میرزاى قمى و شاهان قاجار
سلوك و رفتار سیاسى علماى شیعه با شاهان و سلاطین بر اساس انگیزههاى دینى بوده است، نه به خاطر مسائل مادى و دنیایى. اهداف علما، از جمله میرزاى قمى از ارتباط با سلاطین به جهت حفظ یك حاكم شیعى، عدم جایگزینى ظالمى دیگر، جلوگیرى ازهرج و مرج، جلوگیرى از نفوذ فرقهها و افكار انحرافى در سلاطین و در نتیجه جلوگیرى از تضعیف مكتب اهل بیتعلیهم السلام بوده است. علماى شیعه علىرغم ارتباط با حكّام و سلاطین، استقلال خود را نیز حفظ كرده و ارتباط با آنها منجر به صدور فتوا یا حكمى كه مبتنى بر میل و خواسته شاهان باشد، از سوى فقها و علما نشد.
آنچه در پىمىآید بررسى نمونهاى از رفتار سیاسى علماى شیعه با سلاطین و حكّام است.
واژههاى كلیدى: علما، سلاطین، میرزاى قمى، ارشاد نامه، قاجاریه.
مقدمه
از مرحوم میرزاى قمى - رضوان الله تعالى علیه - دو نامه در دست است كه هر دو پیشتر چاپ شده بود2: یكى به آقا محمدخان قاجار و دیگرى به فتحعلىشاه قاجار. بعد از اینكه نامه اول مرحوم میرزاى قمى در فصلنامه علوم سیاسى تجدید چاپ شد،3از اینجانب خواستند كه با توجه به این دو نامه، مقالهاى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه4 در طول حدود هزار سال كه یكى از نمونههاى گویاى آن، سلوك سیاسى مرحوم میرزاى قمى است، بنویسم. در آغاز و پیش از پرداختن به رفتار سیاسى مرحوم میرزاى قمى، لازم است مطالبى را كه زیر بناى رفتار روحانیت شیعه با حكّام معاصر خود را تشكیل مىداده و یا در استنباط سلوك سیاسى آنها نقش مؤثرى را دارا مىباشد، یاد آور شوم.
اول: علما، مبارزه با حاكم جائر و یا مخالفت علنى با او و یا كمك به كسانى كه در صدد براندازى او بودند را در صورتهاى زیر، با استناد به حكم عقل و شرع جایز نمىدانستند:
1. در صورتى كه نتیجه سرنگون شدن او، به حكومت رسیدن شخصى غیرشیعه باشد؛
2. در صورتى كه فقط نتیجه این باشد كه ظالمى جایگزین ظالم دیگرى گردد؛
3. در صورتى كه نتیجهاى جز هرج و مرج و ملوك الطوائفى شدن نداشته باشد؛
4. در صورتى كه نتیجه مخالفت با سلطان سبب قرار گرفتن وى در دامان فرقههاى منحرف و در نهایت موجب تضعیف مكتب اهل بیتعلیهم السلام باشد.
در همه دورانها، تا قبل از چند دهه اخیر، تحلیل و تشخیص روحانیت شیعه این بوده است كه مبارزه و مخالفت اگر به احتمال ضعیف با موفقیت روبه رو باشد، پیامدى جز همان صورتهایى كه یاد شد ندارد و بنابراین باید براى اصلاح نسبى و كمك به عدل و كم شدن ظلم، گزینه دیگرى را اختیار كرد.
دوم: در هیچ دورهاى - تا حدود صد سال قبل - 5 هیچ یك از روحانیان مشهور، موقعیت كشورى، به معناى نفوذ كلمه در سراسر كشور میان عامه مردم، نداشته است، بلكه هر كدام به تناسب شرایط خاصى كه داشتهاند فقط واجد موقعیت محلى بوده و در منطقهاى محدود مىتوانستند اقداماتى انجام دهند و به دلیل این كه ابزار برقرارى ارتباط با نقاط دیگر هم در اختیارشان نبود، این فرضیه كه آنها بتوانند دور هم جمع شده تا تصمیم جمعى گرفته شود، غیرواقعى است؛ چرا كه توان این كار وجود نداشته است. روشن است مثلاً كسى كه در منطقه قزوین شناخته شده و فقط در محدوده آنجا مىتواند امر و نهى داشته باشد به هیچ وجه در خود توان مبارزه با شاه مسلّط بر كشور را نمىبیند و به همین جهت، به فكر چنین اقدامى نمىافتد.
سوم: با توجه به آنچه یاد شد، روحانیت شیعه، یعنى آنان كه زعامت دینى مردم را به عهده داشتند به دو گروه تقسیم مىشوند: یك گروه روش عدم ارتباط با حاكمان، و اعلام عدم مشروعیت حكومت آنان در محافل خصوصى را بدون اینكه اقدام حادّى نمایند انتخاب كردند؛ گروه دوم داشتن ارتباط با حاكمان را، به دلیل مصالح و فوایدى كه دارد بهتر دیده و از این راه خدماتى انجام دادند.
این گروه در طول ارتباط خود با حاكمان، چند موضوع را به عنوان اصول غیرقابل انعطاف در نظر داشتند و هیچگاه از آن اصول منحرف نشدند:
1. به خاطر میل شاه و حاكم وقت فتوایى برخلاف آنچه از كتاب و سنت استنباط مىكردند صادر نكردند و در طول هزار سال حتى یك مورد در تاریخ و نیز در تاریخ فقه یافت نشده است كه فقیهى شیعى تمایل حكّام را در استنباط خویش دخالت داده باشد و این براى فقهاى شیعه نقطه قوتى است. همانطور كه در روایات آمده است: «الفقهاء امناء الرسل»، فقهاى شیعه امانت را صد درصد رعایت كردهاند.6
2. در عین حال كه علما با دربار و شاه و حكّام ارتباط داشتند، اما هنگام صدور فتوا و پاسخ به سؤالات فقهى مردم، هر جا لازم بود به عدم مشروعیت حكومت آنان اشاره كنند از این كار كوتاهى نمىكردند. مثلاً یكى از فقهاى نامدار شیعه كه با شاه زمان خود ارتباط داشت و حتى شاه براى او مدرسهاى عظیم بنا كرد، مرحوم حاج ملااحمد نراقى صاحب كتاب معراج السعاده است، اما همین بزرگوار در مسأله 111 و 112 كتاب رسائل و مسائل7 مىگوید: اگر حاكم (فرماندار مثلاً) به سفر رود، هنگامى كه به وطن برمىگردد، اگر قصدش این است كه به همان كار حكومتى خود ادامه دهد سفرش سفر معصیت است و باید نمازش را چهار ركعتى بخواند. با این صراحت مىگوید حكومتش مشروعیت ندارد با اینكه این حاكم یكى از حكّام منصوب فتحعلىشاه است.
3. اگر چه به خاطر مصالحى اصل حكومت شاه را به خصوص هنگامى كه با سلاطین كفر و غیره درگیر مىشدند تأیید مىكردند، اما هیچگاه ظلم و ستم و استبداد آنان را به ویژه در مواردى كه به ظلم و جور آنان آگاه مىشدند تأیید نكرده، بلكه همواره مىكوشیدند تا از راههاى مختلف ظلم و ستم آنان را كاهش دهند و در حدّ میسور آنان را از عواقب ستمگرى آگاه سازند.
4. هدف علما از ارتباط با حكّام و سلاطین، تقویت اسلام و مكتب اهل بیتعلیهم السلام و كمك به مردم در رسیدن به حقوقشان و كاستن ظلم و جور ستمگران بوده است و در این راستا به شهادت تاریخ موفقیتهاى چشمگیرى داشتهاند.
چهارم: برخى از مصادیق و موارد ارتباط، وجوب عقلى و شرعى داشته است؛ مثلاً در زمان فتحعلىشاه قاجار یكى از مسیحیان كتابى در ردّ اسلام نگاشت و براى شاه اسلام و شیعه فرستاد. شاه از علماى بزرگ معاصر خود خواست كه به شبهات او پاسخ دهند. تصدیق مىكنید كه در این قبیل موارد واجب است عالمان بیدار به شاه پاسخ مثبت دهند كه خوشبختانه دادند و كتابهاى متعددى در پاسخ او به قلم بزرگوارانى چون ملاعلى نورى، حاج آقا رضا همدانى، میرزاى قمى و حاج ملااحمد نراقى نگاشته شد.8 و یا در موارد متعدد از طرف شاهان و حكّام درخواست رساله یا كتابى در برخى موضوعات اسلامى شده است. محقق ارجمند حضرت آقاى جعفریان در مقالهاى بیش از صد كتاب و رساله كه به نام یكى از شاهان صفوى نگاشته شده را یاد كرده و در مقدمه آن نوشتهاند: گزیدهاى از كتابهایى را كه به نام شاه سلطان حسین صفوى نگارش یافته و بسیارى از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه مىدهیم. بیشتر این كتابها آثار مذهبى و به ویژه روایى است.9
پنجم: ارتباط گفتارى و یا نوشتارى با شاهان و حكّام، ادبیات مخصوص خود را داشته و تمام كسانى كه خواهان ارتباط با شاهان بوده و یا خواهان ملاقات بوده یا مىخواستند مكاتبهاى انجام دهند، خواه ناخواه ملزم بودند آن ادبیات را رعایت كنند، در غیر این صورت، اهانت و مخالفت تلقى مىشد و نقص غرض مىگردید؛ مثلاً در نامهاى كه به شاه مىنویسند در برههاى از زمان مرسوم بوده كه در پایان نامه مىنوشتند «امركم مطاع» یا در آغاز نامه، شاه را با عناوینى خاص یاد مىكردند. به كار بردن این ادبیات از طرف كسانى كه نمىخواهند مخالفت علنى با شاه و حاكم داشته باشند به هیچ وجه دلیل مشروع دانستن حكومت آنان و یا واجب الاطاعه دانستن آنان و یا آنان را مصداق واقعى نه تعارفى آن تعبیرات دانستن نیست. البته اگر عباراتى به كار رفته باشد كه در توجیه آن ناتوان باشیم باید اعتراف كنیم كه اشتباهى صورت گرفته و المعصوم من عصمه الله. بد نیست به این نكته هم توجه داشته باشیم كه برخى از مقدمههاى كتابها، نگاشته خود مؤلف نیست و یا هنگام استنساخ، توسط ناسخى كه مىخواست كتاب را به شاه اهدا كند در آن دخل و تصرف شده است و اینكه نسخههاى خطى برخى از كتابها، مقدمههاى گوناگونى دارد شاید یكى از شواهد این دخل و تصرفها باشد.10 البته بخشى از تمجیدهاى علما از برخى شاهان و حكّام در اثر ناآگاهى آنان از بسیارى از فسق و فجورهایى بوده كه حكام انجام مىدادهاند. اینكه در زمان ما در بعضى از كتابهاى تاریخى، حتى جزئیات عیاشى و گناهكارى داخل دربار را هم گزارش داده شده است نباید دلیل بگیریم كه در زمان خود آنها هم انجام این كارها را همه از جمله علما مىدانستهاند، زیرا برخى از حاكمان و سلاطین چهرههاى متفاوتى داشتهاند. ساختن مسجد و مدرسه و استفتا از حكم شرعى چهره ظاهر الصلاحى بود كه آنان در همه جا ارائه مىدادند و چهره دیگر آنها كه حاكى از آلودگى و فسق و فجور بود در بسیارى از موارد در پرده مىماند و همه كس جز برخى از درباریان و یا بیگانگانى كه به عنوان میهمان به ایران مىآمدند از آن آگاهى نداشتند و آنچه در تواریخ ضبط شده نیز غالباً توسط همین اشخاص بوده است.
ششم: براى داورى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه در طول تاریخ، باید سلوك آنان را كه زعامت دینى داشته و در منطقهاى داراى موقعیت اجتماعى و محبوبیت بودهاند - نه هر روحانى كه در گوشهاى احیاناً با سبك خاصّى زندگى مىكرد - در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار دهیم كه یكى از آنها مرحوم میرزاى قمى(ره) مىباشد.
میرزاى قمى و ارشاد نامه
میرزاى قمى متولد سال 1150 و متوفاى 1232 ق. است و در نامه او به شاه - كه ارشاد نامه خوانده شده - آمده كه این نامه را در حالى كه حدود پنجاه سال از عمر او مىگذشته نگاشته است و این سالها اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار - همان شاه خشن و ستمگر - است. پس روشن است كه نامه را به آقا محمدخان نوشته است. اما نامه دوم را در حدود هشتاد سالگى به فتحعلىشاه نوشته است.11 احتمال اینكه در این سى سال نامههاى متعددى به شاه نوشته باشد منتفى نیست.12 امّا نامههایى كه شناخته شده و نسخه خطى آن در كتابخانهها موجود است همین دو نامه مىباشد.
محتواى ارشاد نامه
1. انگیزه نگارش نامه شكایت مردم از ظلم و ستم دستگاه حكومتى است و مرحوم میرزاى قمى بعد از تفكر بسیار چاره را منحصر در عرض حال به شاه دانسته است.13
2. با اینكه ادب مكاتبه در این نامه رعایت شده، در عین حال مرحوم میرزا ظاهراً براى اینكه به هیچ گونه از این نامه اظهار مخالفت با شاه برداشت نشود در بخش اول نامه این طور نوشته است: اگر در طریقه محاورات و طىّ مكالمات این قاصر خلاف تعارف آداب ملوك به عمل آید باعث انزجار خاطر دریا مفاطر نگردد.14
3. سپس مىافزاید این پوزشطلبى نه به خاطر آن است كه مىترسم مورد بىاعتنایى و كم التفاتى شاه شوم، بلكه به خاطر این است كه مىترسم نامهام را از اثر بیندازد و به هدفى كه دارم - رفع ستم از مردم - نرسم.15
4. براى اینكه زمینه تأثیرگذارى نامه را فراهم سازد مىنویسد: این نامه نه از باب پند دانا به نادان و نیز نه از باب راهنمایى شخص سرگردان است، بلكه از باب مباحثه و مشاوره دو نفر داناست بدون اینكه خود را دانا و یا مرجع بخوانم.16
5. در همین بخش از نامه مىافزاید: این حقیر را در این كلمات جلب نفع دنیوى مطلقاً منظور نیست و نگارش این نامه از همه اغراض فانیه خالى است، زیرا تا چنین نباشد تأثیر گذار نخواهد بود.17
6. آنگاه مرحوم میرزاى قمى با شجاعت و صراحت تمام، به بیان امورى كه مىتواند در ذهن شاه جاهل بهانه جواز ستمگرى و استبداد باشد مىپردازد و یكى یكى آنها را توضیح مىدهد تا بهانهها از شاه گرفته و شاید هم متنبّه گردد.
از اشتباهات عمدى یا سهوى شاهان مسلمان این بود كه چون شنیده بودند از شاه به «ظل الله» تعبیر شده، خیال مىكردند هر كارى را مىتوانند انجام دهند و مسؤولیتى در مقابل خدا و خلق خدا ندارند و گاهى اطرافیان بىتقوا و یا بىدین هم به این توهّم كمك مىكردند و حضرت ظل الله را فعال ما یشاء مىدانستند اما براى دانایان روشن است، بر فرض كه شاه را ظل الله خوانده باشند این عنوان به هیچ نحو مجوّز ظلم و ستم و گناه نیست، زیرا امكان ندارد كه خداى متعال یا اولیاى او ظلم و ستم را تجویز نمایند.
حدیث «السلطان ظلّ اللّه فى الارض» در برخى كتابهاى حدیثى اهل تسنن و نیز در برخى از آثار روایى شیعه یاد شده است.18 با صرف نظر از اینكه این حدیث سند قابل اعتمادى دارد یا نه، باید گفت، قبول و عدم قبول این تعبیر، بستگى به برداشت صحیح یا غلط از آن دارد؛ یعنى اگر درست معنا شود مقبول و اگر برداشت نادرست از آن شود غیرمقبول است. مرحوم میزاى قمى در ارشادنامه خود سه معنا صحیح براى این عبارت یاد كرده تا ذهن شاه را از آن برداشت غلط منصرف سازد و به شاه گوشزد كند كه در كارهایى كه انجام مىدهد در برابر خداى متعال مسؤول است و به عبارت دیگر، این تعبیر براى شاه تكلیف آور است نه اینكه او را یله و رها سازد. معناى اول: همان طور كه مردم از آفتاب سوزان به سایه درختى یا دیوارى پناه مىبرند تا از گزند آفتاب امان یابند شاه هم باید منش و روشش به گونهاى باشد كه بندگان خدا از آتش ظلم و جور ستمگران به او پناه برند و رفع التهاب نمایند.19 و متن حدیث هم در برخى نقلها چنین است: «السلطان ظل الله فى الارض یأوى الیه كل مظلوم...» و یا «یأوى الیه الضعیف و به ینتصر المظلوم...»؛ معناى دوم: چون سایه هر چیز با كمال بىثباتى و ناچیزى شبیه به صاحب سایه است پادشاه در عین اینكه به علایق جسمانى آلوده است باید خود را شبیه حضرت سبحانى نماید تا بتوان او را سایه خدا نامید.20 كه در حدیث هم آمده است «تخلّقوا باخلاق الله...». معناى سوم: همان طور كه از سایه هر چیز به آن چیز مىتوان پىبرد، شاه باید رفتار و كردارش چنان باشد كه بتوان از او پى به وجود خداوند منّان و خالق دیّان برد.21 اینكه گفته شده: «پادشاهان مظهر شاهى حق» هستند، منظور شاه متدیّن و عادل و مهربان است نه هر پادشاه ظالم و خشن و بىدین.
7. مرحوم میرزاى قمى ضمن ارائه معناى صحیح حدیث «السلطان ظلّ اللهّ»، شاه را به رأفت و رحمت بر مردم دعوت كرده و از او مىخواهد كه با تعیین وسایط از مقربان و واسطهها شرایطى به وجود آورد كه مردم بتوانند نزد او دادخواهى كنند و گفته است كه سلوك شاه با مردم باید به گونهاى باشد كه اگر روزى آید و خداوند از او بپرسد كه با بندگان من چگونه سلوك كردى در مقام جواب خجالت نكشد و هرگاه نباشد جز خجالت و انفعال، بس خواهد بود از براى عذاب22 پس چگونه خواهد بود حال، هرگاه در مقام پاداش فرشتگان غلاظ و شداد را امر به اشدّ العذاب نماید.23
8. بهانه دومى كه ممكن است موجب شود شاه به توهم گرفتار آید این است كه چون خداى متعال پادشاهى را براى او مقدر ساخته پس هر چه از او سرزند مؤاخذهاى ندارد و الا نباید خداى متعال او را به پادشاهى مىرساند. البته عقیده برخى عالمان سنّى مذهب كه قائل به جبر شدهاند این توهم را تقویت مىكند. مرحوم میرزاى قمى با بیانى علمى و منطقى و در عین حال همه كس فهم، بطلان این توهم را بیان كرده و فرموده «اگر كسى بگوید چون پادشاهى به تقدیر باشد، پس لازمهاش این است كه كارهاى پادشاه هم به تقدیر بوده و خدا به همه كارهاى او راضى باشد». به او مىگویم كه بنابراین - العیاذ بالله - باید فرعون هم مورد مؤاخذه قرار نگیرد، چون پادشاهى او هم به تقدیر است و این خلاف بدیهى دین مىباشد.24
9. در قسمت قبل از پایانِنامه با صراحت مىگوید: همانطور كه پادشاهى براى محافظت دنیاى مردم و حراست ایشان از شر مفسدان است و عالم و غیرعالم از این حیث به شاهان محتاجند، همچنین خداوند علما را براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع مفاسد و تعدى و تجاوز از راه حق، قرار داده است و در سلوك این مسلك و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیرپادشاه به علما محتاجند و باید به راهنمایىها و مصلحت خواهى آنها التفات شود.
10. در پایان با زبان دعا بار دیگر شاه را نصیحت كرده و مىگوید: «خدایا چنان كن كه پادشاهى او از راه قابلیت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج25. خداوندا او هم بنده ضعیف تو است... چنان مكن كه این بنده ضعیف را به خود واگذارى كه او مایه عذاب تو باشد و باعث هلاك دین و آخرت خود گردد... خدایا ناصحان و خیرخواهان را در نظر او عزیز و با اعتبار كن... و اعتماد او را بر لطف خود چنان كامل كن كه هیچ تدبیر را وسیله شاهى خود نداند و ضعیفان و خصوصاً اطفال و نسوان را از قید حبس خود برهاند.26 بحق محمد و آله».27