بحران علم سیاست در ایران
در این مقاله بحران تولید دانش سیاسى در ایران و ابعاد نظرى، تاریخى و سیاسى آن مورد بررسى و تبیین قرار گرفته است. بخشى از این بحران داراى ریشههاى نظرى و روش شناختى است، ولى بخش مهم دیگر آن ریشه در ساختارهاى سیاسى و اجتماعى جامعه ایران دارد كه به علم و پژوهش بى توجه است. در این میان، سهم علوم سیاسى در بىتوجهى ساختارهاى سیاسى نسبت به آن بیش از سایر رشته هاست و آن به دلیل موضوعات مورد بحث در علم سیاست است. با وجود ضرورت اساسى این رشته در حل معضلات سیاسى - اجتماعى كشور، ناكار آمدى درونى و سطح پایین آموزش و پژوهش نیز عامل اساسى دیگرى در بلااستفاده ماندن این رشته گردیده است. بر این اساس مىتوان گفت كه وضعیت علم سیاست در ایران وضعیت بحرانى است.
واژههاى كلیدى: آموزش سیاست، ساختارهاى سیاسى، علم سیاست، ایران، بحران علم سیاست.
مقدمه
بحران در علوم سیاسى، بخشى از بحران فراگیر دانش در ایران است كه ماهیتى تاریخى دارد. علم در جامعه ایران از رشد و كارایى مطلوبى برخوردار نیست و این یك واقعیت است. در این زمینه رشتههاى مختلف علوم كم و بیش از قافله علوم جهانى عقب هستند. 2 به نظر مىرسد كه این ناكارآمدى در علوم سیاسى وضعیت حادترى دارد و این نه به دلیل عقب ماندگى بیشتر آن نسبت به دیگر رشتههاى علمى، بلكه ناشى از نگاه كلان ساختارهاى سیاسى به آن رشته مىباشد، بحران در علوم سیاسى بیشتر به دلیل سیاستهاى بینشى و اخلاقى نسبت به آن است.
منظور از «بحران» این است كه علوم سیاسى در ایران هم عقیم و هم ناكارآمد مىباشد و از انجام دادن كاركردهاى خود ناتوان است. عقیم بودن آن مربوط به غیر مولد بودن آن است؛ علوم سیاسى در ایران دانشى تولید كننده نبوده و نیست و این محور اصلى انتقاداتى بوده كه بر آن وارد شده است. در حالى كه عقیم بودن بیشتر به بعد نظرى علم سیاست توجه دارد، ناكارآمدى به بعد عملى آن و بى فایدگى آن در عرصه عمل سیاسى مربوط مىشود. علم سیاست در ایران حداقل در سالهاى اخیر معرفتى نبوده كه بتواند در جهتگیرىهاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى كشور اثر گذار باشد، بنابراین ما در این مقاله در پاسخ به چیستى وضعیت علم سیاست در ایران این فرضیه را مطرح مىكنیم كه وضعیت علم سیاست در ایران در شرایط فعلى بحرانى است والبته این وضعیت ارتباط مستقیم باگذشته جامعه و ساختار سیاسى، اجرایى و تحقیقاتى كشور دارد.
مشكلات روش شناختى تولید دانش سیاسى در ایران
فرایند تولید علم، پیچیده و چند وجهى است و عوامل مؤثرى در آن دخیل هستند. در این كه تولید علم و دانش امرى زمینه پرورده(contextal) است، تردید چندانى وجود ندارد، ولى در مورد عوامل اساسى مؤثر در این راه و به ویژه نقش دولت در تولید دانش و به ویژه دانش سیاسى اختلاف نظرهاى اساسى وجود دارد. در این میان برخى از دیدگاهها اصالت را به علم مىدهند كه بر اساس آن دولتها بر اساس دانش زمانه خود حركت مىكنند. مطابق این نظریه، اگر مىبینیم كه نظامهاى سیاسى اسلامى به بنبست فكرى و سیاسى استبداد سلطانى مىافتند و تا مواجهه با غرب از آن برون رفتى ندارند، باید اشكال را در انحراف ذهنى مسلمانان دید. در آن جا كه مسلمانان دانشى تولید كردند، این دانش خصلت اقتدارى داشت و به مسیرى افتاد كه از لحاظ سیاسى محصول آن دولت سلطانى بود. 3 به نظر مىرسد كه دیدگاههاى جواد طباطبایى بیشتر با این محوریت شكل گرفته است. از نظر ایشان انحطاط فكرى سر منشأ انحطاط سیاسى است كه مىتوان از آن تقدم دانش و اندیشه را بر ساختار سیاسى استنباط كرد 4:
پر اهمیتترین نشانهاى كه بر انحطاط ایران زمین و ژرفا و گسترده آن دلالت آشكار دارد، همانا فقدان تأمل درباره انحطاط اندیشه فلسفى در دوره اسلامى ایران است. این امر، هر چند به ظاهر پر تعارض مىنماید. اما مبین حقیقتى بسیار عمیق است، زیرا امكان تأمل فلسفى درباره انحطاط، نه دلیل اوج انحطاط، كه نشانه ژرفاى بحران و امكان پیدا كردن راه برون رفت آن است. 5
طباطبایى در جاى دیگر با صراحت بیشترى بر این مسأله تأكید مىكند : از دیدگاه تاریخ اندیشه، عامل عمده امتناع نوزایش و شكست تجدد در ایران، از سویى، هبوط فلسفه و اندیشه عقلى در تصوف و از سوى دیگر، سیطره تفسیر شرعى شریعت، به عنوان یگانه درك از دیانت است. 6 این دیدگاه آشكارا بر تقدم اندیشه بر دولت تأكید دارد.
اما دیدگاه دیگرى قدرت سیاسى و ساخت دولت را مقدم بر تولید دانش مىداند. بر این اساس دانش مسلمانان در گذشته و طبعاً امروز، باید تابعى از نظام قدرت باشد. اگر مىبینیم دانش تحت تأثیر زمینه اجتماعى خاصى مطرح مىشود و این شرایط اجتماعى را روابط قدرت مىسازد.7
به نظر مىرسد كه پذیرش هر یك از این فرضیهها مىتواند ما را در فهم بحران در علوم سیاسى یارى كند. به عبارت دیگر از منظر هر یك از این رهیافتها كه مسأله را بررسى كنیم، علوم سیاسى در ایران نمىتواند جایگاه مناسبى پیدا كند. اگر فرضیه دوم را بپذیریم ودولت و قدرت و جهتگیرى آن را مقدم بر شكلگیرى دانش بدانیم، به لحاظ این كه ساخت قدرت در ایران همواره و به طور مداوم اقتدارآمیز بوده است، دانش سیاسى در درون آن نمىتواند رشد چندانى بكند. نظام سنتى در ایران كه آن را «دولت قدیم» مىخوانند، 8 اقتدارگرا بوده است و در نتیجه دانشهایى كه درون آن رشد مىكردند، نمىتوانستند از ماهیت حاكم بر نظام سیاسى جدا باشند و خصلت اقتدارى داشتند.
در دوران معاصر، دوره پهلوى ادامه همان نظام سلطانى یا پاتریمونیالى با خصلت اقتدارى و استبدادى بود كه شكلگیرى علوم سیاسى در ایران هم با آن همزمان است. در شرایط آن دوره علوم سیاسى نمىتوانست میدان و فضاى چندانى براى رشد و كارآمدى پیدا كند.
پس از انقلاب نیز بىاعتمادى به علوم سیاسى و صاحبنظران آن، در كنار تعارضات مربوط به مبانى بر مشكل افزود. در عین حال دوره پس از پیروزى انقلاب ویژگى دیگرى هم داشت و آن اولین گسست از نظام سیاسى كاملاً سنتى و قدیم بود:
امروز دولت مدرن در جامعه ما در حال استوارى است و این نشان مىدهد كه خطوط فاصلهها، تضادها و مبارزههاى سیاسى - اجتماعى كه پایه تفسیرهاى سنتى از نصوص بودهاند، دگرگون شدهاند. نظم سلطانى كه بنیاد اجتماعى دانشهاى سنتى ما را تشكیل مىداده اكنون به نظم «جمهورى» در حال گذار است، و بنابراین ناگزیر به گسست از تفسیرهاى سنتى خود هستیم. 9
البته این ناگزیرى، هم جنبه كاملاً نظرى دارد و هم تفسیر عده معدودى از صاحبنظران است و بسیارى به این ضرورت اعتنایى ندارند. در حال گذار بودن دولت به دولتى جدید، خود معضلات اساسى را در راه رشد و توسعه علوم سیاسى به وجود مىآورد. از یك سو این دولت از لحاظ فكرى بر اساس سنتى استوار است و از سوى دیگر از لحاظ شكلى بر عناصر دولت جدید تأكید دارد. علوم سیاسى هم در فضایى بین فشار سنت گرایان از یك سو و فشارهاى ناشى از شرایط جدید و نوگرایان از سوى دیگر، به علمى فاقد باز تولید، كارایى و كارآمدى تبدیل مىشود.
از سوى دیگر در صورتى كه نظریه تقدم دانش بر قدرت سیاسى را بپذیریم، باز هم بن بست علوم سیاسى در ایران قابل توجیه خواهد بود. خصلت اقتدارى دانش در جوامع اسلامى موجب شكلگیرى تفاوت اساسى در ماهیت تفكر در جوامع مسلمان و جوامع غربى به عنوان زادگاه علوم سیاسى جدید شده است كه این امر هم در كاركرد علوم سیاسى به شدت تأثیر گذار است. این امر در نحوه شكلگیرى و رشد دانش سیاسى در جامعه ایران اثر گذار بوده است. بر خلاف تجدد اروپایى كه با تكیه بر استقلال و تفرد انسان، اندیشه فرد عاقل را به عنوان مبناى تفكر و تجربه سیاسى تأسیس نموده و بدین سان بر نظم سیاسى مردم سالار نظر دارد، الهیات اسلامى، به ذات ناخود بسنده انسان مىاندیشد كه نیازمند عقل منفصل و راهنماى خارجى است. به اعتقاد علامه طباطبایى، عقلانیت سیاسى كه بخشى از عقل عملى است، مقدمات خود را از احساسات باطنى مىگیرد كه هر انسانى در آغاز وجودش بالفعل موجود است و چون این احساسات فطرى، خودش عامل اختلاف است، بنابراین تدبیر سیاسى انسانها، نیازمند راهنما و مدیرى خارج از تعقل فرد انسان است. الهیات اسلامى با تحفظ مقدمات مبتنى بر انسان ناخود بسنده، وحى و دین را شرط خود سامانى فطرت انسان مىداند.
معرفت سنتى در میان مسلمانان داراى چند فرض اساسى است:
1- دانش مىتواند حقیقت را بازنمایى كند، علوم، قدرت درك حقیقت را دارند.
2- حقیقت اشیا ثابت است. یعنى هیچ چیز در حال صیرورت نیست. در تفكر قدیم ما، صیرورت امرى عرضى است و ثبات اصل است هر چیز كه فى نفسه خوب و مطلوب است براى ابد است.
3- چون صیرورت در حقیقت پدیدهها ممكن نیست، بنابراین دانشها نیز نباید و نمىتوانند دگرگون شوند. بنابر این دگرگونى را نوعى انحطاط تلقى مىكردند . 10
مفروضات فوق همگى منشأ نگرشى به معرفت است كه در آن نقادى و پویایى جایگاهى ندارد وعلم سیاست ایران هنوز در چنبره فلسفه سیاسى كلاسیك قرار دارد. بنیاد فلسفه سیاسى جدید نقادى و عقل خودبنیاد است، در حالى كه علم سیاست در ایران به هیچ وجه جنبه نقادى ندارد. نه نقادى نظرى و نه نقادى عملى دلیل آن هم علاوه بر مبانى پارادایمى سنتى شكل بندى سیاسى و اجتماعى است تفكر غربى در این زمینه جریان متفاوتى را طى كرده است.
با تمامى این گستردگىها و تنوع آرا و اندیشهها، شاید بتوان خصوصیتى واحد و مشترك را در همه اندیشههاى متفكران دوره جدید یافت و آن عبارت است از سكولاریسم یا به تعبیر اشتراوس، تلاش براى ناسوتى سازى و دنیایى كردن همه تفكرات، احساسات و اعتقادات اشتراوس تجدد یا جریان سكولاریسم را كه در دوره اخیر شكل گرفته است به اعتبارى عین ظهور فلسفه جدید و طرد فلسفه كلاسیك مىداند. 11
این در حالى است كه در ایران علاوه بر غلبه پارادایم سنتى، نوعى تشتت پارادایمى هم به چشم مىخورد كه در آن افرادى كه از پارادایم سنتى خارج شدهاند، درون پارادایم جدیدى قرار نگرفتهاند:
داریوش شایگان ظاهر شدن اسكیزوفرنى فرهنگى در كشورهاى سنتى را ناشى از این واقعیت مىداند كه نویسندگان این كشورها در حد فاصل دو پارادایم یا به اصطلاح اپیستمه - واژه یونانى به معناى دانش - به قول میشل فوكو قرار دارند. آنان از سنت گسستهاند یا به تعبیر بهتر در وضعیت جهل نسبت به سنت قرار دارند، بىآنكه توانسته باشند با اندیشه تجدد پیوندى برقرار كنند.12
بنا براین مىتوان به این نتیجه رسید كه معرفت سنتى ما معرفتى اقتدارگرا است و مبانى و مفروضههاى آن نیز همین گونه هستند و نمىتوان بر اساس آنها، علم سیاست مولد تولید كرد. بر همین اساس هم تأسیس نهادهاى سیاسى جدید و دموكراتیك كه یك از اهداف اساسى دانش سیاسى جدید مىباشد، بر مبناى آنها امكانپذیر نمىباشد.
تكیه بر روش و متدولوژى یكى از بارزترین ویژگىهاى علم جدید است. پیدایش علم جدید و از جمله علوم سیاسى هم در نتیجه بسط تفكر غربى و مبتنى بر فلسفه دوره جدید است. این مسأله نیز موجب بروز تناقضات معرفت شناختى متعددى در دانش سیاسى در ایران شده است. نگرش سنتى به معرفت در ایران نگرش مطلق گرایانه است، در حالى كه اساس معرفت جدید بر نسبى گرایى است. از آنجا كه هنوز در ایران معرفت سنتى از اقتدار بالایى برخوردار است، مبانى تفكر جدید و روشهاى مبتنى برآن در ایران نمىتوانند رواج پیدا كنند. این در حالى است كه یكى از ایرادهاى اساسى كه به علم سیاست در ایران گرفته مىشود، به غیربومى بودنآناست. غیربومى بودن در دو زمینه قابل بحث است: زمینه اول، متدولوژیك است و زمینه دوم، مربوط به موضوعات مطرح در پژوهشهاى سیاسى است كه خواهد آمد.
از لحاظ روش شناختى ورود دیدگاههاى روش شناختى كه مبتنى بر مبانى معرفتى خاصى هستند، نوع تكثر و تنوع گسترده روشى را در علم سیاست به ارمغان آوردهاند كه موجب سردرگمى شدیدتر پژوهشگران علوم سیاسى شده است. ورود نظریههاى معرفت شناختى چون گفتمان، پست مدرنیسم، پسا ساختار گرایى، فمینیسم و پدیدارشناسى، كه همگى داراى مبانى غربى هستند مانع از انسجام در مبانى نظریهپردازى در علوم سیاسى مىشود؛ براى مثال «بسیارى از پژوهشگران ایرانى نتوانستهاند هیچ ارتباطى بین تحقیقات خود و پساساختار گرایى برقرار كنند. به علاوه، جایگاه این گونه نظریهها و رابطهآنبا تحولات سیاسى - اجتماعى جهان براى اغلب ما هنوز روشن نیست. 13
از آن جا كه بین شناختشناسى و تحولات سیاسى - اجتماعى پیوند وجود دارد، معلوم نیست كه بتوان ارتباطى بین این رویكرد معرفت شناختى با شرایط سیاسى و اجتماعى ایران بر قرار كرد. این رهیافتها با وجود قرابت آنها با اوضاع سیاسى - اجتماعى كشورهاى غربى، نوعى هرج و مرج علمى را در آنجا پدید آوردهاند و با توجه به اینكه با شرایط ایران ناسازگار هستند، ورود آنها در عرصه نظریهپردازى سیاسى در ایران مىتواند وضعیت بغرنجترى را به وجود آورد. این درحالى است كه بسیارى از صاحب نظران معتقدند این تنوع روشى در جوامع غربى گسترش و تداوم خواهد داشت:
پیش بینى ما درباره روشها و متدها این است كه فوران كنونى سنخها و سبكهاى روشى كه به شكل گستردهاى در فمینیسم و مطالعات فرهنگى یافت مىشوند، همچنان ادامه خواهد داشت. روشهایى مانند روش تجربى و نظرى، مقایسهاى و روان شناختى و روش كیفى وكمى و ... روشهاى انحصارى و منحصر به فرد تلقى مىشوند، در آمیزهاى التقاطى با یكدیگر پیوند مىخورند.14
البته تا این حد مىتواند از لحاظ روش شناختى مطلوب باشد ولى برخى از این حد هم بسیار فراتر رفته و پیشنهادهاى هرج و مرج طلبانهترى را در عرصه معرفت شناختى مطرح مىكنند:
پست مدرنیستهاى شكاك ادعا مىكنند چون هیچ روش درستى براى تحقیق سیاسى یا تحقیق درباره امر سیاسى وجود ندارد، باید روش ضد قاعده را بپذیریم، در حالى كه پست مدرنیستهاى مثبت اندیش ممكن است رهیافت «هر چیزى ممكن است» را بپذیرند. كتاب فیرابند با عنوان بر ضد روش رئوس كلى نظریه هرج و مرج طلبانه دانش را مطرح مىكند و بهترین مثال براى رهیافت اول است. در حالى كه اصول جدید روش شناختى گیدنز و مجموعه التقاطى نظریه و روش در علم سیاست ویراسته مارش و استركر، نمونه رهیافت دوم است.15
اساس این دیدگاهها انكار عینیت و قطعیت در علم سیاست است كه به نظر مىرسد در درون جوامع غربى قابل درك و كارآمد باشد. خود این صاحبنظران هدف از این رهیافت متكثر در روششناسى را جلوگیرى از اسناد به یك ایده نهایى مىدانند:
این مسأله كه تعداد بیكران جهان زیست و تفسیر ممكن است، مانع از هرگونه اسناد به یك ایده نهایى مىشود، معرفت و ایده نهایى كه در دوره روشنگرى و توسط پوزیتویستها و بعدها كسانى مانند فوكو یاما مطرح شد.16
به هر تقدیر در حال حاضر برداشت منسجم و یك پارچه قبلى از علوم سیاسى در جوامع غربى كنار گذاشته شده است و برداشتى چند پارادایمى و چند رشتهاى از آن مطرح گردیده است. بسیارى از صاحبنظران علوم سیاسى در حال دست كشیدن از تجربه گرایى، شالوده گرایى، جهان روایى و ایده بىطرفى آكادمیك در علوم سیاسى هستند و به نظر مىرسد كه این رهیافتها با شرایط سیاسى - اجتماعى جوامع آنها همخوانى بیشترى دارد؛ در حالى كه جامعه ایران از لحاظ سیاسى و فكرى نیازمند اجماع است.
بحران در تولید دانش سیاسى
علوم سیاسى از همان آغاز شكل گیرى17 و تأسیس در ایران با مشكلات اساسى مواجه بوده است و ریشه آن به ماهیت و كاركرد این علوم در شناخت قدرت سیاسى و روابط آن در جامعه باز مىگردد. هدف علوم سیاسى بررسى روابط قدرت در سطوح مختلف آن و چگونگى جابجایى آن مىباشد. بنابر این با مراكز اصلى قدرت از لحاظ نظرى و عملى در ارتباط است. این هدف در جوامع در حال توسعه كه هنوز مفهوم سنتى قدرت در آن حاكم است با مشكلات متعددى رو به رو مى شود. در این جوامع نظام سیاسى داراى نوعى انحصار طلبى در قدرت است و به هیچ عنوان حاضر به كاستن از انحصار خود در این زمینه نیست .علوم سیاسى در ایران هم همواره از سوى نظام حاكم تحت فشار بوده است و هیچگاه دولتها نتوانسته اند از مزایاى علوم سیاسى در حفظ ثبات و تعمیق جامعه پذیرى سیاسى بهرمند شوند، چراكه هرگز رابطه مثبت و عمیقى بین علم سیاست و نهاد دولت به وجود نیامده است.
حمید عنایت یكى از اندیشمندان برجسته حوزه سیاست در باره علل ناكامى علوم سیاسى معتقد است در ایران سرشت ستیزه جوى علوم سیاسى مانعى اساسى در راه پیشرفت آن علم در ایران بوده است.18 سوال این است كه آیا واقعا علم سیاست یك علم داراى سرشت ستیزه جوى است؟ به عبارت دیگر این ستیزه جویى مربوط به ذات رشته سیاست شناسى است یا این كه ساختارهاى سیاسى در ایران موجب شناخته شدن این رشته به خصلت ستیزه جویى است. تا آنجا كه به علوم سیاسى به مثابه یك رشته از دانشهاى بشرى مربوط است، این رشته داراى سرشت خاص غیر علمى نیست و در جوامع توسعه یافته به ویژه در آمریكا یكى از رشتههاى بسیار پر كاربرد در رفتار و عمل سیاسى است و در حوزه هاى مختلف داخلى و خارجى نقش اساسى در تعیین راهكار ها و جهت گیرىهاى دولتها دارد. به نظر مى رسد كه در ایران ساختارهاى دولتى به نحوى بوده اند كه نتوانسته اند یا نخواسته اند با این رشته ارتباط مثبت بر قرار كنند .سیاست به عنوان یك رشته علمى همانند دیگر رشته هاى علوم هدفش كشف قوانین حاكم بر زندگى انسان - و در اینجا زندگى سیاسى - و به خدمت گرفتن آنها براى ساختن جامعهاى پیشرفته، به سامان و باثبات است. در چنین وضعیتى نمىتوان از سرشت ستیزه جوى علم سیاست یاد كرد.
در دیدگاه دیگرى، ساخت سیاسى به عنوان متغیر مستقل و موثر در عدم رشد و پیشرفت علوم سیاسى و نا كار كردى آن تلقى مىشود. بر اساس این نگرش تا اندازهاى زندگى سیاسى باز و آزاد مىتواند مشوق علم سیاست باشد. در صورتى كه نظام سیاسى بسته باشد ، علم سیاست نمىتواند نقشى ایفا كند و فایده آن روشن نیست.19 بر این اساس، در واقع ساختار غیر دموكراتیك نه خود داراى چنان ظرفیتى است كه بتواند از دستاوردهاى علم سیاست بهره ببرد و نه قابلیت آنرا دارد كه موجبات پیشرفت و توسعه نظرى و عملى آن را فراهم سازد. از دیدگاه مرحوم عنایت بخشى از این مساله به فرهنگ سیاسى و فرهنگ عمومى حاكم بر جامعه باز مىگردد:
عوامل تضعیف علوم سیاسى هرچه باشند از متفرعات یك عامل كلى و بنیادى كه در ایران معاصر به چشم مى خورد به شمار مى روند. این عامل همان نبودن سنت مباحثه سیاسى است به صورت آزاد و در عین حال مقرون به مسؤولیت. این عامل منفى صرف نظر از موجباتش، یك مانع اصلى در راه رشته علوم سیاسى ایران بوده است.20
این امر ریشه تاریخى عمیق در ایران دارد كه محصول ساختار سیاسى است، چراكه فرهنگ سیاسى جامعه محصول ساختار سیاسى مىباشد. به هر حال مى توان گفت كه ساختار سیاسى ایران قابلیت چندانى براى ارتقاى علوم سیاسى در ایران و كارآمد شدن آن ندارد.
ناكارآمدى علم سیاست در ایران
در جامعه ایران به دلایل مختلف علم سیاست از صفحه عمل سیاسى به شدت دور است و معلوم نیست كه مراد واقعى از آموزش و پژوهش علوم سیاسى در ایران چیست؟ و این تحقیقات در پى حل كدام مسائل هستند؟ آیا صرفا ورزشى فكرى براى عده اى محقق محسوب مى شود و در هر صورت به بایگانى سپرده مى شود ؟ آیا علوم سیاسى داراى كاركرد تحلیلى صرف است یا مى تواند كاركرد تجویزى هم داشته باشد؟ پژوهشگر سیاسى با چه هدفى پژوهش خود را هدایت كند؟
باید گفت كه اصولا سیاست در ایران اعم از داخلى و خارجى امرى غیر علمى است و این به معناى بى توجهى به علوم سیاسى و بى فایده ماندن تحقیقات آنهاست. بین سیاستمداران و صاحبنظران سیاسى ، فاصله وسیعى از لحاظ جهان بینى ،نگرش ها ،اهداف و مبانى فكرى وجود دارد و نگرش نخبگان سیاسى در ایران امروز نگرشى فلسفى و مبتنى بر مفروضه هاى غیر قابل تفسیرى است كه یافته هاى علمى هیچ گونه تاثیرى در این پیش فرضهاى سیاستمداران نمىگذارد. در نتیجه تحقیقات علم سیاست در عمل نمى تواند راهكارى را براى سیاستمداران نشان دهد ،چراكه اصولا به این راهكارها بى توجه هستند. علاوه بر این، اصولا نخبگان