دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام (3)
در این قسمت از بحث دیپلماسى اسلام از منظر تاریخى و با تأكید بر رفتار سیاسى رهبران دینى و دولتهاى اسلامى مورد بحث قرار گرفته است. رفتار سیاسى و سیره عملى پیامبر اسلام و امام على(ع) بیانگر خطوط كلى رفتار سیاسى اسلام در حوزه دیپلماتیك و سیاست خارجى است. از سوى دیگر، مطالعه رفتار خارجى نظام خلافت در عصر خلفاى نخستین، امویها، عباسىها و دورههاى پس از آن، دگرگونىهاى تاریخى رفتار سیاسى و دیپلماسى دولت اسلامى را بیان مىكند.
واژههاى كلیدى: دیپلماسى، دیپلماسى اسلامى، عصر پیامبر، خلافت.
تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى
دیپلماسى اسلامى از آغاز تا امروز تحول زیادى را داشته است. این تحولات تا حدودى طبیعى به نظر مىرسند، زیرا دیپلماسى از لحاظ اصول، اهداف و شیوهها، تابع شرایط سیاسى، موقعیت دولتها، اراده سیاستمداران و منافع و خواستههایى است كه دولتها در هر عصر و زمانى براى خود تعریف مىكنند. با توجه به متغیر بودن این عناصر، دیپلماسى نیز دستخوش دگرگونى مىگردد. دیپلماسى به عنوان شیوه اِعمال سیاست خارجى از اصول و اهداف و روشهاى عملى ویژهاى براى پیشبرد سیاستهاى خارجى تشكیل گردیده است. تطورى كه در دیپلماسى اسلامى اتفاق افتاده شامل هر سه محور مىگردد. گرچه تطور در برخى محورها نسبتاً كمتر و كندتر بوده، اما در برخى دیگر شاهد دگرگونىهاى جدى هستیم. اما علىرغم همه دگرگونىهایى كه در این عرصه رخ داده، دیپلماسى اسلامى به عنوان یك پارادایم فكرى - عملى هنوز هم تمایز خود از دیپلماسىهاى دیگر را حفظ كرده است و به همین جهت مىتوان از هویت مستقل دیپلماسى اسلامى سخن به میان آورد.
موضوع تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى را در دو محور تحلیل و بررسى مىكنیم: 1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى؛ 2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى.
1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى
چنانچه اشاره شد، دیپلماسى اصولاً تابع متغیرهاى خاصى است كه عمدتاً ریشه در شرایط و تحولات واقعى و خارجى واحدهاى سیاسى دارد. گرچه این امكان وجود دارد كه دین یا هر مجموعه اعتقادى و ارزشى دیگرى كه ماهیت فرا زمانى و فرا مكانى دارد، برخى اصول ثابتى را در حوزه رفتار سیاست خارجى ترسیم كند، اما این اصول در حدى نیست كه تمام تحولات و دگرگونىهاى احتمالى در موضوع مورد توجه خود را به طور عموم پیشبینى كرده و همه آنها را پیشاپیش قانونمند و نهادینه سازند. بنابراین اعتقادات، اصول و ارزشهاى مكتبى به هر اندازه كه از جامعیت و استحكام برخوردار باشند هرگز در صدد این نیستند تا مسیر هر نوع تحول احتمالى آینده را سد نموده و همه چیز را پیشاپیش صورتبندى كنند.
دیپلماسى اسلامى یكى از همین قواعد رفتارى است كه علىرغم ارتباط نزدیك با ارزشهاى ثابت دینى، با واقعیتهاى بیرونى جامعه سیاسى نیز سر و كار دارد؛ از این رو طبیعى است كه متناسب با تحولات، شرایط و واقعیتهاى سیاسى، همواره مسیر تحول و انطباق با شرایط را نیز بپیماید. دیپلماسى اسلامى از آغاز شكلگیرى دولت اسلامى در مدینه تا عصر دولتهاى مدرن كنونى در جهان اسلام، تحول چشمگیرى یافته است. این تحول را مىتوان در شاخصهاى ذیل بررسى كرد.
الف) اهداف
یكى از حوزههاى تحول در موضوع دیپلماسى اسلامى، تحول در اهداف دیپلماسى است. اهدافى كه براى دیپلماسى اسلامى تعریف مىشود (بر مبناى تحولات تاریخى) بسیار متفاوت به نظر مىرسد. پیامبر اسلام كه اساس دیپلماسى اسلامى را پایهریزى كرد دو هدف اصلى دعوت و توسعه حاكمیت سیاسى اسلام را براى دیپلماسى در نظر گرفته بود.
پیامبر گرامى اسلام اصل «دعوت» را در سیاست خارجى خویش همواره مورد توجه قرار داده و آن را در تمام پیامها و نامههاى سیاسى خود مبناى اقدامات دیپلماتیك خود قرار داده است.
دومین هدف مهم در دیپلماسى پیامبر، توسعه قلمرو سیاسى دولت اسلامى در راستاى رسالت جهانى اسلام و به منظور تأمین امنیت و گسترش صلح در میان قبایل و ملل آن روز بود. جامعه عرب از گذشتههاى دور شاهد روابط خصومتآمیز در سطح قبایل و دولتهاى همجوار بوده است. در نظام سیاسى حاكم بر جامعه عرب، وجود تعدد مراكز فرمان روایى و انعطافناپذیرى سیستمهاى قبیلهاى، فضاى سیاسى جزیرة العرب را همیشه در وحشت جنگ و ناامنى و غارت نگه مىداشت. پیامبر اسلام پس از اعلام نظام سیاسى جهانى با مركزیت مدینه، تلاش كرد تا اقوام و قبایل عرب و سپس سایر ملتهاى آن روز را تحت حاكمیت واحد سیاسى گرد آورده و از بروز درگیرىهاى ممتد قبیلهاى جلوگیرى كند.
اما اهداف دیپلماسى اسلامى پس از عصر خلفاى نخستین دستخوش تحولات نسبتاً جدى گردید، زیرا در دوران حكومت اموى و عباسى، «دعوت» به عنوان مهمترین و بنیادىترین هدف سیاست خارجى اولویت خود را از دست داد و این دولتها به جاى «دعوت»، توسعه قلمرو حكومت عربى را در اولویت قرار دادند. خلفاى اموى در حوزه دیپلماسى در دو ناحیه فعالیت داشتند: ناحیه شمال و ناحیه شرق. در مرزهاى شمال دولت اموى، امپراتورى روم شرقى قرار داشت كه همیشه با اموىها در جنگ و ستیز بود. هدف دیپلماسى اموى در این منطقه بر ضربه زدن به قدرت روم شرقى و دفع تهدیدات و تهاجمات آن از سرزمینهاى اسلامى استوار یافته بود. این منازعه گاهى با پیروزى و گاهى با شكست توأم مىشد و در كل ادامه درگیرىها، مانع از آن بود تا امنیت در مرزهاى شمالى حاكم گردیده و روابط صلحآمیزى بر مبناى گفت و گو و تفاهم پا بگیرد. در منطقه شرقى، دیپلماسى جنگى بر دیپلماسى سیاسى غلبه داشت. هدف از تعقیب سیاست جنگى، فتح اراضى بیشتر، دعوت به اسلام و به دست آوردن غنایم بود. این امر در نامهها و گفتههاى سران ایران و فرماندهان مسلمان به خوبى منعكس شده است. از سوى شرق لشكریان مسلمان تا مرز چین پیش رفتند و در سال 108 هجرى عبدالملك بن مروان سفیرى به نام سلیمان نزد امپراتور چین هسوانگ تسونگ اعزام كرد كه تأثیر مهمى بر گسترش روابط دو طرف داشت.1 در دوران عباسیان، اهداف دیپلماسى خلافت اسلامى از محدوده مسائل اعتقادى و سیاسى به امور علمى - فرهنگى و اقتصادى نیز گسترش یافت. در نامهاى كه میان اخشید، فرماندار مصر، و ارعانوس پادشاه روم مبادله شده است، توسعه روابط تجارى یكى از محورهاى گفت و گوى دو طرف قرار گرفته و اخشید موافقت خود را در توسعه همكارىهاى تجارى اعلام داشته است.2 اهداف تجارى و علمى در دیپلماسى خلیفه مقتدر عباسى هارون الرشید تجلى بیشترى پیدا كرد.
اما در دوران سلطنت عثمانیان اهداف دپیلماسى اسلامى اصولاً به اهداف دنیوى و سیاسى تبدیل شدند. امپراتورى عثمانى از سوى غرب و شمال تحت فشار دولتهاى روس و اروپایى قرار داشت و سلاطین عثمانى در تلاش بودند موقعیت خود را در برابر این دو دشمن تحكیم كرده و در فرصتهاى مناسب قلمرو سیاسى و ارضى خود را نیز توسعه دهند. از طرف دیگر دولت عثمانى در شرق و جنوب با دولتهاى اسلامى دیگر هم مرز بود كه مهمترین آن دولت ایران بود. عثمانى در این منطقه نمىتوانست «دعوت» را هدف دیپلماسى خود برگزیند، از این رو هدف سیاسى و افزایش سلطه و قدرت را در پیش گرفتند.
ب) اصول
یكى از محورهاى تحول در دیپلماسى اسلامى، تحول در اصول دیپلماسى اسلامى است.
اصولى كه پیامبر در صدر اسلام در روابط خارجى مورد توجه قرار داد به تدریج در اعصار بعدى دچار دگرگونى شد. اصول پیامبر اسلام در روابط خارجى عبارتند از: 1. اصل نفى سبیل (استقلال)؛ 2. اصل تأمین امنیت؛ 3. اصل دعوت؛ 4. اصل دفاع از اصول؛ 5. اصل عزّت و كرامت؛ 6. اصل احترام به قراردادها و پیمانها.
این اصول در معاهداتى كه در ده سال حكومت پیامبر در مدینه میان او و قبایل مختلف عرب و دولتهاى همجوار منعقد شد به خوبى رعایت شده است.
اما در دورههاى پس از صدر اسلام این اصول به صورت كامل مورد توجه قرار نگرفت و بعضاً جاى خود را به اصول دیگر سپردند. به گفته یكى از محققان معاصر:
در دوران زمامدارى معاویه بر خلاف سیره پیامبر(ص) نوع جدیدى از دیپلماسى جایگزین شد. پیامبر همواره در كلیه روابط خارجى با وجود تحرك و ابتكار عملى كه براى گسترش مناسبات نشان مىداد، اصول و معیارها و ارزشهاى اسلامى را در حد حفظ سیاست و كرامت اسلامى حفظ مىكرد.3
در دوران عباسیان، این چرخش دایره وسیعترى به خود گرفت، زیرا سیاست خارجى دولتهاى عباسى بیشتر به سمت اهداف سیاسى و سلطهجویانه تغییر جهت داد.
در این عصر (قرن دوم هجرى) كه... بخشهاى عمده آسیا و آفریقا و بخشى از اروپا زیر پرچم اسلام درآمده بود، روابط خارجى مسلمانان بر اساس باجگیرى و قدرتطلبى استوار گردیده و ابتكار عمل در سیاست بینالملل در جهت حفظ و گسترش قدرت و بهرهگیرى مادى به كار گرفته شده بود.4
در ادامه این تحول در دوران عثمانىها روابط خارجى اسلامى تحت تأثیر شرایط جهانى و ناتوانى برخى خلفا و سلاطین مسلمان، به سمت همگرایى با كشورهاى غیر اسلامى تغییر جهت داد و با انعقاد قرارداد بین دولت سلیمان اول و فرانسواى اول فرانسه در 1535 میلادى، اساس دیپلماسى اسلامى دگرگون شد.
ج) روشها
دیپلماسى براى دستیابى به اهداف خود معمولاً از شیوههاى نسبتاً مشخصى مانند فرستادن نمایندگان رسمى، تأسیس نمایندگىها، مسافرت سران ممالك و دولتها و انعقاد و مبادله پیمانها بهره مىگیرد. این روشها ممكن است به صورت همه جانبه دچار دگرگونى نگردند، اما از برخى جهات قابل بسط هستند.
آنچه به صورت مشخص در این خصوص مىتوان گفت، تحول در آداب و رسوم دیپلماسى است. در زمان پیامبر اسلام مبادله سفرا و هیأتها در چارچوب تشریفات ویژهاى انجام نمىگرفت. در واقع آداب و ضوابط حاكم بر دیپلماسى پیامبر را در سه چیز مىتوان برشمرد: عارى بودن از تشریفات؛ غیر ثابت بودن سفرا و شفاف بودن پیام.
پیامبر اسلام سفیرانى كه در سال نهم هجرى به دربار هرقل، كسرى، نجاشى و مقوقس و... فرستادند عارى از هر نوع انجام مراسم ویژه تشریفاتى در حین اعزام سفرا یا در هنگام ملاقات سفرا با پادشاهان بود. همچنین هیأتهاى سیاسى كه از سوى قبایل و ممالك دیگر به دیدار پیامبر مىآمدند پیامبر مانند سایر مردم و یك مهمان معمولى از آنان پذیرایى مىكردند؛ چنانچه در مورد هیأت ثقیف خیمه مخصوصى براى آنان در مسجد برپا كرد و در آنجا با آنان به مذاكره پرداخت.
سفرایى كه در صدر اسلام براى انجام مأموریتهاى سیاسى تعیین مىشدند، وظیفه نمایندگى آنها محدود به همان مورد خاص مىگردید و سفرا پس از ابلاغ پیام فوراً به مركز خود بازمىگشتند. بنابراین در این دوره، چیزى به نام سفیران ثابت یا تأسیس نمایندگىهاى سیاسى در كشورهاى دیگر به چشم نمىخورد. پیامها نیز بسیار شفاف و روشن بودند. نامههایى كه پیامبر به بزرگترین كشورهاى آن روز یعنى ایران و روم فرستاد از چند سطر فراتر نمىرفت. اما در عصر عباسیان آداب دیپلماسى بسیار تغییر یافت. به گفته ابن الفرا «مراسم اكرام و اجلال در استقبال از سفرا در روزگار عباسى بیش از پیش فزونى یافت».5 در دوران خلافت عباسى هر گاه سفیرى از خارج مىآمد یا سفیر خود خلفا از سفر مأموریت برمىگشت غالباً به نحو گستردهاى مورد استقبال قرار مىگرفت. حتى گاهى انجام مراسم استقبال از سفرا رسماً به دستور خلیفه و از سوى مردم برگزار مىشد؛ «چنان كه یك بار كه فرستاده ملك العادل به دربار خلیفه اعزام گردید، خلیفه مردم را فرمود كه به استقبال او بروند و بزرگان از فرماندهان و حكام و فقها و صوفیان به استقبال سفیر شتافتند».6 در زمان عثمانىها، دیپلماسى اسلامى به تدریج شیوههاى دیپلماسى اروپایى را تقلید كرد، این روند در اواخر خلافت عثمانىها بسیار برجسته شده بود و دولت عثمانى همان طورى كه نهادها و بخشهاى دیگر دولت خود را مدرنیزه كردند، آداب و سنن دیپلماسى را مدرن كردند و در همین دوره بود كه سفارتخانهها رسماً به وجود آمدند و دیپلماسى مدرنیزه و بوروكرانیزه شد.
2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى
نظام سیاسى اسلام كه در اولین سال هجرت پیامبر به مدینه، پایهگذارى شد به سرعت قدرت خود را در جزیرة العرب و ماوراى آن گسترش داد. هنوز بیش از چند دهه از ظهور اسلام نگذشته بود كه مرزهاى دولت اسلامى تا شرق اروپا، شمال آفریقا، ایران، سند و ماوراء النهر توسعه پیدا كرد. توسعه قلمرو سیاسى حكومت اسلامى، الزاماً تأثیرات خود را به دیپلماسى كه ابزارى در خدمت سیاست خارجى این دولت بود نیز بر جاى گذاشت. بر این اساس رفتار و روابط خارجى دولت اسلامى نیز همزمان توسعه یافته و پیچیدهتر مىشد. عواملى كه تأثیرات نسبتاً مستقیم و جدى بر تحول دیپلماسى اسلامى داشته عبارتند از:
الف) تغییر ساختار سیاسى
نظام سیاسى اسلام در عصر پیامبر از ساختار بسیار سادهاى برخوردار بود. پیامبر به عنوان رهبر دینى و سیاسى جامعه، مدیریت و مسؤولیت تمام امور را در دست داشت. او همچنان كه مسؤولیت سیاسى را به عهده داشت مسؤولیت قضایى، اجرایى و نظامى را نیز عهدهدار بود. سیستم ادارى او از چند نفر كاتب و تعدادى اصحاب و یاران كه معمولاً در كنار او بودند و داوطلبانه و بدون برخوردارى از عناوین رسمى انجام وظیفه مىكردند تشكیل شده بود. ساختار تصمیمگیرى مركب بود از شخص پیامبر، وحى و مشورت. این ساختار به آن حضرت امكان مىداد تا تصمیمات و برنامهریزىها را در كوتاهترین مدت انجام داده و در اجراى آنها نیز از سرعت فوقالعادهاى بهرهمند باشد. دیپلماسىاى كه از مركزیت این ساختار رهبرى مىشد همانند سیاستهاى داخلى، در كمال سادگى و صراحت انجام مىگرفت. از طرف دیگر، با توجه به ساختار تصمیمگیرى ویژه، اهداف و اصول حاكم بر سیاست خارجى، ماهیت كاملاً دینى و الهى به خود مىگرفت به همین دلیل دیپلماسى پیامبر اسلام دیپلماسى كاملاً دینى بود. اما در قرون بعدى ساختار سیاسى دولت اسلامى از شكل اولیه تغییر كرد و به تدریج به سلطنت و امپراتورى تبدیل گردید. سرآغاز این تحول از عصر معاویه اولین خلیفه خاندان اموى بود برخى از خاورشناسان معتقدند «معاویه از دستگاه سلطنتى رومیان تقلید كرده، براى خود وسایل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت».7
به هر حال این ساختار به هر میزانى كه پیچیدهتر مىشد، روى تصمیمگیرى، اجرا و روشهاى دیپلماسى و سیاست خارجى نیز تأثیر مىگذاشت. حداقل این تأثیر را در شیوه آداب و رسوم دیپلماسى و نیز اهداف سیاست خارجى و همچنین در تمركز و عدم تمركز آن مىتوان دید.
ب) توسعه حكومت اسلامى
گسترش پیاپى قلمرو حاكمیت سیاسى اسلام، مسائل متعددى را فراروى سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى قرار مىداد، زیرا با توسعه مرزهاى خلافت، مسلمانان با اقوام و ملتهاى مختلف مواجه شده و از لحاظ اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، خواستها و شرایط متفاوتى را به وجود مىآوردند. یكى از تأثیرات توسعه سرزمینى بر دیپلماسى خارجى این بود كه خلافت اسلامى هر از چند گاهى با قیامها و شورشهاى داخلى روبهرو مىگردید كه این امر سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى را دچار ركود و در برخى موارد با عدم هماهنگى مواجه مىكرد؛ چنانچه شورشهاى اهل ردّه در دوران ابوبكر، جنگهاى داخلى در زمان على(ع) و قیامهاى اسلامى علیه معاویه، مدتى دیپلماسى اسلامى را دچار وقفه كرد و مانع از گسترش اسلام در جهان گردید. در حالى كه دولت پیامبر به دلیل تمركز در اداره نظام سیاسى كمتر با این بحرانها مواجه مىگردید و بحرانهاى داخلى مانند پیمانشكنىهاى یهود در مدینه یا سرپیچى مسیلمه در یمن در حدى نبود كه بر سیاست خارجى دولت اسلامى تأثیر جدى بگذارد.
از دیگر عوامل مؤثر بر دیپلماسى كه ریشه در توسعه سرزمینى نظام اسلامى داشت، شكلگیرى دیپلماسىهاى متعدد در قلمرو كشور اسلامى بود. این وضعیت در دوران عباسیان و پس از آن بسیار برجسته شده بود.
نمودهاى تاریخى تحول دیپلماسى اسلامى
دیپلماسى اسلامى در گذر تاریخ نتوانسته است همسویى بین تئورى و عمل را به خوبى حفظ كند و تنها در نیمه اول قرن اول هجرى كه عصر پیامبر بود این همسویى به صورت كامل و در عصر خلفاى راشدین به صورت نسبى تحقق یافت و روابط خارجى موازى اندیشههاى اصیل دینى شكل گرفت؛ اما پس از خلفاى راشدین و تغییر خلافت به سلطنت و ورود جریانهاى قبیلهاى در رأس هرم قدرت، دیپلماسى عملى دولتهاى اسلامى از شفافیت دینى فاصله گرفت و در عین حال نمىتوان چنین تلقى كرد كه دیپلماسى خلافتهاى اسلامى در عصر اموى و عباسى و پس از آن هیچ گونه همسازى با اصول و آموزههاى دینى ندارد، بلكه نكته اصلى در سیر تحول دیپلماسى اسلامى این است كه گرایش دینى در مجموع رو به ضعف نهاده و رفتار سیاسى خلفا در عرصه بینالملل در مواردى تحت تأثیر عوامل برون دینى قرار گرفته است و این به معناى نفى كامل عناصر فرهنگى و حقوقى اسلامى در سیاست خارجى خلفا نیست. همان طورى كه اسلامى نامیدن آن به معناى دقیق و درست كلمه قابل تأمل است؛ اما علىرغم همه این تحولات ارزشى كه در حوزه فكرى و عملى به وجود آمده است، بررسى تجربى و تطبیقى آن مىتواند تصویرى از دیپلماسى دولتهاى اسلامى كه از لحاظ تاریخى و اندیشهاى منفك از باورهاى اسلامى شناخته نمىشود، ارائه داد. این امر حداقل از لحاظ رویكرد علم روابط بینالملل و سیاست خارجى كه در محیط سیاسى و فرهنگى اسلامى تكوین یافته در خور اهمیت است.
1. دیپلماسى عصر پیامبر
روابط و دیپلماسى پیامبر را در سه سطح مىتوان تحلیل كرد:
الف) دیپلماسى با قبایل عرب و یهودیان؛
ب) دیپلماسى با دولتهاى همجوار؛
ج) دیپلماسى با قدرتهاى بزرگ ایران و روم.
الف) روابط با قبایل عرب و یهود
آن طورى كه مورخان و سیرهنویسان عرب نوشتهاند، قبایل و طوایف عرب ساكن در جزیرة العرب مقارن ظهور اسلام، فاقد دولت واحد مقتدر مركزى بوده و هر قبیلهاى تشكل و نظام ادارى - اجتماعى خاص خود را داشت. واحدهاى قبیلهاى به صورت دولتهاى كوچك محلى كه شباهت به نظام ملوك الطوایفى داشتند نظام اجتماعى و سیاسى خود را اداره مىكردند: در واقع «هر قبیلهاى به صورت جامعهاى سیاسى بود و از عناصر عمده تشكیلدهنده دولت (جمعیت متشكل، قدرت سیاسى و نوعى حكومت) برخوردار بود و سرزمین قبیله نیز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شیخ تعیین مىگردید».8
با توجه به نظام ویژه قبیلهاى حاكم بر جزیرة العرب، پیامبر استراتژى برقرارى روابط حسنه با تمام واحدهاى سیاسى قبیلهاى را در پیش گرفت و كوشید همه قبایل را تحت نظام سیاسى واحد گرد آورد. بجاست كه نقطه آغاز دیپلماسى پیامبر پس از تشكیل حكومت اسلامى در مدینه را خود پیمان مدینه بدانیم. گرچه در این پیمان، توجه اساسى بر شكلگیرى روابط و ساماندهى نظام سیاسى در داخل حكومت اسلامى معطوف شده است، اما با وجود آن اصول روابط خارجى پیامبر را حداقل در برخى موارد مانند یهودیان نیز تبیین كرده است. در این پیمان روابط مسلمانان با یهودیان، بر اصل احترام متقابل، آزادى در عقاید و آداب و سنن، عدم تعرض بر همدیگر، عدم همپیمانى با دشمنان یكدیگر، و بالأخره همكارى با طرفهاى قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گردیده بود.9
در مورد مكه، پیامبر با توجه به مفهوم آیه جهاد،10 سیاست «اعمال فشار» بر مكه را كه او و یارانش در گذشته تحت فشار و اذیت آنان قرار گرفته بودند و هنوز هم ادامه داشت، در پیش گرفت. سیاست پیامبر در این جا بر محاصره اقتصادى مكه به منظور ایجاد تغییر در سیاستهاى خصمانه قریش متمركز شده بود. همچنین پیامبر با اعزام دستههاى مسلح به مسیر كاروانهاى تجارتى مكه، قدرت و نیروى رزمى و تهاجمى دولت مدینه را به نمایش مىگذاشت. مىتوان گفت هدف از این سیاست، درگیرى و جنگ نبوده است، زیرا «در سریههایى كه رسول خدا اعزام فرمود هیچ درگیرى در نگرفت و بلكه در همه موارد دو گروه بدون هیچ گونه درگیرى و به صورت مسالمتآمیز از یك دیگر جدا شدند و تنها در یك مورد در سریه عبیدة بن حارث سعد بن ابى وقاص به سوى دشمن تیر انداخت».11
دیپلماسى پیامبر پس از سال پنجم هجرى تحرك بیشترى پیدا كرد، چون پیامبر در این زمان ابتكار عمل را در دست گرفته و روابط با قبایل عرب را كه تا كنون حاكمیت مدینه را نپذیرفته بودند سرعت بخشید. اولین هدفى را كه پیامبر در این مرحله انتخاب كرد و بسیار مهم و استراتژیك بود، ایجاد رابطه دوستانه با مكه بود كه مهمترین شهر در تمام سرزمینهاى عربى به شمار مىآمد.
پیامبر اولین تماس سیاسى را از طریق بدیل بن ورقامى خزاعى با اهل قریش برقرار كرد و به آنان چنین پیام فرستاد:
ما براى جنگ با كسى نیامدهایم براى عمره آمدهایم قرشیان از جنگ به جان آمدهاند و اگر خواهند مدتى معین كنیم و مرا با دیگران واگذارند كه اگر دین من غلبه یافت و اگر خواستند بدان درآیند و اگر نخواهند، به خدایى كه جان من در فرمان اوست با آنها در كار دین خویش جنگ مىكنم تا جان بدهم یا فرمان خداى روان شود.12
پس از این پیام، تبادل هیأتها و گفت و گو براى دستیابى به راهحلى غیر از جنگ آغاز شد. این گفت و گوها بسیار حساس و مهم تلقى مىشد و دو طرف كه در گذشته همواره در حالت جنگى به سر مىبردند و تا به حال دو جنگ بدر و احد را پشت سر گذاشته بودند، براى اولین بار زبان دیپلماسى را بر شمشیر ترجیح دادند. پیامبر در انتخاب روابط مسالمتآمیز با قریش پیشگام بود. او همان طورى كه در مدینه بر موضع غیر جنگى پافشارى داشت در حدیبیه نیز تا آخر از آن دفاع كرد و مانع از بروز تشنج و تیرگى روابط گردید؛ از این رو برخى محققان اسلامى واقعه حدیبیه را در ردیف «مغازى» نشمرده و گفتهاند: «واقعه حدیبیه یا صلح حدیبیه یا هدنه و یا عهد حدیبیه یك امر سیاسى، دیپلماتیك و دوراندیشانه بود و به هیچ صورت نمىتوانست غزوه باشد».13 نتایجى كه از پیمان صلح حدیبیه به دست آمد بسیار مهم و حیاتى بود، به طورى كه خداوند در تجلیل آن سوره فتح را نازل كرد و به پیامبرش مژده پیروزى آشكارى را داد: «إنّا فتحنا لك فتحاً مبیناً».14 این پیمان دستاوردهاى زیر را براى مسلمانان در پى داشت:
1. امنیت ده ساله كه فرصتى را براى فعالتر شدن سیاست پیامبر در سایر نقاط فراهم مىكرد؛
2. به رسمیت شناخته شدن اقتدار سیاسى پیامبر و دولت او در مدینه؛
3. ایجاد روابط مستقیم با مردم مكه و دعوت آنان به اسلام؛
4. جدا كردن قریش از همپیمانان یهودى آن؛
5. افزایش قدرت و اقتدار سیاسى - نظامى مسلمانان؛
6. مهار كردن خطرات قریش علیه قبایلى كه تا كنون از ترس قریش فرصت نزدیك شدن به پیامبر را نداشتند؛
7. اجازه ورود به مكه براى انجام مراسم حج.
اوج موفقیت دیپلماسى پیامبر در ارتباط با قبایل را در سال نهم هجرى مىتوان مشاهده كرد كه نمایندگان طوایف مختلف عرب از هر سو براى بیعت و انعقاد پیمانهاى سیاسى به حضور آن حضرت در مدینه آمدند. در این سال بیش از سى هیأت از طوایف مختلف عرب كه بیشترشان از اعراب جنوب و مسیحى و یهودى و زرتشتى بودند نزد پیامبر آمدند.15
روش پیامبر در جذب قبایل از اصل آسانگیرى و حفظ موقعیت اجتماعى سران قبایل پیروى مىكرد. در نامهاى كه پیامبر براى قبیله بكر بن وائل فرستاد این سهلگیرى به خوبى رعایت شده است.
ب) روابط با دولتهاى همجوار
دیپلماسى پیامبر با دولتهاى نیمه مستقل عربى، با فرستادن نامه و نماینده به دربار آنها و دعوت آنها به اسلام آغاز شد. پیامبر در یكى از این موارد نامهاى توسط حاطب ابن ابى بلتعه به مقوقس حاكم دست نشانده روم بر مصر فرستاد. روش پیامبر در ارسال پیام، بر تكیه بر مشتركات و پذیرفتن اصل توحید و اعلام نبوت و دعوت سران دولتها به اسلام استوار بود. پیامبر همین سیاست را در مورد همه سران كشورها در پیش گرفت و این سیاست در اكثر موارد با موفقیت روبهرو گردید. پیامبر در موارد متعددى شناسایى دولتهاى محلى را به عنوان یك امتیاز سیاسى در برابر پذیرش اسلام به سران پیشنهاد كرد. این سیاست، انعطافپذیرترین رفتارى بود كه پیامبر در روابط خارجى در پیش گرفته بود. پیامبر در پى موفقیتهایى كه در این دیپلماسى به دست آورد، آن را ادامه داد او نامهها و هیأتهایى نزد پادشاهان یمن و غسان و بحرین فرستاد و در تمام این موارد به پیروزىهاى سیاسى خوبى دست یافت. به طور كلى عوامل زیر در موفقیت دیپلماسى پیامبر نقش مؤثرى داشتند:
1. گسترش نفوذ اسلام در جزیرة العرب و تا مرزهاى امپراتورى روم و ایران؛
2. جاذبه نظام سیاسى و اجتماعى اسلام كه بر مبناى عدالت، برابرى و سادهزیستى استوار گردیده بود؛
3. انعطافپذیرى سیاست پیامبر در برابر ادیان و عقاید دیگر؛
4. اعطاى امتیازات سیاسى و شناسایى دولتهاى محلى از سوى پیامبر؛
5. تزلزل در حاكمیت و اقتدار سیاسى امپراتورى ایران و روم؛
6. استبداد و فشار موجود در قلمرو حكومتهاى محلى؛
7. تهدید و قاطعیت پیامبر و نیروهاى او در برخورد با دشمنان.
ج) روابط با ایران و روم
روابط خارجى پیامبر در اواخر عمر آن حضرت از سطح قبایل و دولتهاى كوچك منطقه فراتر رفت و تا مركز قدرتهاى بزرگ آن روز، ایران و روم بسط یافت. این دو قدرت همیشه در منطقه سرزمین عربى به جنگهاى توسعهطلبانه دست مىزدند. قدرتهاى محلى براى حفظ موقعیت و امنیت خود و جلوگیرى از تهاجم یكى از این دو امپراتورى مىبایست همپیمانى یكى از آن دو را پذیرفته و حمایتهاى نظامى آن را در برابر پرداخت مالیات جلب مىكردند. پیامبر با توجه به روابط حاكم بر دولتهاى منطقه، در نظر گرفت پیام الهى - سیاسى خود را به اطلاع قدرتهاى بزرگ نیز رسانده و بدین طریق روابط جنگجویانه و توسعهطلبانه حاكم بر دولتها را از اساس دگرگون سازد.
پیامبر به منظور ابلاغ دعوت الهى و تغییر در روابط سیاسى ممالك بزرگ، نامهاى به وسیله دحیة بن خلیفه كلبى به دربار قیصر روانه كرد. هرقل كه از عالمان برجسته مسیحى بود و از بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام آگاهى داشت، با خواندن نامه پیامبر به شدت متأثر شد. او درباره اسلام و پیامبر تحقیق كرد و مجلس اعیان را براى بررسى و پاسخ مثبت به دین اسلام تشكیل داد، اما اعیان و بزرگان با آن مخالفت كردند.16
پیامبر وهب بن شجاع را به همراه نامهاى به دربار كسرى فرستاد. وى در آنجا پس از دریافت اجازه ورود، با جمعى از اعیان فارس وارد دربار شد و شخصاً نامه را به دست خسرو پرویز تحویل داد. در نامه پیامبر به كسرى چنین آمده بود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از محمد بن عبداللَّه رسول خدا به خسرو پرویز، بزرگ پارس: سلام و ایمنى عذاب بر كسى كه پیرو هدایت گردد، به خدا و فرستاده وى ایمان آورد و گواهى دهد كه آفریدگارى جز خداى یگانه بىانباز نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوى خدا فرا مىخوانم، زیرا كه من پیامبر خدا بر همه مردمانم تا زندهدلان را هشدار دهم و «كلمه عذاب بر كافران مسلّم گردد»؛ از این رو اسلامآور تا ایمن مانى، زیرا اگر اسلام نیاورى، بىگمان، گناه همه مجوسان بر گردن تو خواهد بود.17
این نامه براى خسرو پرویز كه خود را پادشاهى مقتدر و بىرقیب مىدید از ناحیه مردى عرب كه فاقد هر گونه پیشینه سیاسى درخشان و قدرت و دولت بود، بسیار گران آمد. به خصوص منطق شفاف و قاطع پیامبر در نامه كه با تهدید پایان یافته بود براى خسرو پرویز كه آمادگى ذهنى براى ظهور پیامبر جدید را نداشت و این جریان را صرفاً از موضع سیاسى تحلیل مىكرد، قابل تحمّل نبود؛ از این رو خسرو پرویز پس از شنیدن متن نامه، نامه را پاره كرد.18 پادشاه ایران براى تنبیه فرستنده نامه، به كارگزار خود در یمن دستور داد كه «دو مرد از دلاوران خود به سراغ این مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند».19
در مجموع از بررسى دیپلماسى پیامبر در سه سطح قبایل، دولتهاى كوچك و دولتهاى بزرگ، به دست مىآید كه سطوح موفقیت پیامبر به ترتیب متفاوت بوده است. دیپلماسى پیامبر در میان قبایل بسیار موفق بوده است، زیرا این دیپلماسى از پشتوانه نظامى نیرومندى برخوردار بود؛ اما در سطح دولتها موفقیت نسبى داشت، به ویژه در مواردى كه روابط پیامبر با دولتها بیشتر بوده و امنیت دولتها در معرض تهاجم نیروهاى مسلمان قرار داشت، دیپلماسى پیامبر از موفقیت بالایى برخوردار بود؛ اما در مواردى كه دیپلماسى فاقد ضمانت اجرایى بوده مانند مصر و حبشه تأثیر آن زیاد ملموس نبوده است. این عدم تأثیرگذارى در سطح قدرتهاى بزرگ آن روز شفافتر بود؛ اما آنچه در دراز مدت بر این دیپلماسى مترتب شد، نمىتوان آن را نادیده گرفت.