مشروعیت و مقبولیت؛ تناقض یا تطابق
مشروعیت اساسىترین و قدیمىترین مسأله حاكمیتها در طول تاریخ زندگى اجتماعى بشر بوده و هست. مهمترین مسأله در حوزه بحث مشروعیت سیاسى، الهى یا مردمى بودن مشروعیت است؛ ناهمسازهاى حل ناشدنى كه نیروى عظیمى از افكار و اندیشهها را صرف خویش كرده است.
در نوشتار حاضر سعى بر آن است تا با باز خوانى مفاهیم اساسى این بحث از زاویه و دیدگاهى نو و با تبیین خیالى بودن ناهمسازه فوق، این بحثها را كه از محل نزاع خارج گردیده، از نو سازماندهى كند.
واژههاى كلیدى: مشروعیت، مقبولیت، كارآمدى.
مقدمه
زیستن براى انسانِ تنها، نه زحمت فرمانبردارى و نه لذّت فرمانروایى دارد ولى آنگاه كه براى زندگى بهتر و آسانتر در كنار همنوعان خویش قرار گیرد و در شبكهاى از ارتباطات انسانى «مىداند كه نسبت به برخى از همتایان خود قوىتر و نسبت به برخى دیگر ضعیفتر است؛ تنها در آنارشى كامل او مىتواند موجب وحشت ضعیفترها و قربانى قوىترها باشد... از این روى، همه جا و همواره، اكثریت انسانها از وحشت انداختن ضعیفترها چشمپوشى مىكنند تا وحشت كمترى از قوىترها داشته باشند»،(2) و این فرمول جهانى نظم اجتماعى و آغاز داستان حاكمیت است.
«حاكمیت، همانند جنگافزار، در اصلْ دفاعى در مقابل دو وحشت بزرگتر انسانیت است: آنارشى و جنگ»(3) و در عین حال خود آغاز دور جدیدى از وحشت است؛ وحشتى به مراتب عظیمتر و عمیقتر؛ وحشت تودهها از حاكمیت و وحشت حاكمیت از رعایایش. وحشت تودهها از این است كه حاكمیت، پس از استقرار، بنا به ماهیت آن كه میل به گسترش و تعمیق حوزه نفوذش دارد، تا حوزه حقوق شخصى و خصوصى او نیز پیش آید و خود تبدیل به «لویاتانى» گردد كه انسانِ هابزى را در وحشتى كه براى دفع آن، حاكمیت را به وجود آورده بود، رها نماید و با درهم شكستن قراردادى كه انسانِ روسو منعقد كرده بود، اموال و دارایىهاى انسانِ لاك را تصاحب كند.
لویاتان هابز پس از استقرار و براى تحمیل خود و كسب اطاعت بیشتر و عمیقتر، متوسل به قوه قهریه مىگردد.
توسل به زور مىتواند انسانها را به فرمان بردارى بكشاند، لیكن همچنین مىتواند موجب طغیان شود. هر دو معلول همواره ممكناند و هرگز با علم یقین قابل پیشبینى نیستند؛ این معلولها بستگى به اوضاع و احوالى غالباً پنهانى، اسرارآمیز و غیر قابل كشف دارند: خلق و خوى، وضع زمان، نیروى واقعى یا مفروض مقاومتى كه با آن روبه رو خواهند شد.(4)
این عدم اطمینان در معلولها و واكنشها كه وابسته به تمامى اقدامهاى قهرى است، دلیل اصلى یكى از اسرارآمیزترین و مهمترین پیچیدگىهاى تاریخ و زندگانى است: اگر رعایا همیشه از حاكمیتى در هراسند كه فرمان بردار آنند، حاكمیت نیز همواره از رعایاى تحت فرمان دهى خود بیم دارد.(5)
حاكمیت در وحشت دایمى رعایاى خود و توسل به زور به منظور كسب اطاعت آنها، زندگى مىكند، زیرا احساس مىكند كه انسانها، همه جا و همواره در حالت طغیان پنهانىاند. هرگز حاكمیتى وجود نداشته و نخواهد داشت كه مطلقاً اطمینان داشته باشد كه همواره و كاملاً مورد اطاعت قرار خواهد گرفت. كلیه حاكمیتها دانستهاند و مىدانند كه حتى در مطیعترین فرمان بردارىها، شورش به صورت پنهانى وجود دارد و تحت تأثیر اوضاع و احوال پیشبینى نشده مىتواند امروز یا فردا علنى شود. همه حاكمیتها خود را ناپایدار احساس كرده و مىكنند، دقیقاً از آنجا كه ناگزیرند براى تحمیل خود، از قوه قهریه مدد جویند.(6)
تنها اقتدارى كه نمى هراسد، اقتدارى است كه از عشق و عقیده سرچشمه مىگیرد. موج عظیم احساسات و عواطف، هرگونه سدّ مقاومتى را در برابر فرمان درهم مىشكند و در نگاه به قامت بلند كمالات و زیبایىها، كلاه عقل از سر مىافتد و زانوى ایستادگى در برابر فرمان معشوق، سست مىگردد.
عقیده نیز به عنوان محصولى كه از دیالكتیك عقل و منطق (گذشته از تعریف آنها در هر یك از نظامهاى فكرى) با دین، مذهب، تاریخ و فرهنگ دورهاى خاص شكل گرفته است؛ با وام دادن قطعه یا قطعاتى از خود به حاكمیت و قدرت و كاربرد ماهرانه آن از سوى حاكمیت، مىتواند معجونى را مهیّا سازد كه حاكمیت را از ترس عظیم خود از تودهها برهاند و حالتى را ایجاد كند كه قدرت و حاكمیت با رضایتمندى و از روى اختیار اطاعت گردد؛ حالتى كه آن را «مشروعیت» مىنامند. «این حالت هرگز طبیعى، خود به خود، ساده و فورى نیست، بلكه حالتى است تصنّعى و اتفاقى؛ فرجام كوششى طولانى كه مىتواند ناكام شود»؛(7) حالتى كه تاكنون كسى آن را به روشنى تبیین نكرده است.
حتى ماكس وبر هم در كتاب اقتصاد و جامعه با تمامى دقّت و نوآورىهایى كه در این بحث كرده است، بىآنكه به صورتى دقیق و كامل در مورد مفهوم مشروعیت بحث كند، وارد بحث منابع مشروعیت شده و مشروعیت را با توجّه به منابع آن تقسیم بندى نموده است.
به نظر وبر، انسان نیازمند «معنادار» (8)كردن زندگى خویش است. او به دنبال آن است كه همه كنشها و اعمال خویش را هدفدار كند و به همین دلیل اعمال قدرت و اطاعت در برابر آن نیز نیازمند پشتوانه معنایى است كه مشروعیت، آن را تأمین مىنماید. وبر بدون توضیح و تبیین مفهوم مشروعیت بیان مىكند كه قدرت از طریق سنن و رسوم گذشته، دعوى كاریزمایى یك رهبر فرزانه و توافقات عقلانى متجلى در قوانین عرفى، مشروعیت مىیابد.(9)
اكنون پس از گذشت سالها كه غبارها فرو نشستهاند، مىتوان از زاویه دیگرى نیز به این اثر وبر نگریست؛ نگاهى كه در آن، وبر علىرغم كوششهایش در ابداع روشى جدید در نگاه به علوم زمان خویش، هنوز اسیر زندان فراخ «گفتمان» (10)و «صورتبندى دانایى» (11)زمان خویش است كه در آن با تعریف خاصى از عقل، كنشهاى مبتنى بر سنّت و رسوم در تقابل با آن قرار گرفتهاند و سایهاى از دیدگاههاى، شرق شناختى (12)آنها را تاریكتر و غیر عقلانىتر كرده است و سعى او در جعل اصطلاح «نوع آرمانى»(13) نتوانسته تا دُم رنگارنگ این خروس بزرگ را بپوشاند.
از وبر كه بگذریم، «فرّهرو» - یكى از همان گمنامانى كه تختروان مشهوران، در طول تاریخ بر شانههاى آنها در حركت بوده است - در كتاب ارزشمند خود(14) علىرغم موشكافىهاى درخور توجه و روشن كردن زوایاى تاریكى از بحث مشروعیت، به جز جرقّههایى گذرا در مفهوم مشروعیت، چراغى در این زمینه نیافروخته است، گرچه تلاش او در ارایه بحث مربوط به «مشروعیت یابى»(15) و همچنین سادهنویسى و در عین حال، نكته دانى و دقّت او را باید ستود.
از این متن نویسان كه بگذریم، تكلیف حاشیه نویسان خود به خود مشخص است؛ آنان كه با ظرافتى تمام و تسامحى معصومانه از كنار بحث مفهوم مشروعیت گذشتهاند و یا با پوشاندن لباسهاى رنگارنگ الفاظ بر تن این اسكلت بى جان، سعى در زنده و فربه نشان دادن آن كردهاند و از این كه چنین مردهاى را زنده كردهاند به خود بالیدهاند.
ابتدا لازم است به ذكر ریشه لغوى و تطوّر تاریخى معناى مشروعیت پرداخته و سپس مفهوم آن تبیین گردد.
واژه انگلیسى «legitimacy» از ریشه لاتین «Leg» یا «Lex» به معناى قانون (low) گرفته شده و با واژهایى نظیر «Legal» (قانونى)، «legislation» (تقنین) و «legacy» (میراث) هم خانواده است؛ از این رو، به نظر مىآید معناى اصلى آن، قانونیت باشد؛ امّا امروزه این واژه در اصطلاح سیاسى به معناى اعتبار (16) و حقانیّت (17) و مشروعیت به كار مىرود.(18)
«legitimat» ابتدا در اصطلاح حقوق روم به معناى «بچهاى را حلالزاده معرفى كردن» به كار مىرفت. بعدها فرانسوىها نیز از آن در همین معنا استفاده كردند. هنگامى كه «نورمان»ها انگلستان را فتح كردند، این واژه وارد فرهنگ اصطلاحات حقوقى انگلستان گردید و از آنجا كه در رژیمهاى سلطنتى، قدرت مىبایست به وارث حقیقى پادشاه منتقل مىشد، از این رو مسأله حلال زادگى، نقش مهمى در مشروعیت پادشاه بعدى ایفا مىكرد.(19) از اینجا بود كه اوّلین حلقه نامریى ارتباطى بین این واژه و معناى اصطلاحى آن، یعنى حقانیت و مشروعیت ایجاد گردید.
پس از فروپاشى دولتهاى مطلقه پادشاهى و پیدایش گرایشهاى قانونگرایى در بستر فكرى و فلسفى ناشى از گسست تفكر سیاسى، حكومتهاى پادشاهى مطلقه در مقابل دولتهاى جدید پارلمانى و مشروطه، مشروعیت خویش را از دست دادند و در این فرآیند چون قوانین به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از طرف مردم در جهت كنترل قدرت حاكم وضع مىگردید، لذا قانون به عنوان نشانهاى از مشروعیت رژیمهاى حاكم و نشاندهنده رضایت مردم در اطاعت از حاكمیت بود. این امر باعث گره خوردن بیش از پیش معناى قانون با مشروعیت و حقانیت شد و واژه «legitimacy» به معناى اصطلاحى آن نزدیكتر گردید، و در نهایت با ظهور انسان مدرن به عنوان «سوژه شناسنده»(20) كه به ابژههاى(21) بىنظم و بىمعنا، نظم و معنا مىبخشید، آخرین حلقههاى ارتباطى براى تطبیق معناى واژه «legitimacy» با حقانیت و مشروعیت تكمیل گردید، زیرا آنچه اعتبار داشت، همان بود كه ذهن(22) مىآفرید و تجلى این آفرینش در اجتماع، قانون انسان مدارى بود كه سعى در ایجاد و حفظ نظم در اجتماع بشرى با ایجاد حكومتهاى جدید دموكراتیك داشت. پس حكومتهاى دموكراتیك كه بر مبناى قوانین بشرى ایجاد شدند، نماد مشروعترین حكومتها بودند و این همان پاشنه آشیل و دُم خروسى بود كه ماكس وبر - در بحث مربوط به تقسیمبندى انواع مشروعیت با توجه به منابع آنها - سعى در پوشاندن آن با اختراع «نوع آرمانى» داشت.
عامل دیگر در تقویت مسأله فوق، این بود كه تا قبل از دوران مزبور، گفتمان سیاسى حاكم، قابلیت طرح بحث مشروعیت را به صورتى علمى نداشت (گرچه مسأله مشروعیت به عنوان واقعیتى وجود داشت و نقش خود را در ظهور و سقوط حاكمیتها ایفا مىكرد) و به عبارت بهتر، گفتمان سیاسى حاكم، اجازه طرح چنین بحثى را نمىداد؛ از این رو، همزمان شدن شكلگیرى و تقویت دولتها و حكومتهاى مبتنى بر قانون با طرح بحث مشروعیت در «گفتمان سیاسى» جدید ایجاد شده، به عنوان عاملى روانى، انطباق معناى مشروعیت با قانونیت را تسهیل و تقویت كرد.
گره خوردن معناى قانونیت (legitimacy) با حقانیت و مشروعیت و همچنین عدم تبیین دقیق مفهوم مشروعیت، باعث ایجاد خَلط در مباحث زیادى گردید كه البته این موضوع در گفتمان سیاسى حاكم بر غرب، چندان خود را نشان نمىداد، زیرا «قانونیت»، «مقبولیت» و «مشروعیت» به علّت تفكر اومانیستى حاكم، با یكدیگر گره خورده بودند.
با ورود این اصطلاح به فرهنگ سیاسى كشورهاى شرقى، آن هم با خَلطى كه در بحث مشروعیت پیش آمده بود، مشكل دو چندان شد. در ایران، هم زمان با مشروطه، اصطلاح «legitimacy» وارد فرهنگ سیاسى كشور گردید و واژه «مشروعیت» معادل آن قرار داده شد. با نگاهى به لغتنامههاى فارسى(23) مىتوان دید كه واژه «مشروعیت» و واژههاى هم خانواده آن چون شرع، مشروع و شریعت در دو معناى عام و خاص، استعمال شدهاند. معناى عام این واژه، سنت، روش و هرآنچه مطابق و منتسب به آن است، مىباشد و در معناى خاص، دین و احكام آن و آنچه مطابق و منتسب به آن باشد، است. با توجه به مطلب فوق و با توجه به ارتباط معنایى كه بین واژه قانون و شرع در ایران وجود داشت به این معنا كه قوانین، ناشى از شرع یا متأثر از آن بودند و از طرف دیگر در صورت استعمال مشروعیت در معناى عام نیز قسمت عمدهاى از سنت متأثر یا ناشى از دین بوده و هست و همچنین با توجه به مشكل معنایى كه واژه «legitimacy» در غرب پیدا كرده بود همگى باعث گردید كه مشكل مفهومى این اصطلاح چند برابر گردد و در نهایت، مشروعیت حكومت به معناى انتساب آن به شرع تلقّى گردد.
گرچه این امر چندان دور از واقعیت نبود و حكومت اسلامى به جهت منبع و اصل مشروعیت آن، الهى و منتسب به شرع بود، ولى جایگزینى تعریف «منابع و اصول مشروعیت» به جاى خود «مشروعیت»، مسأله را حادتر كرد تا آنجا كه بحث مشروعیت از محل نزاع خارج شد و به جاى بحث بر سر مفهوم مشروعیت، نزاعى خیالى بر سر اثبات درستى یكى از منابع مشروعیت در برابر منبع دیگر درگرفت و همه همّت «هفتاد و دو ملّت»(24) از سیاهى لشكر عالمانى كه قادر به دیدن حقیقت نبودند، صرف حلّ ناهمسازه(25) حاكمیت الهى و نقش مردم در آن شد؛ ناهمسازهاى افسانهاى كه تنها نتیجه آن، اشتغال عده زیادى از سیاستمداران بود.
براى فراغت از نزاعهاى مذكور و براى تبیین و درك مفهوم مشروعیت باید اندكى به عقب بازگشت؛ آنجا كه قدرت براى ایجاد و زایش خویش در شبكهاى از ارتباطات واقعى انسانى، نیازمند اطاعت است.
در رابطه فرمانروا و فرمان بردار، اراده تحمیلى - یا آنچه پس از كسب اطاعت، قدرت نامیده مىشود - همواره با واكنش منفى كسى كه اراده بر او تحمیل مىگردد، مواجه است؛ اینجاست كه او براى كاستن یا از بین بردن واكنش مزبور و كسب اطاعت - هر چند این اطاعت بسیار اندك باشد - دو راه در پیش دارد:
اول این كه واكنش آنچنان با شدّت اعمال گردد كه فرد را مجبور به اطاعت كند كه در این صورت، با كاسته شدن از شدّت قدرت، نافرمانى علیه آن آغاز خواهد شد تا جایى كه در نهایت، موجب از بین رفتن قدرت گردد.
دومین و مطمئنترین راه - كه ممكن است طولانى و سخت باشد - این كه فرمانروا، اراده و تحمیل آن را، نزد فرمان بردار، به صورت حق درآورد. یعنى فرمان بردار، اراده فرمانروا و تحمیل آن را حقّى مسلّم تلقى كند. تنها در این صورت است كه اطاعت با رضایت درونى و از روى اختیار صورت مىگیرد.
در صورت اخیر مىتوان گفت كه قدرت داراى «مشروعیت» است، زیرا با رضایت و اختیار اطاعت گردیده است. پس شاید بتوان گفت كه مشروعیت، صفتى براى قدرت است، آن هم از جهت نوع اطاعتى كه از آن مىشود؛ به عبارت دیگر، اگر قدرت با رضایتمندى و از روى اختیار و نه اجبار، اطاعت گردد مشروع خواهد بود.
بنابراین مشروعیت سیاسى امرى مشكك بوده، داراى مراتب عدیدهاى است؛ یعنى به میزانى كه شهروندان اطاعت رضایتمندانهاى از یك حكومت مىكنند، به همان میزان نظام مشروعیت بیشترى پیدا مىكند. به همین دلیل در عالم سیاست، مقولهاى به نام «مشروعیت یابى» به فرآیندى اطلاق مىشود كه طى آن یك حكومت هرچه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را مىگستراند.(26)
هر قدرتى براى ایجاد رضایتمندى در اطاعت و مشروع و به حق نمودن خویش، مىبایست توجیهات و دلایلى را - هر چند به ظاهر منطقى - كه قابل درك و مورد قبول تودهها باشد، گزینش كرده و ارایه دهد تا بتواند با كمترین مقاومت و در نتیجه، كمترین اعمال زور، بیشترین و عمیقترین اطاعتها را از رعایا و فرمان بردارانش دریافت كند. این توجیهات و دلایل، هرگز به صورت منزوى نیستند كه تنها با ابزار منطق و استدلال یا احیاناً زور، خود را بقبولانند و عمل كنند، بلكه در چارچوب «صورت بندى دانایى» هر عصر و در قالب گفتمانى ویژه، با خُلقیّات، فرهنگ، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص عجین شده، هماهنگى مىیابند و اصول مجموعه درهم پیچیدهاى از توجیهاتى را تشكیل مىدهند كه بیانگر مشروعیت یك نظامند. در یك صورتبندى دانایى، در قالب گفتمانهاى مختلف، مىتوان اصول مختلفى از مشروعیت را تصوّر كرد كه با توجّه به هماهنگى و همگونى ذاتى یا ظاهرى آنها و در صورتى كه تضاد اساسى باهم نداشته باشند، مىتوانند با یكدیگر تلفیق شوند و اصل جدیدى را براى مشروعیت حكومت ایجاد كنند، ولى اگر در جامعهاى دو اصل مشروعیت كه قادر به تلفیق باهم نیستند، وجود داشته باشند حاكمیت را تا مرز نابودى خواهند كشاند.
اصول مشروعیت، تنها، جنبهاى ابزارى دارند كه در نهایت، مىتوان آنها را از جهت كارآمدى، توان ترمیم، دگردیسى و تطبیق و به كارگیرى متناسب و مناسب آنها از سوى حاكمیت با یكدیگر مقایسه كرد؛ ولى نباید فراموش كرد كه همه آنها از طریق مكانیزمى تقریباً مشابه، زور و قدرت عریان را لباس حقانیّت مىپوشانند و قابل تحمّل مىكنند.
با توجّه به مطلب فوق مىتوان گفت كه همه انواع حكومتها، چه بر مبناى سنّت یا دین یا رأى اكثریت توجیه شوند و چه سلطنتى باشند یا مشروطه و یا پارلمانى و یا حتّى به قول گزنفون، تیرانى،(27) اگر بتوانند با استفاده از هر یك از مبانى فوق، اطاعتى از روى رضایتمندى از تودههاى تحت حاكمیت خویش دریافت كنند؛ به نسبت درجه رضایتمندى كه ایجاد كردهاند، در درجهاى از مشروعیت به سر مىبرند و تنها مىتوانند در درجه مشروعیت به وجود آمده، باهم متفاوت باشند و نه در مشروع یا نامشروع بودن.
پس مىتوان به غیرضرورى بودن تقسیمبندى انواع مشروعیت از جهت منابع آنها، براى بحث درباره مشروع یا نامشروع بودن حاكمیتها اعتراف كرد. آنچه مشخص است، این است كه در چارچوب هر صورتبندى دانایى، مىتوان مشروعیت را از لحاظ منابعى كه آن را تأمین مىكنند، به انواع مختلفى تقسیمبندى كرد، از این رو، شاید نتوان یك تقسیم بندى قطعى و كامل را براى تمامى اعصار كه در تمام صورت بندىهاى دانایى كارآیى داشته باشد، ارایه نمود. آنچه مهم است، نه این تقسیم بندىها، كه عدم مخالفت و تضادّ این اصول با جهتگیرى كلى اذهان جامعه است كه در بسترى از فرهنگ، خلقیّات، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص شكل گرفته است.