"دو جنگ جهانی اول و دوم، در درون مدرنیته صورت گرفت در طول جنگ سرد هم دوحریفی كه دو معارض قبلی خود را شكست داده بودند، به صورت كلیدی توانستند اوضاع را مهارو كنترل كنند و البته با هم درگیر شدند. در طول جنگ سرد- یعنی جنگ جهانی سوم- هم شما به جز جنگ ایران و عراق، جنگی را پیدا نمی كنید كه در درون خانه مدرنیته صورت نگرفته باشد… تفاوت این سه جنگ با جنگ جهانی چهارم هم همین است. یعنی در این جنگ این دیگر ایدئولوژی های مدرن نیستند كه با هم درگیر می شوند. بلكه این جنگ مدرنیزم است با دنیای غیرمدرن… استراتژیست های آمریكایی اعلام كرده اند كه ما در این جنگ، برخلاف جنگ های پیشین، با دشمنانی غیرمتمركز و پراكنده مواجه هستیم كه می خواهند ما را در جبهه ای به گستردگی تمام دنیا، درگیر جنگ های فرسایشی بكنند و با شقه شقه كردن نیروهایمان، قوه ما را تحلیل ببرند... ما تمام طرح ها و برنامه های آمریكا را كم و بیش می دانیم… معتقدم كه استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی باید از «استراتژی ضربه دوم» به «استراتژی ضربه اول» تغییر پیدا كند. چون دشمن ما استراتژی ضربه اول را برای خودش انتخاب كرده و لذا دائم دنبال بهانه جستن است و ما به صورت منفعل باید پاسخگو باشیم. در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و امور نظامی اصلا طرح اینكه استراتژی ما مبتنی بر ضربه اول است برای دشمن هزینه دارد. چون دشمن تا زمانی كه بداند هیچگاه شما پیش دستی نخواهید كرد، خیالش از جانب شما آسوده است. می داند كه ابتكار عمل با او است. استراتژی ضربه اول به این معنا نیست كه شما ابتدا به ساكن عمل می كنید، بلكه به این معنا است كه شما اگر تهدیدی را متصور بدانید، برای آن تهدید خط قرمزها را معین می كنید و اگر كسی قصد تعرض داشته باشد، مواجهه صورت می دهید و برخورد می كنید… اگر ما استراتژی ضربه اول را مبنای كارمان قرار بدهیم، اولین كار ما باید تعیین خط قرمزهایمان در سیاست خارجی باشد. باید به آمریكا و انگلیس بگوئیم كه اگر شما بخواهید به سوریه حمله كنید، چون اقدامتان غیرقانونی است و با مجامع جهانی هماهنگ نیست، ما آن را به مثابه حمله به خودمان تلقی می كنیم. این كاری است كه خودامریكایی ها در سیاست خارجی شان كرده اند. در دكترین «جیمز مونروئه» امریكا می گوید كه هیچ كس حق ندارد در كشورهای امریكای لاتین، دست به اقدامی بزند. آنجا حیاط خلوت من است. اما چطور عراق كه عتبات عالیات در آن است، حیاط خلوت ما نبود؟ حیاط خلوت شیعیان نبود؟ اگر ما اعلام كنیم كه حمله امریكا بدون تأیید سازمان ملل مثلا به سوریه را حمله به خودمان می دانیم، هزینه دشمن خود به خود بالا می رود… حداقل توقع در استراتژی ضربه اول این است كه سفیر انگلیس از ایران اخراج بشود. سفیر ایران هم از انگلستان فراخوانده بشود. یعنی روابط تنزل كند. یعنی انگلیس بداند كه حضورش در این جنگ برای او هزینه داشته است.

 

مصاحبه زیر مدتی قبل با " دکتر حسن عباسی " رئیس سابق "مرکز دکترینال، امنیت بدون مرز" انجام شده است. او از نظریه پردازان در نظام جمهوری اسلامی است که تشکیل گروههای "استشهادیون" را پیگیری کرد. حسن عباسی خود را در این مصاحبه " یك طلبه علوم استراتژیك " می نامد. لازم به ذکر است با وجود کوشش زیادی که انجام گرفت نتوانستیم به تاریخ دقیق این مصاحبه دست پیدا کنیم.

متن مصاحبه:

¤ منطقه خاورمیانه در یكی دو ماه اخیر شاهد تحولات پیچیده و در هم تنیده بسیاری بوده است. این تحولات را بی تردید نمی توان از مبانی نظری و استراتژیكی كه مولد آن بوده، جدا دانست. لذا خوب است بحث را از این جا شروع كنیم كه طراحی استراتژیك سیاست هایی كه كار را بدین جا رسانده و منطقه و بلكه كل جهان را دچار وضعیت بحرانی كرده، چه بوده است؟ ما دقیقا در كجای تاریخ مدرنیته ایستاده ایم؟

- درباره تحولات اخیر در منطقه یك نكته بسیار مهم وجود دارد و آن سرعت بسیار بالای روند وقایع است. در تاریخ معاصر این حجم از سرعت تحولات بی سابقه است و به لحاظ استراتژیك نمی توان نمونه ای برای آن یافت. تحولات، روند بسیار پرشتابی دارند و همینطور یكی پس از دیگری می آیند و می روند، بی آنكه فرصت كافی برای تجزیه و تحلیل آنها وجود داشته باشد. بعضی از این مسائل از پیش طراحی شده است. اما بعضی دیگر در خلال كار طراحی شده است و می شود. اگر بخواهیم چارچوبی كلی ترسیم كنیم كه همه این وقایع را دربرگیرد، من فكر می كنم باید به سخنانی برگردیم كه حدود چهار هفته پیش آقای «جیمز وولسی» رئیس سابق سازمان سیا، در دانشگاه كالیفرنیا گفته است. او در مقابل ۳۰۰ دانشجوی لس آنجلسی، برای دومین بار مسئله جنگ جهانی چهارم را مطرح كرد. اولین بار ایشان در شهریورماه ۸۱، این دیدگاه را مطرح كرده بود. آقای وولسی از این حیث تحت تأثیر دیدگاه های پروفسور «الیوت كوهن» است. الیوت كوهن پس از حادثه ۱۱ سپتامبر اعلام كرد كه ما با این واقعه درگیر جنگ جهانی چهارم شده ایم. از ۶ ماه قبل از حادثه ۱۱ سپتامبر، پیش بینی ها بر این بود كه روند تحولات جهانی، مشابه قبل از جنگ جهانی دوم است. شاخص ها و فاكتورهای خاص تحولات منطقه ای و بین المللی، بعد از واقعه یازده سپتامبر تشدید شد. تا اینكه بالاخره به صورت جدی، آقای جیمز وولسی در هفته دوم جنگ عراق و امریكا، رسما در كالیفرنیا اعلام كرد كه جنگ جهانی چهارم آغاز شده است و ما با ۲۲ كشور تكلیفمان را روشن می كنیم.

¤ جنگ جهانی چهارم الیوت كوهن، گویا در واقع جنگ مدرن ها است با آنها كه در برابر مدرنیزاسیون مقاومت می كنند. درباره ویژگی های این جنگ بیشتر توضیح بدهید.

-بله، كوهن توضیح می دهد كه در جنگ جهانی اول ما زمینه را برای بسط دموكراسی در جهان مهیا كردیم. در جنگ جهانی دوم ایدئولوژی ها بسط پیدا كردند. جنگ جهانی سوم، همان جنگ سرد بود كه از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ طول كشید. می گوید این هر سه جنگ یك وجه اشتراك اساسی دارند و آن هم این است كه در درون مدرنیته صورت گرفتند. كوهن و وولسی معتقدند كه این سه جنگ در بستر مدرنیته روی داد و تفاوت این سه جنگ با جنگ جهانی چهارم هم همین است. یعنی در این جنگ این دیگر ایدئولوژی های مدرن نیستند كه با هم درگیر می شوند. بلكه این جنگ مدرنیزم است با دنیای غیرمدرن.

¤ در سه جنگ اول، دوم و سوم دقیقا كدام ایدئولوژی های مدرن با هم درگیر بودند؟

-مدرنیته خودش در بستر پارادایم اصالت انسان موضوعیت یافته است. آنچه كه اصالت انسان (اومانیزم) نامیده می شود، مولودی داشت به نام مدرنیته و سپس مدرنیزم. در درون مدرنیزم ایدئولوژی های ریز و درشت بسیاری امكان تحقق و تبلور یافتند. سه مورد از این ایدئولوژی ها، فاتحان عرصه مهندسی اجتماعی در قرن بیستم بوده اند. از این سه ایدئولوژی یكی در حوزه چپ و دو تا در حوزه راست است. ایدئولوژی شاخص چپ «سوسیالیزم» بود كه در محیط های مختلف بومی شد. مثلا در شوروی تبدیل شد به ماركسیسم- لنینیزم، در چین تبدیل شد به مائوئیزم، در كوبا تبدیل شد به كاستروئیزم و همینطور در جاهای دیگر هم عناوین دیگری پیدا كرد. در جامعه خودمان هم می بینید كه سوسیالیزم، سیرخاص خودش را دارد، بعد از مشروطه حزب عامیون به وجود آمد كه بعداً تبدیل شد به حزب توده. متعاقباً چریك های فدایی به وجود آمدند و بعد از انقلاب هم می دانید كه تفكر چپ یعنی سوسیالیستی- اشتراكی همیشه وجود داشته است و هنوز هم دارد. از ایدئولوژی های راست، اولی «ناسیونالیزم» است كه اصالت قومیت و ملیت را تبلیغ می كند. حول این ایدئولوژی كشورهای زیادی جنبش ملی گرایانه ایجاد كرده اند. و ایدئولوژی دوم راست، «لیبرالیزم» یا اصالت اباحی و اباحی گری است. كوهن می گوید جنگ جهانی اول بسترسازی برای بسط دموكراسی لیبرال بود. در جنگ جهانی دوم منازعه ایدئولوژی های مدرن برجسته تر شد. همین جا بگویم كه آنچه در آلمان، به زبان آلمانی «نازیسم» نامیده می شود، تلفیقی است از ناسیونالیزم و سوسیالیزم. یعنی تلفیق این دو ایدوئولوژی، ناسیونال- سوسیالیزم، یا همان نازیسم را به وجود آورده است. می دانید كه تفكرات فیلسوفانی مانند نیچه، هگل، فیخته و هایدگر هم در تقویت و پاگرفتن نازیسم، مؤثر بوده است. فاشیزم ایتالیا هم به همین ترتیب، یك ایدئولوژی مدرن است. درگیری میان این ایدئولوژی ها در جنگ اول و مخصوصاً جنگ دوم جهانی، بالا گرفت و متعاقب آن لیبرالیزم و سوسیالیزم موفق شدند فاشیزم و نازیسم را منهدم كنند. ملاحظه می كنید كه دو جنگ جهانی اول و دوم، در درون مدرنیته صورت گرفت در طول جنگ سردهم دوحریفی كه دو معارض قبلی خود را شكست داده بودند، به صورت كلیدی توانستند اوضاع را مهارو كنترل كنند و البته با هم درگیر شدند. در طول جنگ سرد- یعنی جنگ جهانی سوم- هم شما به جز جنگ ایران و عراق، جنگی را پیدا نمی كنید كه در درون خانه مدرنیته صورت نگرفته باشد. مثلا جنگ كره، در واقع جنگ كره شمالی سوسیال بود با كره جنوبی لیبرال. جنگ ویتنام هم اصولا یك جنگ كاپیتالیستی بود و جنگ های دیگر هم وضعیتی مشابه دارند. این همان شمای كلی بود كه شما پرسیدید.

¤. آیا در این دوره، هیچ ایدئولوژی غیرمدرنی وجود نداشت؟

-نه، اصلا.

¤ وجود نداشت یا اینكه بوده ولی مجال بروز و ظهور نمی یافت؟

- در این دوره اصلا ایدئولوژی غیرمدرنی وجود نداشت. چون اساساً مفهوم ایدئولوژی یك مفهوم مدرن است كه در ۲۰۰ سال گذشته، به وجود آمده است. شاید مقصود شما از ایدئولوژی، جنبش هایی مثل اخوان المسلمین در مصر و اردن باشد. اما اینها به هیچ وجه بازیگران اصلی نبودند. چرا؟ چون از سوی اینها هیچ مدلی برای اداره جامعه و حكومت ارائه نشده بود و لذا جدی گرفته نمی شدند. من طی روزهای اخیر برای روشن شدن مطلب در مجامع دانشگاهی مكرر این مثال را زده ام؛ كوسه ای وجود داردبه نام «تایگرشارك». این كوسه ماهی درون شكم خودش در شرایط جنینی حدود ۴۰۰ تخم می گذارد این ۴۰۰ تخم تبدیل به نوزاد می شوند. نوزادها در دوران جنینی یكی یكی همدیگر را می خورند تا اینكه دوتاشان به فینال می رسند. مثل مسابقات حذفی در ورزش كه در آنتیم ها یا افراد یكی یكی، همدیگر را حذف می كنند و نهایتاً دو تیم یا دو نفر به فینال می رسند. این دو نوزاد باقی مانده، دوباره در شكم مادر به جان هم می افتند تا معلوم شود كه بالاخره كدام زنده می ماند. هركدام از این دو نوزاد تا رسیدن به این مرحله ۱۹۹ تا از خواهر و برادرهایشان را خورده اند. لحظه ای كه این دو گرسنه می شوند و با هم درگیر می شوند تا یكی دیگری را از پا دربیاورد، دقیقاً همان لحظه ای است كه درد زایمان كوسه مادر آغاز می شود. این منازعه شاید حدود ۳ تا ۵/۳ ساعت طول می كشد و در تمام این مدت كوسه مادر كف دریا، روی ماسه ها می خوابد و به خود می پیچد. طوفانی ایجاد می كند و تمام ماسه های كف دریا را به هم می ریزد. تا زمانی كه یكی از آن دو بتواند دیگری را بكشد و از پا در بیاورد، این درد ادامه دارد. بعد، وقتی جنگ مغلوبه شد، كوسه برنده متولد می شود. این كوسه ۳۹۹ خواهر و برادر خود را قورت داده است.

این دقیقا اتفاقی است كه در دنیای مدرن و میان ایدئولوژی های مدرن، در سه جنگ اول، دوم و سوم جهانی اتفاق افتاده است. لیبرال دموكراسی همان نوزادی است كه پس از كشتن و خوردن دیگران، متولد شده است و نقش ایدئولوژی مسلط را بازی می كند.

¤ علاوه بر دیدگاه كوهن درباره جنگ چهارم، یكی دیگر از بنیادهای نظری و استراتژیك وضعیت فعلی، تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوكویاما است. می دانیم كه مقصود او از پایان تاریخ، متوقف شدن تاریخ در غرب فعلی و پذیرش جامعه لیبرال دموكراتیك به عنوان آرمانشهر مدرنیته است. آیا می توانیم برای او و نظریه اش هم در این تحلیل جایگاهی قائل شویم؟

-بله، فوكویاما استراتژیست ارشد بنگاه رند وابسته به نیروی هوایی ایالات متحده، نظریه خودش موسوم به پایان تاریخ را در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مطرح كرد. او می گفت تاریخ دیگر تمام شد. یك مدل بیشتر برای اداره بشر وجود ندارد و آن هم لیبرالیزم است. تئوری او مبتنی بر همان مدل «تایگر شارك» است. لیبرالیزم بعد از شكست ماركسیسم و فاشیزم از درون شكم پارادایم اومانیزم (انسان گرایی) بیرون آمد. این ایدئولوژی های مدرن همه برای اداره زندگی بشر مدل ارائه می دادند. مثلا ماركسیزم، ۷۰ سال در شوروی امكان زیست داشت. نازیسم در آلمان و فاشیزم در ایتالیا هم همینطور. اینها به جان هم افتادند و طی جنگ های خونینی برای از میدان به در كردن همدیگر، تلاش كردند. برژینسكی در كتاب «خارج از كنترل»، روند جنگ ها ی جهانی اول، دوم و سوم را به نسبت درصد تلفاتشان، بررسی می كند. او می گوید اینها همه منازعات مدرن هستند و حاصل این منازعات ۱۷۵ میلیون كشته بوده است. یعنی این جنگ ها در زمانی كمتر از صد سال، ۱۷۵ میلیون كشته روی دست بشریت گذاشته است.

¤. آقای دكتر! فوكویاما چه تضمینی داشت كه اینطور با قاطعیت می گفت ایدئولوژی دیگری ظهور نخواهد كرد؟

-برآوردش این بود كه آنچه بیرون از پارادایم مدرنیته است، اصلا قابل سنجش و ارزیابی نیست.

¤. فكر نمی كنید اشكال اساسی این تئوری اتفاقا همین است كه جهان غیرمدرن را دست كم می گیرد؟ غرب تاامروز دقیقا از همین جا یعنی به حساب نیاوردن دشمنان اصولگرای خودش خارج از جهان مدرن بارها ضربه خورده است. اینها معادلاتی برای اداره امور جهان نوشته اند كه چند متغیر كم دارد. لذا طبیعی است كه دائما جواب های غلط بدهد.

-بله، این مشكل وجود دارد. البته فوكویاما به این مشكل كاملا هم بی توجه نیست. آنجا كه می گوید دیگر نگران ایدئولوژی خمینیزم [خمینی گرایی] نباشید، چون از خیابان های تهران به من خبر رسیده كه موسیقی های جاز، پاپ و راك از پخش اتومبیل ها در خیابان ها به گوش می رسد. این فضا، فضایی نیست كه ایدئولوژی خمینیزم بتواند در آن ما را تهدید كند.

¤. برگردیم به موضوع جنگ جهانی چهارم. از ویژگی های این جنگ می گفتید.

- بسیار خوب، به اینجا رسیدیم كه بچه كوسه لیبرالیزم به دنیا آمد و تاریخ چنین پایان یافت. یعنی ارزش های آمریكایی تبدیل به هدف نهایی بشریت شد و معلوم گشت كه نسخه دیگری وجود دارد. آخرین جنینی كه از رحم مدرنیته بیرون آمد، لیبرال دموكراسی بود. البته الان در غرب سوسیال دموكرات ها هم هستند اما می شود گفت كه لیبرال دموكراسی مدل ارشد است و حرف آخر را می زند. حال باید ببینیم كه وجه تمایز اساسی جنگ جهانی چهارم، با سه جنگ پیشین در چیست. سه جنگ اول، همانطور كه قبلا گفتم جنگ های درون خانواده مدرنیته بود و در آنها ایدئولوژی های مدرن با هم درگیر بودند. البته تركش های این جنگ، سایر ملت را هم متأثر می كرد. اما در جنگ جهانی چهارم بحث بر سر این است كه همه مدرنیته در مقابل مفهومی بیرون از مدرنیته قرار گرفته است. پارادایم «انسان محوری» در مقابل «پارادایم خدامحوری» قرار گرفته است. این پارادایم خدامحوری در درون خود ایدئولوژی های مختلفی را پرورش داده است، كه می توان آنها را به صورت كلی در دو دسته جا داد. همانطور كه جیمز وولسی می گوید گروه اول ایدئولوژی های خدامحور همان است كه به شكل افراطی در نگاه حنبلی و سلفی مبتنی بر اخباریگری متجلی شده است. یعنی همان «القاعده». ایدئولوژی دوم كه بنیادی تر است، اصولگرایی شیعی یا همان تفكر «حزب الله» است. البته در اهل سنت هم اقتباس از گزاره های شیعی وجود دارد. همچنانكه تحلیلگران حماس و جهاد اسلامی را در فلسطین، مدل اهل سنت حزب الله لبنان می دانند نه مثلا مدل القاعده.

¤. اینجا مسئله ای وجود دارد. دوره مدرن كی شروع شد؟ تقریبا، زمانی كه انسان محوران در حاكمیت بر خدا محوران غلبه كردند و دین را برای چند قرن به محاق بردند. الان یك سیكل كامل طی شده و ما دوباره به همان نقطه آغازین بازگشته ایم. یعنی دوباره جنگی میان انسان محوران و خدامحوران درگرفته است. این بار شرایط چقدر با دفعه قبل متفاوت است كه بتوانیم امیدوار باشیم خدامحوران پیروز بشوند؟

-دلیل این كه من معتقدم خدامحوران پیروز خواهند شد، این است كه مدرنیته امتحان خود را پس داده و معلوم شده كه ناتوان است. قرار بود بشر در دوره مدرن به جایی برسد كه از گزاره های ماورایی بی نیاز شود. ابتدا راسیونالیزم [=عقل گرایی] به میدان آمد. متعاقبا پوزتیویسم [=اثبات گرایی، مكتب تحصیلی كه قائل به بی معنا بودن گزاره های متافیزیكی و دینی است.] و آمپریزیم [=تجربه گرایی، مكتبی كه ابزار شناخت را منحصر به حس می داند.] هم به كمكش آمدند. خردگرایی، اثبات گرایی و تجربه گرایی. اما هیچ كدام از اینها برای بشر مدرن سعادت به ارمغان نیاورد. گفتم كه یك قلم، ۱۷۵ میلیون كشته محصول منازعات مدرن است.

¤یعنی معتقدید مشكلات اساسی بشر همچنان وجود دارد و حتی عمیقتر شده…

-بله، اگر عمیق تر نشده بود، پست مدرنیزم [=دوره ما بعد مدرن، كه بیشتر از مدرنیته به سنت توجه دارد.] چه ضرورتی داشت؟ این نشان می دهد كه مدرنیته به بن بست رسیده و این بن بست بسیار جدی است. لیبرال دموكراسی به عنوان آخرین نسخه ای كه اومانیست ها برای اداره زندگی بشر ارائه كرده اند، امروز با یك چالش جدی مواجه است.

¤ فكر می كنید فیلسوفان غربی این قدرت را دارند كه اصلاحاتی در نسخه فعلی لیبرال دموكراسی انجام بدهند كه ایرادهایش رفع شود و به حیات خود ادامه بدهد؟

-الان مدرنیته تمام توانایی ها و ظرفیت های خود را در این نسخه لیبرال دموكراسی هزینه كرده است. به همین دلیل الان بعضی از فیلسوفان پست مدرن معتقدند كه در قرن ۲۱، دیگر اندیشه جدیدی در غرب ظهور نخواهد كرد. اینها به سراغ ساختارشكنی و پسا ساختارشكنی در مفاهیم و بازی های زبانی و هرمنوتیك [ دانشی كه مطلق عمل فهم را مورد بررسی قرار می دهد] رفته اند و نمی توانند چیز بیشتری تولید كنند. امروز در غرب این فیلسوفان نیستند كه حرف اول را می زنند. مقام اول از آن استراتژیست ها است و این جای تأسف دارد. «آرنولد توین بی» مورخ بزرگ غرب می گوید مطالعاتش برروی تمدن ها نشان داده است كه هروقت تمدنی به نظامی گری روی بیاورد، می توان گفت دوره افول آن تمدن آغاز شده است. شما ببینید كه غرب با وجود فرهنگ مهاجمش، با وجود اقتصاد گسترده اش و با وجود اینكه سیاست دنیا را در قبضه خود دارد، كارش به جایی رسیده كه لیبرال دموكراسی را به زور موشك كروز، بسط می دهد. زمانی به غلط به ما می گفتند كه اسلام، زیر سایه شمشیرها بسط پیدا كرده. امروز ابهام من این است كه آیا لیبرالیزم، زیر سایه موشك كروز و بمب های مادر، بسط پیدا نكرده و نمی كند؟ از این منظر و جهت وقتی مسئله را می بینیم، تازه متوجه می شویم كه غرب را نه «یورگن هابرماس» بلكه «ساموئل هانتینگتون» اداره می كند. غرب را نه دیگر «ریچارد رورتی»، «فرانسوا لیوتار»، «میشل فوكو»، یا «ژاك دریدا» بلكه «فرانسیس فوكویاما»، «زی بیگینو برژینسكی» و «آلوین تافلر» می گردانند. یعنی استراتژیست ها به جای فیلسوفان نشسته اند و من به عنوان یك طلبه علوم استراتژیك معتقدم كه این برای تمدن غرب دوران سیاهی است. اگر آن فرض «توین بی» را بپذیریم كه رویكرد به نظامی گری نشانه افول تمدن ها است، من می خواهم به سخن آقای توین بی اضافه كنم كه وقتی اداره جوامع نه به دست حكما و فلاسفه و اندیشمندان، بلكه به دست استراتژیست ها بیفتد، باید منتظر سقوط آنها بود. چون استراتژیست ها، اندیشه تولید نمی كنند، بلكه اندیشه ها را موزائیك می كنند. لذا می بینیم كه فوكویاما معتقد است پس از لیبرال دموكراسی، دیگر نیاز به اندیشه جدیدی نیست. البته همین ایشان، یك سال بعد وقتی كتاب پایان نظم را نوشت و با فرمول های مخصوصی كاهش سرمایه اجتماعی غرب را برآورد كرد، هشدار داد كه غرب به خاطر نداشتن سرمایه استراتژیكی به نام سرمایه اجتماعی، به ویژه در خود آمریكا درحال فروپاشی است. یا همانطور كه برژینسكی در كتاب خارج از كنترل می گوید: آنچه باعث شده همه چیز از كنترل خارج شود، سكولاریزم عنان گسیخته است.

¤: آقای دكتر! بوش پدر وقتی دكترین نظم نوین جهانی را مطرح كرد، چهار انتظار اساسی از آن داشت: مقابله مشترك با متجاوزان، رشد و توسعه اقتصادی، خلع و كنترل تسلیحات و نهایتاً برقراری نظم توسط سازمان ملل. آیا می توان جنگ جهانی چهارم را در چارچوب دكترین نظم نوین جهانی، تحلیل كرد؟

- بله، همانطور كه گفتید مسئله نظم نوین موردنظر بوش پدر بود. او در سال ۱۹۹۰ وقتی شوروی فروپاشید، درگیر جنگ عراق شد و همان موقع مسئله نظم نوین جهانی را مطرح كرد. البته نظم درجایی به وجود می آید كه قبلاً نظامی وجود داشته باشد. یعنی نظم، محصول نظام است. یعنی اگر قرار است نظم نوینی به وجود بیاید، نظام بین الملل باید تغییر كند و نظام جدیدی باید به وجود بیاید. قبل از هرچیز، متغیر «ملیت» باید جای خودش را به چیز دیگری بدهد. آنچه كه ما به آن سازمان ملل متحد می گوییم، دیگر آرام آرام درحال از دست دادن كارایی و حتی معنای خودش است. چرا؟ چون متغیرش، ملیت بود. امروزه تحت شرایط جهانی شدن كه متأثر از گستردگی ارتباطات است، چیزی به نام «مرز» كم كم دارد ماهیت خودش را از دست می دهد. لذا فرهنگ داخلی و خارجی، سیاست داخلی و خارجی، اقتصاد داخلی و خارجی، جای خودش را می دهد به فرهنگ بدون مرز، سیاست بدون مرز، اقتصاد بدون مرز و مخصوصاً امنیت بدون مرز. همان چیزی كه موردنظر مارشال مك لوهان در تئوری دهكده جهانی بود.

¤. آیا این صورت بندی جدید نظام جهانی، تبعات ژئوپولتیك هم خواهد داشت؟

-بله، اتفاقاً ادامه بحث قبلی به همین جا می رسد كه باید مورفولوژی [ ریخت شناسی] مرزهای جهانی در حوزه ژئوپولتیك [جغرافیای سیاسی] تغییر كند. می دانید كه ۸۰درصد مرزهای جهان را در تمام قاره های دنیا، انگلیسی ها كشیده اند. از مرزهای خود ایالات متحده گرفته تا مرزهای كشور ما.

جالب هم این است كه تقریباً درهمه جا مبتنی بردكترین «تفرقه بینداز و حكومت كن» مرزها را از میان قومیت ها كشیده اند، تا هر قومیتی چند شقه بشود و همواره مثل آتش زیرخاكستر مستعد بحران باشد.

مرزهایی كه انگلیسی ها صدسال پیش برای ۸۰ درصد كشورهای دنیا كشیده اند، امروز دیگر كارایی ندارد.

لذا اینها دنبال این هستند كه این مرزها، خصوصاً جهان اسلام را دوباره از نو تعریف كنند و به همین دلیل پشت سر آمریكا راه افتاده و دوباره به منطقه آمده اند. بوش پدر این نظام نوین جهانی یعنی لزوم تغییر ساختار جهانی را به پنتاگون سفارش داد. در پنتاگون، استراتژیستی به نام «آركوئیلا»، استراتژی ای برای این امر تدوین كرد به نام منازعات سایبرنتیك. منازعات سایبرنتیكال، ریشه در آراء جامعه شناس آمریكایی، «تالكوت پارسونز» دارد. او جوامع را از نظر نظام اطلاعاتی و اطلاع رسانی، سیستم های سایبرنتیكی، تشبیه می كرد و می گفت سیستم دراین حالت دارای دوشق عمده است: تولیدكننده اطلاعات و تولیدكننده انرژی و سیستم تولیدكننده انرژی از سیستم تولیدكننده اطلاعات فرمان می گیرد.

درنظریه سیستم ها، بدن انسان كاملترین سیستم محسوب می شود. این بدن یك مغز دارد كه سایر اندام ها از آن دستور می گیرند. وقتی غذایی می خوریم، آبی می نوشیم، اكسیژنی استنشاق می كنیم، اینها در اندام های مختلف بدن ما تبدیل به انرژی می شود. اما معلوم نیست این انرژی دركجا باید مصرف شود. چون این اندام ها خودشان تولیدكننده اطلاعات نیستند. از سوی دیگر مغز تولیدكننده اطلاعات است اما نمی تواند انرژی تولید كند. لذا اینها همدیگر را تكمیل می كنند و مغز، انرژی ایجاد شده توسط اندام ها را در جاهای مختلف مصرف می كند.

آركوئیلا معتقد بود كه مبتنی براین دیدگاه، بخش تولیدكننده اطلاعات در سیستم به بخش تولیدكننده انرژی، نظارت و كنترل اعمال می كند و لذا دیدگاه بوش را اینطور صورتبندی كرد كه اگر جهان یك بدن باشد، ایالات متحده مغز آن است و ۱۹۵ كشور باقی ماند، اندام های آن و مغز باید براندام ها، حاكم باشد.

¤برای اعمال این نظارت و كنترل چه ابزارهایی در اختیار دارند؟

-در حوزه نرم افزاری، ابزارهای متعددی در اختیار دارند. مثلاً سازمان تجارت جهانی (O.T.W) یا كنوانسیون رفع تبعیض علیه حقوق زنان. اینها نرم افزارهای است كه اندام ها موظف به تبعیت آنها هستند و در حوزه سخت افزار، سه تا I و چهار تاC . یعنی Intelligency، Investigation ، Information و COmputer Common Control Comuni Cation.

همه اینها را با هم یك پارچه كرده اند و یك نظام فرماندهی و كنترل كاملی برای جهان به وجود آورده اند.

یك نمونه كوچك سخت افزاری درمیان این ابزارها، شبكه جهانی اینترنت است. شما اگر نقشه جغرافیایی كره زمین را با نقشه گسترش جغرافیایی اینترنت مقایسه كنید، متوجه می شوید كه مغز اینترنت جهان در آمریكا قراردارد و دامنه آن به سان رشته های عصبی به تمام خانه ها، ادارات و تأسیسات پژوهشی، علمی، اداری و تجاری در اقصی نقاط دنیا كشیده شده است و اگر ایالات متحده اراده كند، هر وقت كه بخواهد می تواند هر كدام از اینها را فلج كند. شما فرض كنید آمریكا بخواهد چین را فلج كند. فقط كافی است حجم اینترنتی را كه وارد خاك چین می شود و تأسیسات علمی، اقتصادی و فرهنگی و نظامی را تغذیه می كند، از ایستگاه مركزی درون آمریكا، دستكاری كند و با فرمول های قطع نخاع در نظام سیستم عصبی انسان، یك فلج سیستمی كامل به وجود بیاورد.

¤ با توجه به این مطالبی كه فرمودید می توانیم دوباره به مسئله جنگ چهارم برگردیم.

استراتژیست های آمریكایی اعلام كرده اند كه ما در این جنگ، برخلاف جنگ های پیشین، با دشمنانی غیرمتمركز و پراكنده مواجه هستیم كه می خواهند ما را در جبهه ای به گستردگی تمام دنیا، درگیر جنگ های فرسایشی بكنند و با شقه شقه كردن نیروهایمان، قوه ما را تحلیل ببرند. یعنی معتقدند كه مثلا مواجهه با اتحاد جماهیر شوروی، به مراتب آسمن تر از جنگیدن در این جبهه گسترده و بی قاعده است. چون درگیری، با شوروی یك درگیری كلاسیك با قواعد از پیش تعیین شده است كه طرفین خود را به رعایت آن قواعد، متعهد می دانند. این بیشتر یك بازی است تا درگیری. اما در جنگ چهارم به هیچ وجه نمی شود پیش بینی كرد كه در مقابل فلان حركت ما، دشمن چه واكنشی نشان خواهد داد. به نظر شما این خصلت غیرمتمركز و بی قاعده جنگ چهارم چقدر اساسی است؟

-این مسئله برمی گردد به این كه نگاه آمریكا به شوروی سابق و ماركسیزم مانند سایر ایدئولوژی های مدرن، یك نگاه «خودی» است. آن ایدئولوژی ها از ذهن همین فیلسوفان غربی تراوش كرده است، اما این بار باید پدیده ای در حوزه پارادیم خدامحور مواجه هستند كه كاملا خارج از این چارچوب است. اینجا دیگر در واقع هیچ قواعد از پیش تعیین شده ای وجود ندارد. غربی ها به مبانی فلسفی، حكمی و اجتماعی اصولگرایان مسلمان آگاهی و اشراف ندارند. من بارها به این مطلب اشاره كرده ام و بعضی دوستان هم نقدش كرده اند كه وقتی یك عملیات استشهادی در فلسطین صورت می گیرد، خبرگزاری ها و تلویزیون های اروپایی و آمریكایی اعلام می كنند كه یك تروریست فلسطینی عملیات «كامیكازه» انجام داده است. یعنی در زبان های غربی، هیچ معادلی برای لفظ استشهادی وجود ندارد. نه در زبان یونانی كه زبان تفكر است، نه در زبان آلمانی كه زبان كاملی است و نه در زبان عمومی مثل انگلیسی، معادلی برای این اصطلاح وجود ندارد، لذا می آیند و از كلمه ژاپنی «كامیكازه» استفاده می كنند. عنایت داشته باشید كه اصلا برای نظام نرم افزاری غربی، آموزه های تفكر خدامحور اصلا شناخته شده نیست. یعنی اینها اصلا نمی توانند با خدامحوران مفاهمه كنند. مثلا همین چند روز پیش خبرگزاری رویتر یا یكی از خبرگزاری های غربی، گزارش جالبی پخش كرد. می گفت چون در عراق بنزین نیست، مردم پیاده به طرف كربلا می روند! ببینید، اصلا نمی تواند بفهمد كه این یك سنت و یك رسم است. علاوه بر این، غرب در جنگ چهارم، با دشمن منتشر مواجه است و دكترین مشخصی برای مقابله با آن ندارد. این یك واقعیت دیگری را می رساند و آن هم این است كه تا حالا قراربود تمام دنیا از یكی از آن سه ایدئولوژی مدرن، دستور بگیرد. واقعاً قراراست از اینترنت، چه چیزی منتشر بشود؟ چیزی به جز لیبرال دموكراسی؟ این نرم افزارها باید از آن مغز مركزی در غرب دستور بگیرند، اما حالا این بدن جهانی یك سردیگر هم پیدا كرده است. این سر، ایدئولوژی های دیگری تولید می كند كه بخش هایی از این بدن جهانی را از زیر سلطه پارادیم انسان محور درآورده است. این دوسر، یكی دارای تفكر خدامحور و دیگری دارای تفكر انسان محور است. مثلا در جنوب لبنان، حزب الله یك تفكری دارد كه مال خودش نیست. آن را مثلاً از ایران گرفته است. این جسد جامعه جهانی، اندام های دیگری هم دارد كه می توانند از خدامحوران دستور بگیرند. لذا اصطلاحاً آركوئیلا می گوید اختلال سیستمی به وجود آمده است. یك جریان موازی مدرنیته به وجود آمده كه نمی شود گفت منشأ آن ایران، عراق یا لبنان است، بلكه منشأ آن اصل تفكر دینی است. اینطور نیست كه اگر آمریكا، ایران، عراق یا لبنان را منهدم كند، این تفكر برای همیشه از بین می رود. شما لبنان و فلسطین را نگاه كنید. هیچ ایدئولوژی در دنیا به وجود نیامده الااینكه اینها برای نجاتشان آن را به كار گرفته اند. اما سرآخر می بینید فهمیده اند كه هیچ كدام از آن ایدئولوژی ها كارآمد نبوده و لذا لبنانی ها به حزب الله روی آوردند و فلسطینی ها به جهاد اسلامی و حماس. این شد كه لبنانی ها توانستند برای اولین بار گوش چهارمین ارتش بزرگ دنیا را بگیرند و از جنوب لبنان بیرون بیندازند. فلسطینی ها هم كاری كرده اند كه یك سال و نیم است پوتین از پای سرباز اسرائیلی، بیرون نیامده، اقتصاد اسرائیل كه ۸/۶ درصد رشد داشت، كاملاً زمینگیر شده. صنعت جهانگردی اسرائیل تعطیل شده و مهاجرت یهودیان به اسرائیل هم روند معكوس پیدا كرده است.

این تفكری است كه از ایران یا كشور خاص دیگری نشأت نگرفته، بلكه منشأ آن امام حسین(ع) است كه به تعبیر مرحوم شریعتی «وارث آدم» است. امام حسین(ع) با شعار هیهات مناالذله، یك دكترین مطلق ارائه كرده است و ربطی به آراء هیچ فیلسوف یا اندیشمند خاصی هم ندارد. این دكترین در درون هر انسان آزاده ای كه دل در گرو محبت حسین(ع) دارد، یافت می شود، حتی اگر در درون خاك خود آمریكا هم باشد. كسی كه اینطور فكر می كند هرگز زیر بار مدرنیته نخواهد رفت. اگر انسانی مؤمن باشد و متأثر از ایمانش، عمل صالح انجام بدهد، او قطعاً با لیبرالیزم مشكل پیدا خواهد كرد. چون لیبرالیزم در ذات خود، سكولاریزم (ضدیت با امور مقدس) و فردگرایی افراطی و اباحی گری را دارد. اشتباه آمریكایی ها اینجا است كه خیال می كنند این دشمن منتشر در جای خاصی است و لذا می توانند آن را از بین ببرند اما می بینید كه چنین نیست.

¤البته آقای دكتر استراتژیست های آمریكایی گویا برای از بین بردن همین ایدئولوژی هم كه ریشه در جان اصولگرایان دارد، نقشه ای دارند. نقشه شأن هم این است كه اسلام را از محتوای سیاسی و اجتماعی آن تهی كنند و صورت مغلوب، محرف و بی خاصیتی از آن را تحویل جوانان بدهند.

- بله، همینطور است. كوهن و وولسی به صراحت اعلام كرده اند اول چیزی كه در جنگ چهارم هدف قرار خواهیم داد، اسلام سیاسی است. بعد از آن برای تغییر رژیم ها تلاش خواهیم كرد و سومین چیزی كه مدنظر ما است، از بین بردن پتانسیل عظیم جوامع اسلامی برای داشتن گروه های چریكی است. یك مطلب دیگری هم سال گذشته ساموئل هانتینگتون در ادامه بحث خودش درباره جنگ تمدن ها مطرح كرده بود كه ما باید منازعه را با جهان اسلام تا سال ۲۰۲۰ ادامه بدهیم، تا بتوانیم رشد جمعیت جهان اسلام را كنترل كنیم. چون این جمعیت جوان جهان اسلام است كه باعث پیدایش گروه های چریكی می شود. البته من بارها گفته ام كه آمریكایی ها در تغییر رژیم های منطقه، دارند براساس دكترین «رولت روسی» ]=نوعی دوئل مرسوم در روسیه كه در آن گلوله ای را درون یك اسلحه كمری می گذارند و توپی آن را می چرخانند تا معلوم نباشد كه گلوله كجا است. بعد طرفین آن را روی شقیقه خود می گذارند و ماشه را می چكانند. در این دوئل اولین باخت، آخرین باخت است.[ عمل می كنند، مثلاً الان ببینید، صدام را سرنگون كردند. همه می دانند كه حكومت بعثی عراق به طور نسبی با غرب هماهنگ بود. اما امروز این ترس در آمریكایی ها وجود دارد كه در عراق یك حكومت جمهوری اسلامی دیگری مشابه ایران اما با سازوكارهای متفاوت، به وجود بیاید، بدون اینكه ایران در این كار دخالتی داشته باشد. عراقی ها امروز همه از حكومت اسلامی حرف می زنند. شعارهای امروز آنها، همان شعارهای ایران است كه ۲۵سال در گلویشان مانده بود. در این رولت روسی، چه بسا مواجهه با ملت های مسلمان باعث بشود كه آمریكایی ها همین دولت های نیم بند دست نشانده را هم كه در كشورهای عربی دارند، از دست بدهند. پتانسیل در جهان اسلام برای مشتعل شدن بسیار بالا است و الحمدلله نفرت از غرب و لیبرالیزم هم در اوج خودش قرار دارد.

¤علاوه بر انتشار و عدم تمركز دشمنان آمریكا در جنگ چهارم، یك مسئله دیگر این است كه در این جنگ قواعدبازی كاملاً به هم ریخته است و دیگر، حركات قابل پیش بینی نیست. فكر می كنید جنگ چهارم و حركات اصولگرایان در آن، اصولاً بی قاعده است یا نه، قاعده دارد و آمریكایی ها قادر به دركش نیستند؟

 

-یكی از فر ض های آن چیزی كه دكترین جنگ های نامتقارن نامیده می شود این است كه ما به رزمگاه هایی می رویم كه در آن رزمگاه ها نمی دانیم حریفمان چگونه می جنگد. من در صحنه درگیری آمریكا و عراق، این را ندیدم. چون آمریكایی ها از قبل هماهنگی هایی با عراقی ها داشتند، عراقی ها انگیزه جنگیدن نداشتند و غیر از اینها بسیاری مسائل دیگر هم در كار بود كه حاصل همه آنها این بود كه آمریكایی ها به جنگ دشمن ناشناخته ای نرفته بودند. اما فرضشان در دكترین جنگ های نامتقارن این است كه به رزمگاه هایی وارد بشوند كه در آنها نحوه عمل دشمن برای آنها ناشناخته باشد.

¤ سؤال من این بود كه آیا این جنگ اصولاً بی قاعده است یا نه قواعدی دارد، منتها آمریكایی ها آن را نمی فهمند؟

-آنها برای كشف قواعد حاكم بر رفتار حریف، به سوی او حركت می كنند. اصطلاحاً می گویند حركت جهت اخذ تماس. تماس كه برقرار شد، با دشمن می جنگند، بدون اینكه بدانند، كیست و چه استعدادی دارد. این برای غربی ها بسیار وحشتناك و هراس انگیز است.

¤ می توانیم مسئله جنگ جهانی چهارم و منازعات استراتژیك را پی بگیریم.

- بله، گفتم كه الیوت كوهن جنگ جهانی چهارم را مطرح كرد. جرج بوش پدر هم نظم نوین جهانی را مطرح كرد. تلقی منازعات سایبرنتیكال هم توسط آركوییلا مطرح شد. فضای نهایی در این نقشه استراتژی ها، حرف عمومی «جیمز بلاكول» است. او قطعه نهایی این پازل را كنار قطعات قبلی می چیند و صورتبندی موزائیك استراتژی ها را برای منازعه اخیر آماده می كند می دانید كه در علوم استراتژیك ادبیات داستانی، سمبولیك و نمادگرایانه، بسیار مورد استفاده است. متونی مانند ایلیاد و اودیسه یا شاهنامه فردوسی، صددرصد مورد استفاده است. از جمله این متون، كتابی است كه داستان معروف «گالیور و لی لی پوت» در آن مطرح شده است. این كتاب ها از مبناهای استراتژیك منازعات ده سال گذشته در منطقه ما بوده و اتفاقاً برای آینده هم غربی ها روی آنها كار می كنند. «جیمز بلاكول» كه یكی از استراتژیست های رسانه ای محافظه كاران جمهوری خواه است، اعتقاد دارد كه خاورمیانه اسلامی- عربی، یك لی لی پوت است. در داستان لی لی پوت شما شهر كوچكی به نام لی لی پوت دارید. و شهر دیگری هم در نزدیكی آن هست كه ساكنان هردو شهر كوتوله هستند، از شاه گرفته تا شهروندان. اینها با غولی به نام گالیور كه در واقع جوانی انگلیسی است كه كشتی او غرق شده، آشنا می شوند و از او می خواهند كه در مقابل آن شهر دیگر از لی لی پوت دفاع كند. غیر از گالیور، یك انگلیسی سفیدپوست دیگری هم هست…

¤ یك كاپیتان است.

- درست است. یك كاپیتان جوان كه نماد حركت دریایی است. یعنی نماد استعمار كهن، رابینسون كروزوئه را ببینید. این موقعیت را برای انگلیسی ها رقم زد كه بروند و در اقیانوس ها بگردند، ملت ها و جزایر را پیدا كنند و انسان را به چیزی كه امروز می گوییم دموكراسی، برسانند. در واقع آمریكا را اینها غصب كردند. استرالیا را غصب كردند. نیوزیلند را غصب كردند. فلسطین را هم كه امروز می بینید. اینها در غصب سرزمین های دیگران سابقه دارند. متأسفانه در صدا و سیمای ما داستان غصب استرالیا، تحت عنوان «مهاجران» پخش می شود. عنوان این كارتن «غاصبان» است نه «مهاجران». چرا نوجوان ما باید فكر كند كه رابینسون كروزوئه داستان مردی است كه در یك جزیره دورافتاده، تنها ماند؟ چرا باید نوجوان جهان سومی فكر كند كه در كارتن «دكتر ارنست» یك عده از جایی به جای دیگر مهاجرت كردند؟ چرا نباید بداند كه اینها رفتند در آنجا تاسمانیایی ها را قتل عام كنند؟

حالا همان استرالیا می آید پشت سر آمریكا قرار می گیرد و علیه ملت عراق می جنگد. دستگاه سیاست خارجی ما هم پیك ویژه می فرستد خدمت «جان هاروارد» این نشان می دهد كه حتی مسئولین سیاست خارجی ما هم بازی استراتژی ها را درست نمی شناسند. به داستان گالیور برگردیم. جیمزبلك ول معتقد است كه در این لی لی پوت، یعنی خاورمیانه، سه نوع كشور وجود دارد. كشورهای گالیور، كشورهای آرزومند و كشورهای نگران. معتقد است گالیورها، شش تا هستند. تركیه، سوریه، مصر، ایران، عراق و اسرائیل. و سؤال می كنند كه مگر لی لی پوت یك گالیور بیشتر می خواهد؟ لذا فرض استراتژیكش این است كه به جز اسرائیل پنج گالیور دیگر یعنی ایران، سوریه، مصر، عراق و تركیه باید اینقدر قطعه قطعه، تجزیه، ریزریز و تضعیف بشوند كه از حد و قواره گالیور اصلی لی لی پوت یعنی اسرائیل كوتاه تر و كوچك تر بشوند. لذا شما می بینید طرح تجزیه این كشورها در دستور كار اینها قراردارد و حتی بعضی وقت ها به صراحت آن را اعلام كرده اند. در پاییز سال ۸۱ یكی از شبكه های آلمان، بخش هایی از این طرح را افشا كرد. درست در همان مقطع شما می بینید بلك ول می آید و می گوید كه باید طرح تجزیه كشورهای گالیور در جهان اسلام اجرا شود. دومین دسته كشورها، كشورهای نگران هستند. شما شخصیت نگران داستان گالیور را خوب می شناسید. همان كوتوله ای كه دائم غر می زند و می گوید«من می دانم كه ما شكست می خوریم». كشورهای نگران خاورمیانه كویت، امارات متحده عربی، قطر، بحرین و تونس هستند. بلك ول معتقد است باید خاورمیانه را قطعه قطعه كرد تا در آن همه تبدیل به كشورهای نگران بشوند. شما نگاه كنید سرفرماندهی مركزی آمریكا، در قطر مستقر است. ناوگان پنجم آن در بحرین و عمده نیروهایش در كویت. اصلا انگار نه انگار كه این كشورها حاكم دارند، صاحب دارند. كشورهای اینچنینی برای پذیرش قیومیت اسرائیل مناسبند. سومین دسته كشورها، كشورهای آرزومند هستند. در داستان گالیور در بین آن كوتوله هایی كه در كف دست گالیور قرار می گیرند، یك دختر جوان هست و یك پسر جوان. آن پسر جوان برای خودش یك روح سلحشوری قائل است. خودش را در قد و قواره گالیور می بیند. آرزوهایی دارد كه مثل گالیور بتواند قهرمان لی لی پوت باشد. ولی این فقط آرزو است. چون سیاست عرصه اقدامات رئال است و آرزو در آن جایی ندارد. او هرگز نمی تواند در حد گالیور ظاهر شود. بلك ول از عربستان، لیبی و یمن به عنوان كشورهای آرزومند خاورمیانه نام می برد. كشورهایی كه دوست دارند در حد و اندازه گالیورهای خاورمیانه ظاهر شوند، اما نمی توانند چون محدود هستند.

¤ از طرح بلك ول معلوم می شود كه مسئله امنیت اسرائیل برای آمریكایی ها خیلی حیاتی است. آیا می شود گفت كه آموزه صهیونیستی «از نیل تا فرات» به مثابه سرزمین موعود هم یكی از مبانی نظری جنگ چهارم است؟

- بله، اگر ما بپذیریم این جنگی كه الان آغاز شده جنگ جهانی چهارم برای بسط نظم نوین جهانی است و نظم نوین جهانی هم اصولا یك ساختار سایبرنتیكال دارد و بدانیم كه در این منازعه مقرر است مرزهای جهان اسلام كاملا تغییر كند و مورفولوژی [ریخت شناسی] جهان اسلام به هم بریزد، آن وقت خواهیم دید كه مسئله از نیل تا فرات دارد به جدیت دنبال می شود. متأسفانه كشورهای جهان اسلام، وقت را از همدیگر دزدیدند و با درگیری های بی حاصل نیروی خود را تحلیل بردند. برای همین است كه بلك ول می تواند از ریز ریز كردن كشورهای جهان اسلام سخن بگوید. من معتقد نیستم كه آمریكایی ها فقط به خاطر «درصد انرژی دنیا كه زیر خاك های عراق پنهان است، به اینجا آمده اند. هر چند این بخشی از قضیه است. امنیت اسرائیل و مبارزه با اسلام سیاسی هم گوشه دیگری از قضیه است.

¤ مواجهه آمریكایی ها با تمدن های بزرگی چون روسیه، چین، كشورهای آسیای میانه و قفقاز در جنگ چهارم چگونه خواهد بود.

- خود هانتینگتون تأكید می كند دو تمدن بزرگ ارتدوكسی و كنفوسیوسی یعنی روسیه و چین باید مهار شوند. و طبیعتا تمدن سوم یعنی تمدن اسلامی هم باید منهدم یا در واقع تجزیه بشود.

¤ البته برژینسكی در كتاب خارج از كنترل، تحت شرایط خاصی از اتحاد ایران، روسیه و چین صحبت می كند.

- بله، اما شما حركت بسیار سریع و برق آسای اتحادیه اروپا به سمت شرق را ببینید. اروپا الان یكی یكی در حال درنوردیدن كشورهای شرق است. حركت بسیار گسترده ناتو به سمت شرق كه در پی الحاق اروپای شرقی و كشورهای قفقاز و آسیای میانه به غرب است باعث خواهد شد كه با قرار گرفتن غرب در كنار كشورهای آسیای میانه و قفقاز، اتحاد ایران و روسیه منتفی شود. از آن طرف قزاقستان را ببینید كه بسیار گسترده است و از شرق مرزهایش تا مغولستان در شمال چین امتداد دارد. با الحاق غرب به جرگه همراهان اروپا و آمریكا، شكاف عمیقی بین روسیه و چین به وجود خواهد آمد. لذا آن نگرانی های برژینسكی و هانتینگتون با گسترش ناتو و اتحادیه اروپا به شرق، منتفی و برطرف می شود. اینها با حركت های بسیار ظریفی درحال پیاده كردن استراتژی هایشان هستند.

¤ چقدر احتمال دارد در دست یافتن به آنچه در پی آن هستند، موفق شوند؟

- من درباره موفقیتشان تردید جدی دارم. آمریكا به شدت در جهان اسلام دارد «جناح» می دهد. یعنی با گسترش دادن خود در مناطق اسلامی و پذیرش رخته، درحال ضربه پذیر كردن خودش است. جنگ آمریكا در افغانستان تازه دارد آغاز می شود. من زمانی گفته بودم كه افغانستان برای آمریكا ویتنام دیگری خواهد شد. بعضی آقایان این حرف مرا استهزا كردند. اما توجه نكردند كه ماجرای ویتنام ۱۲ سال طول كشید. دو سال و نیم از حضور آمریكایی ها در ویتنام گذشت تا تازه فهمیدند كه در چه گردابی گیر افتاده اند. شما ببینید در یكی از روزهای جنگ در عراق، آمریكایی ها در بغداد سه مجروح دادند. اما همان روز در افغانستان در آستان «خوست» و یكی دو استان دیگر سه كشته دادند. یعنی درگیری آمریكا در افغانستان جدی شده. افغانستانی كه هیچ كاری برایش نكردند. مسئله ساختن افغانستان پس از ۱۱ سپتامبر را فقط ایران جدی گرفت. از ترمیم مجسمه بودا شروع كرد تا بازسازی جاده هایش. اما شما ببینید كتاب های درسی را كه ایران برای افغانستان فرستاده بود، آمریكایی ها همه را پس فرستادند. خبرگزاری فرانسه سه هفته قبل گزارش دادكه تولید موادمخدر در افغانستان به نسبت زمان طالبان ۱۴ برابر شده است! درحالی كه بعضی خیال می كردند به محض استقرار آمریكایی ها در افغانستان تولید موادمخدر متوقف خواهد شد. موادمخدر یكی از مؤلفه های منازعات كم شدت است. آمریكا كه نمی تواند این ابزار اساسی در منازعات كم شدت را از دست بدهد، اینها برای توزیع موادمخدر در سراسر جهان برنامه دارند. كلمبیا متصدی تغذیه دومیلیارد نفر از مردم جهان، افغانستان دومیلیارد نفر و مثلث طلایی جنوب شرق آسیا برای دومیلیارد نفر دیگر است. آیا شما فكر می كنید عاقلانه است حالا كه آمریكا به دنبال ملاعمر و بن لادن آمده، موادمخدر را از بین ببرد؟ درحالی كه ملاعمر و بن لادن اكنون در جزایر هاوایی نشسته اند و به ریش همه ساده لوحان می خندند. شما عنایت داشته باشید كه با توجه به این طرح كلی برای آمریكا در عراق، ویتنام به وجود نخواهد آمد، بلكه در عراق یك لبنان و فلسطین دیگری به وجود خواهد آمد. آمریكا و انگلیس، دكترین هایی اتخاذ كرده اند كه به لحاظ كمی و ریاضی در معادلاتی مانند «معادله لنچستر» صدق می كند و كاملاً علمی است. اما در روابط بین الملل پارامترهایی وجود دارد كه نمی شود آنها را كمی كرد. آن پارامترها مسائل مربوط به روحیات، خلقیات و مخصوصاً ایمان و آرمان ها است. شما افغانستان را ببینید؛ آمریكایی ها در افغانستان، حتی با یك تظاهرات ضدآمریكایی مواجه نبودند. الآن شما نگاه كنید، ۱۰ روز است در عراق، از شمال تا جنوب، راهپیمایی است. چرا؟ چون نوع منازعه در عراق، چیز دیگری است.

¤ با این اوصاف تهدیدهای آمریكا علیه كشورهایی مثل سوریه چقدر واقعی و عملی است؟

- آمریكایی ها سرمست از این موفقیت های ظاهری فكر می كنند كه حالا اگر به سوریه توپ و تشر بزنند یا حمله كنند، موفق خواهند بود. غافل از اینكه استراتژی هایشان فعلاً و در مراحل اولیه در صورت ظاهری خودش موفق نشان داده است. ببینید بحث اصلی در علوم استراتژیك این است كه شما استراتژی دشمن را تبیین كنید نه خود دشمن را و سپس به استراتژی دشمن حمله كنید نه خود دشمن. من تقریباً تمام استراتژی هایی راكه تا امروز آمریكایی ها به كار بسته و تا اینجا آمده اند، برای شما برشمرده ام. البته استراتژی های دیگری هم وجود دارد كه از حوصله این جلسه ما خارج است. یعنی ما تمام طرح ها و برنامه های آمریكا را كم و بیش می دانیم.

حالا این امكان برای جهان اسلام وجود دارد كه نه به آمریكا، بلكه به استراتژی های آمریكا حمله كند و آنها را عقیم بگذارد.

¤ می توانید یك نمونه عملی ذكر كنید. یعنی آیا تا به حال هیچ كدام از طرح های آمریكا به دلیل مقاومت هایی از درون جهان اسلام، ناكارآمد شده است؟

- بله، روز یكشنبه دو هفته پیش «نیویورك تایمز» بحثی را منتشر كرد كه دقیقاً پاسخ سؤال شما است. نیویورك تایمز از قول افسران آمریكایی كه در نجف بودند نوشت: نیروهای ویژه سیا بیش از سه ماه روی این موضوع كار كرده اند كه حوزه علمیه نجف را آماده كنند و در مقابل حوزه علمیه قم قرار بدهند. با این كار می خواستند عقبه استراتژیك تشیع را دو شقه كنند و بتوانند از راه ایجاد تقابل در فتواها ایران را ضعیف كنند. فتواهای مقابل با حوزه قم از سوی علمای نجف باعث می شد كه شیعیان جنوب عراق و لبنان به راه دیگری بروند و ایران تضعیف بشود. اما این استراتژی آمریكایی چنان زمین گیر شد و شكست خورد كه تونی بلر اعلام كرد من وقتی خبر كشته شدن خویی را شنیدم، شوكه شدم. شما دیدید كه هیچ كدام از مراجع عظام تقلید در نجف، نماینده آمریكا را كه با تانك وارد شهر شده بود، نپذیرفتند. آمریكایی ها امروز درنظر ۵/۱۳میلیون نفر جمعیت شیعه عراقی، كه ۶۱درصد جمعیت ۲۵-۲۴ میلیونی عراق- البته مطابق آمار رسمی كه آمار واقعی رقم بیشتری است- را تشكیل می دهد، هیچ شخصیتی ندارند. هیچ چهره ای ندارند كه بتواند مرجع گروه های مردم محسوب شود.

¤ مقصودتان این است كه امروز در عراق یك خلاه كاریزماتیك وجود دارد؟

دقیقاً. ضمن اینكه خود مردم عراق در مصاحبه با نیویورك تایمز و واشنگتن پست اعلام كرده اند كه رهبر ما آیت الله حكیم است و ما به دنبال برقراری جمهوری اسلامی هستیم. آمریكا باید از عراق بیرون برود، چون عراقی ها حضور نظامیان آمریكا را برنمی تابند. آمریكایی ها مهره ای برای اینكه مرجع گروه های مردم باشد، ندارند. برای همین است كه استراتژی آنها شكست خواهد خورد. تازه اینها همه در شرایطی است كه ما هنوز به استراتژی های آمریكا حمله نكرده ایم. اگر زمانی قرار باشد ما به صورت عینی و مشخص به استراتژی های آمریكا حمله كنیم، تازه آمریكا خواهد دید كه جهان اسلام چه قدرتی دارد.

¤ آقای دكتر! «مارشال برمن» در كتاب «تجربه مدرنیته» نوشته است كه مفاهیم و الگوهای مدرن استعداد عجیبی برای زائیدن ضدخود نشان از بطن خود دارند. شما از سخت افزارهای مدرنی نام بردید مثل اینترنت یا رسانه ها. اینها در جنگ چهارم برای آمریكا نقش اسلحه را بازی خواهندكرد. آیا می توانیم از این نظر برمن استفاده كنیم و بگوئیم این سخت افزارها درحال زائیدن ضدخودشان هستند؟ یعنی آیا می شود تصور كرد كه امكانات این سخت افزارها علیه خود آمریكا به كار گرفته شود و به جای مدرنیته در خدمت خدامحوران قرار بگیرد؟

- البته لیبرالیزم و در حالت كلی مدرنیته، قدرت باز تولید و انتقاد از خودشان را دارند، اما این- همانطور كه می شود پیش بینی كرد- آستانه تحمل معینی دارد كه امروز دیگر تمام شده است. مدرنیته و گل سرسبدش لیبرال دموكراسی اگر قادر به باز تولید خودش بود بایستی راه كاری متفاوت از بمباران مردم عراق پیدا می كرد. بزرگترین پیروزی كه جمهوری اسلامی و تفكر حزب الله در منازعه عراق به دست آورد این بود كه ادبیات انقلاب اسلامی، جهانی شد و لیبرال دموكراسی برای همیشه از چشم روشنفكران واقع بین جهان افتاد. ملت های دنیا فهمیدند كه لیبرال دموكراسی، نه مطالبه از درون بلكه تجویز از بیرون و زیر سایه كروز است. این پیروزی بسیار عظیمی برای اصولگرایان بود. من این پیغام را برای آقای یورگن هابرماس خواهم فرستاد كه دیگر درپی اتمام پروژه ناتمام مدرنیته نباشد.

مدرنیته در این منازعه چنان ضربه ای خورد كه دیگر بعید است كمر راست كند. مدرنیته دیگر نمی تواند تولید اندیشه بكند. و نكته مهم تر این كه از چشم همه جهانیان افتاد و این پیروزی بزرگی برای ما بود. اینجا است كه می شود فهمید مدرنیته و لیبرالیزم، قدرت بازتولید خودشان را به اشكال و شقوق مختلف ازدست داده اند والا در این منازعه حتماً باید از این قدرت استفاده می كردند، اما دیدیم كه نتوانستند و از شیوه های سنتی خشونت آمیز برای بسط خودشان استفاده كردند.

¤ اما سؤال من استفاده از امكانات و پتانسیل خود غرب و مدرنیته برای ضربه زدن به خودش بود.

- این همان چیزی است كه در قطب سوم امنیتی یعنی مكتب اوپورتونیستی یا مكتب فرصت طلب، به آن می گویند تبیین تهدید و تبدیل تهدید به فرصت. به عنوان یك نمونه اینترنت را درنظر بگیرید. اینترنت یك تهدید است. اما از آن به عنوان فرصت هم می توان استفاده كرد. كاری كه چاوز در همین كودتای اخیر امریكایی علیه خودش انجام داد. امریكا در این مورد با یك ضدكودتای رسانه ای ازطریق اینترنت و شبكه های تلویزیونی و ماهواره ای مواجه شد. نكته جالب این است كه جوانانی كه ازطریق اینترنت اخبار و اطلاعات را دنبال می كردند و صحنه كاراكاس را زیرنظر داشتند و راهنمایی ها را درآن هدایت و اداره می كردند،هیچ كدام زبان اسپانیولی نمی دانستند.

امریكا هنوز گیج است و نمی داند درآن حادثه چگونه و از كجا ضربه خورده است. خلاصه همانطور كه شما گفتید امكان استفاده از ابزارهای غرب علیه خودش وجود دارد و غرب در تبیین و فهم این معضل دچار مشكل است.

¤ بوش پدر، همانطور كه قبلاً عرض كردم در دكترین نظم نوین جهانی خودش، حساب ویژه ای روی سازمان ملل متحد بازكرده بود. یعنی اعتقاد داشت این نظم نوین باید توسط سازمان ملل ایجاد و حفظ شود. اما از مجموع تحلیل شما می شود استفاده كرد كه عمر سازمان ملل را به سرآمده می دانید. آیا چنین عقیده ای دارید؟ اگر آری، پس تكلیف نظم نوین جهانی كه قرار بود سازمان ملل نقش مهمی در آن ایفا كند، چه می شود؟ آیا قرائت بوش پدر از دكترین نظم نوین جهانی، دیگر ادامه پیدا نخواهد كرد؟

- امریكایی ها و غربی ها به طوركلی همواره در دوران فترت یا انتقال از هرج و مرج جهانی بیشترین استفاده را می برند و بعد ازطی شدن این دوره از آنجا كه همواره تاریخ را طرف پیروز می نویسد، هرنظمی كه مایل باشند و بامنافع آنها سازگارتر باشد، آن را برقرار می كنند. همان كاری كه پس از جنگ دوم با طراحی سازمان ملل متحد انجام دادند؛ حق وتویی برای خودشان درنظر گرفتند و ازطریق سازمان ملل حرف هایشان را در دنیا به كرسی نشاندند. سازمان جهانی آینده را هم با هر ویژگی و كاركردی كه مطلوبشان باشد، به وجود خواهند آورد.نكته مهم برای من این است كه تمدن غرب، یك تنه با نزدیك به ۷۰۰-۶۰۰میلیون جمعیت سه عضو دارای حق وتو دارد كه امریكا، انگلیس و فرانسه هستند. هرسه این كشورها عضو باشگاه اتمی هستند. از آن طرف چین به عنوان نمایند تمدن كنفوسیوسی یك حق وتو دارد و عضو باشگاه اتمی هم هست و روسیه هم در حوزه تمدن ارتودوكسی، همینطور. اما جهان اسلامی با همه پتانسیلش، نه قدرت اتمی دارد و نه حق وتو. پس ببینید حتی همین سازمان مللی كه الآن وجود دارد، یك سازمان ملل عادلانه و دموكراتیك نیست.

¤ اما می بینیم همین سازمان را هم امریكایی ها دور می زنند…

- بله، مثلا الان امریكا می گوید كه سازمان ملل باید در ایران رفراندوم برگزار كند تا معلوم شود كه مردم ایران بخش انتخابی حاكمیت را می خواهند یا بخش انتصابی را. من همواره پرسیده ام: كدام سازمان ملل باید این كار را انجام بدهد؟ سازمان مللی كه آمریكا آن را زیر پا گذاشته است. این نشان دهنده یك دوگانگی در برخورد ایالات متحده با سازمان ملل است. هر جا به آن احتیاج داشته باشد، آن را جلو می اندازد و كارش را پیش می برد و هر جا نتواند، نادیده اش می گیرد. لذا ما باید سطح توقع افكار عمومی و جامعه ملی و جهانی را بالا ببریم. تمدن اسلامی هم باید حق وتو داشته باشد، اگر قرار است همچنان سیستم تصمیم گیری فعلی پابرجا بماند. ما باید اینها را همانطور كه رهبر معظم انقلاب فرمودند، مطالبه كنیم.

در جامعه جهانی آینده بازیگران متفاوتی حضور خواهند داشت. همه این بازیگران باید در سازمان جهانی آینده به طور مساوی حق داشته باشند. اگر جوان ما و افكار عمومی ما این را مطالبه نكند، حق خودش را در جامعه بین المللی ضایع كرده است. می آیند و با قانون توحش توی سرش می زنند. اگر نتواند این را از جامعه جهانی مطالبه كند، در واقع هیچ جایی و محلی برای عرض اندام در نظام جهانی آینده نخواهد داشت.

¤ به این ترتیب، شما سازمان ملل را از حیز انتفاع ساقط می دانید؟

- حتما. چون وقتی نتواند در عرصه بین المللی بازیگر باشد و وظیفه اصلی اش را كه تحقق صلح و امنیت در جامعه جهانی است، انجام بدهد، دیگر وجودش چه فایده ای دارد. بودجه سازمان ملل را كشورهای جهان سوم می دهند نه امریكا، اما قطعنامه های سازمان ملل، علیه جهان سوم تصویب می شود نه امریكا!

تا امروز هم برای ما روشن بوده كه سازمان ملل بازیچه دست آمریكا است. اما همین سازمان ملل یك كاركرد نسبتا مثبت داشته و آن هم این بوده كه جلوی هرج و مرج جهانی و حاكم شدن قانون جنگل بر روابط بین الملل را می گرفته است. یعنی یك هنجارهایی را بر روابط بین دولت ها بار می كرده است. امروز به نظر می رسد كه آن هنجارها به تمامی شكسته و از بین رفته است و ما در یك دنیای بی هنجار زندگی می كنیم. پیوندهای قبلی شكسته اما پیوندهای جدید هنوز به جای آن ننشسته است… به این می گویند یك خلأ قدرت یا یك وكیوم قدرت

¤ حالا به نظر شما در این دنیای بی نظم و قاعده ما چه امكانات و توانایی هایی داریم. چه آینده ای را می شود برای ما و برای دشمنان ما پیش بینی كرد.

- من برای این قضیه به عنوان یك نگاه- نه نگاه همه نظام- پیشنهادی دارم كه ۶-۵ ماه گذشته به صراحت آن را مطرح كرده ام؛ معتقدم كه استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی باید از «استراتژی ضربه دوم» به «استراتژی ضربه اول» تغییر پیدا كند. چون دشمن ما استراتژی ضربه اول را برای خودش انتخاب كرده و لذا دائم دنبال بهانه جستن است و ما به صورت منفعل باید پاسخگو باشیم. در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و امور نظامی اصلا طرح اینكه استراتژی ما مبتنی بر ضربه اول است برای دشمن هزینه دارد. چون دشمن تا زمانی كه بداند هیچگاه شما پیش دستی نخواهید كرد، خیالش از جانب شما آسوده است. می داند كه ابتكار عمل با او است. استراتژی ضربه اول به این معنا نیست كه شما ابتدا به ساكن عمل می كنید، بلكه به این معنا است كه شما اگر تهدیدی را متصور بدانید، برای آن تهدید خط قرمزها را معین می كنید و اگر كسی قصد تعرض داشته باشد، مواجهه صورت می دهید و برخورد می كنید. مثلاً فرض بفرمایید وقتی اسپانیا، ژاپن، لهستان، استرالیا و انگلستان، پشت سر آمریكا راه می افتند و می آیند به طور غیرقانونی كشور مسلمان عراق را اشغال می كنند، توقع جامعه جهانی و مخصوصاً اسلامی از ایران به عنوان یكی از قدرتمندترین كشورهای منطقه كه دارای حكومت دینی است، این است كه یك عرض اندامی بكند. واقعاً پذیرش وزیرامورخارجه اسپانیا در این شرایط چه معنا دارد؟ از این حركت بوی انفعال می آید و حال آنكه بایستی دستگاه سیاست خارجی ما با اسپانیا برخورد كند.

¤ به این ترتیب كل سیاست خارجی اصلاح طلبانه یعنی سیاست خارجی مبتنی بر تنش زدایی، زیر سؤال می رود.

- البته من معتقد نیستم كه سیاست تنش زدایی شكست خورده است، با وجودی كه از نظر فلسفی نقد جدی به تئوری گفت و گوی تمدن های آقای خاتمی دارم. چون تئوری اگر نتواند مدل ارائه كند، قطعاً به بوته فراموشی سپرده خواهد شد. تئوری جنگ تمدن های هانتینگتون مدل داشت. اما تئوری گفت وگوی تمدن های آقای خاتمی نتوانست مدل ارائه كند و به رغم سروصدای زیادی كه به راه انداخت و بودجه های هنگفتی كه در جاهای مختلف صرف آن شد، در حد یك شعار سیاسی باقی مانده است. با این وجود معتقدم كه سیاست تنش زدایی دولت جمهوری اسلامی موفق بوده. و بایستی دنبال شود ولو ارائه مدل و دكترینال كردن این سیاست از قد و قواره متفكران اصلاح طلب بالاتر باشد. حتی به نظر من روند تنش زدایی كند شده و جناح ها و جریان ها باید كمك كنند تا دوباره شتاب بگیرد و تثبیت شود. اما مسئله بسیار مهم این است كه تنش زدایی چیست؟ خط قرمزهای این سیاست كجا است؟ در یكی از جلسات دانشجویی من در جواب سخن یكی از دانشجویان كه می گفت ما باید امتیاز بدهیم چون دشمن به نحو مخاطره آمیزی به صحنه آمده، گفتم شما فرض كنید با خانمتان، خواهرتان یا دخترتان در خیابان در حال راه رفتن هستید. اراذل و اوباش چند نفری می رسند و تعرضی به ناموس شما می كنند. آیا صرف اینكه اینها چاقو و زنجیر دارند، اسلحه دارند، قلدر و گردن كلفت هستند، می تواند این را توجیه كند كه شما نباید هیچ عكس العملی از خود نشان بدهید؟ واقعاً با این جماعت چه كار باید كرد؟ باید گفت و گو و مذاكره كرد یا اینكه تا سر حد جان ایستاد و از ناموس خود دفاع كرد؟ این یك مدل عینی است. غیرت ما باید خط قرمز ما باشد. خط قرمز گفت و گو، تنش زدایی، كوتاه آمدن و منفعل عمل كردن تا كجا است؟ می گویند نباید بهانه به دست دشمنی بدهیم. اما توجه نمی كنند ما با دشمن مواجه هستیم كه هر بهانه ای را كه از دستش بگیرید، بهانه دیگری می تراشد. باید دچار افراط و تفریط نشویم. سیاست تنش زدایی دولت جمهوری اسلامی را من به رغم همه فراز و فرودهایش مثبت ارزیابی می كنم، اما معتقدم خط قرمز ندارد.

¤ اتفاقاً مقصود ما هم از اینكه می گوییم این سیاست شكست خورده همین است كه می بینیم عقب نشستن و امتیازدادن در قاموس برخی از آقایان مدعی اصلاح طلبی، حد و مرز مشخص و باصطلاح، حدیقف ندارد. یعنی معلوم نیست تا كجا حاضر به امتیاز دادن هستند.

- همینطور است. اگر ما استراتژی ضربه اول را مبنای كارمان قرار بدهیم، اولین كار ما باید تعیین خط قرمزهایمان در سیاست خارجی باشد. باید به آمریكا و انگلیس بگوئیم كه اگر شما بخواهید به سوریه حمله كنید، چون اقدامتان غیرقانونی است و با مجامع جهانی هماهنگ نیست، ما آن را به مثابه حمله به خودمان تلقی می كنیم. این كاری است كه خودامریكایی ها در سیاست خارجی شان كرده اند. در دكترین «جیمز مونروئه» امریكا می گوید كه هیچ كس حق ندارد در كشورهای امریكای لاتین، دست به اقدامی بزند. آنجا حیاط خلوت من است. اما چطور عراق كه عتبات عالیات در آن است، حیاط خلوت ما نبود؟ حیاط خلوت شیعیان نبود؟ اگر ما اعلام كنیم كه حمله امریكا بدون تأیید سازمان ملل مثلا به سوریه را حمله به خودمان می دانیم، هزینه دشمن خود به خود بالا می رود.

¤ آیا تحت هیچ شرایطی اتخاذ استراتژی ضربه اول، استقبال از جنگ و درگیری نیست؟

- اساساً پذیرش استراتژی ضربه اول به این معنی نیست كه درگیر جنگ می شویم. بلكه به این معنا است كه ما خط قرمزهای خودمان را داریم و آن را به دشمن اعلام می كنیم تا هزینه اش بالا برود. این كار در ۹۰درصد موارد باعث می شود كه دشمن بداند نباید علیه ما دست به عمل بزند. اسپانیا چهار میلیارد دلار از امریكا گرفته كه در جنگ عراق شركت كند. اما اگر اسپانیا می دانست كه شركت در این جنگ باعث تنزل جدی روابطش با ایران می شود، حتماً می نشست و با خودش حساب و كتاب می كرد كه اگر وارد این جنگ بشود ضرر می كند یا منفعت. ژاپن هم همینطور. شما مطمئن باشید كه فردا اگر قرار باشد به سوریه هم حمله بكنند، همین استرالیا و ژاپن و اسپانیا و لهستان و دیگران، دنبال امریكا خواهند بود. روزی هم اگر بخواهند به ما حمله كنند، باز هم همینطور. حداقل توقع در استراتژی ضربه اول این است كه سفیر انگلیس از ایران اخراج بشود. سفیر ایران هم از انگلستان فراخوانده بشود. یعنی روابط تنزل كند. یعنی انگلیس بداند كه حضورش در این جنگ برای او هزینه داشته است. نه اینكه دستگاه سیاست خارجی ما برای آقای «جان هاوارد» پیك ویژه بفرستد. كسی كه هیچ محبوبیتی در میان مردمش ندارد و هر روز در كشورش علیه او راهپیمایی می كنند اما دستگاه سیاست خارجی ما فقط در یك حركت منفعلانه او را به رسمیت می شناسد. یا درباره ژاپن، واقعاً سیاست اقتصادی ما از همراهی با ژاپن باید به سمت همراهی با مالزی، سنگاپور، تایوان و چین سوق پیدا كند تا معلوم شود كه هزینه همراهی اش با امریكا چقدر بالا است. خلاصه اینكه اگر ما استراتژی ضربه اول را بپذیریم اساساً تصمیم گیری برای دشمن مشكل می شود چه رسد به اینكه بخواهد دست به عمل بزند. مقام معظم رهبری چندی پیش فرمودند هیچ كس به خاطر غفلت ستایش نمی شود. اگر قرار باشد شش ماه دیگر، یك سال دیگر یا هر وقت دیگر به ما حمله بكنند، این كار را می كنند ولو اینكه ما به اسم بهانه ندادن لحظه به لحظه عقب بنشینیم. الان به امریكا می گویند كو سلاح شیمیایی عراق؟ می گوید حالا می گردیم پیدا می كنیم! ضربه اول چون ابتدا به ساكن هزینه دشمن را بالا می برد، نوعی بازدارندگی است و جنگ را عقب می اندازد. بعلاوه، اتخاذ سیاست خارجی كه ما در آن نخواهیم هیچ گونه هزینه ای بپردازیم، ناممكن است. بالاخره حفظ عزت و شرف و كیان هزینه دارد. امام حسین(ع) برای حفظ دین رسول خدا حاضر است زیر شمشیرها قطعه قطعه بشود. خاندانش به اسارت بروند. طبیعی است كه در جنگ حلوا خیرات نمی كنند. دكترین امروز امریكا دكترین هیتلر است. هیتلر دكترین جالبی دارد. می گوید برای تحقق صلح رضایت دو طرف لازم است اما برای تحقق جنگ رضایت یك طرف كافی است. امریكا آماده جنگیدن است و رضایت او كافی است برای اینكه جنگی را به او تحمیل كند. شاید امروز و فردا متصور نباشد اما دیر یا زود این جنگ جهانی چهارم دامن ما را هم خواهد گرفت. هشداری كه من در این قضیه به مسئولین سیاسی و امنیتی كشور می دهم این است كه مواظب روان شناسی سیاسی جامعه باشند. جوانان ما و جوانان همه جهان اسلام این روزها دنبال قهرمان می گردند. قهرمان ما، امیرالمؤمنین(ع) و حسین بن علی(ع) است. خیلی باید احتیاط كرد كه قهرمان های تقلبی مجال عرض اندام پیدا نكنند.

¤ از زحمتی كه كشیدید و در این گفت وگو شركت كردید، سپاسگزاریم.

- من هم ممنونم. موفق باشید ان شاءالله.

دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ (۲  آوریل ۲۰۰۷)

 

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    |    | نظرات()