تک صدایی فرهنگی و چند صدایی فرهنگی

دانشگاه آزاد اسلامی

(واحد علوم تحقیقات)

 

 

مقطع:

 کارشناسی ارشد علوم سیاسی

 

تک صدایی فرهنگی و چند صدایی فرهنگی

(پلورالیسم فرهنگی)

 

 

 

استاد راهنما :

جناب آقای دکتر پرویز امام زاده فر

 

محقق  :

علی خدامرادی

 

 

 

زمستان  1388

به نام خدا

فهرست

            عنوان                                                                      صفحه

 

             مقدمه.....................................................................................3

             تعاریف.....................................................................................4

            نمود تک صدایی فرهنگی در جنگ جهانی دوم.............................5

           جنگ سرد - نمود بارزتر تک صدایی فرهنگی.................................8

           بعد از جنگ سرد (نظام جدید جهانی)..........................................10

          بررسی کوتاه و  نتیجه گیری....................................................... 12

         پی نوشت ها و منابع...................................................................14

 

سوالات تحقیق:

سوال: به کارگیری سیستم چند صدایی فرهنگی (پلورالیسم فرهنگی) چه تاثیری بر ثبات سیاسی دارد؟

فرضیه: چند صدایی فرهنگی باعث تقویت ثبات سیاسی جوامع می شود.

 

سوال : تاثیر سیستم تک صدایی فرهنگی چه تاثیری بر ثبات سیاسی جوامع دارد.

فرضیه:  تک صدایی فرهنگی در طول زمان باعث خدشه دار کردن ثبات سیاسی می شود.

 

 

مقدمه

در این تحقیق ، هدف بررسی تاثیر متغیرهای سیستم چند صدایی فرهنگی و تک صدایی فرهنگی بر متغیر ثبات سیاسی در جوامع است. هدف اصلی این تحقیق (قدمی کوچک برای) ارائه راه حلی برای جوامع است و نشان دادن راهی برای اینکه گامی مناسب تر و عقلانی تر برای رسیدن به توسعه سیاسی و ثبات سیاسی برادارند. هدف دیگر این تحقیق ، بررسی تاریخی مهمی است و نشان دادن این مسئله: که در طول تاریخ کشورهای مهم جهان از جمله چین ، روسیه ، آمریکا ، کشورهای خاورمیانه... از کدام سیستم استفاده کرده اند و کدامشان به ثبات سیاسی بیشتری دست پیدا کرده اند و کدام یک پیشرفت بیشتری کرده اند.  و در اصل سوال عمده ای که در این تحیقیق به آن پاسخ می دهیم به این شکل است:  سیستم چند صدایی فرهنگی و سیستم تک صدایی فرهنگی ، چه تاثیری بر ثبات سیاسی جوامع دارند؟ که در پاسخ به آن می گوئیم چند صدایی فرهنگی (یا همان پلورالیزم فرهنگی) موجب افزایش ثبات سیاسی جوامع می شود و سیستم تک صدایی فرهنگی موجب کاهش ثبات سیاسی جوامع می شود.

اما محدوده زمانی که در این تحقیق در نظر گرفته شده ، از زمان جنگ جهانی دوم به بعد است ، و علت اینکه جنگ جهانی دوم را منشا تحقیق خود قرار داده ام ، این است که اولا پلورالیسم فرهنگی به شکل مدرن از این دوره  به شکل محسوس خود را نشان می دهد (از سال 1941 کانادا) و ثانیا از مهمترین نظام هایی که تک صدایی فرهنگ به شکلی اجرا شد که حتی باعث پیشرفت صنعتی آن کشور شد ، آلمان نازی بود. و هیتلر از مهمترین سیستم های تک صدایی فرهنگی را به جهانیان نشان داد.

 در تائید صحت این فرضیه بر خواهیم آمد که چند صدایی فرهنگی ، تاثیر زیادی بر رسیدن  به ثبات سیاسی دارد.

پیشینه تاریخی

 تحقیقات و کتاب های مهمی در زمینه پلورالیسم فرهنگی نوشته شده که از مهم ترین ها می توان به نمونه های مثل:

پلورالیسم فرهنگی از نظر اندیشمندان غربی، مسلمانان و فرهنگ اسلام ، مهدی عزیزیان

مونیسم یا پلورالیسم ، بپژن عبدالکریمی

جامعه شناسی سیاسی معاصر  ، جهانی شدن –سیاست و قدرت  کیت نش

 پلورالیسم، بینش نو   هادی رضوی

فرهنگ جهانی ، الیتسم فرهنگی   مرکا آوانسیان

(پلورالیسم قراردادی) Covenantal Pluralism   پائول . ام. ون. بورن (Pauol M.van Buren)

(کلیدی برای گفتگوی دینی موثرThe key to effective( religious dialogue جیسون بارکر(Jason Barker)

پلورالیسم فرهنگی از نظر استاد مطهری – مهدی عزیزیان

اشاره کرد.

 

تعاریف

 

چند صدایی فرهنگی (پلورالیسم فرهنگی)

 

در این عرصه تعدد و تکثر فرهنگها ، بویژه در بخشی از فرهنگ كه به صورت آداب و رسوم اجتماعی خود را می نماید و تمایز خود را با فرهنگهای دیگر آشكار می كند مورد پذیرش و دارای جایگاه رسمی است. در واقع آگاهی ملل مختلف از سلوك همدیگر در پرتو رشد اطلاعات و رسانه ها و پی بردن به نافروكاستنی بودن آنها به مدل واحد، موجب شد تا این تكثر و گوناگونی بزودی توسط جامعه شناسان و انسان شناسان تئوریزه و به رسمیت شناخته شود. طبق این نظریات رفتارهای فرهنگی هر قوم راهكارها و راهبردهایی هستند كه بسته به شرایط جغرافیایی و زیست محیطی و نژادی و نحوه ارتزاق آن قوم و ...‏ در حوزه عقل جمعی شكل گرفته است و در هر حال باید به آن احترام گذاشت و تنوع آن را پذیرفت. در واقع پلورالیسم فرهنگی ‏ تبیینی از چرایی این تنوعهای ادغام ناپذیر است.  (1)

 

 

تک صدایی فرهنگی

 

نگاه تمامیت خواهانه به مسائل جمعی (تک صدایی فرهنگی) نگاهی است که در آن،  چندگانگی و تنوع جایی ندارد؛ همان گونه که در یک قلمرو نمی­توان بیش از یک دولت را تصور کرد، نمی­توان بیش از یک گرایش سیاسی و یک هویت فرهنگی را تحمل کرد. (2)

 

 

 

 

 

 

نمود تک صدایی فرهنگی در جنگ جهانی دوم

نازیسم

نازیسم به ایدئولوژی حزب نازی آلمان (حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان) اطلاق می شود و در واقع می توان برای آن از عبارت « ناسیونال سوسیالیسم» نیز استفاده کرد. حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان یا حزب نازی آلمان مدتی پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول به رهبری آدولف هیتلر ساخته شد. البته هیتلر در ابتدا عضو عادی و سپس مسئول بخش تبلیغات و پس از آن رهبر حزب شد. پس از اینکه وی به رهبری حزب رسید نام حزب را که در آن زمان حزب کارگر آلمان بود به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان تغییر داده و پرچم صلیب شکسته را برای حزب انتخاب نمود. نازیسم ایدئولوژی دولت آلمان از سال 1933 تا سال 1945 بود که طی آن آلمان از بسیار جهان پیشرفت های قابل توجهی کرد. (3)

از جمله اقدامات مهم فرهنگی و تاثیر گذار بر فرهنگ که توسط آلمان ها انجام شد می توان به موارد زیر اشاره کرد:

نژاد آلمانی:

حزب نازی آلمان خواستار پدافند از نژاد آلمانی در برابر نژاد های بیگانه بود. به ویژه اینکه اگر از نژاد آلمانی پدافند نمی شد این نژاد در معرض انقراض قرار می گرفت. (چنانکه امروز این مسئله تقریبا قطعی است که نژاد ژرمن در آینده منقرض خواهد شد.) به همین دلیل نازی ها خواستار عدم اختلاط نژاد آلمانی با سایر نژاد ها بودند. در نتیجه پس از قدرت یابی نازی ها قانونی به تصویب رسید که طی آن ازدواج و اختلاط نژادی میان آلمانی ها و غیر آلمانی ها را ممنوع می کرد. اما هرگز نازی ها در پی نسل کشی نژاد های دیگر بر نیامدند. حتی در ارتش آلمان سربازان نیمه یهودی وجود داشتند.

آلمان و یهودیان:

مشکل بزرگ دیگر آلمانی ها یهودیان بودند. زیرا یهودیان سرمایه دار در جنگ جهانی اول با ساخت و پاخت با یهودیان سرمایه دار امریکا و انگلیس وضعیت اقتصادی ویران کرده و در نتیجه سبب شکست ارتش آلمان در جبهه جنگ شدند. در چنین حالتی یهودیان بزرگترین عاملان شکست آلمان در جنگ جهانی اول محسوب شده و از نظر میهن پرستان غیر آلمانی حساب می شدند. در نتیجه پس از قدرت یابی نازی ها، یهودیان را وادار به خارج شدن از آلمان کردند.

اقتصاد ناسیونال سوسیالیستی

مسئله دیگر اقتصاد ناسیونال سوسیالیستی است. آنچنانکه حزب سومکا هم بار ها آن را بیان کرد ناسیونال سوسیالیسم دارای محاسن کمونیسم و کاپیتالیسم و فاقد معایب آن هاست. سرمایه دار چنانچه برای مصالح و منافع کشورش کار کند مورد پشتیبانی دولت قرار گرفته و چنانچه به ضرر ملت کار کند سرمایه اش ملی خواهد شد. این نوع از سیستم اقتصادی سبب از بین رفتن فاصله طبقاتی از نظر فرهنگی و تقریبا مالی شد به طوری که کارگر درجه سه ی آلمانی می توانست با همان حقوق خود دور دنیا را سفر کند. (5)

مبارزه با کمونیسم

مبارزه با کمونیسم را می توان از اصول اساسی ناسیونال سوسیالیسم دانست. نازی ها یکی از بزرگترین اهداف خود را مبارزه با کمونیسم بین الملل می دانستند. چه سیاست داخلی و چه سیاست خارجی آلمانی ها بر پایه مبارزه با کمونیسم بود. اگر چه برای (از ماه اوت 1939 تا ژوئن 1941) آلمانی ها با شوروی به توافق هایی رسیدند اما کاملا واضح بود که دوستی ناسیونال سوسیالیسم و کمونیسم دوام نمیابد  سرانجام ارتش آلمان بخاطر خطراتی که از جانب کمونیست ها وجود داشت به شوروی حمله کردند. سازمان وافن اس اس در جنگ جهانی دوم اساسا یک ارتش اروپایی ضد کمونیسم بود که تقریبا از تمام کشور های اروپایی دارای سرباز بود.  (6)

 

بررسی و نتیجه گیری (تاثیر تک صدایی فرهنگی آلمان ها   بر ثبات سیاسی)

 در حقیقت عامل اصلی شکل گیری جنگ جهانی دوم ، مسائل ناسیونالیستی و ادعاهای فرهنگی آلمان نازی بود. آلمانی که سیستم تک صدایی فرهنگی را به شدیدترین شکل ممکن در کشور خود اعمال کرده بود ، حال در پی اعمال این سیستم در سر تا سر اروپا بود و با آروزی دست یافتن به رویایی تحت لوا قرار دادن تمامی فرهنگ های اروپایی پا به عرصه جنگ جهانی دوم گذارد. حزب نازی مردم آلمان را فارق از تفاوت های قومی ، فرهنگی ، مذهبی و اقتصادی ... در زیر چتر نازیسیم در آورد و به اختلاف های آنها توجه ی نکرد.

  در این مسئله که آلمان ها در دوره قدرت حزب نازی ، به سرعت به سمت پیشرفت رفتند و گام های پیشرفت صنعتی را به سرعت برداشتند ، هیچ شکی نیست. و هیچ کس نمی تواند منکر شود که آلمان ها در این دوره پیشرفت صنعتی اقتصادی و نظامی نداشته اند . پس می توان گفت اعمال سیستم تک صدایی فرهنگی ، مانعی برای پیشرفت نیست ، اما مسئله ای که می خواهم به آن اشاره کنم این است که این سیسم ، با افزایش بی ثباتی سیاسی ، موجب تهدید و تخریب صنعت و نظام اقتصادی المان شد. تاثیر و تضعیف ثبات سیاسی آلمان ، در کوتاه مدت خود را نشان نداد اما ، باید بدانیم که اخرین سربازان وفادار به هیتلر ، سربازان آریای بودند که با هیتلر حتی خود کشی کردند . در صورتی که در ابتدا در ارتش هیتلر سربازانی از کشور هایی همچون فرانسه و انگلیس نیز وجود داشتند ، که تا آخرین لحظه بهایی به اعتقادات آنها داده نشد و خیلی زودتر از سایرین تسلیم شدند.

حتی قبل از جنگ نیز سایر کشور های اروپایی از سیستم تک صدایی فرهنگی که در المان صادر می شد می ترسیدند و به هر طریقی به مبارزه و مخالفت با آن بر می خواستند ،

حال می توان نتیجه گرفت که : درست است که آلمان ها با سیستم تک صدایی فرهنگی حتی توانستند پیشرفت اقتصادی صنعتی کنند اما ، به موجب فشارهای داخلی از ناحیه اقوام غیر آریایی و فشار های خارجی از ناحیه سایر دول اروپایی ، ثبات سیاسی آلمان به خطر افتاد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"جنگ سرد"

 

"نمود بارزتر تک صدایی فرهنگی"

 

  ایدئولوژی کمونیست ، برای مردم شوروی نوعی چارچوب محدود مشخص می کرد که بر طبق آن : خوراک ، پوشاک ، کار ، تحصیل ، حقوق ، ازادی و ... مردم را فقط در چارچوب قوانین دولت می توان یافت. و همه افراد و گروه ها ، اعم از مذهبی ها ، فرهنگی ها ، تجار ، سنتی ها ، متجدد ها ... نباید هیچ گونه اعتراضی کنند. و اگر اعتراضی کنند ، دولت می تواند برای سرکوب آنها اقدام کند ، همانطور که در تاریخ شوروی ، هفته درخت انسان ثبت شده ، که طی آن دولت شوروی اعتراش کشاورزان را با کشتن آنها و از ناحیه بالا تنه کاشتن اجساد آنها در زمین ، پاسخ می دهد.

این یعنی تک صدایی فرهنگی ، یعنی باید و باید همه اقشار جامعه گوش به فرمان من باشند و هیچ اعتراضی را وارند ندانند.

شوروی با صدا و شعار کمونیست ، و برقراری عدالت در جهان ، به حمایت و دخالت در امور سایر کشورها پرداخت. اندیشه های کمونیستی که ریشه آن از متفکر بزرک کارل مارکس بود ، با تغییرات بزرگی توسط لنین در شوروی عملیاتی شد. حزب کمونیست به رهبری لنین و استالین و ... تمامی گروه ها و اقشار و نخبگان شوروی را تحت لوای خود قرار داد و اساسنامه حزب کمونیست را به عنوان فصل الخطاب جامعه سیاسی شوروی قرار داد.

در عرصه روابط بین الملل نیز : نکته مهم دیگری جاه طلبی کمونیست ها بود ، انها در منشور خود اعلام کردند که از هر جنبشی رهایی بخش در دنیا حمایت خواهند کرد . و این به آن معنی بود که می خواهند سیستم تک صدایی خود تبلغ کنند و سایر کشورها را نیز تحت لوای این سیستم در آورند.

  جنگ سرد اصطلاحا به جنگی اطلاق می‌شود که از تنش‌ها، کشمکش‌ها و رقابت‌ها در روابط آمریكا، شوروی سابق و هم‌پیمانان آنها در طول دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ بوجود آمد.

در سال ۱۹۴۵ و پس از پایان جنگ جهانی دوم تنش بین آمریكا و اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد و تا سال ۱۹۴۷ افزایش یافت. (7)

  در طول این زمان رقابت بین این دو ابرقدرت در عرصه‌هایی از قبیل نظامی، ایدئولوژی، روانشناسی، جاسوسی، ورزش، تجهیزات نظامی، صنعت و توسعه تکنولوژی ادامه داشت.

  این رقابت‌ها، مسابقات فضایی، پرداخت هزینه‌های گزاف دفاعی، مسابقات سلاح‌های هسته‌ای و تعدادی جنگ‌های غیرمستقیم با خود به همراه داشت.

  در طول این جنگ، درگیری نظامی مستقیمی بین نیروهای آمریكایی و شوروی رخ نداد، اما گسترش قدرت نظامی، کشمکش‌های سیاسی و درگیری‌های مهم بین کشورهای پیرو و هم‌پیمانان این ابر قدرت‌ها از دست‌آوردهای جنگ سرد به حساب می‌آید. (8)

بلوک بندی هایی که در این دوره شاهد هستیم به نوعی تقابل سیستم چند صدایی فرهنگی با سیستم تک صدایی فرهنگی است ، در یک بلوک فقط اندیشه کمونیستی است که با پیمان ورشو به اوج خود می رسد و کشورهای اروپای شرقی به قسمتی از حوزه امنیتی استراتژیکی شوروی اضافه می شوند. در طرف مقابل اندیشه های لیبراستی در مقابل این طیف قرار می گیرند.

  آمریكا  و شوروی كه در طول جنگ جهانی دوم در مقابل آلمان نازی متحد بودند، حتی قبل از پایان جنگ بر سر چگونگی دوباره‌سازی جهان پس از جنگ با هم اختلاف داشتند.

  پس از جنگ جهانی دوم در حالی که آمریکا در تلاش بود تا کمونیسم را در جهان محدود کند، گستره جنگ سرد به تمام جهان به ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا کشیده شد.

  در نهایت در انتهای دهه ۱۹۸۰ و با دیدارهای مقامات عالی رتبه که به وسیله آخرین رهبر شوروی؛ میخائیل گورباچف ترتیب داده شد و برنامه‌های اصلاحی وی، جنگ سرد پایان یافت.(9)

 

بررسی تاثیر سیستم تک صدایی کمونیستی بر ثبات سیاسی شوروی و هم پیمانانش

  در شوروی ، مردم خود قیام کردند ، و بعد از قیام خود اندیشه کمونیستی را به عنوان ایدئولوژی برگزیدند که حرف مارکس نبود بلکه تحریف لنین و سایرین بود. به هر حال مردم شوروی مخصوصا کارگران احساس می کردند که تحت لوای این مکتب به سعادت می رسند اما زمانی که دیدن جامعه دچار خفقان شده و اندیشه های غیر مارکسیستی که پتانسیل رشد و توسعه کشور را دارند نمی توانند بروز کنند ، نوعی دلزدگی ایجاد شد. زمانی که فریاد های شنیده نشود ، نوعی نارضایتی به همراه دارد، و این نارضایتی ممکن است به نوعی خشونت نمایانگر شود و به این شکل ثبات سیاسی جامعه بر هم بخورد.

  اما هم پیمانان شوروی ، از فروپاشی این کشور درس های بزرگی گرفتند . چین ،  کوبا ، کره،  و ویتنام ، به این موضوع پی بردند که برای بقای بیشتر باید به نوعی از سیستم تک فرهنگی افراطی کوتاه آمد. چین بطوری به اصلاحات فرهنگی و سیاسی خود دست زد که عده ای در حال حاضر این کشور را یک کشور با سیستم سرمایه داری آزاد می نامند.

به طور کلی کشورهایی از سیستم تک صدایی فرهنگی استفاده می کنند که عموما از افراد دیکتاتوری استفاده می کنند مثل شوروی ، المان نازی ، ایتالیا موسیلینی ، کوبا ، کره شمالی ، عربستان ، عراق دوره صدام و ...

وعبور از این سیستم و رسیدن و قدم گذاشتن در سیستم چند صدایی فرهنگی ، کاری بزرگ و جاه طلبی عظیم است که شوروی نیز از آن محروم بود اما کشور هایی نظیر چین در این عرصه به الگویی تبدیل شدند که کاری بس بزرگ بود.

به طوری که چین با این تغییر استراتژی به یکی از کشورهای با ثبات دنیا و با امنیت دنیا تبدیل شده است و سالانه میلیاردها دلار سرمایه خارجی را جذب می کند. و این ثبات سیاسی و پیشرفت اقتصادی را مدیون برقراری سیستم چند صدایی فرهنگی است.

ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: توسعه فرهنگی، جامعه شناسی سیاسی، توسعه اجتماعی،     | نظرات()

خاستگاه فرهنگ سیاسى ایران معاصر

 

 

براى فهم ((فرهنگ سیاسى)) یك جامعه, توجه به منابع, فرآیند ظهور و رشد آن در جامعه سیاسى ضرورت دارد; از این رو همان طورى كه با شناخت زمینه هاى فرهنگ سیاسى, مى توان ((كنش سیاسى)) جامعه را پیش بینى كرد, به همان نسبت مى توان زمینه هاى فرهنگى ((عدم ثبات سیاسى)) را نیز شناسایى و راهكارهاى متناسب باآن را ارائه كرد. مقاله حاضر تلاش دارد تا خاستگاه فرهنگ اقتدارى و مشاركتى جامعه سیاسى ایران معاصر را تبیین كند.

واژه هاى كلیدى: فرهنگ, فرهنگ سیاسى, منابع فرهنگ ایرانى.

مقدمه
نظریه پردازان فرهنگ سیاسى, همچون آلموند و پاول, با استفاده از تقسیم فرهنگ سیاسى جوامع مختلف به طبقه بندى نظام هاى سیاسى آنها پرداخته اند; البته این به معناى غفلت از تإثیر حكومت بر فرهنگ سیاسى جوامع نیست كه ((الناس على دین ملوكهم)) و یا به فرموده امام على(ع), ((الناس بإمرائهم إشبه منهم بإبائهم; مردم به حاكمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان)).
با تمركز بر روى خانواده و بررسى این كانون فرهنگ ساز, زمینه اى به وجود مىآید كه با استفاده از آن مى توان بعضى از ابهام ها درباره فرهنگ سیاسى جامعه را برطرف كرد; در این راستا با مطالعه خانواده معاصر ایرانى و مشاهده فرهنگ پدر سالارى در آن, مى توان ارتباطى بین فرهنگ عمومى و فرهنگ سیاسى تبعى - مشاركتى موجود در جامعه برقرار كرد.
در صورتى كه نخبگان جامعه با رهبرى صحیح بتوانند پیوند جامعه را با فرهنگ سیاسى مستدام نگه دارند, یعنى آن احساسات و ارزش ها را درونى و تبدیل به باور نمایند, ساختار سیاسى و نظام سیاسى حفظ مى شود. در غیر این صورت همان طور كه تاریخ معاصر ایران نشان مى دهد, دوباره فرهنگ سیاسى سنتى بازگشت مى كند. از سوى دیگر, تجانس و انسجام عناصر فرهنگى, امرى جدى به نظر مى رسد; همچنان كه عدم هماهنگى و سازش اجزاى فرهنگى, موجب تنازع آن اجزا و سستى مجموعه مى گردد, به ویژه آن كه انتقال این كشمكش از حیطه فرهنگى به جامعه سیاسى, یكى از علل بى ثباتى سیاسى به شمار مىآید; از این رو شناخت حالت تحلیلى و تركیبى فرهنگ سیاسى ایران و درك تإثیر تحول فرهنگى بر ساختار سیاسى و نیز فراهم كردن پاره اى از مقدمات ثبات سیاسى ضرورى به نظر مى رسد.
این مقاله, به لحاظ ماهیت آن, بیشتر از روش هاى تحقیق متداول در علوم سیاسى, تاریخى, توصیفى و نظرى, بهره برده است. ابتدا مفاهیم ((فرهنگ)) و ((فرهنگ سیاسى)) را توضیح داده, سپس به ترتیب, ریشه ها و ویژگى هاى فرهنگ سیاسى ایران و نقش خانواده در آن, در دوره هاى مشروطه تا جمهورى اسلامى را مورد بحث قرار مى دهد.

فرهنگ و فرهنگ سیاسى
فرهنگ سیاسى, به عنوان تابعى از فرهنگ عمومى, مفهومى است كه سعى در تركیب رهیافت هاى روان شناختى, مردم شناختى, جامعه شناختى و تاریخى براى پر كردن خلا موجود بین سطح تحلیل خرد رفتار سیاسى فرد و سطح تحلیل كلان رفتار سیاسى مبتنى بر متغیرهاى مشترك جامعه دارد. متفكران اسلامى و غربى در آثارشان بر تإثیر فرهنگ سیاسى اشاره دارند. در قرآن كریم آمده است: ((كل یعمل على شاكلته)).(1) ذیل همین آیه در تفسیر المیزان, رفتار انسان مترتب بر خوى و اخلاق او دانسته شده است, البته به گونه اى كه انسان مقید مى شود تا به مقتضاى آن رفتار كند. (2) در نهج البلاغه (نامه حضرت على (ع) به مالك اشتر) در نحوه تنظیم متن و دستورالعمل, تقدم و اولویت مسائل درونى و معنوى بر امور جارى و عینى حكومتى گوشزد شده است. همچنین در صحیفه سجادیه از جمله در دعاى ((مكارم الاخلاق)) تقدم باور و انگیزه بر عمل و شناخت كیفیت باور از نحوه عمل تذكر داده شده است. (3)
در همین راستا دانشوران مسلمان, از جمله فارابى در آرإ اهل مدینه فاضله, فرهنگ هر ملت را ترسیمات ذهنى یا خیالى آن ملت كه در نفوس و عقول آنها مندرج گشته و به صورت جوامع سیاسى خودنمایى مى كند. معرفى مى نماید, خواجه نصیرالدین طوسى نیز در اخلاق ناصرى با تإثر از فارابى, ضمن تشریح مفصل لایه ها و ویژگى هاى مختلف فرهنگى, جوامع سیاسى متفاوت را مبتنى بر روحیات, باورها و... و الگوهاى رفتارى متفاوت مى داند. سایر دانشوران نیز هر كدام ردیابى این موضوع را به گونه اى مدیون خود ساخته اند. از جمله ماكیاولى در مورد علت ثبات یا بى ثباتى یك جامعه معتقد است ((تا حدود زیادى بستگى به درجه سازگارى, هدایت سیاسى و عادات اخلاقى شهروندان و هنجارهاى رفتارى كه توسط قانون اساسى تجویز شده, دارد)). (4) همچنین مونتسكیو با نگارش روح القوانین در فرضیه خود ((فرهنگ)) را از جمله عوامل موثر بر محتواى قوانین حكومت ها و دین معرفى مى كند. روسو در قرارداد اجتماعى بیان مى دارد كه افراد یك جامعه در صورت تجهیز صحیح تربیتى - فكرى مى توانند اختیارات خود را با میل و رضایت به هیإتى بسپارند تا آن هیإت بر اساس قانون در تإمین مصالح عمومى اقدام كنند, و زعماى جامعه را در پذیرش از سوى مردم, ناچار به توسل به باورهاى آنها مى داند. دوتوكویل نیز در مورد تإثیر روحیات و اخلاق مردم بر حكومت معتقد است:
مساعدترین شرایط طبیعى و بهترین قوانین, مادام كه با عادات و رسوم اخلاقى مساعد[ همراه] نباشد براى دوام اساس یك حكومت جمهورى دموكراتیك كافى نخواهد بود و حال آن كه اخلاق مى تواند نامساعدترین شرایط طبیعى و بدترین قوانین را به نفع خود مهار نماید. اهمیت اخلاق و عادات و رسوم یك حقیقت عام است كه تحقیق و تجربه همیشه آن را تإیید كرده اند و در نظر من, اخلاق یك نقطه مركزى است.(5)
سپس وى با توضیح واژه اخلاق, مقصود خود را از به كارگیرى این واژه روشن مى سازد:
منظور من از اخلاق و عادت تنها معانى و مفاهیم خاص كلمه, كه عبارت از عادات ذاتى یك ملت باشد, نیست, بلكه غرض مجموعه نظریات و اطلاعاتى است كه در میان افراد یك ملت وجود دارد, و به مجموعه عقاید شمول مى یابد كه تشكیل دهنده عادات و خصوصیات اخلاقى آن ملت است. بدین ترتیب منظور من از كلمه عادات و اخلاق, كیفیت روحى و معنوى یك ملت است. (6)
وبر در كتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمایه دارى در مقابل بینش افراطى ماركس, به گونه برجسته ترى روحیه پروتستانیسم را منشإ و موجد سرمایه دارى غرب و تحولات مادى و معنوى متعاقب آن مى داند. وى در تحلیل خود از سرمایه دارى, ضمن اذعان به تإثیر شرایط و تضاد طبقاتى, با تكیه بر باورها, عقاید و..., فرهنگ را عبارت مى داند از ((شیوه اى كه انسان ها بر اساس آن زندگى كرده اند, جهتى كه به هستى خود داده اند و سلسله مراتبى كه بین ارزش ها برقرار كرده اند)).(7)
تإثیر این گونه نظریات, زمینه را براى ارائه چارچوب نظرى فرهنگ سیاسى به صورتى مستقل فراهم ساخته است. بیش از همه, گابریل آلموند در انسجام این چارچوب كوشیده است, اما پیش از بیان نظر وى, ابتدا به اختصار اندیشه تالكوت پارسونز را ـ كه به شدت بر آلموند تإثیر گذاشته و تئورى وى را كاربرد سیاسى داده است ـ مرور مى كنیم. پارسونز در تئورى ساختى - كاركردى خود معتقد است هر نظام عبارت است از مجموعه اى از عناصر كه بر هم تإثیر متقابل داشته و هر كدام نقشى را به عهده دارند; البته نقش ها از یك طرف مبتنى بر پایگاه اجتماعى فرد و یا گروه هستند و از طرف دیگر از ارزش ها و هنجارها سرچشمه مى گیرند. از مجموع چند نقش, یك ساختار, مانند دانشگاه, و از مجموع چند ساختار, نظام به وجود مىآید و نظام ها و ساختارها هر كدام داراى كاركردى خاص هستند. وى فرهنگ را به سه ایستار شناختى, عاطفى و ارزشى تقسیم مى كند. بدین ترتیب وى تصدیق مى كند كه معتقدات, نمادهاى بیانگر و ارزش ها در تحلیل و مطالعه جامعه دخیلند. همین دسته بندى نظر عالمان علم سیاست, از جمله آلموند را كه در مقاطع مختلف به بحث فرهنگ سیاسى پرداخته اند, به خود جلب كرده است.
با این مقدمه مى توان گفت كه رهیافت فرهنگ سیاسى از طرفى از دستاوردهاى جغرافى دانان, اقتصاددانان, جمعیت شناسان, فن سالاران, نخبه گرایان و... سود مى برد و از طرف دیگر آشكارا تك عامل نگرى آنها را رد مى كند. این مفهوم از زمانى كه به وسیله دانشمندانى از قبیل آلموند, بیر و اولام رواج یافت, تاكنون به عنوان رهیافتى مشهور در ریخت شناسى نظام هاى سیاسى باقى مانده است. تحت تإثیر همین رهیافت است كه تمایز نظام ها را تنها از طریق ساختار ممكن كرده, بلكه درك حقیقى آن نظام ها و ساختار آنها را منوط به شناخت مجموعه باورها, ارزش ها و احساساتى مى داند كه آن نظام ها را فراگرفته است. بر اساس این تئورى, نظام سیاسى هر كشورى نتیجه عوامل دینى, تاریخى, جغرافیایى, اجتماعى و اقتصادیى است كه فرهنگ سیاسى پویاى آن كشور را به وجود مىآورد.

منابع فرهنگ ایرانى
1. موقعیت جغرافیایى
ایران به دلیل جایگاه ویژه و استراتژیك خود, یعنى وصل دو قاره آسیا و اروپا و وجود خلیج فارس در جنوب آن, زمینه را براى گسترش مناسبات تجارى اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى و قومى فراهم كرده است و از سوى دیگر, مورد تهاجم و تاخت و تاز قدرت ها و اقوام بوده است. هجوم مكرر و مخصوصا غارت هاى قرن اخیر, محصول كانون خانواده را با بیگانه گریزى و بیگانه ستیزى آمیخته كرده است.

2. موقعیت تاریخى
سرتاسر تاریخ ایران, نوسان بین تمركز سلطه سیاسى و تفرق بوده است. ورود آریایى ها به ایران و غلبه آنها بر اقوام بومى همزمان با عدم تمركز بوده است, چرا كه در خراسان قوم پارت, در غرب قوم ماد و در فارس قوم پارس مستقر شدند. مادها اولین دولت تاریخى ایران را تشكیل دادند (708 ق.م) تا این كه قوم پارس, مادها را شكست دادند (550 ق.م) و اولین دولت متمركز را به پادشاهى كورش به وجود آوردند. در جهت تحقق تمركز و گسترش دامنه سلطه, تاخت و تازهاى داخلى و خارجى تشدید شد.
ایرانیان با انقراض هخامنشیان و سلطه حدود هشتاد ساله (330 ـ 250 ق.م) سلوكیان, طعم تلخ حكومت بیگانه را چشیدند. شكست هاى پى در پى ایرانیان از رومیان در زمان خسرو پرویز این حالت را كه توإم با تحقیر بود, مورد تإكید قرار داد. در پایان دوره ساسانى, با ورود نیروهاى اسلام روزنه اى براى ایرانیان باز شد, ولى فجایع دوره اموى و تبلیغات آنها در مورد ایرانى ها مجددا بیگانه ستیزى ایرانیان را تقویت كرد. برخورد حساب شده ایرانیان در ابتدا, تفكیك مجرى قانون از اصل و خود قانون بود كه آیه ((إذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا))(8) شعار آنان بود. ظلم ستیزى ایرانیان كه اسلام را به دلیل ظلم ستیزىاش و نجات از ظلم پذیرفته بودند, به نمایش گذاشته شد; اما سلامت این مسیر نیز به وسیله پاره اى از رهپیمایان در امان نماند.
توالى سریع و ظهور سلسله هاى طاهریان, صفاریان, سامانیان, آل زیار, آل بویه, سلجوقیان و خوارزمشاهیان, ایران را به تفرق قبلى سوق داد, و این بار ایران نه در وضعیت تمركز بلكه در حالت تفرق مورد هجوم شدید مغول قرار گرفت و بیگانه ترسى ایرانیان را تقویت كرد, تا این كه با آغاز سلسله صفویه, بار دیگر به سوى تمركز هدایت شد و این نوسان بین تفرق و تمركز تا پایان دوره قاجار ادامه یافت. مداخلات و تهاجمات بیگانه, به خصوص روسیه و انگلیس, در دوره قاجار و امضاى قراردادها و امتیاز نامه هایى كه با منافع ملى ایران در تضاد بود, از جمله گلستان, تركمن چاى, پاریس, آخال, رژى, رویتر, 1907, 1915, 1919 و غیره بیش از پیش بر نفرت ایرانیان از ((استبداد و استعمار)) افزود. در زمان مظفرالدین شاه بر اثر تجربه نهضت تنباكو, افزایش آگاهى نسبى نیروهاى داخلى, فساد ادارى كشور, ظلم, شكست روسیه از ژاپن, انقلاب مشروطه ژاپن و رشد حركت مشروطه طلبى در بعضى كشورها از قبیل هندوستان, انقلاب مشروطه پیروز شد و نظام و ساختار سیاسى كشور تغییر كرد و براى شاه تعیین ((وظیفه)) و براى مردم تعیین ((حق)) از جمله عدالت و آزادى كرد, و براى اولین بار قدرت توزیع شده را آزمایش و نظارت شریعت را قانونى نمود.
بار دیگر در زمان رضا شاه هر چند به صورت غیرقانونى, قدرت پراكنده متمركزتر از گذشته گردید. علاوه بر ظلم و بیداد, وابستگى بیشتر به ارزش هاى غربى نیز تحمیل شد. در كنار وابستگى برخى از نخبگان سیاسى, سوء استفاده هاى آمریكا به خصوص در اواخر دوره محمد رضا شاه و اتكاى او به بیگانه, نه تنها بیگانه ترسى و بیگانه ستیزى ایرانیان را تشدید و تقویت كرد, بلكه عدم اطمینان به خودى را نیز افزایش داد, به طورىكه به همه چیز به عنوان توطئه نگریسته مى شد, زیرا بر ظلم سلاطین سلسله هاى سابق, وابستگى به خارجى (به خصوص از اواخر دوره قاجار) نیز افزوده شد و مشروعیت موجود گردش قدرت را دچار اختلال كرد.
در سال 57 با افزایش آگاهى هاى مردم و مشاركت آنها, انقلاب اسلامى به خاطر ایجاد امید, حركت, فرو ریختن ترس و طرح باز گشت به خویشتن, به عنوان راه حلى اساسى به دو مشكل و معضل استبداد دیرینه و استعمار, رخ داد و نظم موجود داخلى و بین المللى را بر هم زد. با حذف سلطنت از فرهنگ سیاسى ایران و طرح باورها, ارزش ها, مواضع و احساسات اسلامى, پیروزى كلى مكتب اسلام و فرهنگ سیاسى جدید را اعلام داشت.

3. بافت جمعیتى
تركیب جمعیتى (ایلیاتى, روستایى و شهرى) ایران, گردش قدرت در ایران معاصر را بدین شكل رقم زد كه اقلیت این بافت, یعنى ایل ها از قبیل طایفه كوچك قرخلو از ایل افشار, ایل زند از طوایف لر و ایل قاجار به روستاییان تاختند و با قدرت شمشیر, دسترنج روستاییان را متصرف و در شهر ساكن شدند. استمرار این روند, مسإله ((الحق لمن غلب)) و رئیس گزینى ایل و انقیاد در مقابل رئیس را به صورت عادت وارد كانون تربیتى ایران كرد.

4. وضعیت اقتصادى
اقتصاد و سیستم معیشتى ایرانیان نیز ارتباط تنگاتنگى با كانون فرد پرورى ایرانیان دارد. در این مورد یكى از محققان مى نویسد: ((نمى توانیم منكر شویم كه سیستم معاش و طریقه ارتزاق یا اشتغال, مهم ترین عامل تربیتى و سازنده خصال در روح شخص یا ملت مى شود)).(9)

5. دین
در كنار عوامل جغرافیایى, تاریخى, جمعیتى و اقتصادى, با توجه به این كه جامعه ایران از دیرباز جامعه اى دینى بوده است, باید براى فهم فرهنگ و فرهنگ سیاسى كشور, مرورى نیز بر دین به عنوان یكى از منابع اصلى فرهنگ داشته باشیم. روند دین را در ایران مى توان به دوره هاى زیر تقسیم كرد: 1 ـ پیش از زرتشت; 2 ـ زرتشت; 3 ـ سایر ادیان; 4 ـ اسلام; 5 ـ از آستانه انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامى; 6 ـ از انقلاب اسلامى به بعد. در ذیل به برخى از موارد بالا اشاره مى شود:
1 ـ لایه هاى فرهنگى اعتقادات پیش از زرتشت: از كتب تاریخ باستان بر مىآید كه آریاییان در آستانه استقرار و اسكان در ایران معتقد به نوعى طبیعت پرستى ثنوى بودند, یعنى عوامل سودبخش و زیان آور را براى جلب سود و رفع ضرر مورد پرستش قرار مى دادند. در این باره سعید نفیسى مى نویسد:
پس از آن كه آریاییان ایرانى از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشین گردیدند, به تدریج به یك عده عوامل خوب و بد, خیر و شر, زشت و زیباى طبیعت معتقد شدند. در میان عوامل خوب از همه مهم تر, روشنایى و باران و در میان عوامل بد از همه مهم تر, شب و زمستان, خشكسالى و قحطى, بیمارىها, مرگ و آفات دیگر بود. ناچار عوامل خیر و زیبایى را كه مى پرستیدند, براى آنها نماز و دعا و نذر و نیاز مى كردند. براى رهایى از عوامل شرور دعایى مى خواندند. به مرور ایام معتقدات سامى بابلى و آسورى نیز در اثر مجاورت با این اوهام آمیخته شد. كم كم این اعمال به جادوگرى و سحر منتهى گشت و پیداست كه این عقاید یادگار دوره اى است كه با اقوام سامى بابلى و آسورى همسایه شده اند, زیرا اقوام سامى بابلى و آسورى به سحر و طلسم و جادو عقیده اى راسخ داشتند و این اعتقاد را ایرانیان از آنها كسب كردند. (10)
هنوز هم نوسان بین خوب و بد مطلق و پاره اى از خرافات در لایه هاى زیرین و ناخود آگاه فرهنگ ایرانى به وفور وجود دارد كه گهگاه خود را تحت پوشش و عناوین مختلف به منصه ظهور مى رساند.
2 ـ زرتشت: جهت و علت وجودى زرتشت مبارزه با همین خرافات و ارائه طریق ((اصلاح)) بود; از این رو براى او ((عبادت, اندیشه نیك, گفتار نیك و پندار نیك بوده و این كوشش داخلى و خارجى انسان است كه او را پیروزمندانه در پیكار ابدى میان خیر و شر شركت مى دهد, بقیه خرافات و گناه است)).(11) وى به اصلاح فرهنگ كار نیز مبادرت ورزید و در ضمن دستور العمل هایى گفت:
خیر و صواب آن است كه زمین را كشت و زرع كنند و غلات و سبزىها را بپرورانند, گیاهان مضره و علف هاى هرزه را ریشه كن سازند, اراضى بایر را آباد كنند و زمین هاى خشك را آب دهند... خلاصه آن كه آدم خوب و خیر همیشه راستگو و از دروغ بیزار است برخلاف آدم بد و شریر كه خلاف این اعمال را پیشه خود مى سازد و ابدا پیرامون عمل كشاورزى و زراعت نمى گردد, زیرا ((انگره مینیو)) (روان پلید) همیشه با اعمال فلاحتى سود بخش دشمن است.(12)
همچنین وى براى رهایى از سرگردانى و تفرقه, اتحاد و وفاق اجتماعى را توصیه مى كند. ((بشود كه ما با همه نیكان و راستان هفت كشور زمین, همكار و انباز شده در بهترى و نیكى جهان و جهانیان بكوشیم)).(13)
همچنین وى براى طى طریق تكامل, مراحل هفت گانه خود را مطرح مى سازد:
اولین صفت اهورامزدا كه زرتشت مردم را به آن توجه مى دهد, راستى و درستى است. به نظر رزتشت فقط یك راه براى نجات موجودات است و آن راه درستى است;
صفت دوم, منش پاك است كه از دو راه در انسان پیدا مى شود: یكى از طریق كسب معرفت كه بر طبق آیین زرتشت جزء وظایف مردان و زنان است و دیگر از طریق فروغ باطنى كه در فطرت انسان به ودیعت نهاده شده است;
صفت سوم, قدرت است كه منبع آن در خداست و در بزرگان و زمامداران عادل تجلى مى كند.
چهارم, محبت نیز یكى از صفات عالى انسانى است و در آیین زرتشت محبت به دیگران و كوشش براى رفاه آنان توصیه شده است. ((خوشى براى كسى است كه براى خوشى دیگران در كار و كوشش است));
مرحله پنجم و ششم, صفات و خصوصیاتى را بیان مى كند كه منجر به سعادت و نجات افراد مى شوند. در این دو مرحله افراد باید از راه شناختن خود و دارا شدن پندار نیك و گفتار نیك و رفتار نیك در خدمت به خلق و بهبود دیگران بكوشند.
همچنین زرتشت در اهمیت علم و تربیت مى گوید:
اگر تو را فرزندى خردسال است ـ خواه پسر خواه دختر ـ او را به دبستان بفرست, زیرا فروغ دانش دیده روشن و بیناست. همه اندیشه و گفتار و كردار نیك نتیجه علم و معرفت است و همه اندیشه و گفتار و كردار زشت نتیجه نادانى است. زن و فرزندان خود را از تحصیل دانش و كسب و هنر بازمدار تا غم و اندوه بر تو راه نیابد و در آینده پشیمان نگردى.(14)
زرتشت خدمت به جامعه و عدالت را به عنوان ارزش مد نظر داشته و در این باره اظهار مى دارد:
اهورامزدا, فرزندى به من عطا فرما كه با تربیت و دانا بوده, در هیإت اجتماعى داخل شده و به وظیفه خود رفتار نماید. فرزند رشید و محترمى كه احتیاج دیگران را بر آورد. فرزندى كه بتواند در ترقى و سعادت خانواده و شهر و مملكت خود بكوشد. (15)
در اهمیت صلح و همكارى مى گوید: ((ما صلح و سلامتى را مى ستاییم كه جنگ و ستیزه را در هم بشكند من مى ستایم آیین مزدیسنا را كه طرفدار خلع سلاح و ضد جنگ و خونریزى است)).
همچنین مى افزاید:
بشود كه ما با همه راستان و درستان كه در سراسر هفت كشور زمین هستند, همكار و انباز باشیم. بشود كه آنها با ما و ما با آنها یكى باشیم. بشود كه ما همه به یكدیگر محبت و معاونت كنیم. سراسر كردار نیكى كه از این رو بر آورده شود, در گنجینه اهورا مزدا پذیرفته و جاودان خواهد ماند.(16)
ولى على رغم توصیه ها و تإكیدهاى زرتشت بر آن ارزش هاى مثبت, در نهایت باورها, اطلاعات, ارزش ها و احساساتى كه از قبل به جاى مانده در ناخود آگاه جامعه ایرانى نهفته و آمیخته با خرافات بود, دین زرتشت را مورد نفوذ و رسوخ خود قرار داد.
ساسانیان برخلاف اشكانیان ـ كه با عنصر خارجى یعنى سلوكیان مى جنگیدند ـ خود را در مقابل مخالف داخلى (اشكانیان) مى دیدند. به اضافه علاقه شخصى اردشیر به دین زرتشت, سیاست كشور را به عوض تساهل اشكانى بر اساس مذهب نهادند و بر حیطه نفوذ روحانیون زرتشتى افزودند. روحانیون زرتشتى نیز با استفاده از فرصت ریاست و وساطت بین شاه و مردم, سعه صدر را رها و متوسل به جبر و اكراه شدند. كریستن سن در این مورد مى گوید:
روحانیان زرتشتى بسیار متعصب بودند لیكن این تعصب بیشتر مبتنى بر علل سیاسى بود... در داخل كشور مدعى تسلط تام بودند, پیروان سایر ادیان را, كه رعیت ایران به شمار مىآمدند, محل اطمینان قرار نمى دادند.(17)
سرانجام به دلیل عدم تسامح و تساهل موبدان و فرصت طلبى و آلوده ساختن دین به خرافات, دین زرتشت كه پیشرو, مترقى و مكتبى شجاع پرور بود, با فرهنگ پیش از خود همسو شد و دچار سرنوشت آن گردید.
3 ـ سایر ادیان: ادیان دیگرى نیز در مناطق مختلف ایران رواج داشت; از جمله یهودیان كه پس از پیروزى كوروش در جنگ با بابلیان و رهایى آنها از اسارت, در سرحدات غربى ایران مستقر گشتند, كم كم به سمت نواحى مركزى ایران پیشروى كردند. (18)
نصارا نیز از دوره اشكانى, كلیساهاى خود را حوالى شرق و غرب فرات ایجاد و به ترویج فرقه نسطورى پرداختند. فرقه مانوى نیز دو گانه پرستى و زهد و ریاضت خود را در ایران رواج داد. فرقه مزدكیه نیز علاوه بر دو گانه پرستى و زهد, بدبینى به زندگى را نیز ترویج داد. مزدك ریشه كینه و عداوت بین مردم را نابرابرى بین آنها مى دانست و در صدد از بین بردن عدم مساوات بود و بدین منظور معتقد بود كه باید از توانایان گرفت و به بینوایان داد. از زمان تسلط سلوكیان بر ایران دین بودا نیز در میان مردم ایران به ویژه در نواحى شرقى رواج یافت.(19) طبیعى است كه هر كدام از این ادیان فرهنگ خاصى را به پیروان خود القا مى كرد. این در صورتى است كه هنوز برخى از باورها و دیگر اجزاى فرهنگ آریایى در ناخود آگاه جامعه نهفته بود. ظهور و گسترش افكار و ادیان مختلف در آن دوره, تزلزل باورها و ارزش هاى موجود و پذیرش فرهنگ جدید در مردم و برخى از نخبگان سیاسى, گسترش روز افزون فرهنگ جدید و احساس خطر نخبگان حاكم و برخورد غیر علمى غیرمنطقى و خشك آنان با طرفداران ارزش هاى تازه, مسإله را از حالت تبادل و تضارب صحیح افكار به كشمكش و برخورد سیاسى سوق داد.
در این میان, ایران كه جامعه اى دینى بود و از سابقه دینى نیز برخوردار بود, از یك سو, به علت رنجش شدید از نخبگان فكرى و سیاسى و از طرف دیگر, به سبب آشنایى با اسلام از زمان پیامبر(ص) از طریق ایرانیان ساكن یمن و بحرین, به اسلام كه آن را دین خدا و نه اعراب یافت گروید و به دین زرتشت و فرهنگ سیاسى و نظام سیاسى دوره ساسانى و حامیان آن دین و نظام پشت كرد.
4 ـ اسلام: ایرانیان در مقابل بى اعتقادى و بى توجهى نخبگان ساسانى به مردم, به اسلام گرویدند, چرا كه در آن, نفى قومیت و تبعیض, عدالت خواهى, ظلم ستیزى, با طرح امامت در بحران ها مردم را وانگذاشتن, پذیرش مردم, عقلانیت, تشویق علم, روح معاضدت, تسامح و تساهل, مساوات و... را مى دیدند. ایرانیان نظام اجتماعى ـ سیاسى ایران را كه بنا به اظهار كریستن سن مبتنى بر دو ركن مالكیت و خون و نهایتا سلسله مراتبى بود, رها ساختند.
جامعه ایرانى بر دو ركن قائم بود: مالكیت و خون, و بنا بر نامه تنسر, حدودى بسیار محكم, نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا مى كرد. امتیاز آنان به لباس و مركب و سراى و بستان و زن و خدمتكار بود... و مردمان لشكرى به آسایش و رفاهیت آمن و مطمئن به خان ها و معاش بر سر زن و فرزند فارغ نشسته... به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعى درجاتى داشتند, هر كس را در جامعه درجه و مقامى ثابت بود, و از قواعد محكم سیاست ساسانیان یكى این را باید شمرد كه هیچ كس نباید خواهان درجه اى باشد فوق آنچه به مقتضاى نسب به او تعلق مى گیرد... قوانین مملكت حافظ پاكى خون خاندان ها و حفظ اموال غیرمنقول آنان بود.(20)
این در صورتى است كه ((اسلام, فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اریستوكراسى را از میان برد و فكر دیگرى كه از لحاظ ریشه, دموكراسى و حكومت عامه است به وجود آورد)).(21)
عبدالحسین زرین كوب در خصوص روح تازه اى كه اسلام در جهان بى روح و متعصب آن دوره دمید, مى نویسد:
از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا, بیزانس در اثر تعصبات مسیحى كه روز به روز در آن بیشتر غرق مى شد, هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى كرد... در ایران هم... باز تعصباتى كه برزویه طبیب در مقدمه كلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاى معرفت را در این سرزمین غیرممكن كرد. در چنین دنیایى كه اسیر تعصبات دینى و قومى بود, اسلام نفخه تازه اى دمید; چنان كه با ایجاد دارالاسلام كه مركز واقعى آن قرآن بود ـ نه شام و نه عراق ـ تعصبات قومى و نژادى را با یك نوع ((جان وطنى)) چاره كرد و در مقابل تعصبات دینى نصارا و مجوس, تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصیه كرد و علاقه به علم و حیات را... .(22)
به هر حال اسلام نظام فرهنگى, اجتماعى, سیاسى و اقتصادى ایران را تغییر داد. اسلام با تشویق به تعقل, عدالت, علم, عمل, تقوا, مساوات, مشاركت, آزادى, امنیت, استقلال و توجه به دنیا و آخرت و این كه دنیا میدان عمل است و آخرت میدان برداشت و... تحولى فرهنگى و انسانى به وجود آورد. با تغییر باورها و ارزش ها و ایجاد احساسات جدید, صلاحیت را بر لیاقت و شایستگى مبتنى نمود, نه بر وارثت و... از این رو در فرآیند تاریخ, ایران, به همان دلیل گرایش به اسلام, به تشیع تمایل یافت.
از دیگر ارزش هاى فرهنگ سیاسى ایران, عدالت خواهى است كه در قانون اساسى مشروطه و جمهورى اسلامى نیز منعكس است; صرف نظر از فطرى بودن موضوع و تإكید زرتشت بر این موضوع, به خصوص از ناحیه اسلام و شیعه مورد تإكید شدید و عنایت جدى است. امام على(ع) در نامه خود به مالك اشتر دستور مى دهد كه در روابط خود با مردم همیشه انصاف را در نظر داشته و مواظب باشد كه حقوق مردم از جانب خود یا بستگانش پایمال نشود, تا جایى كه مى فرماید اگر رعایت این كار را نكنى, ظلم كرده اى و اگر كسى بر بندگان خدا ظلم كند, خدا دشمن چنین فردى است. حضرت در همین نامه مهم ترین وظیفه اى را كه براى حاكم مى شناسد, برقرارى عدالت در كشور است به گونه اى كه مردم فرمانده و رئیس خود را دوست داشته باشند. در همین دستورالعمل حق جویى و صداقت نیز مورد تإكید قرار مى گیرد. بدین ترتیب, عدالت, حق جویى و صداقت از طریق اعتقادات شیعه وارد فرهنگ سیاسى ایرانیان گردید. البته این در حالى است كه ظلم و ظلم پذیرى نیز بر نظام پدر سالارى به قوت خود وجود دارد و لذا تاریخ ایران آكنده از عدالت خواهى و ظلم پذیرى است.

6. كانون تربیتى خانواده
منابع مختلف فرهنگى, مواد متنوعى را وارد نهاد پرورشى ایران كرده است. این كانون نیز در فرآیند تاریخ و در داد و ستد با این منابع, ورودىهاى خود را به گونه اى كه خود هست شكل مى دهد, به طورىكه مى توان گفت خانواده, على رغم فلسفه اجتماعى جامعه ما, حتى به دین مردم رنگ و محتوا مى دهد و به بیان على شریعتمدارى:
اولین موسسه اى كه فرد را به زندگى اجتماعى آشنا مى سازد خانواده است. در خانواده (فرد) متوجه موسسات اجتماعى مى شود... تمایلات مذهبى خانواده, افكار و عقاید اجتماعى آنها, ایدهآل هاى آنها, نظر آنها به احزاب سیاسى و ارتباط آنها با موسسات مختلف, در بستگى و علاقه (فرد) به این گونه موسسات تإثیر فراوان دارد. (فرد) در خانه به فرهنگ جامعه آشنا مى شود... از مشاهده رفتار والدین متوجه این حقیقت مى شود كه آیا پدر و مادر و سایر اعضاى خانواده او از میزان هاى خاصى پیروى مى كنند, یا رفتار آنها تابع هیچ قاعده و اصلى نیست؟ آیا این میزان ها موافق یكدیگر هستند یا متضاد مى باشند؟ آیا پدر و مادر او همیشه در مقابل دیگران گذشت و اغماض روا مى دارند, یا در یك مورد گذشت مى كنند و در مورد دیگر سخت گیر هستند؟ آیا میزان هاى حاكم بر اعمال و رفتار والدین با توجه به مصالح عمومى و منافع دیگران انتخاب شده, یا فقط بر محور منافع و تمایلات خود آنها دور مى زند؟ آیا پدر و مادر وى به موقع و عاقلانه تصمیم مى گیرند, یا افرادى ضعیف النفس و متزلزل هستند؟ آیا روح علمى در قضاوت آنها نسبت به امور و اشخاص نفوذ دارد, یا قضاوت هاى آنها بى پایه ومإخذ است؟... در خانه به فلسفه اجتماعى جامعه آشنا مى شود. در جامعه اى كه دموكراسى یا دموكراسى اجتماعى, به عنوان فلسفه اجتماعى بر روابط اعضاى خانواده حكومت دارد طرز برخورد صحیح اعضاى خانواده با یكدیگر, اشتراك مساعى آنها براى تعیین هدف هاى خانوادگى, و تإمین مصالح خانواده, پیروى آنها از روش عقلانى در كلیه شوون خانوادگى, شركت دادن تمام اعضاى خانواده در اخذ تصمیماتى كه مربوط به امور خانوادگى است, و تقسیم كار و مسوولیت میان اعضاى خانواده, همچنین فرصت كافى براى اظهار نظر افراد در محیط خانواده به چشم مى خورد و قهرا (فرزند) نیز از این وضع استفاده مى كند, و اسباب رشد او در جنبه هاى مختلف شخصیت, بهتر فراهم مى گردد.(23)

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 29 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: تاریخ ایران، توسعه فرهنگی،     | نظرات()

رسانه ها و تحول فرهنگ سیاسى در خاورمیانه

1 ـ مقدمه
جهانى تر شدن ارتباطات جمعى (
Mass - Communication) و توسعه فن آورى آن, تاثیرات مهمى در جهان سوم بر جاى گذاشته, و بویژه كشورهاى اسلامى خاورمیانه را با مسأل بسیارى مواجه نموده است. این تحولات كه در سطح ملى عقاید و ارزش ها را دگرگون كرده و در ابعاد بین المللى هم جدار بندى دولت ها را تضعیف نموده است, تضادهاى مهمى براى دنیاى اسلام تدارك نموده است.
از چشم انداز مسائل خاورمیانه ـ كه دیانت اسلام جایگاهى اساسى دارد ـ گسترش رسانه هاى جمعى, تاثیر دوگانه اى گذاشته است. رسانه هاى جمعى, از یك طرف با گسترش خود, آرا و سلیقه هاى مردمان را یكسان نموده و در نهایت اقتدار دولت ملى را تقویت نموده اند; و از طرف دیگر, با تنوعى كه در علائق مخاطبان خود ایجاد مى كنند, اجماع فرهنگى كشورهاى دنیاى اسلام را گسسته و با فرهنگ هاى چند پاره و متعارض, مشروعیت سنتى را تضعیف كرده و به موازات میزان سنتى بودن این دولت ها, پایه هاى اقتدار داخلى آنها را سست مى گردانند.(1) بدین ترتیب, رسانه ها و ارتباطات جمعى, فرهنگ سیاسى كشورهاى خاورمیانه را به شدت نامتوازن نموده اند. در این مقاله, نسبت جهانى تر شدن ارتباطات جمعى و دگرگونى هاى فرهنگى / سیاسى در كشورهاى خاورمیانه را بررسى مى كنیم. تاكید اصلى ما با برتضعیف روز افزون نقش دولت ها در حیات فرهنگى و بالتبع, فرهنگ سیاسى این جوامع است.


2 ـ ماهیت ارتباطات جمعى و روابط شمال و جنوب
در یك مقاله كوتاه, هرگز نمى توان تمام ادبیات مربوط به ارتباطات جمعى را مرور نمود.
بسیارى عقیده دارند كه هنوز هیچ تلاشى اساسى در توضیح ماهیت ارتباطات جمعى و به ویژه نقش حیاتى آن در چارچوب روابط شمال و جنوب صورت نگرفته است. مطالعات انجام گرفته نیز نوعا از دیدگاه كشورهاى شمال بوده است و لذا منابع براى یك بررسى از دیدگاه مسأل جنوب و از جمله خاورمیانه, بسیار اندك و ناكافى است. مقاله حاضر صرفا از نقطه نظر دوم به موضوع مى نگرد.(2)

1 - 2 ـ رسانه هاى جمعى; وسیله یا پیام؟
هر چند در سال هاى اخیر, مفاهیم بسیارى در خصوص ارتباطات جمعى ارأیه شده است; اما به نظر مى رسد كه نوعى بحران مفهومى در تعریف و قلمرو این حوزه وجود دارد. اكوECO)) در بحث از ارتباطات جمعى و رسانه هاى گروهى, مى پرسد:
((رسانه گروهى چیست؟ آیا آگهى یك روزنامه, رسانه گروهى است؟ یا پخش برون مرزى رادیو و تلویزیون و یا آرم یك لباس ورزشى؟ در واقع, رسانه هاى جمعى با انواع متعدد و در شبكه هاى مختلف عمل مى كنند. رسانه ها چند بعدى عمل مى كنند; اما بعضى از آنها در حكم رسانه رسانه ها است.))(3)
تعریف فوق و به ویژه جمله آخرى آن, از دیدگاه رسانه هاى جمعى خاورمیانه و كشورهاى اسلامى اهمیت بسیارى دارد. در واقع, این رسانه هاى خارجى هستند كه براى رسانه هاى ارتباط جمعى خاورمیانه, حكم رسانه رسانه ها را دارند; یعنى منبع خبر و منشإ پیام هستند.(4)
به هر حال, تلقى فوق از تعریف سنتى رسانه به عنوان وسیله ارتباط, بسیار فراتر رفته و به اصطلاح علماى منطق, نوعى ((وسعت مفهومى)) پیدا نموده است. مك لوهان
M.Macluhan)) از این زاویه و با تاكید بر نقش فن آورى در القاى پیام مى نویسد: ((رسانه, همان پیام است)).(5) این تلقى, از دیدگاه روابط فرهنگى و علمى شمال و جنوب معناى مهمى دارد.
تعریف رسانه به مثابه پیام, ناظر به ویژگى عمومى دورانى است كه از آن به عنوان ((عصر اطلاعات)) و یا ((انفجار ارتباطات)) نام مى برند. و به رسانه هاى جمعى نه از زاویه سخت و نرم افزارى; بلكه از جنبه تحولات رفتارى اجتماعى نگاه مى كنند. از این چشم انداز, زمینه هاى فلسفى و فرهنگى پیام ها و پیام سازان كشورهاى شمال و نیز تعارضات فرهنگى برخاسته در كشورهاى خاورمیانه كه به عنوان فرایندى یكپارچه و بمثابه دوروى یك سكه اند, اهمیت بیشترى پیدا مى كنند.(6)
دكتر رضا داورى اردكانى, نویسنده ایرانى نیز, ضمن تفكیك میان وجود وسیله اى و ماهیت پیامى رسانه هاى ارتباط جمعى, مى نویسد:
((تلویزیون اكنون تنها به ما اطلاعات لازم براى یك زندگى در جامعه مدرن و پست مدرن نمى دهد; بلكه تعیین مى كند كه مهم چیست؟ و چه چیز بى اهمیت است؟ مطلوب و غیر مطلوب كدام است؟ طرز لباس پوشیدن و آداب معاشرت را نیز تلویزیون تعیین مى كند. حتى پاسخ دادن به این پرسش كه صدا و سیماى مطلوب كدام است, خود به خود و دانسته و ندانسته, احیانا به عهده تلویزیون گذاشته مى شود. در این صورت, دیگر نمى توان تلویزیون را وسیله انگاشت)).(7)
روزنامه ها و تلویزیون بدین ترتیب, عین پیام است و در شرایطى كه در بیشتر كشورهاى خاورمیانه, روزنامه ها و تلویزیون هاى داخلى از رسانه هاى خارجى تغذیه مى كنند و آنها را به عنوان منبع خبر و رسانه رسانه هاى خود تلقى مى كنند, طبیعى است كه نقش بزرگى در انتقال فلسفه و فرهنگ كشورهاى شمال ایفا مى كنند.
داورى تاكید مى كند كه تلویزیون به این معنا, هرگز یك وسیله نیست; زیرا وسیله, چیزى است كه آدمى به اختیار و براى رسیدن به هدف و مقصدى به كار مى برد; اما تلویزیون, خود مقصد و هدف است. بنابراین, تلویزیون عین قدرت است و به هر كجا كه قدم مى گذارد, آن جا را متحول مى كند. در عین حال, اضافه مى كند كه تلویزیون جزء ذاتى این عالم جدید و متجدد است. نمى توان در دنیاى جدید به سربرد; اما با شإن مهم از شوون این عالم[ یعنى تلویزیون]كنار نیامد.(8) داورى بدین سان, به تعارض آفرینى مهم رسانه هاى جمعى در كشورهاى جنوب و خاورمیانه نظر دارد.

2 ـ 2 ـ خصایص ذاتى
1 ـ 2 ـ 2 ـ فرزند غرب و آموزگار عصر
رسانه هاى ارتباط جمعى از جمله وجوه مشخصه و اصلى دوران جدید غرب هستند. و به دلیل خصلت گروهى و گریز از مركزى كه دارند, با فلسفه مدرن و فردگرایى و ذره گرایى برخاسته از آن, انطباق تام پیدا مى كنند. رسانه ها و به ویژه روزنامه, رادیو و تلویزیون در غرب و شمال, ماهیتى مردم سالار دارند و براى بقاى خود, مجبورند كه چنین باشند.
برخلاف كشورهاى خاورمیانه كه رسانه هاى مهم عموما دولتى هستند, رسانه هاى چند ملیتى, محصول بازار رقابت مى باشند و براى بقاى خود, ناگزیر به جلب مشترى با عناوین ((خوانندگان عزیز)) و یا شنوندگان و بینندگان محترم هستند. خرید تماشاچى و یا خواننده و شنونده ((گرامى)) بر بنیاد فرض مهمى استوار است كه پست مدرنیست ها آن را قبول ((دیگرى)) و یا احترام به ((دیگران)) مى نامند. چنین فرضى, رسانه ها را به وضعیتى سوق مى دهد كه در مواجهه با مخاطبان خود, تفاوت هاى طبقاتى و... را كنار گذاشته, شاه و گدا را یكسان و مقابل هم ببینند.رسانه, فاصله هاى اجتماعى را حذف مى كند.(9)
موضوع از بعد فلسفه و فرهنگ سیاسى, اهمیت زیادى دارد; رسانه ها هم زاده فلسفه و فرهنگ جدید غرب هستند و هم تمدن برخاسته از آن را تعین و تقرر مى بخشند. اصل مردم سالارى كه در قلب رسانه ها جاى گرفته, بازتاب خاستگاه رسانه ها در دموكراسى هاى غربى است. این رسانه ها هرگز به مقام, قدرت ویا شوون سلطنت و غیره كه در فرهنگ كشورهاى اسلامى, قداستى الهى داشته ارجى نمى نهند. بدین ترتیب, توسعه و رواج رسانه هاى غربى در كشورهاى اسلامى خاورمیانه موجب شده است كه ارزش هاى سنتى این جوامع درهم ریخته و با حذف فواصل سنتى, قداست و مشروعیت اقتدار سیاسى دچار بحران شود.
اصولا ارتباطات جمعى بر محور گفت و شنود با دیگران استوار است; توجه به دیگرى, یعنى انطباق و تساهل در رفتار, كه فكر و فرهنگ سیاسى را در چارچوبى فارغ از اقتدار و عناصر اقتدارى, به هدف دنیاى ((اقدام مشترك براى حل مشكل)) معطوف و تقلیل مى دهد. از این جهت, رسانه هاى جمعى, آئینه فرهنگ و عمل غربى و بیان گر آرزوهاى بشر منتشر
Common person بوده(10) و هر گونه علقه اى فراتر از علأق فردى را نفى مى كنند. چنین برداشتى از رسانه, ارتباطات جمعى و انسان, كه عقاید و ارزش هاى غربى جان مایه آن است, با مفاهیم فرهنگ و رفتار سیاسى مردمان خاورمیانه فاصله آشكار داشته و تعارضات بسیار مهمى ایجاد كرده است.

2 ـ 2 ـ 2 ـ فرآیند مسإله سازى
چنان كه گذشت, رسانه هاى غربى ـ كه اكنون جهانى تر شده اند ـ ارزش ها و عقاید خاصى رااشاعه مى دهند. رسانه ها در مجموع, بینشى و گزینشى هستند. و مشكله ارتباطات جمعى نیز درست در همین امر نهفته است كه هر اندیشه و یا بینشى, فقط بخشى از رویدادها و حوادث را به عنوان واقعیات مسلم برجسته مى كنند. این نكته از دیدگاه رابطه فرهنگى شمال و جنوب, اهمیت بسیارى دارد.
از یك سوى, با توجه به این كه رسانه هاى غربى در خاورمیانه نقش رسانه رسانه ها را بازى مى كنند و به عنوان یك پیام ساز مرجع و مركزى نقش غالب دارند; و از طرف دیگر, مسإله سازى (
agend Bilding ) در دو معناى مثبت و منفى آن كه رخداد یا مسإله اى (هر چند كوچك و موهوم) را به عنوان مهم ترین مشكل روز در یك جامعه ملى تغلیظ مى كند, مهم ترین ویژگى رسانه هاى گروهى است, بررسى نقش رسانه هاى غربى در خاورمیانه معاصر اهمیت دارد.(11)
باید تاكید نمود كه در كشورهاى خاورمیانه, به دلایلى توجه و اعتماد به اخبار خارجى در سطح وسیعى جریان دارد و چنین پدیده اى را در همه كشورهاى منطقه مى توان مشاهده نمود.(12) رسانه هاى خارجى فعال در خاورمیانه, نه تنها شكاف تاریخى موجود بین دولت و مردم این كشورها را پر مى كنند; بلكه جنبه هایى از كار دولت ها را بر مردم آشكار كرده و قطع نظر از صحت و سقم آن, تریبون پرقدرتى در اختیار عامه مردم در ارزیابى نهایى دولت هاى خود قرار مى دهند.
در كشورهاى اسلامى همزمان با گسترش تكنولوژى ارتباط جمعى, به جاى رویكرد و اعتماد بیشتر به رسانه هاى داخلى, این رسانه هاى خارجى هستند كه واسطه دولت و مردم شده اند. این وضعیت, با توجه به زمینه فرهنگى و متفاوت رسانه هاى خارجى, مسأل مهمى براى خاورمیانه آفریده است.
به عنوان مثال, رادیو بى بى سى و تلویزیون
CNN دو رسانه قوى و پرنفوذى بودند كه در جریان انقلاب اسلامى ایران و نیز جنگ و بحران خلیج فارس نقش بزرگى ایفا كردند.
اهمیت این رسانه ها چنان بود كه حتى معتقدان سرسخت ارزش ها و نظام هاى سیاسى موجود در منطقه نیز اطلاعات خود را از آنها دریافت و تصمیمات و رفتار سیاسى/ راهبردى خودشان را برمبناى آن اطلاعات و اخبار سامان مى دادند.(13) طبیعى است كه به لحاظ زمینه هاى فرهنگى و... اطلاعات فوق گزینشى بوده و ناخواسته تصمیمات این رهبران را نیز هدایت مى نموده است.

3 ـ 2 ـ 2 ـ حضور كلیشه ها و قالب ها در رسانه هاى جمعى
نقش كلیشه ها و قالب هاى فرهنگى در گزارش هاى خبرى و طبعا افكار عمومى بر ساخته رسانه ها, امرى مسلم است; اما این وضعیت به ویژه در رسانه هاى غربى بیشتر قابل توجه است. اصولا همه خبر گزارىها و نیز خبرنگاران غربى با یك سرى كلیشه ها و پیشداورىها زندگى مى كنند. براى همه آنها, سفید در مقابل سیاه و غربى در برابر شرقى, ترجیح اصولى دارد; مسإله ریش و حجاب نیز چنین است. در حالى كه در كشورهاى مسلمان, داشتن ریش, نشانه جاافتادگى و اعتبار است و حجاب مظهر شرافت زن و خانواده تلقى مى شود, رسانه هاى گروهى غرب با توجه به زمینه هاى فكرى خودشان, این گونه نمادها را مذموم شمرده و با قرار دادن در تقسیمات كلیشه اى خود نظیر انسان غربى ـ انسان شرقى, پیشرفته و عقب مانده, و لیبرال و مرتجع یا سنتى, نتایج قالبى غیر قابل تعریف ارأه مى دهند.(14)
به طور كلى داورى رسانه ها در مواضع فرهنگى متفاوت و متنازع بسیار بى رحمانه است.(15) واقعیت این است كه رسانه هاى غربى فقط به عقاید و ارزش هاى خود مى اندیشند و هرگز نمى توانند قالب ها و كلیشه هاى خود را برشكافند و افكار و تمدن دیگرى را به درستى و روشن ببینند. آنان حتى ملاك هاى خودى و بیگانه و به طور كلى مسإله ((غیریت
Otherness) (() را نیز خود ابداع و تعریف مى كنند و با بى رحمى تمام, ((دیگران)) را موشكافى و ارزیابى مى كنند.
به هر حال, این معماى مهم رسانه هاى غربى به ویژه در حوزه خاورمیانه و جوامع اسلامى است; نفى دیگرى و در عین حال تاكید بر تسامح با دیگران.(16)

3 ـ موقعیت ارتباطات جمعى در خاورمیانه
1 ـ 3 ـ سلطه رسانه هاى بزرگ غرب;
كشورهاى خاورمیانه به دلیل موقعیت منطقه اى خود, همواره مورد توجه قدرت ها و رسانه هاى بزرگ جهانى بوده اند. از جنگ هاى اول و دوم جهانى تا جنگ سرد و تا بحران خلیج فارس مسإله نفت و بنیادگرایى اسلامى, خاورمیانه همیشه آبستن تحولاتى خبر ساز بوده و هست.
اما نكته مهم این است كه رسانه هاى بزرگ چنان نفوذى در این منطقه دارند كه مردم این كشورها و نیز جهانیان را وادار مى كنند تا نا آگاهانه از دریچه چشم انداز و كلیشه هاى رسانه هاى غربى به مسأل نگاه نموده و اندیشه و رفتار خود را شكل دهند. شرایبر در كتاب خود با عنوان ((نیروى پیام)) با تإكید بر مسأل خاورمیانه مى نویسد:
((... كشورهاى بزرگ بى آن كه به اعمال كوچك ترین فشار دیپلماتیك یا هزینه هاى اضافى نیازمند باشند, مى توانند در نحوه تحلیل افكار عمومى نفوذ نموده و از این راه, بر باقى دنیا اثر گذارند; زیرا تعدادى از روزنامه ها و رسانه هاى خبرى آنها در حد منشإ و منبع افكار و اخبار مورد استفاده دیگر روزنامه هاى كره خاكى قرار مى گیرند)).(17)
كشورهاى خاورمیانه هرگز نتوانستند و شاید نخواهند توانست كه قلمرو خود را از انقلاب و جهانى تر شدن ارتباطات جدا و مصون نگاه دارند. گفته مى شود كه در طول تاریخ منطقه و اسلام, هیچ چیز به اندازه رسانه هاى غربى مسلمانان را تهدید نكرده است.
در خاورمیانه, هر كجا و هر زمانى كه قدرت نظامى بنا به مصالحى كار آیى ندارد, رسانه هاى گروهى لشكر مى فرستند. و آنجا كه پنتاگون عاجز مانده است, هالیوود به پیروزى قطعى رسیده است.
رابطه بین این دو آن جا آشكارتر مى شود كه سلاح هاى دفاعى و نیز فیلم هاى سینمایى بزرگ ترین صادرات ایالات متحده آمریكا به خاورمیانه در دو دهه اخیر را شكل مى دهند. (18)
تهاجم رسانه هاى قدرت مند جهانى, براى كشورها و جوامع خاورمیانه, به گونه اى مضاعف, ((مسإله ساز)) شده است. از جمله این مسأل, مى توان به سه مسإله مهم اشاره كرد:
1 ـ معماى اقتدار; 2 ـ بحران جامعه مدنى و 3 ـ رفرم سیاسى در كشورهاى اسلامى. سطور آتى به بررسى این سه مسإله اختصاص دارد.
در این جا یك فرضیه وجود دارد كه نیازمند تحقیق و تإمل است; در خاورمیانه جدید, هر چه یك كشور مذهبى به فرهنگ سنتى خود تعلق خاطر بیشترى نشان مى دهد. رسانه هاى غربى, بنابه دلایلى كه گذشت, فشار بیشترى بر آن كشور وارد مى كنند. این رسانه ها با فنآورى و تصاویر وسوسه انگیز, طوفان رنگ را چنان به درون خانه ها در خاورمیانه گسیل مى دارند كه زهد و پارسایى سنتى را به یكباره در خود غرق مى كند و آن گاه فضایل اسلامى و سنتى را كه بالطبع شكننده هستند, از جوامع فوق مى زدایند.(19)
رسانه هاى غربى در این مفهوم, به عنوان ابزار تفوق فرهنگى و بسط منازعات سیاسى, در واقع بازى گر اصلى قدرت در خاورمیانه هستند كه دولت ها و كشورهاى اسلامى را به چالش واداشته اند. غرب از طریق رسانه ها نه تنها به راحتى حریف فرهنگى خود را مغلوب مى كند; بلكه با محروم بودن حریف از امكان استفاده از رسانه ها در سطح جهان, كارى مى كند كه مخالفینش غیر عادى و غیر متعارف جلوه داده شود (نظیر بنیادگرایى و اصول گرایى و...) و یا اصولا وجود رقیب در افكار و اذهان فراموش گردد. (20)
2 ـ 3 ـ معماى اقتدار
چرا دولت هاى اقتدارى جدید در خاورمیانه شكل گرفتند؟ چه چیزى موجبات و زمینه هاى تحول این كشورها را از نظام قبیله اى به دولت مدرن تدارك نمود؟ و اكنون چه شده است كه دولت هاى خاورمیانه شاهد زوال تدریجى اقتدار خود هستند؟ در این قسمت به مشاهده نقش رسانه هاى گروهى و بررسى مسأل فوق خواهیم پرداخت. پاسخ پرسش هاى فوق در صورتى ممكن است كه نسبت این رسانه ها را با گرایش هاى فكرى و فرهنگ سیاسى موجود در خاورمیانه به درستى ارزیابى كنیم.
چنین مى نماید كه مسإله دولت سازى, ظهور و زوال تدریجى دولت هاى اقتدارى در خاورمیانه جدید, همبستگى قابل ملاحظه اى با گسترش رسانه هاى جمعى در خاورمیانه دارد. ارتباطات جمعى در این منطقه, ماهیت دوگانه و پیچیده اى دارند; از یك طرف, با كمك به گسترش عقاید و اندیشه هاى مورد حمایت دولت مركزى, یكسان سازى و یكسان اندیشى در گروه هاى قبایلى را فراهم نموده است; به طور كلى تمركز رسانه ها در دست دولت ها, قدرت و اقتدار داخلى بلامنازعى به آنان داده است. و از طرف دیگر, جهانى تر شدن رسانه هاى غربى و دسترسى سهل و آسان به آنها, موجب ظهور ((نوعى انسان اقتدار گریز)), اخلاق گریزى, و چند پارگى و تنوع در فرهنگ سیاسى جوامع اسلامى شده است.(21)
دولت هاى جدید خاورمیانه, بنابه نقش یكسان ساز رسانه هاى جمعى, آنها را نوعى ((دانشگاه)) تلقى مى كنند كه افكار عمومى مورد نظر و دل خواه دولت را باز سازى مى كند.
و به عنوان بازوى دوم دولت, نظام آموزشى, همگام با سیاست هاى فرهنگى چنان طراحى مى شود كه بتواند ماشین دولت را تغذیه و تقویت نماید.
به این ترتیب, دستگاه دولت, رسانه هاى جمعى داخلى و نظام آموزشى, سه ضلع مثلثى هستند كه منطقا و بناگزیر باید توسعه متوازن داشته باشند. اما در عمل, دو عنصر نظام آموزشى و به ویژه رسانه هاى جمعى, به دلیل سلطه رسانه هاى فرا ملى و نظام هاى آموزشى خارج از كشور, توسعه ى مغایر با خواست و اهداف دولت در خاورمیانه پیدا مى كند.(22) بنابر این, رسانه هاى فراملى به لحاظ اشاعه فرهنگ سیاسى خاص خود, دستگاه دولت و مبانى مشروعیت اقتدار آن در جوامع اسلامى را به شدت تحت فشار قرار مى دهند.
نكته مهم این است كه دولت هاى جهان سوم و به خصوص خاورمیانه, بنابر ضرورت حفظ و توسعه خود, نظام آموزشى و رسانه هاى جمعى را تقویت مى كنند; اما باگسترش آموزش عمومى و سطح سواد مردم, و نیز توسعه و رشد كمى ابزارهاى ارتباط جمعى در داخل كشورهاى فوق, مردم خاورمیانه به رسانه هاى جمعى فراملى دسترسى بیشترى پیدا كردند و بخش مهمى از نیازهاى خبرى خود را از آنها تامین مى كنند. نه تنها پیام هاى رسانه هاى غربى به خانه هاى مسلمانان نفوذ مى كند; بلكه ملاكى بر ارزیابى رسانه هاى داخلى نیز واقع میشود.(23)
در چنین وضعیتى, نه تنها رسانه هاى غربى, رقیب صدا و سیما و روزنامه هاى داخلى مى شوند; بلكه به دلیل تكنولوژى نابرابر و نیز برخى ملاحظات فرهنگى از قبیل برخى جذابیت هاى روانى مظاهر غربى, نبرد براى جلب افكار عمومى, به سود رسانه هاى بزرگ جهانى تمام مى شود. گیدنز اشاره مى كند كه كشورهاى جهان سوم, به خصوص آسیب پذیرى بیشترى دارند; زیرا فاقد چنان منابع و قدرتى هستند كه بتوانند با استفاده از آنها, استقلال فرهنگى خود را حفظ و حمایت كنند.(24)
تردیدى نیست كه هم رسانه هاى داخلى و هم وسایل ارتباط جمعى جهانى غرب فعالیتى كلیشه اى دارند. بنابراین, تصویرى كه هر كدام از آنها از جهان و جامعه خود ارأه مى دهند, لزوما تصویرى كامل و بى طرفانه نیست; بلكه مایلند جهان و جامعه آنها چنان كه مى خواهند, باشد. و اگر چنین نیست, دست كم مخاطبانشان تصور یا تصویر دیگرى نداشته باشند.
البته گسترش رسانه هاى جهانى در خاورمیانه تا حد بسیار زیادى هم مخاطبان این منطقه را هشیار نموده و معادله فوق را بر هم زده است. آنان تا حد بسیارى ماهیت و كلیشه هاى رسانه هاى ارتباط جمعى خارجى و داخلى را كشف كرده و لوازم و الزامات برخاسته از آن قالب ها را مى دانند. و به این نتیجه رسیده اند كه اگر بخواهند تصویر نسبتا كامل و جامعى از جهان و تحولات آن داشته باشند, لازم است كه سخن همگان را بشنوند, بدین ترتیب, مردم خاورمیانه در شرایط جدید قدرت انتخاب بیشترى دارند.
با این همه, رسانه هاى داخلى هرگز نمى توانند در وضعیت انتخاب, شنوندگان و بینندگان بیشترى داشته باشند. آنان علاوه بر ضعف هاى تكنولوژیك, از حیث مدیریت خبر و شیوه تبلیغ نیز با مشكلاتى مواجه هستند. مهم ترین نقص این رسانه ها, تبلیغ عریان و غیرجذاب, و نیز, گزارش هاى آشكارا یك جانبه و طرفدارىهاى غیر لازم است. (25)
نتیجه این امر, دلزدگى مردم مسلمان از رسانه هاى بومى, بى اعتمادى به اخبار و گزارشهاى وسایل ارتباط جمعى ملى و تمایل به كسب خبر از رسانه هاى بیگانه است. چنین رویكردى نسبت به رسانه هاى خارجى, كه غالبا در مواقع بحرانى, تشدید هم مى شود, از لحاظ روان شناسى توده اى, به مرور به نیاز عادى و دأمى مردم تبدیل مى شود.(26)
در حالى كه حكومت هاى خاورمیانه در راستاى اقتدار خود, رسانه هاى همگانى داخلى را به بن بست دفاع همه جانبه از دولت سوق مى دهند; مردم این كشورها در سخن از مشكلات خود, به منابع غربى مراجعه مى كنند. نكته این است كه مردم وقتى اطلاعات خود را از رسانه هاى بیگانه كسب مى كنند, بر اساس همان اطلاعات نیز عقاید خود را تنظیم مى كنند.
در حقیقت, نوعى فرهنگ سیاسى برخاسته از رسانه هاى غربى در تعارض با فرهنگ سیاسى سنتى و مشروعیت حكومت ها در خاورمیانه رشد كرده است; كشورهاى خاورمیانه و دولت هاى جدید آنها, به دلیل ضرورت مقابله با این وضعیت, در ناهمسازه مهم اقتدار و دموكراتیزاسیون قرار گرفته اند. (27)
توضیحات فرهنگ شناسان در باب وضعیت فرهنگى و فرهنگ سیاسى خاورمیانه بسیار ناامید كننده است. محور بحث شاید بر سه نكته و مطلب اصلى متمركز باشد; اسلام, اقتدار گرایى و دموكراسى. بحث ما هرگز بر سر امتناع دموكراسى یا زوال تدریجى اقتدارها نیست. سخن اصلى این است كه در این میان, وضع دیانت و انبوه توده هاى مومن بحرانى است. آنها نمى دانند كه دینشان در حوزه سیاست چه مى گوید و یا این كه دین را از كدام منظر بنگرند, بهتر است؟ در این اوضاع فكرى پیچیده, طبیعى است كه تفسیرهاى متفاوتى از دیانت اسلام رواج یابد. و بدین سان, مناقشات كلامى و بنیادین مهمى در خاورمیانه شكل گرفته است كه به نظر مى رسد, زاده مناقشات فرهنگى / سیاسى در محیط جنجالى رسانه ها ست.(28) در این باره, در قسمت پایانى این مقاله با اندكى تفصیل بحث خواهد شد.

به هر صورت, هر چند تا كنون, تلاش هاى نظرى در جست و جوى یك سرى مبانى متقن براى مشاركت سیاسى در خاورمیانه, چندان گسترده نشده است; اما على رغم چنین مشكلات تئوریك بسیارى از این جوامع به گونه هاى متفاوتى مسإله انتخابات و آراى عمومى را طرح و توسعه داده اند.(29)
مى توان گفت كه جوامع اسلامى خاورمیانه در شرایط حاضر, در یك نوع دوگانگى
Dichotomization)) ناگزیر قرار گرفته اند; جدایى نظر و عمل و نیز گذشته و حال كه عرصه افكار عمومى و فرهنگ سیاسى را دچار چندگانگى, كژتابى و بحران مشروعیت نموده است.(30)
نتایج سیاسى اجتماعى پدیده فوق, اهمیتى قابل توجه دارد. از یك طرف, شقاق بین فعالین سیاسى, اجتماعى و فرهنگى, همواره ساختار دولت را متعارض و حتى با تحریم و كناره جویى بخشى از نیروهاى فكرى و مدیریتى مواجه مى كند; اینان از دولت بریده و به نیروها و مراكز انتقادى و جدى تبدیل مى شوند. از طرف دیگر, گسترش امواج تنش هاى اجتماعى و قومى, پیكره و پایه دولت را متزلزل نموده و هیإت حاكمه را به اقدامات نظامى و امنیتى سوق مى دهد. در نهایت بسیارى از دولت هاى خاورمیانه, نظیر: مصر, لیبى, عربستان, عراق و... در راستاى تقویت وجه اقتدارى خود, همواره به سان جزایرى مى مانند كه تافته اى جدا بافته از جامعه هستند.(31)
مهم تر این كه, چنین وضعیتى در باب دولت هاى خاورمیانه, به غلط, ولى در چارچوب كلیشه هاى رسانه هاى غربى با دیانت اسلامى خلط شده و مغضوبیت دولت هاى موجود را به اشتباه با رشد سكولاریسم و رویكردهاى غربى در منطقه و ضعف و سستى فرهنگ مذهبى مردم مرادف مى پندارند. در چنین شرایط آشفته اى كه زاده كلیشه هاى رسانه هاى غربى است, نه ماهیت دیكتاتورىهاى جدید در خاورمیانه و نه ویژگى هاى ماهوى جنبش هاى اسلامى معاصر, هیچ كدام تفكیك و روشن نمى شوند. بدتر اینكه دیكتاتورىهاى موجود, فرصتى پیدا مى كنند كه با معرفى خود به عنوان نظام هاى اسلامى نه تنها خود را حفظ كنند; بلكه با تقویت مشروعیت مردمى, مشكلات بسیارى در برابر جنبش هاى اسلامى اصیل تدارك نمایند.(32)
به هر حال, دولت هاى منطقه با توجه به حاكمیت رسانه هاى بزرگ غربى, همواره در جست و جوى نوعى سیاست فرهنگى اى هستند كه بتوانند در مقابل فرهنگ سیاسى منبعث از رسانه هاى خارجى, از هیإت ناموزن و شكننده خود دفاع نمایند; اما تجربه سال هاى اخیر نشان داده است كه هرگز از این تعارضات نجات پیدا نكرده اند.
در این كشورها, سیستم سیاسى به گونه اى است كه مردم هرگز نمى توانند به صورت قاعده مند و معنا دارى در سیاست مشاركت كنند. مظاهر دموكراسى و انتخابات وجود دارد; اما مقدمات و شرایط آن مفقود است. گروه هاى سیاسى, لحظه اى خلق مى شوند و بعد از انتخابات نیز بلافاصله فروكش مى كنند.(33) دولت هاى خاورمیانه على رغم اهمیت كم ترى كه به مشاركت سیاسى مى دهند, به طور ناموزونى به افزایش سطح تحصیلات و آگاهى عمومى همت مى گمارند. در بسیارى از این كشورها, هر ساله متوسط آموزش عمومى و دانشگاهى افزایش پیدا مى كند. این امر, یكى از مهم ترین مقدماتى است كه جوانان تحت پوشش آموزش رایگان دولت را به ساحت مشاركت سیاسى سوق داده, و با توقع مشاركت به عنوان یك حق, اقشار تحصیل كرده را در تعارض آشكار و پنهان با دولت قرار مى دهد.(34)
فرهنگ سیاسى اقشار تحصیل كرده كه عمدتا هم با مبانى و ارزش هاى تمدنى غرب آشناترند, در سایه امواج پى در پى رسانه ها به گونه اى شكل مى گیرد كه هرگز نمى تواند از مشاركت در عرصه هاى عمومى چشم پوشى نماید. به هر حال چنین وضعیتى كه بیان گر دوگانگى در فرهنگ سیاسى و سیاست فرهنگ خاورمیانه است, جامعه مدنى این كشورها را در موقعیت ویژه و متعارضى انداخته است.

 

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 25 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: مطالعات خاورمیانه، توسعه فرهنگی،     | نظرات()

تإثیر فرهنگ سیاسى ایرانیان بر سیاست خارجى

 

  محیط نظام سیاسى را مجموعه اى از ارزش ها, هنجارها و نمادهایى فراگرفته است و آگاهى درباره نظام سیاسى تا اندازه زیادى به میزان شناخت ارزش هاى حاكم در آن محیط بستگى دارد; چرا كه یك نظام سیاسى, در چارچوب متغیرى از مواضع مردم نسبت به فعالیت هاى سیاسى تشكیل شده است. بر این اساس, درك صحیح كنش هاى سیاسى در جوامع مختلف بشرى, نیازمند كوشش هایى است كه در فهم بسترهاى فرهنگى این جوامع صورت مى گیرد.
مدت هاست كه در پژوهش هاى سیاست خارجى, فرهنگ سیاسى را به عنوان بخشى از زمینه هاى داخلى در نظر مى گیرند. با این وجود, تصور فرهنگ به عنوان بخشى از چارچوب متغیرى كه در تعامل با سیاست گذران خارجى قرار دارد, محصول درك جدیدتر از فرهنگ به عنوان نیرویى محرك است. بى دلیل نیست كه در سده هاى اخیر, اروپاییان سرچشمه هاى سیاست خارجى خود را در ارزش هاى فرهنگى دیگر كشورها جست وجو مى كردند. دولت هاى اروپایى براى گسترش حوزه نفوذ خود, از مبلغین و میسیونرهاى مذهبى بهره جسته و با تإسیس پایگاه هاى مذهبى, موسسات علمى و پژوهشى, مدارس و بیمارستان ها, به تلاش گسترده اى براى تغییر باورهاى فرهنگى مردم دیگر كشورها, دست یازیدند. بررسى هاى تاریخى, شاهدى گویا بر این مدعاست.

بنابراین, نظریه پردازان جدید به طور آشكار در تلاشند تا میان باورها و الگوهاى فرهنگى محیط اجتماعى و اقدامات سیاسى دولت ها, رابطه اى برقرار سازند. اگر چه این موضوع به معناى نادیده انگاشتن نقش اساسى تصمیم گیرندگان و دستگاه تدوین كننده سیاست خارجى نمى باشد; لیكن این تصمیم ها محصول تجربه هاى تاریخى, ارزش هاى محیطى (داخلى و خارجى) و بنیان هاى فرهنگى مى باشد.
در این میان, فرهنگ سیاسى, جنبه هاى خاصى از فرهنگ عمومى جامعه است كه به بیان نوع رابطه جامعه با نظام سیاسى مى پردازد. در حقیقت, زمانى كه از فرهنگ سیاسى یك جامعه سخن مى گوییم, به نظام سیاسى خاصى اشاره مى كنیم كه مورد ارزیابى مردم آن جامعه بر اساس نگرش ها و ارزش هایى كه در آنان درونى شده است, قرار مى گیرد. بنابراین, پرسش در این است كه مردم ایران چه رویكردى نسبت به نظام سیاسى و كاركردهاى آن دارند؟ تلقى آنان نسبت به مفاهیم اساسى سیاست مانند: اقتدار, مشروعیت, مشاركت و... چیست؟ و بالاخره این كه مردم چه تإثیرى بر رفتار سیاسى نخبگان به ویژه در زمینه سیاست گذارى خارجى خواهند گذاشت؟
هر چند سخن گفتن از تإثیر فرهنگ بر رفتار انسانى, موضوع چندان تازه اى نیست; اما در شرایطى كه تكنولوژى ارتباطات, به مبادله سریع فرهنگ ها مبادرت ورزیده, خلاقیت ها و توانایى هایى فرهنگى ملت هاست كه در این مبادله, مى تواند جایگاهى قدرت مند براى آنان در عرصه بین الملل فراهم سازد. بنابراین, بازشناسى فرهنگ ملى و فرهنگ سیاسى ایرانیان و تإثیر گذارى مولفه هاى آن در محیطهاى سیاسى و سیاست خارجى به ویژه در دوره حاكمیت ارزش هاى دینى در عرصه سیاست, موضوع این بررسى مى باشد.
بدون شك در این بررسى كه تإكید بر تإثیر فرهنگ سیاسى بر سیاست خارجى دارد, فرهنگ به عنوان یكى از عوامل تإثیرگذار در نظر گرفته شده است و البته این امر, به معناى نادیده گرفتن سایر عوامل نیست. در مجموع اگر چنین تصور كنیم كه سیاست هاى خارجى تابعى صرف از فرهنگ جامعه مربوطه است, باید منتظر جنگ هاى فرهنگى هم باشیم. به تعبیر دیگر, بسیار ساده لوحانه است كه داده هاى فرهنگى را تنها منبع كنش دیپلماتیك فرض كنیم. عامل فرهنگ همیشه یكى از عوامل تعیین كننده در سیاست خارجى است, بدون آن كه تنها عامل باشد یا جزمیتى در این تعیین كنندگى وجود داشته باشد(1).
در این نوشتار, اگر چه به برخى برهه هاى تاریخى معاصر ایران پرداخته شده است; اما نقطه تمركز, بیشتر روى تإثیرات فرهنگ سیاسى بر سیاست خارجى جمهورى اسلامى قرار دارد.

تإثیر فرهنگ بر رفتار سیاسى
دانشمندان علوم اجتماعى, در كنار عوامل زیست شناختىbiology) ) و زیست بوم ecology)) كه در بروز رفتارهاى اجتماعى موثرند, براى عنصر فرهنگ, شإن مستقل و پر اهمیتى قألند. فرهنگ, نظامى از ارزش هاست كه تولید كننده قواعد حاكم بر رفتار اجتماعى است.
مطالعات گسترده اى كه از سوى مردم شناسان در تبیین مفهوم ((فرهنگ)) صورت گرفته است, به ارایه تعریف هاى بى شمارى از این واژه كه كم و بیش با هم متفاوت هستند, منجر شده است. در این میان, آن دسته از تعاریف فرهنگ مورد تإكید قرار مى گیرد كه با برقرارى پیوند میان فرهنگ و كنش هاى اجتماعى به ویژه در سطح سیاست, شیوه اى براى فهم رفتار سیاست خارجى به دست دهد.
در تعریفى كه تیلور از مفهوم فرهنگ ارایه مى كند, چنین آمده است:((همان كل پیچیده اى كه شامل معلومات, باورها, هنر, اخلاقیات, قانون, عرف و تمامى دیگر انواع قابلیت ها و عاداتى است كه انسان به عنوان عضو جامعه كسب مى كند.)) همان طور در تعریف توصیفى فرانتس بوآس آمده است: ((فرهنگ, در بر گیرنده تمامى نمودهاى عادات اجتماعى یك جامعه, واكنش هاى فرد زیر تإثیر عادات گروهى كه در آن زندگى مى كنند, و محصولات فعالیت انسان در چارچوب این عادات است.)) كلاید كلاكهون در تعریفى كه مقبولیت بسیار یافته است, از فرهنگ, معنایى انتزاعى به دست مى دهد: ((فرهنگ, تشكیل یافته از الگوهاى صریح و ضمنى رفتارهاى حال و آینده است كه در قالب نمادها كسب مى شود و انتقال مى یابد. نمادها نیز همان دستآوردهاى مشخص گروه هاى انسانى, از جمله تجسمات آنها در قالب مصنوعات هستند. هسته اصلى فرهنگ را اندیشه هاى سنتى (یعنى اندیشه هاى منتج و برگزیده در طول تاریخ) به ویژه ارزش هاى نسبت داده شده به آن اندیشه ها تشكیل مى دهد. نظام هاى فرهنگى را مى توان از یك سو محصول كنش انسان ها و از سوى دیگر, همچون نفوذهاى مشروط كننده كنش هاى بعدى به شمار آورد.))(2)
تعاریف فوق به خوبى رابطه تعاملى میان فرهنگ و كنش اجتماعى را ترسیم مى كند. در واقع, فرهنگ قادر است به عنوان شیوه اى براى تحلیل رفتار اجتماعى, عمل نماید. در همین جاست كه سیاست شناسان سعى دارند تا میان فرهنگ و رفتار سیاسى و ساختارهاى سیاسى مبتنى بر چنین رفتارى, رابطه برقرار سازند; زیرا ساختارگرایان معتقدند كه فرهنگ سیاسى تنها به رفتارهاى افراد مربوط نمى شود; بلكه كاركرد, یعنى عمل خود تنظیم كننده كلى نظام سیاسى را نیز در بر مى گیرد. دیویدایستون در عین اهمیت محدودى كه براى فرهنگ قأل است, فصلى را به آن اختصاص داده و از آن به عنوان ((تنظیم كننده تغییر و تبدیل خواسته ها)) در سیستم یاد مى كند; هر چند انتقاداتى به تحلیل سیستمیك ایستون گرفته اند.(3)
با توضیحاتى كه درباره عنصر فرهنگ و تإثیر آن بر رفتار اجتماعى ذكر شد, به قلمرو ویژه اى رهنمون مى شویم كه در آن, دو عرصه فرهنگ و سیاست با هم تلاقى دارند, كه از آن با عنوان فرهنگ سیاسى یاد مى شود. فرهنگ سیاسى, همچنان كه از اصطلاح آن آشكار است, به كوشش دانشمندان علوم سیاسى براى تشخیص جنبه هاى فرهنگى اى كه ذاتا سیاسى هستند, و به ویژه طریقه اى مربوط مى شود كه در آن, اعضاى یك جامعه روابط سیاسى را تصور یا درك مى كنند.(4)
تفكیك و طبقه بندى جوامع سیاسى, مبتنى بر الگوىهاى منظم و خاص هر یك از این جوامع است و شالوده این الگوهاى متفاوت را مى توان در سنت هاى تاریخى وایستارهاى جامعه سیاسى جست و جو كرد. بنابراین, مفهوم بنیادینى كه قادر به كشف تمایزات میان جوامع سیاسى است, همان مفهوم فرهنگ سیاسى است. آلموند در این باره مى گوید; هر نظام سیاسى, متضمن یك الگوى خاص از جهت گیرى به سوى كنش هاى سیاسى است. لوسین پاى در توضیح مى گوید; این بدان معناست كه در هر نظام سیاسى, یك قلمرو ذهنى سامان یافته در باب سیاست وجود دارد كه به جامعه, ترتیب نهادها و اتكاى اجتماع بر افعال فردى معنا مى دهد. بدین ترتیب, مفهوم فرهنگ سیاسى به این جا منتهى مى شود كه سنت هاى یك جامعه, روح نهادهاى عمومى آن, هیجانات و عقل جمعى شهروندى و همچنین سبك و رمزهاى عمل رهبران آن, نتایج تصادفى تجربه تاریخى نیستند; بلكه به عنوان جزیى از یك كل معنادار, با هم تركیب و تناسب یافته و یك مجموعه به هم پیوسته و معقول از روابط را به وجود مىآورند(5)
اكثر جامعه شناسان و علماى علم سیاست, بر این اعتقادند كه رفتار سیاسى شهروندان و نخبگان و حكومت گران, عمدتا خاستگاه فرهنگى دارد. آلن دو بنوا متذكر مى شود; بسیارى از اندیشه ورزان علوم اجتماعى معتقدند كه عامل فرهنگ, زمینه ساز دگرگونى سیاسى در سایر بخش هاى جامعه است. از این دیدگاه, دست یابى به قدرت سیاسى ممكن نیست, مگر با در اختیار گرفتن قدرت فرهنگى. وگرامشى نیز معتقد است كه روشنفكران جامعه رسالت دارند تا اندیشه و ذهنیت جامعه را براى پذیرش یك نظام ارزشى جدید تغییر دهند و براى این كار, باید دست به كار نبرد و چالش فرهنگى همه جانبه شوند.(6)
به هر حال, دانش سیاسى, از فرهنگ سیاسى تغذیه مى كند و فرهنگ سیاسى, رفتار سیاسى را شكل مى دهد و فهم رابطه فرد و دولت در فرهنگ سیاسى تسهیل مى یابد. از آن جا كه محیط نظام, ارزشى است, فرهنگ سیاسى, جهت گیرىهاى مردم نسبت به نهادها و ساختارها و نیز عملكردهاى سیاسى را مشخص مى كند. كم و كیف مشاركت سیاسى, شیوه رإى دادن, پشتیبانى یا بى اعتنایى به نظام و... به میزان قابل توجهى به ارزش ها, اعتقادات, انگاره ها و نمادهاى نهادینه شده بستگى دارد.
هیفمن از سبك ملى به جاى فرهنگ سیاسى استفاده مى كند و ملت ها را بر حسب فرهنگشان, نماد بیرونى داده و سبك نام مى گذارد (خلق و خوى). به نظر وى, سبك ملى چیزى نیست كه بتوان به سادگى آن را عوض كرد. وى معتقد است كه هر ملتى یك سبك ملى دارد كه بر اساس آن عمل مى كند; مثلا بر اساس خصلت ملى خود مى جنگد و یا با دیگران روابط برقرار مى سازد. پس منش یك ملت, بر نوع سیاست داخلى و خارجى آن ملت تإثیرى مستقیم بر جاى مى گذارد
گونه شناسى فرهنگ هاى سیاسى على رغم تنوع و پراكندگى زیاد جوامع گوناگون, توسط اندیشمندان مطالعات تطبیقى همچون گابریل آلموند به صورت قواعد كلى و مشترك در آمده است. وى و همكارانش با استخدام سه اصطلاح مشاركت جو
participant) ), پیرو منشsubject) ) و كوچك اندیشparochial) ), گونه هاى متفاوت فرهنگ سیاسى را توضیح مى دهند. مراد وى از مشاركت جویان, كسانى است كه از مسایل سیاسى آگاه بوده و مى توانند تقاضاهاى سیاسى مطرح ساخته و حمایت سیاسى خود را در اختیار رهبران قرار دهند. آنان, در كل نظام; یعنى هم در فرایندهاى دروندادى (تقاضاها و حمایت ها) و هم در فرایندهاى بروندادى (تصمیمات و سیاست ها) آن فعالیت و مشاركت دارند. اما پیرو منشان, بیشتر ناظر بر كنش هاى سیاسى بوده و در فعالیت هایى چون رإى دادن و بحث سیاسى شركت مى كنند. این افراد از نتایج كار حكومت آگاهند; ولى در فرایندهایى كه به سیاست گذارى منجر مى شود, شركت نمى كنند. آنان از مقامات حكومتى و قوانین, منفعلانه اطاعت مى كنند; اما خود را كمتر درگیر سیاست مى كنند. سرانجام كوچك اندیشان, افرادى هستند غیر فعال و از نظر سیاسى و اجتماعى كاملا خنثى كه در مسایل اجتماعى, انزوا اختیار مى كنند. آنان اغلب از نظام سیاسى, آگاهى چندانى ندارند.(7)
تجربه بسیارى كشورها نشان گر این نكته اساسى است كه بیشتر جوامع از یك فرهنگ سیاسى واحد و یكپارچه برخوردار نیستند; بلكه تركیبى از گونه هاى مختلف یاد شده را دارا مى باشند و بالاخره این كه, خرده فرهنگ هاى سیاسى كه متعلق به برخى موضوعات حاد سیاسى مانند مرز كشورها, ایدئولوژى رژیم, مناسبات و وفادارىهاى قومى و... مى باشد, تإثیر عمیقى بر صورت بندى فرهنگ سیاسى این جوامع بر جاى مى گذارد.
واقعیت دیگرى كه نادیده انگاشتن آن, سبب كاستى در مطالعات مربوط به فرهنگ سیاسى مى شود, بى توجهى به جایگاه برتر عامل نظام سیاسى و نخبگان رسمى در ساخت فرهنگ سیاسى است. همان گونه كه میان فرهنگ سیاسى با رفتار سیاسى یك رابطه تعاملى وجود دارد و فرهنگ سیاسى موجد رفتار سیاسى مى گردد, رفتار و رویكردهاى نخبگان سیاسى نیز مى تواند فرهنگ ساز باشد. پس نباید از تإثیر حكومت بر فرهنگ و رفتار سیاسى ناشى از آن در جوامع غفلت كرد. حضرت على (ع) نیز در این زمینه چنین مى فرمایند: ((الناس بامرأهم اشبه منهم بآبأهم)).
فرهنگ سیاسى در ایران نیز محصول یك فرایند طولانى تاریخى است كه نظام هاى سیاسى در آن, با استفاده از ساخت اقتدارگراى سلسله مراتبى و تإسیس نهادهایى جهت هدایت و سازماندهى فرهنگ سیاسى و باز تولید ارزش هاى مورد علاقه نخبگان سیاسى, توانسته اند پیوندهاى عمیقى میان نظام سیاسى با فرهنگ سیاسى ایرانیان ایجاد كنند.

عوامل موثر در تعیین سیاست خارجى
غالبا از متغیرهاى كلان و مسلطى در تدوین سیاست خارجى دولت ها سخن به میان مىآید كه هیچ دولتى حاضر به نادیده انگاشتن عمدى آن نمى باشد. این متغیرها كه مربوط به محیط داخلى و یا بین المللى مى شود, گاه تإثیرات بسیار متفاوتى را در پردازش و ساخت سیاست خارجى كشورها بر جاى مى گذارد. بدون شك, ماهیت و ساختار نظام بین الملل از عوامل موثر در تصمیم گیرىهاى سیاست خارجى است. كنش و واكنش هاى بیرون از سیستم سیاسى در كنار جایگاه و موقعیت كشورها, طیف گسترده اى از منابع و عوامل موثر در تصمیمات سیاست گذاران و برنامه ریزان سیاست خارجى را فراهم مى سازد. هر چند نمى توان خصوصیات و توانایى هاى مجریان و تصمیم گیران سیاست خارجى را در این فرایند نادیده گرفت و یا از توانایى هاى واحدهاى سیاسى, موقعیت ژئوپلتیك, توانایى هاى اقتصادى, ساختارهاى تصمیم گیرى و محیط بین المللى سخن به میان نیاورد; اما به رغم اهمیت تمام این عوامل, بررسى هاى جدید, بر نقش فرهنگ به عنوان یك نیروى بنیادى در سیاست خارجى و روابط بین الملل, تإكید دارند. به طور مثال, از بررسى هاى مایكل مازار در باره چهار الگوى فرهنگى در روابط بین الملل, این نتیجه حاصل شده است كه هیچ كدام در تإثیر فرهنگ بر رفتار بین المللى تردیدى ندارند; اگر چه در نوع تإثیر و نتایج آن, رویكردهاى متفاوتى اخذ كرده اند.
الگوى نخست كه در نوشته هاى لاورنس هاریسون و تامس ساول مشاهده شده است, معتقد است كه فرهنگ, نقشى اساسى در تعیین سرنوشت ملت ها, اقوام و افراد بازى مى كند; زیرا پاره اى از فرهنگ ها, موفقیت را بیش از فرهنگ هاى دیگر تضمین مى كند. این الگو, نخستین و كهن ترین الگوى اهمیت فرهنگ در روابط بین الملل را به دست مى دهد.
الگوى دوم مى گوید; دور نماهاى فرهنگى و نظام هاى عقیدتى, نفوذ شدیدى بر چگونگى روشى كه رهبران ملى با آن به مسایل مربوط به سیاست نگاه مى كنند, هم در محدوده فردى و هم در محدوده جمعى اعمال مى كند و غالبا, چگونگى راه حل هایى را كه رهبران براى رویارویى با آن مسایل برمى گزینند, معین مى سازد. آكیرا ایریه, پانزده سال پیش نوشت: ((یك ملت, در یك كلام, یك نظام فرهنگى است, و روابط بین الملل, كنش هاى متقابل میان نظام هاى فرهنگى است.))(8)
الگوى سوم اشاره مى كند كه فرهنگ, طرح مسلط ساختارها و نهادهاى اجتماعى, اقتصادى و نظامى را فراهم مىآورد و بدین ترتیب, تإثیرى بزرگ بر رفتارها و دیدگاه هاى دولت ملى تشكیل دهنده جامعه جهانى دارد. سرانجام, الگوى چهارم كه در نظریه بسیار تحریكآمیز ((برخورد تمدن هاى)) ساموئل هانتینگتون تبلور یافته, معتقد است كه, فرهنگ, چارچوب مسلط روابط بین الملل و پشتوانه اصلى كردار دولت و سرچشمه اصلى برخورد در امور جهانى است.(9)
بنا بر این, به دلیل ارتباط فزاینده تصمیم گیرندگان سیاست خارجى, با محیط داخلى, تإثیر پذیرى آنان از عوامل داخلى به طور قهرى افزایش مى یابد. به تعبیر گابریل آلموند, رفتار گرایان و سنت گرایان, هر دو بر این نظر اشتراك دارند كه نه تنها ساختار اجتماعى بر خط مشى و سیاست اثر مى گذارد; بلكه تغییرات پدید آمده در الگوهاى اجتماعى, فرهنگ سیاسى و ارزش ها, باعث تحولاتى در خط مشى و یا حد اقل سبب چالش هایى بر ضد سیستم سیاست خارجى مى گردد.(10)

مكانیزم تإثیر فرهنگ سیاسى بر سیاست خارجى
فرهنگ سیاسى, محیط نظام سیاسى را مملو از ارزش ها و هنجارهایى مى سازد كه نظام سیاسى براى مشروعیت بخشیدن به داده هاى سیاسى, اقتصادى و اجتماعى خود مى باید در تبادلات و تعاملات دأمى با این ارزش هاى محیطى به سر ببرد. بدین ترتیب, قابلیت نمادى هر نظام سیاسى, بر اساس ارتباط یافتن تصمیمات و استراتژىهاى آن با ارزش هاى حاكم بر جامعه مورد ارزیابى قرار مى گیرد. به همین دلیل, ضرورى است ویژگى هاى ارزشى و به طور كلى فرهنگ سیاسى جوامع در رابطه با منافع ملى مورد تحلیل قرار گیرد.(11) به طور مثال, ((منافع ملى)) كه مفهوم اساسى سیاست خارجى است, در بر گیرنده همه ارزش هاى ملى است ; ارزش هایى كه مى توان آنها را بر خاسته از فرهنگ و به مثابه بیان و تجلى مفهوم انسجام آن دانست ; ارزش هایى كه درستى یا عادلانه بودن اعتقادات را مشخص مى كند.(12)
براى تصمیم گیرى سیاسى, سیاستمدار باید ارزش هاى خود و محیطش را در آمیزد; چرا كه نادیده گرفتن قواعد اجتماعى, هنجارهاى اجتماعى و آنچه اغلب, آداب و رسوم نامیده مى شود, ممكن است مجازات و فشارهاى اجتماعى پر قدرتى را به دنبال داشته باشد. نخبگان حاكم براى این كه شكاف كم ترى میان فرهنگ جامعه و فرهنگ مورد قبول خود به وجود آید و قدرت خویش را در میان اعضاى جامعه مشروع جلوه دهند, تحولاتى را در درون خود پذیرا مى شوند و با بهره بردارى از باورهاى فرهنگى جامعه, به تحكیم مناسبات اجتماعى و سیاسى خویش مى پردازند.
دیسون معتقد است; دولت چارچوبى از ارزش هاست كه در درون آن, زندگى عمومى جریان مى یابد و خود, قدرت عمومى را در جهت تحقق آن ارزش ها به كار مى برد.(13) كنش گران سیاست خارجى در درون روابط نهادى شده اجتماعى زیست مى كنند و در جهت همنوا شدن با ارزش هاى موجود در جامعه, از خود كنش نشان مى دهند.به تعبیر جامعه شناسان, نوعى اجبار اجتماعى آنان را وادار به تبعیت و همنوایى با این ارزش ها مى سازد. (14)افزون بر اجبار اجتماعى (كه مى تواند جنبه ذهنى و یا عینى داشته باشد), نقش فزاینده افكار عمومى بر فرایند سیاست گذارى خارجى غیر قابل انكار است; اگر چه واكنش افكار عمومى در جوامع مختلف, متفاوت است. به طور مثال, در رژیم هاى سلسله مراتبى كه رهبرى از بالا سازماندهى مى شود, هدایت افكار عمومى از طریق حكومت دنبال شده و حتى وسایل ارتباط جمعى توسط رژیم كنترل مى شود; حال آن كه كشورهایى كه از سیستم هاى بازترى برخوردارند و براى مردم امكان دست یابى به اطلاعات بیشتر است, شهروندان چه به صورت نامنسجم و یا از طریق مطبوعات و احزاب, قضاوت هایشان درباره حكومت را بیان مى كنند.
همان طور كه دیوید هیوم نوشته است; حكومت, تنها بر پایه افكار و عقاید تشكیل مى یابد; این قاعده كلى درباره مستبدترین و نظامى ترین, و نیز آزادترین و مردمى ترین حكومت ها صادق است.(15) افكار عمومى به مثابه یك قاعده اخلاقى, نیرویى نهفته در جوامع انسانى است كه رهبران را وادار به تبعیت مى كند; هر چند درجه معینى از تإثیرگذارى آن قابل پیش بینى و ارزیابى نیست.
متغیر فرهنگ سیاسى با ارزش ها و سنت هاى اجتماعى, تاریخ سیاسى, تإثیرات فرهنگى عملكردهاى سیاسى در گذشته, قدمت وهویت فرهنگى ارتباط پیدا مى كند. تاریخ سیاسى و تإثیرات و تجربیات ناشى از آن, خواه ناخواه بر مردم و مهم تر از آن, بر بافت فكرى و دیدگاه هاى سیاسى اعضاى هیإت حاكمه جامعه اثرات عمیقى بر جاى مى گذارد. افراد, معمولا فرهنگ سیاسى جامعه خود را بر دوش مى كشند و خصوصیات فرهنگ سیاسى به طور پیچیده اى بر رفتار و افكار و عملكرد اجتماعى / سیاسى و انتخاب هاى آنان اثر مى گذارد. به عنوان مثال, نفوذ بیگانگان در ایران قبل از انقلاب اسلامى و اثرات فكرى و سیاسى ناشى از آن, بعدا تإثیرات عمیقى بر عملكرد سیاست خارجى ایران بر جاى گذاشت. در تدوین خط مشى سیاست خارجى, فرهنگ سیاسى به صورت عوامل ذهنى, امنیتى و یا تهاجمى مطرح مى شود.(16)
در مجموع, تإثیر فرهنگ سیاسى بر رفتار سیاستمداران و تصمیم گیرندگان, به طور عمده از طریق مكانیسم هاى پنهان و پیچیده مانند فشار و یا اجبار اجتماعى و قواعد اخلاقى, عمل مى كند و داراى قدرت اقناعى است كه بر اساس آن, رهبران تلاش مى كنند میان رفتار سیاسى خود و ارزش هاى محیطى, سازوارى ایجاد نمایند. هر چند ارتباط فرهنگ با سیاست خارجى كمتر ملموس و قابل اندازه گیرى است; اما این كه مردم هر منطقه اى داراى ویژه گى هاى خاصى هستند كه نوع رفتارشان را تعیین مى كند, قابل انكار نیست.
به هر حال, تإسیسات سیاست خارجى حداقل به دو طریق از این فرآیند (ارزش هاى محیطى) تإثیر مى پذیرد1;) از طریق فرآیند تصمیم گیرى, به طورى كه تصمیم گیرندگان با تإثیر پذیرى از محیط ارزشى و خاستگاه فرهنگى خود, به سیاست گذارى مى پردازند; 2) از طریق منش و سبك ملى در شكل گیرى ذهنیت مردم یك كشور نسبت به نوع روابط با بیگانگان; مثل نگرش ایرانیان نسبت به اعراب كه از نوعى احساس غرور نسبت به گذشته و نیاكان خود ناشى مى شود.
یادآور مى شود, اگر چه بستر كلیه ساختارها را فرهنگ تشكیل مى دهد; اما از لحاظ رابطه بین فرهنگ سیاسى و نوع و میزان تإثیر آن در جوامع گوناگون, تفاوت هایى به چشم مى خورد. در جوامعى كه داراى فرهنگ سیاسى همگن هستند; یعنى مردم درباره هدف هاى سیاسى و ابزارهاى دست یابى به آنها, نظرات یكسانى دارند, چنین جوامعى كم تر دچار چالش در سطح سیاست خواهند شد. اما در جوامع داراى فرهنگ سیاسى ناهمگن, تعارض میان متغیرهاى فرهنگى و ارزشى در سطح گروه هاى اجتماعى, منجر به چند پارگى فرهنگ سیاسى مى شود كه از عوامل مهم چالش در سطح سیاست خواهد بود; مگر این كه در این بحران فرهنگى, یك اختلاط معقول بین متغیرهاى مختلف و گاه متعارض فرهنگى ایجاد شود; مانند كنار آمدن جریان ملى و مذهبى در ایران كه عنصر قدرت مند بیگانه ستیزى در فرهنگ سیاسى ایرانیان سبب شد تا جریان نهضت ملى ایران, این دو گروه به توافق دست پیدا كنند.

فرهنگ سیاسى ایرانیان و منابع آن
فرهنگ سیاسى جامعه كنونى ما, تركیب خاصى دارد كه محصول تحولات تاریخى این كشور است. زمانى كه سخن از منابع فرهنگ سیاسى به میان مىآید, باید به عناصر و مولفه هایى مانند: سوابق تاریخى, موقعیت جغرافیایى, بافت جمعیتى, اقتصادى و دینى و تإثیرات آن بر كانون هاى فرهنگ ساز, اشاره نمود.
یكى از صاحب نظران معاصر, ویژگى جامعه كنونى ایران را همزیستى سه فرهنگ عمده مى داند; فرهنگ ملى, فرهنگ دینى و فرهنگ غربى.(17) در مقاطعى از تاریخ معاصر ایران, تركیب تعارضآمیز و تقابل میان این سه لایه فرهنگى, تإثیر مهمى بر تحولات سیاسى این كشور بر جاى گذاشته است. این چند پارگى در فرهنگ سیاسى كه حاصل تعارض میان متغیرهاى فرهنگى و ارزشى هر یك از لایه هاى متفاوت سنتى ایران و مذهب شیعى (به عنوان مذهب غالب مردم و حاكمان ایران) و فرهنگ مدرن غربى (كه از عصر مشروطیت آغاز شده است) مى باشد, موجب ناهمسازىهایى در عرصه سیاست گشته كه نتیجه این كشمكش بى سامان, یك نوع شكاف یا تعارض فرهنگى را باعث گردیده است. در ایران دوره مشروطه, جریان نوگرا خواهان نفى دین از حوزه سیاست بود و در مقابل, نوعى تفكر دینى, معتقد به نفى تجدد بود.(18)

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 25 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: جامعه شناسی سیاسی، توسعه فرهنگی، سیاست خارجی ج ا ایران،     | نظرات()
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات