هویت ملى ایرانیان
سخن راندن در وادى پررمز و راز ((هویت)), تلاشى است براى كشف و شناسایى گروه هاى متعدد و متنوع انسانى, كه هر كدام بر اساس ویژگى هاى نه چندان پایدار, از هم قابل تفكیكند. برآیند این ویژگى ها, ((هویت)) یا ((روح ملى)) یا ((قومى)) این گروه هاى انسانى را نشان مى دهد.
بى گمان, پیشینه مسإله هویتIdentity)) به آغاز تاریخ انسان باز مى گردد. از دیرباز, انسان ها به دنبال تعریف و شناسایى خویش, قبیله, قوم و ملیت و نیز كشف تمایزات خود از دیگران بوده اند. مفهوم هویت, در حقیقت پاسخى به سوال چه كسى بودن و چگونه شناسایى شدن است. پاسخ به این سوالات است كه یك فرد انسانى را از همنوع خود متمایز مى نماید, ارزش هاى او را از ارزش هاى دیگرى ممتاز مى كند, تعلق فرد به گروه خاصى را نشان مى دهد و بالاخره این كه هویت جمعى او را تعریف نموده و نشان مى دهد كه او كیست؟ به چه جامعه اى و به چه ارزش هایى تعلق دارد؟ سوالات فوق در درون چارچوب هاى سیاسى و اجتماعى مختلف, پاسخ هاى متفاوتى را دریافت مى كند. براین اساس, هویت فردى و جمعى انسان ها تا حد زیادى محصول شرایط اجتماعى و سیاسى آنهاست و این زیست اجتماعى و سیاسى انسان هاست كه پرسش ها و نیز پاسخ هاى آنها را درباره خودشان شكل مى دهد.
مفهوم هویت ملى و تفسیرى كه از آن شده است, همواره در معرض تغییر بوده و تحولات مفهومى آن با تحولات سیاسى, اجتماعى جوامع بشرى هماهنگ بوده است. انسان ها در كنار هویت فردى خویش, داراى هویت جمعى نیز بوده اند كه آنها را به جمع بزرگ ترى پیوند مى داده است. این هویت جمعى با شكل سیاسى زندگى انسان همساز بوده است. زمانى كه انسان ها در قالب قبیله اى زندگى مى كردند, هویت جمعى خویش را در پیوند با قبیله و ارزش هاى آن تعریف مى كردند. تحول زندگى قبیله اى به واحدهاى سیاسى جدید, مفهوم هویت جمعى انسان را نیز متحول كرد. شكل گیرى امپراتورىها, مفهوم جدیدى از هویت جمعى را ایجاد نمود كه هویت هاى فردى و قبیله اى تا حد زیادى در درون آن مستحیل شدند.
هویت ملى, فرایند پاسخ گویى آگاهانه هر فرد یا قوم یا ملت به پرسش هایى از خود است; از گذشته خود كه چه كسى بوده و چه هست؟ به عبارت دیگر, متعلق به كدام قوم, ملت و نژاد است؟ خاستگاه اصلى و دایمى اش كجاست؟ داراى چه فرهنگ و تمدنى بوده و چه نقشى در توسعه تمدن جهانى داشته و امروزه صاحب چه جایگاه سیاسى, اقتصادى و فرهنگى در نظام جهانى است؟ و بالاخره, ارزش هاى ملهم از هویت تاریخى او تا چه حد در تحقق اهداف اجتماعى, سیاسى و فرهنگى جامعه مورد بحث, كارساز خواهد بود.(1)
بدیهى است هویت, پدیده اى ثابت و تغییر ناپذیر نیست; بلكه از آن جا كه جوامع انسانى از یك سو در برخورد و تعامل دایم با شرایط و تغییرات محیط طبیعى و از سوى دیگر, در برخورد و ارتباط مستمر با جوامع دیگر هستند; بنابراین فرایند ناشى از تعاملات این دو روند در طول زمان, تعیین كننده نسبى خصوصیات قومى, اجتماعى و ملى یك جامعه و یا به عبارت دیگر, بیان كننده ویژگى ها و مشخصه هاى مشترك, هویت جمعى آنهاست. به نظر برخى از محققان مسأل اجتماعى, نخستین نطفه هاى تمدن, در چگونگى واكنش و پاسخ بعضى از جوامع در قبال چالش هاى محیط طبیعى به ویژه تغییرات فاحش اقلیمى پدیدار گشته است; بنابراین, هویت به عنوان یك پدیده سیال و چند وجهى, حاصل یك فرایند مستمر تاریخى است كه تحت تإثیر شرایط محیطى, همواره در حال تغییر است. این كه عناصر تشكیل دهنده هویت چیست, موضوع مطالعات گسترده اى است كه در باب شناسایى ملت ها صورت مى گیرد.
داشتن زبان و باورهاى مشترك, بستگى هاى جغرافیایى و بستگى هاى مشترك اقتصادى, عواملى هستند كه مردمى را كه زمانى طولانى با هم زندگى كرده اند, داراى تجربیاتى یكسان, میزانى از جهان بینى و آرمان هاى مشترك مى كند. به طور معمول, این مردم با هم زندگى كرده اند, با هم احساس خوشبختى و شادمانى داشته اند, و با هم رنج برده اند. این همان چیزى است كه مى توان آن را ((تركیب روان شناختى)) مشترك یا شخصیت و هویت ملى نامید.(2)
ایران در گذر تاریخ
تاریخ سه هزار ساله ایران, آكنده از حوادث و رویدادهاى متنوعى است كه نشان از تلاش مردمى دارد كه براى ((ماندن)) خود به مبارزه پرداخته اند. ایرانیان در طول تاریخ حیات خود به دلیل موقعیت خاص جغرافیایى كه آنان را در میان اقوام و ملیت هاى گوناگونى قرار داده بود, در یك داد و ستد دایم فرهنگى با دیگران به سر مى برده اند. همین امر سبب شده است تا فرهنگ ایران آمیزه اى از فرهنگ هاى مختلف بشرى گردد. چنانچه این فرهنگ را درختى بگیریم, آن را داراى چند پیوند مى یابیم: سومرى, بابلى, مصرى, یونانى, هندى, چینى, رومى, عرب و سرانجام فرنگى.(3)
هر كدام از این فرهنگ ها, رسوباتى بر فرهنگ ایران بار كرده است. این بار سنگین فرهنگ كه بر پشت ایرانى قرار داشته است, هویت او را ساخته و بدون آن كه گسستى در ملیت او پدید آورد, بدان پویایى بخشیده است. به گفته هگل در كتاب فلسفه تاریخ, ایرانیان نخستین قوم تاریخى هستند كه به تاریخ جهانى تعلق دارند, زیرا نخستین امپراتورى جهانى را برپا كرده اند كه اقوام بسیارى, از ایرانى و غیرایرانى را در سرزمینى بسیار پهناور در برمى گرفت. در این امپراتورى كه به دست كورش پایه گذارى شده است, اصل بنیادین تشكیل امپراتورى, یعنى همزیستى قوم هاى گوناگون, با آیین ها و زبان هاى گوناگون پذیرفته شد. در آن امپراتورى, گویا دین و زبان رسمى وجود نداشته است; اما با رشد دین زرتشتى و زبان پهلوى در دوره اشكانى, زمینه براى امپراتورى منسجم تر ساسانى فراهم شد.(4)
موقعیت جغرافیایى ایران و قرار داشتن این سرزمین بر سر چهار راه عبور, جابه جایى, مهاجرت ها و تهاجم هاى گسترده اقوام خارجى, تإثیر شگرفى بر فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است, ایران از آغاز تاریخ شناخته شده خود تا قرن شانزدهم با دو نوع چالش برون مرزى مستمر رو به رو بوده است: یكى, یورش اقوام بیابان گرد, عشیره نشین و بادیه نشین از سوى شمال, شمال شرقى و شرق و در مقاطعى از طرف جنوب غربى و دیگرى تهدیدها و چالش هاى جوامع متمدن سازمان یافته یا حامیان تمدن خاكى, غالبا از سوى غرب.(5) در این میان به رغم دگرگونى هایى كه در لایه هاى سطحى فرهنگ و هویت ایرانى پدید آمد; اما این چالش ها هیچ گاه نتوانستند به ژرفناى هویت آیینى ایرانیان رسوخ كنند.
تساهل آیینى ایرانیان اگرچه بسترى براى پویایى فرهنگ آنان فراهم ساخت; اما غلبه روح مادى فرهنگ یونانى, آیین معنوى و فرهنگ آریایى را دچار چالش ساخت. محمود رضا افتخارزاده با اشاره به متون دینى تاریخى ایران باستان مى گوید:
گزند اهریمنى سكندر و سلوكیان كه به نابودى میراث معنوى آریایى انجامیده بود, بحران عقاید را پدید آورد و نه تنها رعایا نسبت به آیین و فرهنگ, ولنگار و بى اعتقاد شده بودند, بلكه این گزند به جامعه اشرافیت و روحانیت آریایى نیز راه یافت و بسیارى از موبدان و روحانیان دچار تردید و تزلزل شدند. آتشكده ها سرد و خاموش و زمزمه نیایش و ستایش مزدا به گوش نمى رسید. روزگار مظلومیت مذهب و حسرت مذهبى به اوج رسیده بود و این زمانه و زمینه, مساعد رستاخیز آیینى است.(6)
در همین زمان تلاش ها براى حل بحران هویت و ایجاد وحدت ملى و آیینى به پیروزى آیین زرتشتى در حكومت ساسانیان منجر شد. حكومت ساسانى از همان ابتدا, حاكمیت مطلق آیین زرتشت و قلع و قمع عقاید و ادیان دیگر را در پیش گرفت. در این نهضت, روحانیت آریایى كه خود را جانشین و وارث آیین زرتشت مى دانست, در صدر سلسله مراتب اجتماعى قرار گرفت و براى تحكیم اقتدار سیاسى و اجتماعى خود به تصلب آیینى دست زد. در وندیداد آمده است:
كسى كه به دیگرى آیین غیرزرتشتى آموزش دهد و از روى آگاهى چنین كند, محكوم به مرگ است.(7)
از این جا بود كه هویت نوینى با آموزه هاى زرتشت, شروع به روییدن كرد.
در این زمان درون مایه هویت ایرانى, از حكمت آریایى و آموزه هاى دینى دوران تاریخى آنان نشإت مى گرفت, و آن, عنصر سازنده و وجود ((فر)) است كه بنیاد فلسفه سیاسى آریایى را تشكیل مى دهد.
فر, مبناى سیاسى, كلامى و دینى سیادت اشرافیت آریایى است كه در دوران دین مدارى تاریخ ایران, تكوین و تكامل یافت و گوهر اندیشه سیاسى آریایى گردید و خلق و خو و مشى سیاسى, اجتماعى اشرافیت ایرانى را در حاكمیت مطلق سیاسى اقتصادى دوران بلند تاریخى ساخت.(8)
بنابراین ((فر)) كه در متون دینى آریایى نماد قدرت سیاسى و برترى فرهنگى مى باشد, تجلى آیین و هویت ایرانى است; ایرانى اى كه به شهادت متون متعدد تاریخ باستان, هیچ گاه به دور از آیین دینى نبوده و زیست سیاسى ـ اجتماعى خود را در پیوندى دایمى با جهان بینى دینى الهى جست وجو مى كرده است.
از طرفى, ایرانیان در گذر تاریخ طولانى خود و در مواجهه با فرهنگ ها و آیین هاى بیگانه نظیر آیین بودا, مسیحیت, یهودیت, فلسفه هاى یونانى و هند, چین و رومى, یا آنان را دفع و یا اگر با روح خود سازگار مى دیدند جذب و یا در خود استحاله مى كردند. چنانچه یك ایران شناس ایتالیایى مى گوید:
كورش قبول مى كرد كه نهادهاى مستقر در دوران پیش از خود را همچنان دست نخورده نگاه دارد. وى خدایان دیگر مردمان را حرمت مى نهاد و آنها را معبود خویش نیز به حساب مىآورد. انسان مى تواند در این روش, آشكارا عامل تبلیغى زیركانه اى را بازیابد; اما وجود یك سلسله اصول و مبادى اخلاقى, داشتن روحیه اى مبنى بر تساهل كه در بطن نظام حكومتى پابرجا گردیده و پرورانده شده باشد, پایبندى به همزیستى اى كه با برداشتن مبتنى بر هدفى فراتر از ملاحظات محتمل سیاسى توإم باشد, مبین علو طبع بى چون و چراى یك قوم و ملت است, و حكایت از روحیه آزادمنشانه اى دارد كه در رفتار انسان, تبلور عینى یافته باشد.(9)
ایرانیان در طول حیات تاریخى ـ سیاسى خود با تإسیس امپراتورىهاى بزرگ و قدرتمند, گونه هاى تازه اى از نظام سیاسى را به وجود آوردند. در دوران هخامنشى, فدراسیونى از سرزمین هاى مشترك المنافع به صورت نیمه مستقل به وجود آمد كه در آن به گروه هاى انسانى گوناگون, این امكان را مى داد تا هویت فرهنگى و مدنى ویژه خود را حفظ كنند. ملیت ایرانى تا دوران ساسانى قوام و گسترش یافت و این دوران, دوران پیشرفت هاى خیره كننده در مفاهیم ملیت و هویت بود. با پیدایش عنوان سیاسى ((ایرانشهر)) در میانه دوران ساسانى, مفهوم تازه اى از سرزمین سیاسى یا ((كشور)) پدید آمد و مرزهاى واقعى ایران ترسیم شد.(10) از این پس, مرزهاى سیاسى هویت ایرانى نیز معین گشت و تا وقتى كه نظم سیاسى دچار آشفتگى نشده بود, ایرانیان خود را متعلق به این واحد سیاسى مى پنداشتند و نوعى وفاق سیاسى, اجتماعى را به نمایش مى گذاشتند.
مهم ترین عنصر ساختار سیاسى در ایران, شاهنشاه بود كه در تاریخ تمدن ایرانى, داراى دو جنبه سیاسى و ملكوتى است و ریشه در آیین كهن میترا (آیین مهر) و دین مزدا (آیین زرتشتى) دارد. از سوى دیگر, در تاریخ سیاسى ایران, عنوان شاهنشاه از آن كسى بود كه در نظام هخامنشى, پارتى و ساسانى, بر شاهان محلى, شاهى داشت. در ژرفاى آیین مهر, شاه به معناى برترین مردان است و شاهنشاه را نیز برترین برتران گویند. بر اساس این آیین, انسان ایرانى وظیفه دارد خود را بپروراند تا به مقام شاهى برسد.(11) این روح استعلایى و برترى طلبى, بخشى از فرهنگ سیاسى ایرانیان را در مقابل سایر جوامع پدید آورد.
از سوى دیگر, آموزه هاى زرتشتى,(12) انسان را در پیكار دایمى نور با ظلمت و اهورا با اهریمن, به جانبدارى از جبهه نور و اهورا فراخوانده, و او را وادار مى ساخت تا در تلاشى سخت در مقابل چیرگى ظلمت پایدار بماند. این همان پیكارى بود كه در اسلام با عنوان مبارزه حق و باطل, براى مومنان تكلیف گردید. نهضت زرتشت با نفى گروه بى شمار خدایان و كاهنان بى معناى آریایى, وحدت عقیدتى و یكتاپرستى را جایگزین آن ساخت.
میراث زرتشت, جامعه اى به شدت مذهبى و دینى و روحیه اى كاملا عرفانى بود. جنبه هاى تربیتى این آیین كه همواره دعوت به پندار نیك, گفتار نیك و كردار نیك مى كرد, در مقابل سرشت هاى ناپاك و شر ایستادگى مى كرد. تعالیم زرتشت بر هویت فرهنگى و سیاسى ایرانیان تإثیر شگرفى داشت.
آیین اسلام و هویت ایرانى
مهم ترین رویداد تاریخ كهن ایرانیان كه نقطه عطفى در تحولات سیاسى و اجتماعى این سرزمین به شمار مىآید, ظهور اسلام و ورود همسایگان عرب با بیرق دین جدید به سرزمین ایران بود. اعراب نو مسلمان به فرماندهى سعدبن ابى وقاص, سپاه ساسانى را كه بیش از چهارصد سال بر این سرزمین فرمانروایى كرده بود, شكست داده و فاتحانه وارد مدأن شدند. از این پس, ایران ضمیمه سرزمین هاى خلافت گردید و بخشى از جهان اسلام به حساب مىآمد. این رخداد, اولین تصادم میان فرهنگ ایرانى آریایى و فرهنگ سامى بود كه محملى از آیین جدید به همراه داشت.
بنابراین, هویت ایرانى در قرون اولیه اسلامى از دو آیین مایه گرفت: آیینى از گذشته باستانى اش كه آمیزه اى از ادبیات و فرهنگ و روح ایرانى بود و دین جدید كه دگرگونى ژرفى را در فكر و فرهنگ و هویت ایرانى به وجود آورد. این آمیزه جدید, نسل نوینى ساخت كه اگرچه ((ایرانیت)) را در عمق روح خود نگاه داشت و دین جدید را در درونى ترین لایه هاى خود پذیرا شد, اما آن را مغایر با دین جدید ندید; آتشكده ها (كه محل عبادت زرتشتیان بود) تبدیل به مسجد گردید, نمازها و نیازها تنها تغییر شیوه دادند و حتى در جاهایى نماز به زبان فارسى خوانده شد, نام هاى قدیمى جابه جا گردید و رسم هاى كهن چون نوروز و سده و مهرگان و غیره برجاى ماندند, سبك معمارى بناهاى ساسانى متروك نشد, و موسیقى باربدى و نكیسایى نیز نشانه هایى از خود برجاى نهاد(13) و بالاخره این كه ایران پیش از اسلام با تغییراتى در كالبد خود, روح خود را سازگار با ایران بعد از اسلام یافت.
به هر روى در دو قرن اول اسلامى, پس از یك دوره پرتلاطم, هویت ایرانى دچار چالش گردید و در یك بحران عمیق فرو رفت. در این میان, تلاش هوشمندانه ایرانیان كه بر یك محمل پویاى فرهنگى استوار بود, نوعى همزیستى و آشتى میان فرهنگ دیرینه خود با دین جدید یعنى اسلام ایجاد كرد, از همان ابتدا سه گرایش از سوى ایرانیان بروز كرد:
یكم, مربوط به ملى گرایان ایرانى و ضدعرب بود كه از شكست ایران از اعراب احساس حقارت مى نمودند و براى جبران آن, هر آنچه را كه مربوط به عرب بود, نفى مى كردند. افراطى ترین افراد این گروه حتى با اسلام ـ به سبب منشإ عربى اش ـ مخالف بودند. دبیرانى كه رسوم ساسانى را لازمه دبیرى مى دانستند, از این گروه اند.(14)
دوم, به گرایش نوابغى چون بخارى, طبرى, غزالى, خواجه نظام الملك, خواجه رشید, حمدالله مستوفى و راوندى مى توان اشاره كرد كه مقهور و مغلوب شریعت و عربیت تسنن بودند و اصالت ایرانى خویش را انكار كرده و هویت عربى مى جستند و براى خود, شجره نامه عربى مى ساختند.(15) آنان هر آنچه بوى ایران قبل از اسلام داشت, نفى كردند و علیه قهرمانان آیینى و ملى ایران دشنام ها روا مى داشتند و یا مى گفتند:
نوروز از آن جهت بى اعتبار و ممنوع است كه عرب آن را به رسمیت نشناخته و آن را جشن ویژه مجوس مى داند.(16)
سوم, گرایش بسیارى از بزرگان علم و ادب ایرانى است كه تلاش كردند با پذیرش و حتى ترویج اسلام, حساب دین جدید را از عربیت آن جدا سازند. آنها سلطه اعراب بر ایران را واقعه تلخى مى دانند, ولى معتقدند اگر ایرانى استقلال و زبان و فرهنگ و دین قبلى خود را از دست داد, در برابر, چیزى را به دست آورد كه تلخى آن شكست را جبران كرد. فردوسى از بزرگان چنین تفكرى است كه زبان فارسى را نجات داد. سنایى اصطلاحات و مفاهیم زرتشتى را وارد عرفان اسلامى كرد و سهروردى از حكمت هاى قبل از اسلام براى تدوین فلسفه اشراقى خود سود جست.(17)
اگر چه گرویدن ایرانیان به اسلام, به دلایل سیاسى, اجتماعى و اقتصادى صورت پذیرفته است, اما خصلت روحى ایرانیان كه گرایش به تسامح فرهنگى و به افكار و پدیده هاى نو است, نیز شرایط مناسب ترى براى آمیزش میان اسلام و ایران پدید آورده است; از این رو برخى دلایل این گرایش برشمرده مى شود:
1 ـ حضور ایرانیان در شبه جزیره عربستان یعنى زادگاه اسلام و آشنایى با دین جدید به انتشار آن در میان سایر ایرانیان یارى رساند. برخى از ایرانیان مانند سلمان فارسى كه مقام پر ارجى نزد پیامبر(ص) داشت و مورد اعتماد ایرانیان شبه جزیره بود تإثیر به سزایى در گرایش ایرانیان آن منطقه به اسلام بر جاى گذاشت. ایرانیان زمانى كه باشعارهاى تازه اى همچون عدالت اجتماعى, برادرى و برابرى, رفع ظلم و تبعیض میان انسان ها و مبارزه با حكومت هاى جأر, آشنا گردیدند مانند سایرین به آیین جدید گرایش پیدا كردند.
رغبت ایرانیان به اسلام ـ كه در آن زمان به موالى مشهور بودند ـ تا آن اندازه بود كه پیامبر اكرم(ص) درباره آنان مى فرماید:
آن كه از روى میل و اشتیاق وارد اسلام مى شود, بهتر از كسى است كه از روى ترس وارد اسلام مى گردد و این[ اعراب] منافق, از روى ترس قبول اسلام كردند; ولى موالى (ایرانیان و ...) با میل و اشتیاق وارد اسلام شدند.(18)
آموزه هاى دینى كه ایرانیان را به آن متمایل ساخت سبب شد علاوه بر پذیرش اسلام, ایرانیان با توجه به سوابق فرهنگى و تاریخى خود در تإسیس و ترویج علوم اسلامى سهم به سزایى داشته باشند.
2ـ در پى نهضت زرتشت و به رسمیت شناختن این آیین توسط شاهنشاهى ساسانى, علاوه بر تقویت نظام كاستى (طبقاتى), روحانیان بخشى از مقدسات آیینى شدند و بر طبقات ممتاز, نخبگان و رعایا سلطه و سیطره تام یافتند. اردشیر بنیان گذار حكومت ساسانیان با تمام نیرو از آیین زرتشتى دفاع كرد و آن را بر سرتاسر ایران حاكم ساخت, چرا كه آن را براى وحدت ملى ایرانیان ضرورى مى دانست و از سوى دیگر به وسیله این آیین بردگان و كشاورزان را وادار ساخت تا با رضایت براى اربابان كار كنند. در واقع اعتقاد به آیین زرتشت با توجه به آموزه هاى آن, براى توجیه نظام طبقاتى (كاستى) و تمركز قدرت و حمایت از اشراف و زمین داران بزرگ به كار رفت. همین امر سبب تضادهاى عمیق طبقاتى گردید و زمینه نارضایتى و شورش و اعتراض هاى عمومى را فراهم ساخت.
ایرانیان به حكومت ساسانى چنان سوء ظن داشتند كه حتى در مقابل تهاجم اعراب به ایران از خود تحركى نشان ندادند. عبدالحسین زرین كوب در این زمینه مى نویسد:
رژیم ساسانى به اندازه اى نزد عامه روستاییان و پیشه وران و اصناف منفور شده بود كه حتى مصیبت تهدید بیگانه هم حس وفادارى به آن را در كسى تحریك نكرد.(19)
بى گمان سوءظن ایرانیان به آیین زرتشتى و حاملان آن یعنى موبدان, از بدگمانى آنان به حكومت سرچشمه مى گرفت, چرا كه موبدان با گستره نفوذى كه در میان مردم داشتند, آنان را وادار به تبعیت از دولت مى كردند و معترضان را كافر مى پنداشتند. همین وابستگى دین و دولت به یكدیگر در زمان برافتادن حكومت ساسانیان, سبب برافتادن دین زرتشت كه سخت به دولت وابسته بود, گردید. این گونه بود كه ایرانیان از خود مى پرسیدند كه اگر شاهان و عالمان دینى, چنان كه ادعا دارند, به مقتضاى دین عمل مى كنند, پس چرا این همه تبعیض و بیداد مى كنند؟ در این جا بود كه آیین جدید, سخن از برابرى و وفاق مى داد و ملاك برترى را فقط یك چیز مى دانست: ((ان اكرمكم عندالله إتقیكم)).
بنابراین, ایرانى دیندار, زمانى كه خود را فرودست مى دید و درها به روى او بسته شد, به دنبال درى دیگر بود كه آیین محمد(ص) را به عنوان واكنشى علیه آیین اوستا پسندید, آیینى كه شالوده حیات نظام استبدادى ساسانى بود و پشتیبان سلطه فرا دست ها.
3ـ مسإله دیگرى كه موجب گرایش ایرانیان به اسلام مى شد, سرخوردگى آنان از حكومت رو به زوال ساسانى و نیز خستگى از جنگ بوده است. طبرى در كتاب تاریخ خود ضمن بررسى این مسإله خاطرنشان مى سازدe
: از بین سه امرى كه عرب ها طبق معمول, قبل از جنگ به لشكر ایران پیشنهاد مى كردند, اسلام یا جزیه یا جنگ; ایرانیان ضمن پرهیز از جنگ, جزیه را نیز كسر شإن خود مى دانستند و اسلام را ترجیح مى دادند.(20)
هرچند عده اى نیز كه بیشتر در میان افسران و سربازان ایرانى بودند, با هدف ایجاد برابرى اجتماعى و نظامى و اقتصادى با عرب ها به دین اسلام روى آوردند, اینان در پى كسب احترام به موقعیت هاى اجتماعى شان بودند و زمانى كه عرب ها به وعده خود مبنى بر ایجاد تساوى اجتماعى عمل نكردند, همین مسإله موجب بى رغبتى آنان به دین جدید گردید.
بدین سان, اسلام بخشى از هویت ایرانى شد و پیوند وثیقى میان ایرانیت و اسلامیت ایرانیان برقرار گردید. این پیوند آن چنان بود كه بسیار طبیعى و جزء سرشت فرهنگى ایرانیان شد به گونه اى كه اغلب به این دوگانه اندیشى آگاه نبودند.
آموزه هاى شیعى و هویت ایرانى
كاربست لفظ شیعه و اطلاق آن به افراد و گروه هاى شیعى در ابتدا به یك گونه مشخصى نبوده است; چرا كه گاهى نیز به طرفداران هاشمیان و علویان و گاهى به پیروان اعتقادى امام على7 اطلاق مى شد كه ایشان را امام منصوب از سوى رسول خدا(ص) مى دانستند. علاوه بر تشیع اعتقادى كه مرزهاى كلامى و فقهى آن در زمان امام باقر و امام صادق8 كاملا تبیین مى شود, عده اى نیز تشیع را در حد دوستى اهل بیت دنبال مى كردند.(21) همچنین فرقه هایى همچون زیدیه و اسماعیلیه نیز جزء گرایش هاى شیعى به شمار آمده است; اما بیشتر تإكید و توجه این نوشتار بر شیعه اعتقادى استوار است كه به ویژه در سده هاى اخیر از سوى عالمان شیعى, تلاش هاى زیادى براى تبیین كلامى و فقهى آن صورت گرفته است. بدین ترتیب شیعه اثناعشرى (امامیه) كه نظام اعتقادى خود را بر سنت و سیره معصومین: استوار ساخته است, شالوده منظومه فكرى اكثریت شیعیان مى باشد كه در سرزمین هاى مختلفى گسترش یافت و سرانجام در ایران, خاستگاه مهمى در هویت ملى ایرانیان پیدا كرد.
مذهب شیعه در پى جریان تاریخى سقیفه و شكل گیرى خلافت عربى, با تإكید برحقانیت و پیروى از على7 و اهل بیت او شكل گرفت و منادى رهبرى نهضت عدالت خواهانه اى شد كه در مقابل خلافت رسمى و اشرافیت عربى از خود واكنش نشان مى داد.
ایرانیان از این زمان با دو روایت از اسلام رو به رو مى شوند: اسلام خلافت و اسلام امامت. در این میان, شیعه یعنى اسلام امامت با روح ایرانى سازگارتر بود.
استاد مطهرى در این باره مى گوید:
حقیقت این است كه علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدنشان یك چیز است, ایرانى روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته خود را در اسلام یافت. مردم ایران كه طبعا مردمى باهوش بودند و به علاوه, سابقه فرهنگ و تمدن داشتند, بیش از هر ملت دیگر نسبت به اسلام شیفتگى نشان دادند و به آن خدمت كردند. مردم ایران بیش از هر ملت دیگر به روح و معناى اسلام توجه داشتند. به همین دلیل توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشترى یافت, یعنى ایرانیان روح اسلام و معناى اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند. فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخ گوى پرسش ها و نیازهاى واقعى روح ایرانیان بودند. آن چیزى كه بیش از هر چیز دیگر روح تشنه ایرانى را به سوى اسلام مى كشید, عدل و مساوات اسلامى بود.(22)
در منابع تاریخى به موارد متعددى بر مى خوریم كه ایرانیان از بى عدالتى ها, تبعیض ها و عدم تقسیم مساوى بیت المال و بى مهرىهایى كه دستگاه خلافت به خصوص در مورد آنان روا مى داشت, نزد امیرالمومنین7 شكایت مى كردند و حضرت با آنان همدردى مى كرد.(23) این برخوردها با ایرانیان از زمان ترور خلیفه دوم به دست یك اسیر ایرانى به عنوان اولین واكنش ایرانیان در برابر اسلام خلافت تشدید شد و آنان هر چه بیشتر به سمت اسلام امامت گرایش پیدا كردند. برخورد امام شیعیان با ایرانیان, اسباب انتقاد و سرانجام دشمنى اشراف و نخبگان عرب حجاز و عراق را با ایشان فراهم ساخت, چرا كه امام على7 به ایرانیان و زبان و فرهنگشان احترام مى گذاشت و حاضر نبود رفتار و گفتار و نگاه تبعیضآمیز خلفاى پیشین را با آنان داشته باشد, حتى گفته مى شود كه خلیفه دوم در بستر مرگ, به ابن عباس به سبب حمایت همه جانبه بنى هاشم از ایرانیان, شدیدا اعتراض كرده است.(24)
در ایران روایت تسنن از اسلام, كه طبیعت متصلب و تعبد آیینى خاص خود را داشت, از آغاز روایت رسمى و مسلط بود. این روایت انسان را به قبض و حبس عقل و انسداد اندیشه و تعصب فرامى خواند; حال آن كه روایت تشیع از اسلام, انسان را به آگاهى و آزادگى و علم و عقل و اندیشه و اجتهاد فرامى خواند و رسالت خود را ستیز با تحجر و تعصب و بیداد سیاسى و اجتماعى قرار داده بود; از این رو تشیع به دلیل گوهر انسانى و عقلانى خود, مشخصه هاى اصیل ایرانى را به رسمیت شناخته و به آنها محتوا و جهت داد. در چنین تركیب و تإلیف و پیوندى بود كه انسان ایرانى هویت تازه اى یافت و فرهنگ و تاریخ ایران پس از باستان را ساخت. توحید و جامعیت آیین اسلام و حضور همه جانبه او, جهان بینى ثنوى ایرانى را محو كرد و نیز عناصر متعالى انسانى و تاریخى تشیع, صور كلامى خیال ایرانى را راند و موضوع و محتواى روح ایرانى شد; راهبران عقیدتى تشیع كه اسوه هاى آرمانى او بودند جاى امشاسپندان و ایزدان را گرفتند و ایرانى را از فضاى اثیرى و آسمان خیال به زمین واقعیت و مسوولیت آوردند. عرفان متعالى شیعه, نیازهاى ذاتى روح معنویت گراى ایرانى را سرشار نموده و احكام عبادى و عملى ساده و آسان و عقلانى آن, به زندگى فردى و اجتماعى ایرانى معنا و جهت داد(25) و او را از رنج و سختى آیین كهن خود آسوده كرد.
در ابتدا اقبال ایرانیان به اسلام كه صلاى برابرى و رهایى از قید بى عدالتى و تبعیض هاى نارواى اجتماعى را درمى داد, فرصت بیشترى براى مهاجمان عرب بود; اما دیرى نپایید كه امویان سخن از برترى ویژگى هاى نژادى و قومى عرب راندند. استدلال آنان این بود كه ((اسلام, دینى عربى است)); ((محمد, مظهر عربیت است)); ((قرآن, كتابى عربى است)) و با این گرایش هاى پان عربیسم, روایات زیادى از زبان رسول ساخته شد, چنان كه خلیفه دوم گفته بود:
ایرانیان و دیگر ملل مغلوب, از عرب ها نباید ارث برند, مگر خون عربى در رگ داشته باشند.(26)
از این زمان بود كه ایرانیان در اجراى مراسم نوروز و مهرگان و سایر آیین هاى خود مورد بى مهرى قرار گرفتند و برگزارى برخى آیین هاى آنان ممنوع شد.
بدین ترتیب, مشخص مى شود كه واكنش هاى ستیزه جویانه ایرانیان در مقابل اعراب مسلمان, ستیز علیه اسلام خلافت بوده است. شخصیت و رفتار ابومسلم خراسانى شاهد گویایى بر این مدعاست, چرا كه ابومسلم زمانى كه علیه امویان قیام مى كند و به فروپاشى دولت اموى دست مى یازد, به تإسیس دولت ایرانى اقدام نمى كند; بلكه با رویى گشاده به استقبال عباسیان, به عنوان خویشاوندان پیامبر(ص) مى رود.
در مجموع, عوامل زیر سبب گرایش ایرانیان به تشیع گردید:
عامل اول, نقش پیشوایان, مبلغان و ترویج كنندگان مذهب شیعه: آشنایى ایرانیان با شخصیت و سیره امام على(ع) تإثیر شگرفى در نفوذ تشیع در میان آنان داشت. این امر به دلیل رفتار محبتآمیز امام على با ایرانیان تشدید مى شد. اصحاب و كارگزاران حكومت امام على نیز كه به مناطق مختلف مى رفتند, آیین شیعه را ترویج مى دادند. به این ترتیب تشیع در مكه, یمن, مصر, عراق و ایران روز به روز رو به گسترش نهاد.(27) بى تردید شخصیت سلمان فارسى را در شیفتگى ایرانیان به آیین تشیع نمى توان نادیده گرفت. علاوه بر خلافت پربار امیرالمومنین, باید به نهضت عظیم فرهنگى امام صادق(ع) و حضور مبارك امام رضا(ع) در خراسان و تإثیر آنها در گسترش تشیع در میان ایرانیان نیز اشاره كرد.(28) شاگردان امامان: و عالمان شیعى در دوره هاى بعد, این فرایند را ادامه دادند.
علامه محمد حسین مظفر معتقد است تشیع در ایران بعد از قرن اول هجرى در ایام امام باقر و امام صادق و همزمان با حكومت بنى امیه ظهور كرد. این دو امام, شیعیانى در ایران داشتند كه از طریق مكاتبه, مسألى را با آنها در میان مى گذاشتند و حقوق مالى خود را براى آن دو امام مى فرستادند. وى بر این باور است مردم ایران تا زمان حضور امام هشتم شیعیان در خراسان, با تشیع به مفهوم خاص و اعتقادى آن, آشنایى چندانى نداشتند, بلكه بیشتر ارادت و دوستى خود به على(ع) و اهل بیت او را اظهار مى داشتند; اما زمانى كه امكان دسترسى به امام رضا براى آنان فراهم آمد و علاوه بر آن در مناظره هاى علمى ایشان هم حضور مى یافتند, آشنایى مردم ایران با تشیع آغاز گشت و تشیع در ایران چنان نیرومند شد و گسترش یافت كه عباسیان مبادرت به قتل امام هشتم كردند.(29)
عامل دوم, از آن جا كه گروه حاكم در خلافت اموى و عباسى پیرو مذهب تسنن بودند, تشیع به عنوان مذهب ضعیف شدگان, ستمدیدگان و گروه هاى محروم ایرانى (موالى) مورد استقبال قرار گرفت. كشش ویژه ماهیت ((اعتراض كننده)) تشیع, دلیل این استقبال بود.(30) موالى (ایرانیان) در حكومت على(ع) داراى جایگاه شایسته اى بودند كه تا پیش از آن, چنین جایگاهى نداشتند. ایرانیان, تشیع را با روح حق پرست و عدالت جوى خود سازگارتر مى دیدند و بر همین اساس, حركت هاى ظلم ستیز شیعى را تحسین مى كردند.
بى گمان حادثه خونبار عاشورا و نهضت امام حسین(ع) پیوند وثیقى با روحیه ظلم ستیز ایرانیان داشته است. آنان به این باور رسیدند كه جفاى دولت هاى اموى و سپس عباسى منحصر به خودشان نیست; بلكه علویان به ویژه امام شیعه نیز از جور این حكومت ها در امان نیستند. شركت ایرانیان در قیام هاى ضد اموى و همراهى آنان با مختار ثقفى به خون خواهى امام حسین و نیز عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بر ضد حجاج بن یوسف ثقفى,(31) رابطه میان گرایش به تشیع و نفرت از حكومت هاى ظالم را به خوبى نشان مى دهد.