«جمهوریت» و «اسلامیت»از دیدگاه امام خمینى و قانون اساسى (قسمت سوم)
برخى استدلال كرده اند كه «عرف عقلا این معنا را مذمت مى كند كه عاقل ترین وهوشمندترین افراد بنشینند و بیش از یكصد و هفتاد اصل قانون اساسى را بنویسند وچگونگى بازنگرى و ترسیم آن را هم پیش بینى كنند, آنگاه در میان این اصول مجرایى براى نقض همهء آنها باز نمایند» در حالى كه اگر همین افراد در خود قانون اساسى با افزودن قید«مطلقه» راهى را به منظور برون رفت از بن بست احتمالى كه به تصمیم گیرى فورى نیاز داردو تا بازنگرى در قانون اساسى , چه بسا مصالح اسلامى و ملّى به مخاطره بیفتد, پیش بینى كنند,نه تنها عرف عقلا چنین امرى را مذمت نمى كنند, بلكه آن را دوراندیشى شمرده ونویسندگان آن را تحسین مى كنند. چنان كه در نظام هاى سیاسى و قوانین اساسى كشورهاى دیگر نیز اینگونه پیش بینى ها وجود دارد. فراموش نشود كه حضرت امام قید مطلقه را برولایت فقیه افزودند و به دنبال آن در قانون اساسى نیز گنجانده شد. حتى امام در پاسخ كسانى كه استدلال مى كردند «اگر حكومت با مردم عقدى منعقد كرد و قانون اساسى را به رأى مردم گذاشت تا براساس آن جامعه را اداره كند, آیا مى تواند از آن تخطى كند؟» مى فرمود: «اگر یك جایى دارد انقلاب از بین مى رود چكار كنیم ؟»
[1]
و در پاسخى صریح تر به این پرسش مى فرمود: «حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى راكه خود با مردم بسته است , در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد, یك جانبه لغو كند.»
[2]
ناگفته نماند كه پس از بازنگرى قانون اساسى و گنجاندن قید «مطلقه» در اصل 57بهمنظور حلّ بن بست هاى احتمالى , بدیهى است كه دخالت رهبرى در موارد استثنایى براى حل معضلات نظام با مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام , جنبهء قانونى داشته و فراتراز قانون اساسى نخواهد بود.
جایگاه «حاكمیت ملّى» در قانون اساسى
بعضى از نویسندگان در سال هاى اخیر «حق حاكمیت ملى» را فراتر از همه حقوق واصول قانون اساسى شمرده و سه دلیل بر مدعاى خود اقامه كرده اند كه به تناسب بحثاشاره اى به این دلایل و نقد آن ها خالى از فایده نیست .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] صورت مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى , ج 3 ص 1312 به نقل از آیت الله مهدوى كنى .
[2] صحیفهء امام , ج 19 ص 452
|87|
دلیل نخست : جمهورى بودن نظام
در توضیح این دلیل گفته شده :
«در فصل پنجم قانون اساسى آمده است : حاكمیت مطلق جهان و انسان از آن ِخداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خویش حاكم ساخته است . هیچ كس نمى تواند این حق الهى را از انسان سلب كند یا در خدمت منافع فرد یاگروهى خاص قرار دهد. ملت این حق خداداد را از طرقى كه در اصول بعدمى آید, اعمال مى كند... اصول بعد مربوط است به ولایت فقیه , ریاست جمهورى , مجلس و قس على هذا; یعنى در قانون اساس حق حاكمیت ملت برهمهء حقوقى كه در اصول بعدى قانون اساسى ذكر مى شود, تقدم رتبى و منطقى دارد, معناى اتكا به آراى عمومى همین است.»
[1]
نقد و بررسىدر اصل 57قانون اساسى آمده است :
«قواى حاكم در جمهورى اسلامى ایران , عبارتند از: قوهء مقننه , قوهء مجریه و قوه ءقضاییه كه زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آیندهء این قانوناعمال مى گردند. این قوا مستقل از یكدیگرند.»
اگر مقصود از فراتر بودن حاكمیت ملى این است كه تصدّى همهء مناصب در جمهورى اسلامى مستقیم یا غیرمستقیم متكى به آراى مردم است , بحثى نیست و لزومى ندارد در قالب «فراتر بودن حاكمیت ملى» مطرح شود كه ابهاماتى را در پى داشته باشد. ولى اگر مقصود این است كه اراده و خواست مردم بر همهء اصول قانون اساسى تقدم دارد, سخن نادرستى است وبا اصول متعدد قانون اساسى نیز ناسازگار است . مثلاً:
در اصل 57نقل شد, سه قواى مقننه , مجریه و قضاییه زیر نظر «ولایت مطلقهء امر و امامت امت» انجام وظیفه مى كنند و با تفسیرى كه از نظام امت و امامت و ولایت مطلقه فقیه ارائه شد, معلوم مى شود كه جامعه تحت نظارت فقیه جامع الشرایط و مبتنى بر احكام و قوانین اسلامى اداره مى شود, هر چند فقیهى كه در رأس حكومت قرار مى گیرد, به صورت غیرمستقیم از میان فقهاى واجد شرایط به این منصب انتخاب مى شود. در واقع مردم چون
--------------------------------------------------------------------------------
[1] حجاریان , سعید, پیشین .
|88|
مسلمان اند, مواظف اند از طریق خبرگان منتخب خود, ادارهء جامعه را به فقیه جامع شرایطواگذار كنند و ولایت و سرپرستى او را بر امور جامعه بپذیرند; چه این كه در اصل چهارم قانون اساسى آمده است :
«كلیهء قوانین و مقررات مدنى , جزایى , مالى, اقتصادى, ادارى, فرهنگى, نظامى,سیاسى و غیر این ها باید براساس موازین اسلامى باشد. این اصل بر اطلاق یاعموم همهء اصول قانون اساسى و قوانین دیگر حاكم است و تشخیص این امر برعهدهء فقهاى شوراى نگهبان است .»
آیا مفاد این ا صل بیانگر این نكته نیست كه اسلامیت نظام در عرصهء قانونگذارى و قوانین و مقررات در همهء مراتب , در رتبه برتر قرار دارد؟ حاكمیت ملى كه یك شعبهء آن از طریق انتخاب نمایندگان مجلس اعمال مى شود, در عرصهء قانونگذارى مقید به رعایت موازیناسلامى اند كه نمایندگان ولىّ فقیه در شوراى نگهبان آن را تشخیص مى دهند. آیا این ترتیب در قانون اساسى بدین معنا نیست كه اسلامیت نظام بر هر مقولهء دیگرى تقدم دارد؟ به هیچ وجه در صدد كاهش اهمیت نقش مردم و حق حاكمیت آنان در نظام نیستیم , بلكه یادآور این نكته ایم كه هر مقوله اى باید در جایگاه واقعى خود قرار گیرد. علاوه بر آن , چنان كه پیشتریادآور شدیم , اطلاق ولایت فقیه گاه اقتضا مى كند كه حكومت به خاطر مصالح اسلام و نظام ,پاره اى از احكام فرعىِ دین ; مانند حج را موقتاً تعطیل كند, آیا این اصل قانون اساسى اقتضانمى كند كه ولى فقیه بتواند در وضعیتى خاص , با مشورت مجمع تشخیص مصلحت و سایركارشناسان به صورت موقت ـ مثلاً ـ برگزارى انتخاباتى را به تأخیر اندازد یا زودتر از موقع مقرر برگزار نماید؟ گرچه رهبرى طبق قانون اساسى منتخب مردم است و از این جهت اراده و خواست مردم به صورت غیرمستقیم او را متصدى رهبرى و ادارهء جامعه مى كند, اما طبق همین قانون اساسى كه با آراى اكثریت مردم تأیید شده , به رهبرى چنین اختیاراتى داده شده است و مردم در این چارچوب به اصلاحات شوراى بازنگرى قانون اساسى رأى داده اند.كسى كه نظارت استصوابى شوراى نگهبان را با جمهوریت در تعارض مى داند, از این نكته غافل است كه ارادهء مردم از مجراى همین قانون اساسى به منصه ظهور مى رسد و طبق اصل نود و هشتم مفسر اصول قانون اساسى شوراى نگهبان است و همین نهاد قانونى , نظارت رااستصوابى مى داند.
|89|
حال چنان كه در موردى مثل نظارت استصوابى شوراى نگهبان همه پرسى برگزار شود وـ به فرض ـ اكثریت شركت كنندگان در همه پرسى به لغو آن رأى دهند, این رأى و خواسته طبق همین قانون اساسى فاقد اعتبار است ; زیرا مردم به این قانون رأى داده اند و براساس اصل پنجاه و ششم حاكمیت را از طریق همین قواى مصرّح در قانون اساسى اعمال مى كنند.آنان به قانونى رأى داده اند كه مفسر اصول قانون اساسى را نهاد شوراى نگهبان مى داند, حال چگونه مى تواند برخلاف تعهّد خود نظر این شورا را لغو كنند؟ این سخن مانند آن است كه مردم در یك ا نتخابات به شخصى به عنوان رییس جمهور رأى دهند و در یك همه پرسى(براساس اصل 59قانون اساسى ) به خلع او رأى دهند, در حالى كه عزل رییس جمهور درقانون اساسى راهكار مشخصى دارد. كسانى كه به این اصل استناد جسته و از برگزارىهمه پرسى در موضوعاتى چون لغو نظارت استصوابى سخن مى گویند, در مفاد این اصلدقت كافى نكرده اند. در این اصل آمده است : «در مسائل بسیار مهم اقتصادى , سیاسى ,اجتماعى , فرهنگى ممكن است اعمال قوّهء مقننه از راه همه پرسى و مراجعه مستقیم به آراى مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراى عمومى باید به تصویب 23جموع نمایندگانمجلس برسد.»
اولاً: طبق این اصل , مجلس در محدودهء اعمال قوّهء مقنّنه مى تواند از این راه بهره بجوید,در حالى كه مسأله نظارت طبق اصل 99قانون اساسى برعهدهء شوراى نگهبان است و اساساًخارج از «محدودهء اعمال قوه مقننه» است .
ثانیاً: اگر مجلس شورا در امرى مهم , به جاى آن كه به صورت طرح و لایحه مطلبى راطبق مقررات در مجلس مطرح كند و به تصویب برساند, به آراى مردم مراجعه كند و باهمه پرسى در آن مسأله تصمیمى را اتخاذ نماید, سؤال این است كه آیا این تصمیم كه بامراجعه با آراى عمومى اتخاذ شده , نیاز به تصویب شوراى نگهبان از نظر انطباق با موازین شرعى و اصول قانون اساسى ندارد؟ نتیجهء همه پرسى تنها درمحدودهء اعمال قوّهء مقننه نافذاست , در حالى كه همهء مصوبات مجلس بدون اظهارنظر شوراى نگهبان رسمیّت ندارد.علاوه بر آن , اگر مجلس با مراجعه به همه پرسى تصمیمى برخلاف شرع اتخاذ كند ـ و این سخن به معناى آن نیست كه عمداً چنین اتفاقى رخ دهد ـ آیا اطلاق و عموم اصل چهارم قانون اساسى بر نتیجهء همه پرسى حاكم نیست ؟
به هر حال نمى توان با ساده سازى مسائل , اصول قانون اساسى را به دلخواه خود تفسیر
|90|
كرد و «حق حاكمیت ملى» را بر همهء حقوق و اصول قانون اساسى مقدم شمرد.
دلیل دوم : ضرورت تصویب تغییرات قانون اساسى در مرحلهء نهایى توسط مردم
ذیل اصل 177كه مقرر مى دارد «مصوبات شورا پس از تأیید و امضاى مقام رهبرى باید ازطریق مراجعه به آراى عمومى به تصویب اكثریت مطلق شركت كنندگان در همه پرسى برسد.» دلیل دیگرى بر تقدّم حق حاكمیت ملى بر سایر حقوق و اصول قانون اساسى است .
نقد و بررسىآیا به رأى گذاشتن مصوبات شوراى بازنگرى قانون اساسى به رأى مردم , دلیل بر فراتربودن حق حاكمیت ملى بر همهء حقوق و اصول قانون اساسى است ؟ اگر چنین است , در مواردمشابه چگونه مى توان به ابهامات و پرسش هاى مطرح شده پاسخ داد؟
اولاً: دربارهء تنفیذ رأى مردم به رییس جمهور توسط رهبرى, باید گفت: این كه رأى مردم به رییس جمهور, كه صلاحیتش از سوى شوراى نگهبان تأیید شده , باید از سوى رهبرىتنفیذشود,آیا این به معناى برتر بودن رهبرى برحق حاكمیت ملى است؟ آیا نویسندهء محترمبه این لازمه ملتزم مى شود؟یابه اینجاكه مى رسدتنفیذ رابه گونه اى دیگرتفسیرمى كند؟اگركسى به مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى مراجعه كند, ملاحظه خواهد كردكه گنجاندن این بخش در پایان اصل 177به چه منظورى بوده است . اعضاى این شورا بهمنظور احترام نهادن به آراى ملت این تصمیم را اتخاذ كردند نه فراتر بودن حق حاكمیت ملّى;زیرا وقتى پاره اى از اصول قانون اساسى با راهكار قانونى مشخصى كه در خود قانونبه همه پرسى نهاده شده,تغییرات آن هم به همه پرسى نهاده شود, چنین بندى را در اصل 177نجاندند.
ثانیاً: در همین اصل یكى از محورهاى غیرقابل تغییر در قانون اساسى «محتواى اصولمربوط به اسلامى بودن...»دانسته شده, معناى این بخش ازاین اصل آن است كه حتى اگراكثریت مردم هم بخواهند, نمى توانند اصول یاد شده را تغییر دهند. در حالى كه اگر حق حاكمیت مردم فراتر از همهء حقوق و اصول بود و حدّ و چارچوب معینى نداشت , قاعدتاً بایدمردم بتوانند همهء اصول را تغییر دهند.