انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى
نوشتار حاضر قصد دارد با پاسخ به این پرسش كه «چرا حكومت قاجار فرو پاشید و پهلوى اول به قدرت رسید؟» راهى به قانونمندى تاریخى در جریان انتقال قدرت بگشاید.
مؤلف در پاسخ به پرسش یاد شده فرضیههاى ذیل را مورد بررسى قرار مىدهد: 1. فشار مجموعهاى از عوامل درونى و بیرونى، حكومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛ 2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دستیابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛ 3. انگلیسىها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛ 4.مؤلفههاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.
واژههاى كلیدى: قاجاریه، پهلوى، ركود قدرت و انتقال قدرت.
مقدمه
در مقاله حاضر تلاش شده است كه در بحث آمد و شد پهلوى و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسى قرار گیرد:
1. فشار مجموعهاى از عوامل درونى و بیرونى، حكومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دستیابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسىها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛
4. مؤلفههاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.
عوامل سقوط قاجاریه
1. عوامل خارجى
صدور دستخط مشروطیت در ایران،2 مانعى بر سر راه تداوم مداخلات استعمارى دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نكرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روسها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجى3 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلى كشانده شد. در اثناى جنگ جهانى اول، رخدادى چون دستگیرى سلیمان میرزا رهبر حزب دموكرات،افكار عمومى و ملیون4 را علیه انگلیسىها برانگیخت. در سالهاى بعد با واقعه قتل ایمبرى، نایب كنسول آمریكا، و منصرف كردن كمپانى نفت سینكلر از ایران، دو قدرت توان خود را براى تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده كرد كه به علما تلگراف زند: «از برقرارى حكومت نظامى (به خاطر قتل ایمبرى) ناخرسند است».5
مداخلات قدرتهاى خارجى در تحمیل كابینههاى دوست و قطع مساعده از كابینههاى مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بىتأثیر نبود. چنانكه مشیرالدوله آشكارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهى دوازده هزار لیره به طور مساعده براى گرداندن چرخ دولت، انگلیسىها مىدادند، حالا موقوف شد».6 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیرى و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار مىدارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلى مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نكردم».7 در تلگرافهاى مقامات انگلیسى موارد بسیارى از دخالت قدرتهاى خارجى ثبت شده است؛ براى مثال باركلى به سر ادوارد گرى تلگراف مىزند: «من و همكار روسیم اصرار نمودیم كه جلسهاى تشكیل شود و ما در باب تركیب كابینه از سایر جزئیات توضیحاتى به اعلىحضرت دهیم».8 در تلگرافى كه دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره مىشود، باركلى گزارش مىدهد: «امروز عصر اجلاس مذكور تشكیل یافت، اصرار نمودیم كه ناصر الملك و سعدالدوله باید جزو كابینه بشوند».9
در اثناى اشغال ایران در جنگ جهانى اول بر تعداد دولتهاى تحمیلى در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس10 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بى درمان نموده» و به اجزاى نظمیه مىگوید دم نزند و به زنها بگو «چندى در خانه با چادر نماز حركت كنند بهتر از آن است كه سربرهنه از خانه به در شوند».11
2. پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حكومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بىطرفى ایران توجه نشد، كه روسها نیروهایى در شمال، غرب و گیلان پیاده كردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمانها بر دامنه تحریكات عشایرى12 افزودند و مختصر آن كه «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده كشور در اهتزاز بود».13 تلختر آن كه ایران تمامى نتایج شوم جنگى را كه مىخواست از آن احتراز كند، همانند قحطى نان، كشتار نفوس،14 هتك نوامیس، تورم و كاهش تولیدات15 و خدشه دار شدن استقلال سیاسى را تحمل كرد. وقتى روزنامه عدل به تاخت و تازهاى انگلیسىها در جنوب انتقاد كرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشكلات اشغال كشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شوراى ملى تعطیل شد و متعاقب آن آزادى خواهان پراكنده و برخى تبعید و فترت چند سالهاى در كشور آغاز گردید.
3. تحولات سیاست انگلستان در دهههاى آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشكیل حكومتهاى نظامى در همسایگان شوروى براى نظام سرمایه دارى به یك ضرورت سیاسى تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتواى ستم ستیزى، آزادى و برابرى خواهى انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسىها را به واكنش واداشت. نظام سرمایهدارى در تدبیر براى مهار انقلاب كمونیستى به تقویت یا ایجاد دولتهاى میلیتاریستى در پیرامون روسیه شوروى پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلى در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورك در تركیه، امان الله خان در افغانستان و چیان كان چك در چین، با ماهیت نظامىگرى به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیرهاى از تحت الحمایههاى انگلستان از صحراى لیبى تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماوراى اردن و عراق، مجموعهاى از دولتهاى دست نشانده را تشكیل مىدادند كه از راههاى زمینى رسیدن به هند را حفاظت مىكردند».16
با خروج نیروهاى روسیه از ایران همه تیرهاى خشم و نفرت متوجه انگلیسىها شد كه هنوز خاك ایران را ترك نكرده بودند؛ از این رو تغییراتى در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال كردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب براى نیروهاى متحدالشكل به عنوان جایگزین انگلیسىها در ایران، طرح كودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاستمداران انگلیسى بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدى شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتى ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس كمیسیون مالى قرار داد 1919 «جوالدوزى»17 تعبیر مىكردند. با بروز مخالفتهاى فراوان داخلى و خارجى با قرار داد 1919، تغییر جدىترى در سیاست انگلستان اجتنابناپذیر مىنمود. نامههاى لرد كرزن نشان مىدهد كه «مأیوس و متأثر شدن كرزن از قرار داد 1919 سبب شد كه آنها دل به كودتا و رضاخان ببندند».
نیكى كدى نیز تأیید مىنماید كه «انگلیسىها پس از ناممكن دیدن اجراى قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهاى دیگرى بیابند».18
در این راستا انگلیسىها در صدد تجدید سازمان نظامى ایران برآمدند و به ادغام نیروهاى پلیس جنوب، نیروى ژاندارمرى و قزاقها و گماردن چهرهاى نظامى و بومى در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانى كه بین مقامات بلند پایه و انگلیسىها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانى پایان حكومت قاجار - كه اندیشه كودتا حتى به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود - با كانالیزه كردن رخدادهاى داخلى، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با كودتاى سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهى رسید. با چرخش محسوسى كه در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسىها متوجه دولت مركزى قوى شد و با رها كردن سیاست كهن كه تشدید نظام خان خانى و ملوك الطوایفى بود، بسیارى از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پاى دوست جدید (رضاخان) قربانى كردند.
با شكست انگلیسىها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهى از تلگرافها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنى بر تقویت حكومت مركزى قوى در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسى لورن كه بر اساس همین رایزنىهاى خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»19 معروف گردید، اصرار ورزید كه «منافع بریتانیا ایجاب مىكند كه با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندى است كه با مردم بیرحمانه رفتار مىكند و مردم از او مىترسند».20 كرزن نیز دلایلى براى حمایت از رضاخان طرح كرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنى مجلس با قرار داد 1919، فساد درمانناپذیر سیاست مداران ایران و بىكفایتى احمد شاه.
چنین به نظر مىآید گزارشى كه نیكلسون براى چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حكم تیر خلاصى به حكومت قاجاریه بود. او گزارش داد كه «ایران سابق هرم سستى بود ایستاده بر قاعدهاش، ایران كنونى هرم سستى است ایستاده روى سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».21
عوامل داخلى
به نظر مىرسد پارهاى از علایمى كه كرین برینتون در كالبد شكافى چهار انقلاب به عنوان نشانههاى پیش آهنگ انقلابها از آنها یاد مىكند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرین سالهاى حكومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت كه مجموعه رخدادهاى پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشانهاى مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاكم در اجراى كاركردهایشان22 و فقدان ورزیدگى و اعتماد به نفس سیاسى طبقه حاكم؛
2. بیدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود؛
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت؛23
4. عدم شكوفایى استعدادها؛24
5. قهر روشنفكران با حاكمیت؛
6. تشدید ناسازگارىهاى اجتماعى.25
در دوره مورد بحث مىتوان مصادیقى براى همه نشانههاى فوق یافت و در عین حال موارد دیگرى نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن مىپردازیم.
1. عدم موفقیت طبقه حاكم در اجراى كاركردهایشان
به نظر مىآید كه در این دوره، حكومت قاجار به دلیل افزایش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعیت مواجه شد؛ براى مثال در نامهاى كه در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر كرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست كه مىتواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سالها باشد: «با این اوضاع كه معلوم نیست حاكم كیست و ترتیب چیست، نمىدانم كارى از پیش برود یا خیر».؟26 اكثریت نمایندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نیز كه به تغییر سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار براى ادامه حكومت تردیدى به خود راه ندادند. ملك الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مىدارد: «مىتوانم قسم بخورم كه براى شخص بنده به هیچ وجه فرقى نمىكند كه در رأس امور این مملكت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».27 دكتر مصدق هم اعلام كرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده كه كاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملكت خدماتى نكردهاند كه بنده بتوانم از آنها دفاع كنم».28 طبق گزارشهاى كنسولگرىهاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشدهاند».29 در جریان جنبش تنباكو، كندى انگلیسى به ناصرالدین شاه هشدار داد كه «این امتیاز تنباكو نیست كه مورد هجوم قرار گرفته، بلكه این سلطنت اعلىحضرت است كه در معرض حمله قرار گرفته است».30 در تلگرامى كه سیدین به علما (درباره محمد على شاه) مخابره كردند، یأس آنان از قاجاریه آشكار مىشود. «چند روز است اعلىحضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشكیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در كمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومى، اقدامات مجدانه سریع النتایج».31 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالاى جامعه این كشور كاملاً فاسد و بىمصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».32
2. بیدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود
نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویاى این واقعیت است كه اعتبار و حیثیت سیاسى قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزى در هدایت یا مهار رخدادهاى سیاسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایى سیدضیاء الدین طباطبایى، جملاتى را مىآورد كه مىتواند مصداقى از بیدارى وجدان طبقه حكومتگر در برابر بىعدالتىهاى طبقه خود باشد. او مىنویسد:
حكام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت كارى و بىقیدى زمامداران دورههاى گذشته، بىتكلیفى عمومى و تزلزل امنیت را در مملكت فراهم كرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هیأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شدیم كه به تعیین شخص لایق خدمتگزارى كه موجبات سعادت مملكت را فراهم كند به بحران متوالى خاتمه دهیم.33
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت قاجاریه
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنیت در كشور پس از دورهاى از هرج و مرج سیاسى و باز گرداندن وحدت ملى به ایران، وجاهت سیاسى پیدا كرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسى خود را بر سر ناامنى مزمن در كشور از دست دادند. آقا محمد خان یكى از ستونهاى قدرتش را بر نظامىگرى استوار ساخت؛ اما در آخرین سالهاى حیات سیاسى قاجاریه اثرى از آن ركن قدرت هویدا نبود. براى نشان دادن استیصال قاجاریه در كنترل اوضاع به نمونهاى اشاره مىكنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مىنویسد: «میرزا هاشم خان حاكم قراجه داغ است. خوانین محل كه باید دفاع كنند، شانه خالى كردند، تجار و علما هم تذبذب مىكنند، در تبریز هم قوه كه به اهر بفرستیم نداریم».34 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ایلاتى گذاشته بودند و با «پیمانهاى عشیرهاى، بوروكراسى دولتى، ایجاد ارتش دایم و احیاى رسوم دربارى35 حیات سیاسى خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجار كه فاقد مهارت و استعداد سیاسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش اركان قدرت قاجاریه را متزلزل كردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یكى از ستونهاى نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاكمه در همین مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتكار تنى چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشیده شد.
بخش دیگرى از تزلزل قدرت قاجاریه به ناكارآمدى نهادهاى حكومتى در آن مقطع باز مىگردد. در این جا به بیان كوتاهى از ناكار آمدى نهادها مىپردازیم. در آن سالها عناصر تشكیل دهنده نهاد سلطنت - به تعبیرعلى اكبر داور «مؤسسه سلطنت»36 (عنصر نظرى و عنصر عملى) - از كاركرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصادیق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند كه یكى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعلیه السلام و دیگرى به سبب ترس و احتیاطهاى غیرقابل توجه سیاسى، سخت بىاعتبار شده بودند. احتمال مىرود پژوهشگران دوره قاجار بر این نكته اتفاق نظر یافته باشند كه قاجارها در دهههاى پایانى، قدرت انطباق با رویدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنین به نظر مىرسد كه در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بىتوجهى گردید و كماكان سیاستمداران گذشته كه اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»37 بودند اداره كشور را به شیوه سنتى در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیارى از خطاهاى سیاسى شاهان قاجار بر دوش آن سیاستمداران سنگینى مىكرد كه جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوى در دیدار با احمد شاه، آشكارا از «انحطاط فكرى» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این كه اعیان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بینوا گردیدهاند»38 سخن به میان مىآورد. حتى بعضى از سیاستمداران كه در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم كم هوش و ناتوانى نبود، بلكه مانند بسیارى از دولتمردان ایران فرد منفردى بود كه عدهاى همكار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود».39
نمونه بارز كاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانى آشكارى در حفظ قدرت داشت و با به این كه آخرین پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بى حال»40، «بزدل» و «ریاكار»41 نامیدهاند. تأملى در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشاندهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شدهاند، مجلس فوق العاده كه در 27 جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلى حضرت همایون شما تفویض كرده است.42
از مظاهر ناتوانى احمد شاه یكى آنكه مبادرت به غیبت سیاسى طولانى از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى هموار كرد و كم كم «از طرفداران قاجار كاسته و عقلاى مملكت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».43 احمد شاه با دلهرههاى غریب سیاسىاش، سخت به تكیه گاه نیازمند بود. دولت آبادى مىنویسد كه احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه كردند باید پولى جمع كرد و گوشه امنى زندگانى نمود».44 سیدضیاء الدین در این باره مىگوید: «مرحوم احمد شاه مىخواست مراجعت كند به فرنگ و مىگفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسى برود چگونه مىتوانم در پایتخت خودم كه قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفتهاند زندگى كنم و اگر متجاسرین به من هجوم كنند چكنم؟».45 از نظر او حتى «كلم فروشى در سویس برپادشاهى»46 ترجیح داشت.
بى میلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه كوكب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مركز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمىداند؟»47
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره مىكنیم كه آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتى به مرد چاقى كه لباس فراك خاكسترى به تن داشت و به هنگام شنیدن حرفهاى من به طرز عصبى مىلرزید نگاه مىكردم، با خود اندیشیدم كه دیدن نمونهاى از یك انسان در هم شكسته در مقامى به این اهمیت تا چه حد دردناك بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهى آنها مردى بود با قامتى به بلنداى بیش از شش پا، با شانههایى فراخ و چهرهاى بسیار مشخص و متمایز، بینى عقابى، و چشمان درخشانش به او سیمایى زنده مىبخشید كه در آن مكان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.48
4. قهر روشنفكران با حاكمیت
به نظر مىرسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگى مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفكران با حاكمیت تلقى كرد. از برآیند اوضاع چنین برمىآید كه جامعه ایرانى پس از سرخوردگى از تحقق ایده آلهاى دموكراتیك خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیكتاتورى چون رضاخان سپرد. ناامیدى از مشروطه به عللى چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزشهاى نهضت مشروطه، توقیف آزادى خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجى باز مىگشت.
5. همزمانى تمایلات سیاسى متضاد در كشور
در این دوره از یك سو تمایلات گریز از مركز و حكومت ملوك الطوایفى شدت یافت كه یكى، در سیماى جنبشهاى رهایى بخش جنگل و خیابانى تبلور یافت و كمابیش از همدلى بخشى از جامعه روشنفكرى برخوردار بود، و دیگرى، در سیماى خوانین و سركردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد كوهى، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، كه فریاد خودسرى سر داده و عملاً از فرمان حكومت مركزى سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر كه تمایلات گریز از مركز به لحاظ جغرافیایى بیشتر در مناطق مرزى ایران بروز یافته بود، در تهران یك جریان سیاسى كه بیشتر تحصیل كردههاى جدید آن را هدایت مىكردند، از تمركز گرایى حكومتى پشتیبانى مىكرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوى سیاسى متضاد،از تحمل حكومتگران پایانى قاجار فراتر بود. نمایندگان این تفكر، تمركز گرایى قوى را تنها راه حل مشكل توسعه نایافتگى ایران قلمداد مىكردند. از نظر دكتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایى دیوانسالار» كه در این سالها مطرح شده بود خود نوعى نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهاى مشاركت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم مىشود. پاسخى كه رژیم براى حل بحرانهاى مزبور دارد چیزى جز سركوب سازمان یافته نیست.49
6. تشدید ناآرامىهاى اجتماعى
چنین به نظر مىآید كه اوضاع آشفته اجتماعى ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامىهاى اجتماعى قبل از وقوع انقلابها انطباق دارد. منابع تاریخى از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتكلیفى» و «اوضاع پیچیده سیاسى»50 یاد مىكنند. در این دوران چنان ناامنى مستولى مىگردد كه از شگفت روزگار حضور نیروهاى انگلیسى نوعى ثبات روانى موقت به برخى از افراد جامعه مىبخشد. آیرونساید در این باره مىنویسد: «هر كس را دیدم، از من سؤال مىكرد كه پس از خارج شدن نیروهاى شما از ایران، چه بر سر كشور خواهد آمد».51
گفتنى است كه منابع داخلى ضمن اذعان به ناامنى اجتماعى معتقد بودند برخى از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریك به آشوب مىكرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد كه دولت مركزى قادر به حفظ امنیت نیست».52 براى مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچىهاى خوانین و مالكین هر چه مىخواستند كردند».53
عوامل مساعد در ظهور قدرت پهلوى اول
1. عوامل داخلى
با انجام كودتا و تشكیل كابینهاى كه به «كابینه سیاه» شهرت یافت، بازوى نظامى كودتا نیز به مقام سردار سپهى رسید، اما در آن پلكان قدرت كه مىتوانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسىهاى سیاسى، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیرى رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازىهاى سیاسى خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپرى كرد و به پادشاهى رسید. در این انتقال تدریجى قدرت، ابتدا با همراهى مجلس مقام فرماندهى كل قوا را گرفت، آنگاه با سركوب قهرآمیز كلیه تحركات سیاسى، مدعى برقرارى امنیت در كشور شد. در دوره نخست وزیرى نیز گروههاى متعدد و متنوعى را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجراى جمهورى خواهى، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالى كه رویه او در سالهاى بعدى نشان داد كوچكترین تعلق خاطرى به نظام جمهورى ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهورى را تاكتیكى مؤثر براى اضمحلال قاجاریه مىدید و با آن همداستانى كرد و تا آن جا پیش رفت كه به اشاره او انبوه تلگرافها،54 از شهرهاى مختلف دال بر جمهورى خواهى به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهورى اعلام انصراف نمود. عوامفریبىهاى رضاخان ابعاد وسیعترى یافت. در دوران سردار سپهى دستور داد كه «یك ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت كند»،55 حال آن كه یكى از سه عصاره اقدامات آتى او در دوران پادشاهىاش ملهم از فكر سكولاریستى در كنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.