نگاهی به «بحران اندیشه سیاسی اسلامی در دوران معاصر»
مصر نخستین كشور مسلمانی بود كه با حمله ناپلئون از خواب چند سده خود بیدار شد و كوشید بر پس افتادگیهای خود چیره شود و اگر چه طی دویست سال گذشته توانست نخست استقلال و سپس هویت عربی خود را كسب كند همچنان دچار بحران تفكر سیاسی است.
كتاب حاضر كوششی است برای تبیین و تشریح عوامل این بحران و ارائه نسخه هایی برای درمان آن.گرچه مولف خود را مقید به مصر نكرده و جهان اسلام را مد نظر داشته و عوامل بحران را عمومی دانسته است شواهد و مطالعات او بیشتر ناظر به مصر است. با قابلیت تعمیم به دیگر كشورهای مسلمان.
كتاب از یك درآمد و دو بخش تشكیل شده است؛ درآمد آن در باره جلوههای بحران است. بخش اول علل آن را باز میگوید و بخش دوم از راه حلها بحث میكند.
در آغاز مولف برخی از جلوههای بحران را این گونه بر میشمارد:
عدم اجرای احكام اسلامی در سطحی گسترده در كشورهای اسلامی بیتوجهی حاكمان برخی كشورها به احكام دینی عدم ارتباط كشورهای اسلامی با یكدیگر و گرایشی شدید به تقلید از غرب. عوامل بحران اندیشه سیاسی
بخش اول به دلیل تشریح علل بحران جدیترین مباحث كتاب را در خود دارد مؤلف عوامل این بحران را به تفصیل بر میشمارد؛ این عوامل عبارتند از: 1. بستن باب اجتهاد و جمود برگفته و اجتهاد پیشوایان چهارگانه اهل سنت؛ 2. نظامهای دیكتاتوری حاكم در كشورهای اسلامی در طول تاریخ؛ 3. عدم تفكیك میان تشریع عام و موقت در سنت پیامبر اكرم و سلف صالح؛ 4. و سوء استفاده حاكمان از دین. مؤلف كه خود حقوقدان است میكوشد نقش این عوامل را در پیدایش بحران به تفصیل باز نماید: بستن باب اجتهاد برای پیشگیری از رشد روز افزون هرج و مرج بود لیكن راه مقابله با آن جمود نبود بلكه میبایست با فساد از طریق سازماندهی درست موسسات ذی ربط مقابله كرد. در هر حال این حركت اندیشهها را از تكاپو بازداشت و كار را به جایی رساند كه یكی از بزرگان حنفی مذهب؛ یعنی عبدالله كرخی در قرن چهارم اعلام داشت كه: «هر آیه یا حدیثی كه مخالف مبانی و فتاوای اصحاب ما باشد یا منسوخ است و یا نیازمند تأویل». این جمود به قرن چهارم محدود نماند بلكه چنان بر اندیشه شیوخ الازهر خیمه زد و در روحشان ریشه دواند كه در قرن نوزدهم - درست در زمانی كه شیخ محمد عبده میكوشید الازهر را اصلح (و در حقیقت بیدار)كند فتوا به تحریم ترجمه قرآن و دعوت قبایل ابتدایی به اسلام كردند. این جمود چنان دامان مصریان را آلوده كرده بود كه بزرگترین و بهترین فرصت برای تدوین و تنظیم حقوق مدنی بر اساس اسلام را از آنان گرفت. مولف در این باره از كتاب «الاسلام بین جهل ابنائه و عجز علمائه» نقل میكند كه خدیو اسماعیل از عالمان الازهر خواست تا مجموعه حقوق مدنی كشور را بر اساس احكام اسلام تدوین كنند. اما اختلافات فرقهای چنان نیرومند و منافع صنفی چنان حیاتی بود كه آنان را از همكاری برای تألیف چنین مجموعهای بازداشت و حاكمان را ناامید و راه را بر اقتباس از حقوق مدنی فرانسه و رویگردانی از فقه اسلامی باز كرد.
بیت القصیده نظریه مولف در این باب آن است كه حدیث جمود و زندگی در گذشته همچنان ادامه دارد و مانع باز اندیشی در تفكر سیاسی میشود.
دومین عامل پیدایش بحران اندیشه سیاسی وجود حكومتهای جبار در طول تاریخ اسلامی ا ست. به نظر مؤلف در دوران خلفای راشدین آزادی عقیده و اظهار نظر مخالف كاملا آزاد بود و از زمان معاویه بود كه استبداد و بریدن صدای مخالفان آغاز گشت و حكومتی سلطنتی پایه گذاری شد.
اگر چه عباسیان در امور علمی آزادی فراوانی به عالمان میدادند لیكن این آزادی تا جایی بود كه كمترین خدشهای به مبانی حكومت آنان وارد نكند و اگر كسی در باره حكومت و حاكم نگاهی نادرویشانه داشت سروكارش با قید و بند و حسابش با كرام الكاتبین بود؛ محنت احمد حنبل و مالك بیش از آن كه به سر مسائل علمی باشد ناشی از موضع سیاسی آنان بود.
این اختناق تا جایی بود كه «ماوردی» اجازه نداد كتاب «الاحكام السلطانیه» خود را در زمان حیاتش چاپ كنند و نتیجه این تنگنا آن بود كه عالمان كمتر به مباحث حكومتی و حقوق اساسی بپردازند و میراث ارجمندی برایمان بگذارند.
سومین عامل فقر تفكر سیاسی عدم تفكیك میان سنت پیامبر اكرم(ص) و سلف صالح است. بیگمان پیامبر اكرم دستورهایی صادر میكرد و رفتارهایی از ایشان سر میزد لیكن همه یكسان نبودند: پارهای از دستورهای حضرت به عنوان نبی و ناظر به حقیقت بیزمانی شریعت و دستهای ناظر به شرایط متغیر جامعه و ملاحظات خاص زمانی مكانی بود. اگر چه تفكیك میان این دو گونه گفتار و رفتار دشوار است لیكن شدنی است.
در میان عالمان اصول كمتر كسی به این نكته ظریف و سرنوشتساز توجه كرده است حتی مصلحانی چون ابوالعلی مودودی بیتوجه به این تفاوت حیاتی نظریاتی دادهاند كه انطباقی با زندگانی امروز ندارد. از این رو برای حل این معضل و گشودن راه تفكر باید مرز دقیقی میان آنها گذاشت و سنت موقت یا تشریع موقت نبوی را از تشریع عام بازشناخت و بر اساس آن نظریه پردازی كرد؛ برای مثال پیامبر اكرم(ص) با توجه به شرایط و مصالح خاصی فرمود: «به آن كس كه خواستار مسئولیتی باشد یا برای به دست آوردنش حرص بزند. آن را نخواهیم سپرد» و مودودی با استناد به این حدیث هرگونه نامزدی برای به دست آوردن مناصب دولتی یا عضویت در پارلمان را رد میكند. حال آن كه این گفتار پیامبر(ص) بیگمان ناظر به شرایط خاصی و ملاحظات معینی است.
نكته دیگر در این باب آن است كه برای تدوین حقوق اساسی اسلامی نمیتوان از اخبار آحاد استفاده كرد و تواتر یا شهرت آنها لازم است؛ زیرا نمیتوان مسائل مهم حكومتی را با خبری كه گاه یك ناقل بیشتر ندارد و او هم به فرض صداقت احتمال خطا در نقل دارد استوار كرد.
اما چهارمین عامل كم اقبالی تفكر سیاسی سوء استفاده از دین است. این پدیده در همه ادیان دیده میشود علاوه بر آن یهودیان در طول تاریخ اسلامی در میان مسلمانان نفوذ كرده و مروج عقاید خود بودهاند. معتزله از حربه دین برای فرو كوفتن مخالفان خود و نفوذ در مأمون عباسی بهرهها بردند و مخالفانشان نیز از این حربه نیك استفاده كردند و ...
مؤلف با اشاره به چند عامل فرعی بحران تفكر چون بیتوجهی به اصل تخصص و نپرداختن به مباحث فقه سیاسی این بخش را به پایان میبرد و بخش دوم را میآغازد و راههایی برای برطرف كردن بحران ارائه میدهد. راههای حل بحران
بیشك نخستین راه حل گشودن در بسته اجتهاد است به ویژه آن كه عوامل بستن باب اجتهاد ترس از هرج و مرج از میان رفته است. وانگهی سد باب اجتهاد با اصول شریعت اسلامی مغایرت دارد. پس با توجه به پیامدهای منفی سد باب اجتهاد باید اجازه اجتهاد به عالمان داده شود و آنان با در نظر گرفتن اصول لازم و ضوابط خاص این اصل فراموش شده را احیا كنند.
تنها گشودن باب اجتهاد كافی نیست بلكه باید اجتهاد زنده باشد؛ یعنی تابع تفسیری درست. و این دومین راه حل است.
تفسیر نصوص باید در پرتو واقعیتها و فهم مقاصد اصلی شریعت و در جهت تقویت اصول اسلامی صورت گیرد. علامه اقبال و شیخ محمد عبده مروج این شیوه تفسیر و مدافع آن بودهاند.
مبادا كه تفسیر نصوص به گونهای باشد كه به گفته رشید رضا موجب ارتداد مسلمانان و سرخوردگی آنان از دین گردد.
راه حل سوم آن است كه به اصل تخصص در علوم اسلامی توجه شود؛ زمانی كه بوعلی سینا یا مالك بن انس با خواندن چند كتاب به همه دانشهای زمان خود و به تمامی فقه اسلامی مسلط شدند گذشت. امروزه هیچكس نمیتواند در همه زمینه ها سرآمد باشد و هر كس تنها در حوزهای آنهم در حدی خاص میتواند متخصص شود. این اصل اگر چه مقبول دانشگاه و دانشگاهیان است هنوز در حوزه های علمی جای خود را باز نكرده است و لازم است به این نكته توجه خاصی بشود. نتیجه این بیتوجهی تمركز فقیهان بر مباحث خاصی فقه مانند معاملات و تن زدن از مباحث مربوط به فقه سیاسی است.
چهارمین نكته مسأله تقلید از غرب است. تقلید از غرب واقعیتی است انكار ناپذیر و تابع اصل نفوذ فرهنگها. نمیتوان یكسره از غرب برید و نباید دربست تسلیم آن شد. پس چه باید كرد ای اقوام شرق؟ باید برخی مسائل را از آنان فرا گرفت و به بعضی دیگر پشت كرد و به داشتههای خود اكتفا نمود. مواردی كه نباید در آنها از غرب تقلید كرد ناظر به فرهنگ روحی و اخلاقی است. ما بهترین الگوهای اخلاقی را داریم و در این زمینه هیچ نیازی به غرب نداریم. به گفته اقبال: « اروپا از ساختن مدنیتی انسانی ناتوان است.» نظریات فلسفی و سیاسی غرب چون ماركسیسم و سوسیالیسم نیز پذیرفتنی نیست و باید آنها را كنار گذاشت.
لیكن ما نباید خود را از دستاوردهای درست غرب محروم كنیم. ما میتوانیم در زمینههای علمی تجربه سیاسی و سازمانهای سیاسی از غرب اقتباس كنیم بیآن كه اصول و مبانی خود رااز دست بدهیم.
اما پنجمین و آخرین مسأله در این زمینه مسأله خشونت است. آیا احزاب سیاسی- دینی مانند اخوان المسلمین- میتوانند برای كسب قدرت از خشونت استفاده كننده. بی شك این شیوه شكست خورده است و برای كسب قدرت باید از اصلاح و تغییر فرهنگ حاكم و تبلیغات و كار تدریجی شروع كرد.آنچه شیخ محمد عبده در این زمینه آغازید درستتر از عملكرد دیگران بود.
پیروزی احزاب سیاسی در گرو داشتن آرمانی روشن و رهبرانی فرهیخته و درستكار است نه اقدامات خشن برای كسب قدرت.
كتاب با اشاره به مسأله فقر اقتصادی به عنوان مسألهای فرعی پایان مییابد. نقد و ارزیابی
مهمترین امتیاز كتاب شواهد و ارجاعات فراوان آن است؛ تقریباً در هر صفحهای شاهدی برای ادعای خود آورده است و مؤلف از مطالعات فراوان خود بهرهها گرفته و كوشیده عصاره آنها را در این وجیزه بیاورد و نهایتاً در طرح مطلب موفق باشد.
اما مهمترین اشكال مؤلف فقر تفكر سیاسی نوشته خودش است.
مؤلف بدون چهارچوب سیاسی مشخص ندانسته پا به ورطهای میگذارد كه در آن هزاران كشتی فرو شده است؛ به ویژه در مباحث تاریخی مؤلف كمترین خصلت نقادی ندارد و گفتهها و نظریهها را بی آن كه به محك خرد بسنجد نقل میكند.
مؤلف هر چند پر معلومات است توان ارزیابی ندارد. لذا از تحلیل واقعیتها و رسیدن به بایدها ناتوان است و از رهنمودهایی كه برای حل بحران میدهد بوی خامی میآید.
نخستین عامل بحران تفكر سیاسی به نظر مؤلف بستن باب اجتهاد در قرن چهارم بود. حال آن كه این مسأله خود نتیجه بحران تفكر سیاسی و راه حل تفرق و تمذق جامعه اسلامی آن روزگار بود. حق آن است كه مؤلف به زمانهای پیشتر باز میگشت و ریشه این بحران را در جای دیگری میجست؛ برای مثال دوران خلافت دوم عباسی با حاكمیت تركان و سردارانی چون «وصیف» و «بغا» همراه است. همانها كه خلیفگان عباسی را چون لعبتك و عروسك خیمه شب بازی به حركت و طوطی صفتانه به سخن وا میداشتند به گونهای كه پگاه كسی را به خلافت بر مینشاندند و شامگاه در چشمش میل میكشیدند و به گدایی وا میداشتند و از نهاد خلافت جز نامی نمیگذاشتند. خلافت یك شبانه روزه «ابن معتز» و كشته شدنش بهترین شاهد این ادعاست. تا آنجا كه شاعری در این باب میگوید:
خلیفه فی قفص بین وصیف و بغا یقول ما قالا له كما یقول الببغا پیش از آن نیز نقش ایرانیان در بر انداختن امویان و به قدرت رساندن عباسیان و نفوذ شعوبیان در دستگاه خلافت و رواج فرهنگ ضد عربی قابل توجه است كه البته این جنبش خود بازتاب سیاستهای نژادی امویان و حركتهای برتری طلبانه عربها و زیر پا نهادن آموزههای اساسی قرآن كریم است.
بنابراین اقدامی كه در قرن چهارم صورت گرفت اگر چه میتوانست یكی از عوامل بحران در آینده باشد خود معلوم عوامل بحرانزای دیگری بود. حمایت خلیفه سوم از معاویه و تقویت فرهنگ قبایلی از همان نیمه قرن اول زمینه بحران تفكر را پدید آورد. در این باب نوشتهها و تحلیلهای عبدالعزیز الدوری در «مقدمه فی تاریخ صدر الاسلام» ( بیروت. دارالمشرق 1984) و عباس محمود العقاد «المجموعه الكامله» (المجلد الثانی: العبقریات الاسلامیه) ما را از بحث بیشتر بینیاز میكند.
در چنین اثری مؤلف بایست بذرهای بحران و زمینههای رشد آنها را بهتر میشكافت و به خاستگاه آن اشارت میكرد به ویژه آن كه تحلیل او از قضایا تحلیلی تاریخی است. لیكن ضعف مؤلف از همین جا آغاز میشود و بیآن كه در صدد به دست دادن چارچوبی برای تحلیل مسائل باشد. میكوشد به نتایجی فراتر از آنچه پیشینیان بدان دست یافتند برسد و این از مقدماتی كه مؤلف چیده است ساخته نیست.
در حقیقت مؤلف دو مسئله را نادیده میگیرد: نخست پدیدههایی را علت بحران معرفی میكند (مانند سد باب اجتهاد) كه خود معلول این بحران هستند. دیگر آن كه از نقد اقوال تاریخی و تحلیل نقادانه مباحث در مواردی كه احیاناً خود نیاز به نقد دارد میپرهیزد. در این جا به اختصار برخی اظهارات و استشهادات تاریخی مؤلف را صرفاً برای نشان دادن بیتوجهی به نگرش تاریخی ایشان نقل و نقد میكنیم تا روشن شود كه بی گذر از این فرهنگ دیگر ساخته و قالب تنگ تاریخی نمیتوان حال را آن گونه كه هست دید و بی محك زدن گذشته روزگار معاصر سنجیدنی نیست:
1. مؤلف اختلاف حضرت علی(ع) با معاویه را ناشی از دو دیدگاه در باره رأی دهندگان و انتخاب كنندگان خلیفه میداند؛ یعنی این مسئله كه آیا تنها اهل مدینه حق انتخاب خلیفه دارند؟ یا همه مسلمانان؟(ص98) آیا حقیقتاً تن زدن معاویه از بیعت با امیرمومنان و جنگ صفین ناشی از این تفاوت دو دیدگاه و بر سر تفسیر یك مسئله بود؟ پس چرا معاویه در برابر خلفای پیشین كه همه به نوعی تنها بیعت اهل مدینه را معتبر میدانستند- سكوت كرد و از بیعت تن نزد و چرا در برابر امیرمؤمنان بیعت خود را مشروط به امارت شام كرد؟ این اظهارات تنها گویای جهل- یا تجاهل- مؤلف است و بس جهل مؤلف را كه نمیتوان باور كرد؛ زیرا خود داستانی از «العقد الفرید» نقل میكند به این مضمون كه: در سال 55 هجری معاویه میخواست برای فرزند خود یزید بیعت بگیرد و نمایندگانی از شهرهای مختلف دعوت كرد و با تهدید از آنان بیعت گرفت و در جای دیگری از قول دیگران بغی معاویه را بر ضد علی(ع) نقل میكند.
2. مؤلف طی یك صفحه(ص81) هر چه در طول تاریخ بر ضد شیعه تهمت گردآوری شده است یكجا به شیعه نسبت میدهد و اندیشه آنان را متأثر از یهودیت و مسیحیت و .... میداند.
وی از نقش «عبدالله بن سبأ» نام میبرد (شخصیت مجعولی كه محققان معاصر هر چه را در این باب باید گفت گفتهاند) و برای او حقیقتی تاریخی و رسالتی دینی میآفریند و ... .
این برخورد دون شأن كسی است كه میخواهد برای تفرقه امروزی مسلمانان نسخهای تجویز كند.
3. مؤلف عاملان قتل عثمان را طوایفی میداند كه به ظاهر مسلمان شده اما در باطن همچنان كافر بودند. این نكته نیز نادرست است و نشان جهل- یا تجاهل- مؤلف. واقعیت آن است كه به گواهی نصوص تاریخی سلسله جنبانان شورش بر ضد عثمان دو تن از صحابیان بزرگ بودند: طلحه و زبیر؛ كه هر دو از اعضای شورا و عشره مبشره به شمار میرفتند!
4. معتزله نیز از تهمت یهود زدگی بینصیب نمیمانند و مولف آرا و كردار آنان را متأثر از نفوذ یهودیان میداند. بی شك معتزله خطاهایی داشتند و حرمت و حریم مخالفانشان را رعایت نكردند. اما خطاهایشان تنها به بزرگی خطای مخالفانشان ؛ یعنی اشاعره بود. لیكن آیا دیدگاهشان متأثر از یهودیت بود؟ آیا مؤلف حاضر است این نسبت را به اشاعره بدهد؟ چرا؟ در این تحلیلها جا به جا تئوری توطئه به چشم میخورد كه از ارزش علمی نوشته مولف میكاهد.
5. گاه مؤلف با دین برخوردی ماركسیستی دارد و این تحلیل او را مخدوش میكند؛ در مبحث سوء استفاده از دین از مبازران لهستانی و ایرلندی نام میبرد كه برای استقلال متدین به دینی جز دین حاكمان میشوند؛ مثلا ایرلندیها از آن رو به مذهب كاتولیك روی میآورند كه انگلیسیها پروتستان هستند! آیا نمیتوان تفسیر معكوسی ارائه كرد و گفت چون ایرلندیها كاتولیك بودند نمیخواستند حاكمیت پروتستانها را بپذیرند؟
حاصل آن كه مؤلف در طرح مباحث موفق و به همین جهت كتابش خواندنی است. لیكن از تفسیر درست مسائل و بیان علل بحران و نتیجتاً ارائه طریق ناتوان زیرا شناخت حال و دست اندازی به آینده در گرو شناخت گذشته و نقد آن است و این كاری است نه چندان خرد و هر كسی به صرف انباشتن معلومات از پس آن بر نمیآید كه: نه هر كسی كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاه داری و آیین سروری داند.