در شماره اول نشریه وزین «حكومت اسلامی» مقاله‏ای بسیار مهم و پرمغز از استاد محترم آیه‏الله مصباح یزدی -دام ظله‏العالی- تحت عنوان «اختیارات ولی فقیه در خارج از مرزها» به طبع رسیده است كه بهانه حقیر برای یادداشت فعلی می‏باشد. از آن‏جا كه استاد محترم در مقاله خود مطالب مهمی را به اختصار بیان فرموده‏اند می‏توان نوشتار حقیر را نوعی شرح بر برخی قسمت‏های آن دانست.

مرزهای سیاسی: مصلحت و توجیه عقلایی

الف) امروز جمعیت كره زمین در میان عناصر اجتماعی خاصی به اسم كشور تقسیم شده‏اند و هر كشور دارای حكومتی است و در خانواده بین‏المللی دارای شأنی و با دیگر اعضا شبكه‏ای از روابط را داراست. از جمله ویژگی‏های این كشورها داشتن سرزمین معین است كه حدود آن‏ها با مرزهای سیاسی مشخص می‏شود.

مرزهای سیاسی امروز محصول حوادث تاریخی متعددی است كه طی سال‏ها و قرن‏های گذشته اتفاق افتاده است.اماگذشته از دلایل آن حوادث و بر حق یا بر باطل بودن عناصر اصلی جریان‏های سابق مردم دنیا به این اصل مهم رسیده‏اند كه: «باید مرزهای كشورها را محترم شمرد و حكومت‏ها باید سعی كنندبااحترام به حاكمیت سایر كشورها منافع برون مرزی خود را دنبال نمایند». استدلال عمده برای این حكم «مصلحتی» است؛ یعنی اگر غیر آن باشد نتیجه‏اش جنگ و خون‏ریزی است و این امر- حتی اگر منافع موقتی برای برخی كشورها در بر داشته باشد- نهایتاً به ضرر همه است. سازمان‏ها و قوانین بین‏المللی همه بر این اساس استوار شده‏اند.

ب) علمای علم سیاست ضمن قبول مصلحت‏اندیشی فوق از دیرباز سعی كرده‏اند توجیه درستی از مرز بندی سیاسی پیدا كنند. انگیزه آنان در این كاوش نظری عمدتاً دو مطلب بوده است: اول این كه: اگر فرض كنیم همه مردم زمام كار را به دست عقلاً بدهند در آن صورت چه نوع تقسیم بندی درست و معقولی به جای

وضع قبلی می‏توان ارائه كرد؟ دوم: مرزهای سیاسی امروز محصول لشكركشی‏ها و جاه‏طلبی‏های حكومت‏های خودكامه و زورمدار سابق (و لاحق!) و نوعی خروج از حالت طبیعی و چه بسا سرچشمه گرفتاری‏های متعددی بین جوامع بشری است. لذا اگر مبنای درست كشف شود و به تدریج همه بدان مذعن شوند می‏توان سیری تدریجی به سوی حالت معقول به راه انداخت كه در زمان مناسب مرزبندی سیاسی عقلایی را تحقق بخشد.

ج) كاوش‏های نظری در این مورد را می‏توانیم به سه دسته تقسیم كنیم:

دسته اول: علمایی كه سعی كرده‏اند با ارائه مفهوم ملیت (nationality) آن را مبنای مرزبندی قرار دهند. این مسلك غالب در فكر سیاسی قرون نوزدهم و بیستم بوده است و فقط در دهه‏های آخر قرن جاری میلادی است كه تردید درباره‏ء آن در ادبیات فلسفه سیاسی غرب ظاهر شده است.[1] دسته دوم: تلاش برای ترسیم حدود عقلایی یك كشور (state) بر اساس كارآمدی حكومت است. این مسلك از

ارسطو آغاز شد و عمدتاً در ادبیات مدرن به دست فراموشی سپرده شده است.

دسته سوم: تلاش برای ترسیم حدود كشور بر اساس اقتضای «عقلانیت مشترك» است كه باید قویترین مبنا در بحث مرزها شمرده شود اگر چه غالب سیاستمداران با آن سر خوشی ندارند!

مسائل ملیت

الف) اتكا به مفهوم ملیت برای ترسیم حدود كشورها مسلك مختار فلاسفه لیبرال است و در طول چهار قرن گذشته كتاب‏ها و رساله‏های متعددی در غرب درباره حدود این مفهوم و كاربردهای آن در غرب نگارش یافته است. قطع نظر از اختلاف دیدگاه‏های مطرح شده می‏توانیم تئوری كلاسیك ملیت را در سه اصل زیر خلاصه كنیم:

اصل اول: ملیت ماهیت تاریخی دارد و در نتیجه امری جعلی نیست و مردمی كه دارای یك ملیت مشترك هستند دارای اشتراكات متعددی مانند زبان فرهنگ و دین و امثال این‏ها می‏باشند. سرزمین مشترك هم غالباً جزء این اشتراكات محسوب می‏شود. اصل دوم: ملیت امری محترم و مقدس

است و احترام به آن باید همگانی باشد. مردم صاحب یك ملیت مشترك باید ضمن مقدس شمردن ملیت خود در راه حفظ آن از هیچ امری (حتی فداكردن جان خود!) دریغ نورزند.

اصل سوم: حق مسلم هر ملیتی این است كه حكومت خود را داشته باشد.

ب) علی رغم ضعف‏های اساسی كه متفكران لیبرال در استدلال برای مبنای فوق با آن روبه‏رو بوده‏اند ملیت‏گرایی در قرون هیجدهم و نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم را باید پایه تأسیس اغلب حكومت‏های اروپایی امروز به شمار آورد! و باید گفت روشنفكران و اصحاب قلم سهم مهمی در عمومی كردن مسلك ملیت‏گرایی داشته‏اند. از جمله مشكلات نظری كه تئوری ملیت با آن روبه‏رو است می‏توان به دو مورد مهم زیر اشاره نمود:

اشكال اول: مربوط به وضع اقلیت‏ها است این مشكل را باید قدیمی‏ترین مشكل فكر سیاسی لیبرال دانست. فرض كنید جمعیت كوچكی از ملیت آلمانی در وسط سرزمین لهستانی‏ها در شهری زندگی می‏كنند لهستانی‏ها و آلمانی‏ها حكومت‏های خاص خود را دارند اما با این اقلیت چه باید كرد؟ اگر بخواهیم آنان را مستقل كنیم (یا به آلمانی‏ها بپیوندند) حفظ امنیت لهستان دچار مشكل مهمی خواهد شد. از سوی دیگر فكر لیبرال شهروند درجه دو را هم رفض می‏كند به عبارت دیگر اقلیت مذكور علی‏رغم این كه رسماً شهروند درجه یك به حساب می‏آیند اما به خاطر اقلیت بودن عملاً نمی‏توانند هیچ قدرتی را در جامعه لهستان از طریق دموكراتیك كه مبتنی بر رأی عمومی است به دست آورند. اشكال دوم: جان فشانی برای حفظ ملیت با اصالت فردی در تعارض كامل است زیرا حكومت دلیل وجودی خود را از ژاندارمی آزادی‏های فردی به دست می‏آورد تا انسان‏ها بتوانند در محدوده قانونی هر چه می‏خواهند بكنند. فدا شدن برای ملیت نقض این غرض است. [2] ج) اشكال اول قدیمی است و برای علاج آن نسخه خود مختاری (و تشكیلات فدرالی برای دولت) ارائه شده است. این امر به معنای عدول از اصل سوم یعنی حق استقلال سیاسی برای ملیت‏ها است. درنتیجه در همه اصول ایجاد تردید می‏نماید مثلا فداكاری برای خود مختاری معنا ندارد. تردید در اصل اول كه مدعی ماهیت تاریخی برای ملیت است تكان دهنده‏تر است! فرض كنید حكومتی دارای بخش‏های خود مختار متعددی باشد در آن صورت چه چیزی باید وحدت حكومت را قوام دهد؟ تجربه جدید تشكیل دولت آمریكا اصل اول تئوی كلاسیك ملیت را تغییر داد مبتنی بر نظر جدید ملیت می‏تواند جعلی باشد همانند ملیت آمریكایی كه به كوره ذوب فرهنگ‏ها تشبیه شده است یعنی همه ملیت‏ها باید در ملیت جدیدی مبتنی بر زبان انگلیسی تفكر لیبرال و منش آمریكایی! ذوب شوند. رهبران سیاسی این تجربه معتقد بودند كه با سرمایه گذاری در نحوه آموزشی و تبلیغات می‏توان در طی یكی دو نسل ملیت جدیدی را شكل داد كه اساس وحدت كشور جدید باشد. تجربه ماركسیست‏ها در شوروی سابق هم دقیقاً همین بود. آن‏ها زبان روسی و مكتب ماركسیسم لنینیسم را مبنای ملیت جدید قرار دادند.

اما تجربه جدید با مشكلات فراوانی روبه‏رو شده است: در مبانی نظری نیاز برای داشتن توجیه در تعریف ملیت جعلی سیستم لیبرال را با بن‏بست روبه‏رو كرده است: چرا زبان انگلیسی یا روسی چرا فكر لیبرال یا ماركسیسم چرا منش آمریكایی یا روسی؟ در تحقق خارجی هم شكست این تز كم‏تر از میدان فكر و نظر نبوده است: همگان شاهد تجربه روسی بودیم و تجربه آمریكایی هم جامعه‏ای پرتنش و پر از تبعیض ارائه داده است. اروپایی‏ها در تجدید نظر در تئوری ملّیت كلاسیك به فرمول «تعدّد ملیّت‏ها» رسیده‏اند كه نمونه بارز آن كشور سوئیس است: چند زبان رسمی چند ملیت و... د) پس از برخورد با مسائل فوق و عناصر دیگری كه فعلاً مجال بحث آن‏ها نیست[3] توجه متفكران سیاسی لیبرال به تئوری جدیدی جلب شده است كه در آن مرزهای سیاسی موجود به تدریج كم رنگ شده و جهان به سوی نظم مدنی واحدی سیر خواهد كرد كه در آن ارزش‏های لیبرال مبنای روابط مدنی خواهد بود. البته عجیب نیست كه سیاستمداران آمریكایی و غربی از این تئوری بیش‏ترین استقبال را بكنند. برای آن‏ها چه بهتر از جهانی كه توسط كلوپ غرب اداره شود![4]

مرزهای سیاسی و كارآمدی حكومت

الف) مسلك معروف دیگر در مورد مبنای نظری مرزهای سیاسی استفاده از عنصر كارآمدی حكومت است. اگرچه این نظر در آرای سقراط و افلاطون بیان شده است لیكن ارائه مدون آن با ارسطو است. ارسطو خود را در موضع طراحی نظری حكومت قرار می‏دهد و از خود می‏پرسد: حدود و ثغور حكومتی كه تمامی امور آن بر مبنای عقلایی استوار باشد (مدینه یا شهر سیاسی در اصطلاح ارسطو) چگونه باید تحدید شود؟ در كتاب سیاست سه ویژگی مهم برای حكومت بیان شده است:

اول: حكومت باید خودكفا باشد دوم: حكومت باید قادر به دفاع معقول از خود باشد

سوم: حكومت باید بتواند با شهروندان ارتباط برقرار كند.

ارسطو سعی می‏كند از این سه اصل حدود عقلایی شهر سیاسی را (كه همان حكومت عقلایی یك كشور است) استنباط نماید. ب) لازم است در اصول ذكر شده تأملی بكنیم: «خودكفایی» در نظر ارسطو مادی نیست بلكه مدیریتی است یعنی مردم یك كشور می‏توانند عمدتاً بازرگان باشند و اصلاً چیز مهمی تولید نكنند! اما حكومت باید در همه اموری كه برای سعادت شهروندان ضروری است

برنامه‏ریزی و مدیریت نماید و هیچ امری بدون تصدی یا مقررات نباشد. مسئله دفاع همواره در اندیشه سیاسی عنصر اساسی در وظایف حكومت بوده است. از نظر ارسطو كشورها باید آن قدر بزرگ باشند كه بتوان از آن دفاع كرد و آن قدر كوچك نباشند كه نتوان عده و عدّه لازم را برای دفاع تمهید نمود. البتّه وی با فرزانگی در می‏یابد كه دفاع الزاماً و ضرورتاً متكی به قدرت نظامی نیست بلكه باید از امكانات سیاسی و اقتصادی هم در این امر كمك گرفت مثلاً

گاه می‏توان با خرج كردن و یا با برقراری اتحادیه‏های سیاسی با رقبای دشمن وی را از تهاجم بازداشت.[5] در عین حال داشتن حداقلی از توان نظامی هم ضروری است. عنصر ارتباطات هم از ابداعات ارسطو است وی معتقد است بزرگی شهر باید تا حدی باشد كه اگر حاكم مردم را در میدانی جمع كند بتواند سخنش را به گوش همه برساند!

ج) همان طور كه از توضیحات فوق روشن می‏شود محور مرزبندی

حكومت‏ها امكان مملكت داری حاكمان و انجام وظایف توسط آنان است و بدین خاطر «تئوری مرزبندی بر اساس كارآمدی» خوانده می‏شود. لیكن نتایج این مبنا بستگی فراوانی به وضع علوم و فنون و امكانات هر زمان دارد مثلاً در آخر قرن بیستم می‏توان گفت ارتباطات دیگر نمی‏تواند حدی را برای وسعت كشور الزام نماید یا سلاح‏های اتمی بازدارندگی بالایی را ممكن می‏سازند كه نقش و اهمیت تعداد سربازان را كاملاً تغییر می‏دهد. «مدیریّت» یا سازمان دهی حكومت هم می‏تواند صرفاً ابعاد بدیهی را حذف كند والّا امروز جمعیت كشورها از صدهزار تا بالغ بر یك میلیارد تغییر می‏نماید!

ماهیت حكومت و مسئله مرزها

الف) اكنون پس از توضیح اجمالی درباره دو مسلك معروف در باب مرزبندی سیاسی به بیان تئوری سومی كه مبتنی بر ماهیت حكومت است می‏پردازیم به عبارت دیگر همه ویژگی‏های حكومت باید از ماهیت آن سرچشمه بگیرد و در این مورد مسئله مرزها مستثنانیست. روش بحث چنین است: ابتدا فرض می‏كنیم كه زمام امور كاملاً به عقل سپرده شده و حدود حكومت‏ها را در چنین وضعیت ایده‏آلی به دست می‏آوریم. مرحله دوم در بحث این است كه سیر از وضعیت موجود به سوی آن صورت كمالی را اولاً: چگونه می‏بینیم؟ و ثانیاً: چه راه‏هایی می‏تواند داشته باشد؟ نقطه آغاز بحث سؤال مهمی است: حكومت چیست؟ حكومت تجمع عاملی است كه در آن عقلانیت جامعی مشترك است. این حكم را با توضیحات زیر مورد توجه قرار دهید

اولاً: انسان‏ها كه می‏توانند به صورت فردی مصدر عمل ارادی باشند جمعاً هم می‏توانند حیثیت عامل بودن پیداكنند (وجود تجمع عامل).

ثانیاً: تجمع عامل دو ركن اساسی دارد: عقلانیت مشترك و سازمان‏دهی مسلط.

ثالثاً: عقلانیت (rationality) مبنای عمل است (چه فردی و چه جمعی)؛ بر اساس عقلانیت جایگاه عمل در شبكه مقاصد و طرق نیل بدان‏ها روشن می‏شود. عقلانیت جامع آن است كه در این شبكه آن قدر بالا رود تا ربط عمل را به سعادت حقیقی انسان پیدا كند. عقلانیت‏های دیگر كه صرفاً مقاصدی را دنبال می‏كنند عقلانیت جزئی خوانده می‏شوند.

رابعاً: مشروعیت باید سیطره سازمان دهی را توجیه نماید و این توجیه باید بر اساس عقلانیت جمعی مشترك باشد. «كارآمدی» جنبه دیگری از سازمان دهی را- كه همانا مربوط به انجام وظایف حكومت است - بیان می‏نماید. آن چه در بالا به اختصار آورده‏ایم اصول مسلك خاصی در باب حكومت است كه آن را «تئوری ذاتی حكومت» نامیده‏ایم.[6]

تئوری ذاتی حكومت در پاسخ به سؤال‏های اساسی فلسفه سیاسی از قدرت و استحكام چشمگیری برخوردار است كه در این مقاله مسئله مرزهای سیاسی را به عنوان نمونه می‏آوریم.

ب) همان طور كه قبلاً اشاره كردیم همه خصوصیات حكومت و نظام مدنی باید از ماهیت حكومت استنباط شود لذا مسئله حدود كشورها و مسائل متفرع بر آن هم از این جمله‏اند. از تئوری ذاتی حكومت چنین به دست می‏آید كه در حكومت دو ركن مهم وجود دارد: «عقلانیت مشترك» و «سازمان دهی». البته گرویدن مردم به عقلانیتی خاص مسئله‏ای جدا از حقانیت آن عقلانیت است این گروش را باید پدیده‏ای اجتماعی با علل گوناگون قلمداد كرد. از سوی دیگر ظهور سازمان دهی هم تابع امكانات است و هم شدت و ضعف دارد. از این رو به خلاف مبانی قدیمی در باب حكومت كه مرزهای جغرافیایی معینی را طلب می‏كردند تئوری ذاتی حكومت مرزها را با شدت و ضعف (با قوت مدرج)

مطرح می‏كند! به عبارت دیگر مرزهای جغرافیایی مرزهای حقیقی عنصر حكومت نیستند![7]

برای تحقق حكومت مطابق این مسلك ابتدا باید عقلانیتی جامع در میان جمعی از مردم فراگیر شود و سپس سازمان دهی خاصی سیطره پیدا كند. داشتن یك سرزمین ویژه كمك بزرگی به استقرار سازمان‏دهی حكومتی می‏كند اما به هیچ‏وجه شرط ضروری ذاتی آن نیست! از سوی دیگر سیطره سازمان‏دهی می‏تواند در میان طرفداران آن عقلانیت درجات متفاوتی از ظهور را دارا باشد. اكنون این مبنای نظری عام را به كار می‏گیریم تا مسئله مرزها را در نظام اسلامی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.

ج) تعالیم اسلامی (كه در معارف مختلفی از قبیل فقه تفسیر اخلاق عرفان و كلام و... منطوی است) مبنای روشنی برای عمل ارائه می‏دهد كه ما آن را «عقلانیت اسلامی» می‏نامیم. حكومت اسلامی یعنی تجمّع عاملی كه بر اساس این عقلانیت مشترك تشكیل شده است. بدیهی است كه صرفاً گرویدن به این عقلانیت باعث تشكیل حكومت نمی‏شود بلكه لازمه آن تسلط سازماندهی خاص حكومتی (شامل سه ركن رهبری نظام تصمیم‏گیری و تقسیم كار) است. این سیطره می‏تواند در یك سرزمین معیّن در برهه‏ای از تاریخ كامل و تمام عیار باشد و در سایر نقاطی كه امت اسلامی پراكنده هستند با درجات ضعیف‏تر وجود داشته باشد. اگر چه نمی‏توانیم در آن نقاط از سیطره حكومت صحبت كنیم لیكن در عین حال وجود درجات خاصی از آن سازمان‏دهی هم قابل انكار نیست.طبیعی است سرزمینی كه در آن حكومت اسلامی -به معنای سازمان‏دهی كامل آن- مسلط شده است دارای موقعیت ممتازی می‏باشد كه ما در آثار خود آن را«ام‏القری»نامیده‏ایم.[8] ویژگی مهم و اصلی «ام‏القری» در این است كه در آن سرزمین اولاً: حكومت اسلامی مستقر شده است و ثانیاً: صلاحیّت و گستره رهبری «ام‏القری» نسبت به كل امت اسلامی است یعنی این رهبری لیاقت ولایت بر كل امت را دارد اگر چه فعلاً سازمان‏دهی محدود به سرزمین «ام‏القری» تحقق یافته است.

مسائل مربوط به «ام‏القری»

ظاهر شدن «ام‏القری» مسائل متعددی را به همراه دارد كه ذیلاً به برخی از آن‏ها اشاره می‏كنیم:

الف) همان طور كه اشاره كردیم در سازمان‏دهی حكومتی «ام‏القری» رهبری از لحاظ صلاحیت در سطح امت اسلامی است. این امر به همراه خود الزاماتی را دارد: اولاً: اگر مردم«ام‏القری»نقشی در به قدرت رسیدن رهبری دارند باید در انتخاب (بیعت) خود همواره صلاحیت رهبری كل امت را در نظر بگیرند مثلاً اگر حكومت اسلامی در ایران امروز را «ام‏القری» دارالاسلام بدانیم (كه حقیقتاً چنین است) در آن صورت شورای خبرگان رهبری در معرفی رهبر به مردم باید فرد لایق رهبری كل امت اسلامی را در نظر بگیرند. این امر آن قدر جدی است كه فرد مذكور می‏تواند ایرانی هم نباشد. ثانیاً: رهبر «ام‏القری»اگرچه درسرزمین محدودی سیطره رسمی دارد لیكن همه امت اسلامی «باید» تولّی او را به عهده گیرند.

ب) شكست یا پیروزی «ام‏القری» شكست و پیروزی اسلام است لذا اگر «ام‏القری» مورد تعرض قرار گیرد همه امت اسلامی باید برای دفاع از آن قیام نماید مگر آن كه عده و عده موجود كفایت نماید. امت اسلامی مجموعه مردمی هستند كه اسلام را برای مبنای عمل خود برگزیده‏اند و بدان ایمان آورده‏اند. بنابراین هر فرد از امت نسبت به «ام القری» مسئولیت دارد حتی اگر فرسنگ‏ها دور در بلاد كفر زندگی كند.

ج) رهبری «ام‏القری» نسبت به كل امت اسلامی مسئولیت دارد لذا منافع ملّی «ام‏القری» و استراتژی ملی آن (برای نیل بدان منافع) با سایر كشورها متفاوت است زیرا صلاح امت اسلامی در محاسبات آن نقش روشن دارد. ممكن است كسی بگوید: مطابق ادّعای فوق اگر قائل هستید كه ایران اسلامی امروز ام القری جهان اسلام است پس هرچه درآمد نفتی دارید بین یك میلیارد مسلمان تقسیم كنید نه این كه فقط در ایران خرج نمایید. در پاسخ می‏گوییم: ایران اسلامی «ام‏القری» امت و مصالح امت اسلامی در مصالح «ام‏القری» به نحو اصولی ظهوردارد اگر خرج درآمد نفتی ایران در سایر نقاط به نفع امت اسلامی باشد مسلما باید این كار صورت بگیرد و یا تا حدی كه این نفع آشكار است باید عمل شود. اگر امروز چنین عملی صورت نمی‏گیرد دقیقا به این دلیل است كه این كار به ضرر آشكار دنیای اسلام است اگر ما درآمد نفتی ایران را صرف سایر نقاط كنیم ایران اسلامی ضعیف و فشل می‏شود و چون این سرزمین اكنون «ام‏القری» است پس ضعف و از هم‏گسیختگی آن باید از هم گسیختگی امت اسلامی به حساب بیاید. در نتیجه: نه تنها صرف درآمدهای نفتی ایران برای «ام‏القری» موجه است كه اگر درآمد سایر نقاط را هم صرف «ام‏القری» كنیم به خطا نرفته‏ایم.

د) فرض كنید در دو كشور الف و ب از دنیای اسلام دو فقیه جامع‏شرایط قیام كرده و حكومت‏های اسلامی تشكیل داده‏اند. آیا تداخلی بین سیطره دو فقیه فوق پیدا نمی‏شود؟ و اگر می‏شود چگونه باید حل گردد؟ در پاسخ باید بگوییم كه روابط این دو كشور و فقهای در رأس آن‏ها باید در حالت‏های مختلف بررسی گردد:

حالت اول: فرض می كنیم كشور الف «ام‏القری» است. در آن صورت همه امت اسلامی باید به او اقتدا كنند و حكومت كشور ب تماماً تحت اختیار وی قرار گیرد. یعنی فقیهی كه در رأس كشور ب است با توجه به فرض صلاحیت رهبری كشور «الف» در سطح كل امت اسلامی باید تنفیذ ولایت خود را از فقیه رهبر «ام‏القری» بگیرد.

حالت دوم: هر دو فقیه از لحاظ صلاحیت در میان امت اسلامی شأنی مساوی دارند؛ لذا باید شورای رهبری امت را تشكیل دهند و این شورا بر هر دو كشور سیطره كامل داشته باشد و امت اسلامی هم به این نهاد رهبری اقتدا كند.

حالت سوم: هیچ‏یك از دو فقیه حاكم در حالی كه در میان مردم خود با لیاقت‏تر هستند لیاقت رهبری در سطح امت را ندارند و در میان امت فرد دیگری برای این كار صلاحیت دارد لذا بر آن دو فقیه است كه هر دو به ولایت آن فرد لایق تن در دهند.

ه) در مطالب بالا همواره صحبت از «بایدها» كرده‏ایم. مقصود ما از «باید» الزام بر اساس عقلانیت اسلامی است. از سوی دیگر نحوه اقدام به این «بایدها» خود مقوله مجزایی است؛ مثلاً معنای دقیق لیاقت چیست؟ آیا لیاقت ویژگی ثابتی است یا می‏تواند تغییر كند؟ در آن صورت با چه روشی باید لیاقت را مراقبه كرد؟ عنصر «معروف بودن» در آن چه نقشی دارد؟ چگونه باید لایق‏ترها را شناخت؟ لایق‏ها باید توسط چه كسانی شناسایی و چگونه به مردم معرفی شوند؟ این‏ها اموری است كه می‏توانند راه‏های انجام مختلف داشته باشند و بر اساس زمان تكامل پیدا نمایند.

ملاحظات نهایی

الف) عقلانیت لیبرال كه امروز پایه تمدّن غربی است به نحو طبیعی به سوی تجزیه واحدهای انسانی گرایش دارد زیرا در این عقلانیّت رشد انسانی این است كه بتواند در حوزه‏ای هر چه وسیع‏تر آزادانه عمل كند و نقش حكومت در تمهید این وضعیت است. از سوی دیگر ساختار اقتصادی- اجتماعی نظام لیبرال بیش‏ترین نفع را از «جهانی شدن» می‏برد! و در واقع در مقابل معارضه ایدئولوژیك صریح احساس ضعف می‏نماید. به همین دلیل است كه سیاستمداران تمدن غربی امروز مهم‏ترین رسالت خود را در استقرار نظمی سیاسی-اقتصادی بر اساس فكر لیبرال در سرتاسر جهان می‏بینند. دنیای ایده‏آل آنان مجموعه‏ای از انسان‏ها است كه در مشی زندگی عرفی خود كاملاً «این دنیایی» (سكولار) فكر می‏كنند یعنی افرادی كاردان وقت شناس و حسابگر هستند و ضمناً بسیار پرتسامح. هر كس در خانه خود هر چه می‏خواهد انجام می‏دهد؛ فقط عبور از مرزهای حقوق فردی خلاف است. در دنیای ایده‏آل آنان هر كس به دین خود است و دین كلاً به خانه‏ها فرستاده شده است مگر مذهب سكولار لیبرالیسم.

دنیای مورد علاقه سیاستمداران امروز غربی طبقه‏ای است: در رأس آن كلوپ كشورهای اروپایی- آمریكایی كه دارای اقتصاد و صنعت پیشرفته هستند قرار دارند و بقیه به این كلوپ تأسی می‏كنند. در یك كلام تمدن غربی امروز نه تنها منافع خود را در جهان‏گشایی می‏بیند بلكه تداوم حیات و سیطره جهانی خود را بدان منوط می‏داند.

ب) در مقابل عقلانیت غربی امروز عقلانیّت اسلامی سر بلند كرده است كه از دید اندیشمندان لیبرال زنگ خطر جدی محسوب می‏شود. لیبرال‏ها تصور می‏كردند كه بعد از شكست ماركسیسم دیگر نباید رقیبی در میدان باشد و لذا فروپاشی امپراتوری شوروی را فتح الفتوح تمدّن غربی می‏نامند. عقلانیت اسلامی اقتضای تشكیل امت واحده با حكومت واحد در میان امت دارد. این امر البته نقطه اوج تمدن جدید اسلامی خواهد بود و نباید فاصله وضع امروز امت اسلامی را با آن نقطه دست كم بگیریم و لذا معقول است اگر مراحل متعددی را برای رسیدن به آن نقطه قایل شویم:

در مرحله اول: لزوم پیدا شدن آگاهی و توجّه به احیای اسلام به عنوان راه درست برای زندگی فردی و جمعی است.

مرحله دوم: تلاش برای تأسیس حكومت‏های اسلامی در كشورهای مختلف و متعدد فعلی دنیای اسلام است. طبیعی است كه این تلاش باید عمدتاً توسط مردم هر كشور صورت گیرد و در هر جا به تناسب وضعیت است: گاهی می‏توان از امكانات موجود مانند انتخابات پارلمان و غیره استفاده كرد و گاهی باید نهضت را با ریختن به خیابان‏ها به نتیجه رساند. تجربه الجزایر و مصر نشان داده است كه سیاستمداران غربی در مقابله با نهضت احیای اسلام از هیچ خشونتی دریغ ندارند و شعارهای حقوق بشر و امثال آن صرفاً در جهت منافع غربی‏ها است و نه مسلمانان! مرحله امروزین نهضت همین مرحله است. مرحله سوم: هنگامی آغاز می‏شود كه مردم كشورهای متعدد و مهم جهان اسلام قادربه تأسیس حكومت اسلامیشده باشند؛ در آن صورت باید حكومت‏های اسلامی به سوی اندراج در یك حكومت واحد در میان امّت حركت نمایند و سازمان‏دهی جدیدی را به وجود آورند. با توجه به اختلافات ریشه‏دار در دنیای اسلام و وجود علمای متحجر و دنیاپرست و دسائس كفار و تحصیل كرده‏های دل باخته تمدن غرب باید گفت انبوهی از مشكلات بر سر راه دیده می‏شود. در این جا است كه ما باید به مبنای مهمی در عقلانیت اسلامی خود توجه كنیم و آن ضرورت انجام وظیفه است؛ توفیق از سوی خدای سبحان می‏آید.

ان شاءالله

پی‏نوشت‏ها:

[1]. یكی از محققان بنام معاصر در زمینه مسائل «ملّیت» و «ملّیت گرایی» ای.دی.اسمیت) (a.d.smith) است كه در این باره آثار گران‏بهایی عرضه نموده است. كتاب زیر یكی از آن‏ها است كه مورد استفاده حقیر در این رساله می‏باشد:

smith,a.d., theories of nationalism, 2nd edition,(london:duckworth,1983).

[2]. ر.ك به:

محمدجواد لاریجانی كاوش‏های نظری در سیاست خارجی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی 1374) ص‏246.

[3]. محمدجواد لاریجانی نظم بازی گونه (تهران: انتشارات اطلاعات 1371) ص‏72.

[4]. برای نقد چهار تئوری معروف در این زمینه ر.ك: محمدجواد لاریجانی كاوش‏های نظری در سیاست خارجی ص‏263.

[5]. ر.ك به: نقد ارسطو از آراء فالیاس

:(phaleas)

aristotle, "politics", in the works of aristotle, volume ii, (chicago: the university of chicago, the great books, 1952).

[6]. محمدجواد لاریجانی حكومت: بحثی در مشروعیت و كارآمدی (تهران: انتشارات سروش 1374).

[7]. محمدجواد لاریجانی كاوش‏های نظری در سیاست خارجی ص‏256.

[8]. محمدجواد لاریجانی مقولاتی در استراتژی ملی (تهران: مركز ترجمه و نشر كتاب 1367) ص‏25.

 

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 3 آبان 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: حكومت اسلامی، ساختار حكومت در اسلام،     | نظرات()