سلطنت در این دیار را برای همیشه درهم پیچید.
تاریخ هجرت آیتالله حائری به قم، سال 1340 هجری قمری بود. این تاریخ را باید مبدأ تاریخ نوین روحانیت در ایران قلمداد كرد. این موضوع به حدی اهمیت داشته است كه دستگاه حاكمه وقت نیز از آن غفلت نورزیده، و احمدشاه قاجار همراه با جمعی از دولتیان و از جمله رضاخان وزیر جنگ وقت، شخصاً برای عرض تبریك به شیخ عبدالكریم حائری راهی قم گردید.
اهمیت طراحی و تأسیس حوزة علمیه قم و تبدیل آن به مركز علمی و دینی تشیع، نشان دهندة این حقیقت است كه حوزة قم براساس یك مبارزه ساخته شده است. بدین معنا كه حوزة قم مصمم شد برای پیشگیری و ممانعت از آن چیزی كه آیتالله حائری از آن به فساد و تباهی تعبیر مینمود، انسانهای تربیتشده و مهذبی را تحویل اجتماع دهد. آیتالله حائری معتقد بود كه خارجیها نفوذ بسیاری در دستگاه حاكمه ایران دارند و این نفوذ، ایران را به فساد سوق میدهد و برای جلوگیری از آن به تربیت انسانهای آموزش دیده و عالمان مهذب پرداخت.
آیتالله محمدتقی شیرازی، با پیشبینی رحلت قریبالوقوع خویش در نامهای به مرحوم حائری از ایشان خواسته بود كه به عتبات بازگردد، اما ایشان در پاسخ نوشته بود كه ایران رو به تباهی و فساد میرود و برای مبارزه با این وضعیت باید در ایران حوزة علمیهای تشكیل شود.
درست در اوان تأسیس حوزة قم، علمای ساكن عتبات در عراق درگیر مسئلهای دامنهدار شدند. گروه كثیری از آنان به انتقاد از ملك فیصل پادشاه وقت عراق پرداختند و حضور انگلیس در عراق را به شدت محكوم كردند. در نتیجه اوضاع بحرانی شد و فیصل به ارعاب و تهدید، جماعتی از برجستهترین فضلای شیعه را از عتبات تبعید نمود. این گروه از علما، چهرههای معروف و سرشناسی بودند، ازجمله: آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ مهدی خالصی، سید علی شهرستانی، سید عبدالحسین محب و بهویژه میرزا محمدحسین نائینی، متفكر بزرگ و مؤلف كتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله». نائینی و دیگر علمای تبعید شده، پس از یك مسافرت 45 روزه در روز چهارم محرم 1342 وارد قم شدند. قم كه در تاریخ ایران از جمله شهرهای مذهبی بود در آن روزها به صورت یك مركز مهم دینی و علمی درآمد.
حائری سرانجام موفق شد با بینش روشن و مدیریت كارآمد ایدههای خود را مبنی بر استحكام بنیههای علمی و تجدید سازمان روحانیت در قم محقق سازد.
او انگیزههای سیاسی پرشور علمای تبعیدی نجف را در اشتغال علمی و درسی آنان مستحیل ساخت و به این ترتیب، راه را بهروی هرگونه بهانهجوئی حكومت وقت و ایجاد شرایط برخورد با سیاستمداران و نظامیان در تهران مسدود نمود. این شیوة تسامح و بردباری تا بدانجا در رفتار و بینش آیتالله حائری ریشه داشت كه به طلبهها سپرده بود كه در مقابل هرگونه تعرض و بدرفتاری دیگران كوتاه بیایند و گذشت كنند تا حادثهای پیش نیاید.
نتیجه فعالیت آیتالله حائری و سایر آیات عظام بسیار چشمگیر و مؤثر بود: مركزیت نجف كه حوزهای در خارج از مرزهای سیاسی ایران بود، تحتالشعاع رونق مركز دینی قم قرار گرفت. قم به دلیل نزدیكی به تهران و شهرهای بزرگ مركز ایران به راحتی با پایتخت بلاد مهم كشور در ارتباط قرار گرفت. استادان برجسته و صاحب اندیشه به دروس دینی حیات تازهای بخشیدند. مراكز و امكانات تازهای برای جذب طلاب علوم دینی و حمایت از آنان فراهم گردید. در نتیجه، امنیت كافی و لازم برای استقرار تحصیل طلاب بهوجود آمد و منابع مالی مستقل و سیستم متمركز پرداخت شهریه طلاب و روحانیون تدارك گردید.
دیدگاههای پراكندة مراجع، در تقارب و نزدیكی با یكدیگر، پرورده و هماهنگتر شد. محافل و مجالس و پایگاهها و مراكز پررونقی پدید آمد و شكل سنتی وعظ و خطابه دستخوش تحولات عمیقی شد. كتب دینی رایج تجدید طبع گردید و آثار بسیاری در ارتباط با نیازهای مختلف مردم تألیف و منتشر شد. به تدریج علما و اندیشمندان حوزه، در زمینه علوم كمتر رایج دینی، نظیر فلسفه و تفسیر و تاریخ اسلام و ... آثار مهمی نگاشتند.
وفات آیتالله حائری در سال 1315 هجری خورشیدی كه مصادف با اوج اقتدار رضاشاه و تلاش وی برای تحكیم مناسبات غیردینی و سیاستهای لائیك و تقابل با نهادها و باروهای دینی بود، رخ داد. اما سنگ بنائی كه او برای اصلاح امور حوزه علمیه قم نهاده بود، همچنان محكم باقی ماند و روند گسترش و نوسازی سازمان نوین روحانیت در ایران تداوم یافت.
این حركت اصلاحی و تلاشهای سایر علمای بزرگ، سرانجام قم را به مركز
دینی قدرتمندی بدل ساخت و به علما و طلاب، امكان رشد و سازماندهی بخشید و ارایه دروس جدید و خلق آثار نوین برای ایشان امكانپذیر شد.
در واقع مهمترین واكنش علما در مقابل سیاستهای رضاشاه كه ناشی از هشیاری و سرسختی آنان بود، نوسازی نهاد آموزش مذهبی (حوزه) در قم بهوسیله شیخ عبدالكریم حائری بود. هرچند در آغاز اهمیت آن چندان ملحوظ نبود، لیكن دستاوردهای آموزشی و تشكیلاتی او، به وسیله آیتالله سید حسین بروجردی توسعه و تحكیم یافت و به قم امكان داد كه در درجة اول به پایگاه آموزش اسلامی و سپس مركز مبارزهجویی دینی تبدیل شود. به این ترتیب، این پایگاه دینی گرایشها و جریانهای غیردینی و لائیك سلسلة پهلوی را به مبارزه و چالش فراخواند.
نقش آیتالله بروجردی در تجدید حیات
فكری دین و سازمان روحانیت شیعی
آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی، مسیر حركت مرجع سلف را ادامه داد و در این زمینه حتی با سرعت بیشتر و گستردهتر عمل كرد. تأكیدات مكرر این مرجع خردمند، بر عدم ورود طلاب و روحانیون در عرصههای سیاسی نباید مورخان و تحلیگران تاریخ معاصر ایران را از اهمیت نقش سیاسی ایشان غافل سازد، زیرا در همین زمان است كه حوزه علمیه قم، شكل نهائی سیستم و قدرت مستقل اقتصادی و فرهنگی عظیم خود را به دست آورد و روابط سیستماتیك اجتماعی خود را در ارتباط با دورافتادهترین مناطق كشور تجدید و تقویت كرد.
آیتالله العظمی بروجردی، خصلتاً مرجعی غیرسیاسی بود و از این نظر، روش سلف فقید خود، شیخ عبدالكریم حائری را دنبال میكرد. او خدمات چشمگیر و بسیار مهمی انجام داد كه در واقع بزرگترین سنگ بنای حركت سیاسی و اقتدار روحانیت شیعه در ایران محسوب میشد.
در زمانی كه این مرجع بزرگ در قید حیات بود، همگان بر این نكته مسلم و مهم اتفاقنظر داشتند كه از هنگام انتقال مرجعیت از نجف به ایران، تنها در زمان زعامت ایشان، مرجعیت مطلق جهان تشیع در یكی از مراجع مقیم ایران متمركز شده است. این مركزیت به طور طبیعی موجب اقتدار و سازماندهی عظیم حوزههای قم و سایر شهرهای ایران بر محوری واحد گردید. این شرایط در حالی بروز كرد كه هنوز صدمات وارده بر نهادهای مذهبی و حوزههای علمیه طی دهههای قبل از آن كاملاً جبران نشده بود.
در دوران مرجعیت آیتالله بروجردی، تحرك سیاسی قاطبة روحانیون و طلاب، بسیار اندك و محدود بود. این امر به دلیل عدم تمایل ایشان به ورود روحانیون در مسائل سیاسی و توجه به بحث و درس و مسائل داخلی حوزهها بود. البته ایشان تحت هر شرایطی به دفاع از طلبهها و روحانیون، حتی مستقیماً در مقابل دستگاه حكومت بر میخاست؛ اما مناسبات و مكاتباتی با حكومت وقت و شخص شاه داشت كه غالباً برای تثبیت اقتدار حوزهها و پیشگیری از كشمكشها و بحرانهایی بود كه سرانجام نامعلومی داشت.
گرچه در فاصلة میان 1320 و كودتای 28 مرداد 1332، بنا به پارهای دلائل ، فشار دولت بر علما و روحانیون كاهش یافت و آنها موفق به لغو ممنوعیت برگزاری مراسم محرم و پوشش اسلامی برای زنان شدند؛ لیكن نتوانستند در مقابل افزایش چشمگیر نفوذ خارجیان در قالب فرهنگ غربی و كمونیسم و تهدیدات جدی ناشی از آن، كار چندانی انجام دهند. به همین دلیل نیز به موضع واكنشی رو آورند.
پس از كودتای 28 مرداد 1332، تحولات ساختاری مهمی در ایران صورت گرفت. رژیم شاه به صورت دستنشانده دولت آمریكا درآمد و سیاستگذاری دولت روزبهروز متمركزتر و شخصیتر شد. دستگاه سركوب (ساواك، پلیس، ژاندارمری، نیروهای مسلح و بازرسی شاهنشاهی) به عنوان كارآمدترین ابزار توسعه خودمختاری دولت، به ستون عمدة نگهدارندة رژیم شاه مبدل گشت. گروههای عمدة مخالف، آن چنان تضعیف شدند كه هیچ مجرای نهادی برای اعمال نفوذ مؤثر بر دولت باقی نماند. شاه از یك سو، در مقابل حامی خود، آمریكا، كمترین استقلال نداشت و از سوی دیگر در داخل، ارگانهای دولتی در برابر وی هیچ اقتدار مستقلی نداشتند. دولت اتحاد با طبقة بالای سنتی را، ولو از راه اكراه، حفظ كرد و در عین حال كوشید تا برخورد در مقابل این طبقه و همه گروههای دیگر جامعه را بیفزاید.
با این همه، شاه هیچگونه اقدامی كه به منزلة مخالفت آشكار با اسلام یا دهنكجی به علما یا توهین به مقدسات دینی و ارج نهادن به ارزشهای غربی باشد، انجام نداد. حتی پس از كودتا كوشید روابط بین دولت و جریان اصلی روحانیت را ـ كه به خاطر اختلافهایش با گروههای عمدة جناح مخالف و تضعیف تدریجی پایگاه پشتیبانی آن در اثر اقدامات غربگرایانه از سیاست كنار كشیده بود،ـ بهبود بخشد و آیتالله كاشانی و فداییان اسلام را منزوی و سركوب كند. مهمترین ژست او در مقابل جریان اصلی روحانیت، همكاری ضمنی او در مبارزه علیه بهائیها در سال 1334 بود. شاه نامهای مودتآمیز با روحانیان برجسته رد و بدل كرد. رهبران آنها هم نمایندگانی نزد او فرستادند و برخی اصلاحات آموزشی مورد پسند روحانیت را اجرا كرد.
آیتالله بروجردی به عنوان برجستهترین نمایندة جریان اصلی روحانیت گرچه طرفدار عدم دخالت در امور سیاسی بود و در این زمینه تا آنجا پیش رفت كه در سال 1328 نشستی برای ممنوع كردن مداخلة علما در مسائل سیاسی تشكیل داد؛ لیكن وسعت نظر و خدمات نوین وی در امور آموزشی و مذهبی را نباید نادیده گرفت.
دوران زعامت آیتالله بروجردی با شكوفایی حوزه همراه بود. وی در رشته فقه مكتب جدیدی بهوجود آورده بود كه از آثار و از حوزههای فقهی مشهور فراتر میرود.
اما قابلیتهای او در زمینه مدیریت و مسائل مالی نیز به همین اندازه اهمیت داشت. به منظور كمك به حوزه، برای اولین بار یك دفتر مركزی برای جمعآوری كمك از اطراف و اكناف كشور تشكیل شد و برآورد میشود كه در سال 1340 ماهانه 5 میلیون ریال به قم میرسیده است. این عواید امكان ایجاد بناهای جدید را در قم (مثل مسجد اعظم كه در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به دستور آیتالله بروجردی ساخته شد) و شهرهای دیگر فراهم ساخت و به افزایش عمدة طلاب حوزه كه در زمان مرگ آیتالله بروجردی به شش هزار نفر میرسید نیز كمك كرد.
آیتالله بروجردی وسعت نظر فوقالعادهای داشت. وی از مدارس جدید كه در آنها علوم طبیعی همراه با تعلیمات دینی تدریس میشد، حمایت كرد. هیأتهایی به كشورهای مختلف آفریقا، آسیا و اروپا اعزام نمود و برای تقویت نظرگاههای سنی و شیعه با جامعهالازهر مصر مناسبات دوستانه برقرار كرد.