قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام
مقدمه
كتاب قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام یكى از آثار ارزنده اى است كه در سالیان اخیر به حوزه مطالعات اندیشه سیاسى اسلامى كشورمان عرضه شده است. پیش از ورود به بحث, اشاره اى كوتاه به تحولات و دیدگاه هاى مطالعات سیاسى و اسلامى معاصر در جهان اسلام و عرب مى تواند راهنماى خوبى باشد براى شناخت موقعیتى كه كتاب قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام در آن نوشته شده است. توضیح این بافت موقعیتى از آن جهت مفید خواهد بود كه جایگاه كتاب حاضر را به عنوان یك عنصر, در درون كلیتى كه خود بدان وابسته است, مى نمایاند.
رهیافت هاى فكرى و سیاسى معاصر در جهان اسلام
در یك دیدگاه كلى مى توان نگرش ها و دیدگاه هاى فكرى و سیاسى جهان اسلام را در چهار رهیافت عمده خلاصه كرد, كه این تحولات به لحاظ زمانى, مربوط به دوران بازخیزى مجدد امت اسلامى از زمان سید جمال الدین اسد آبادى تاكنون است و به لحاظ مكانى, كانون آن, كشورهاى عربى خاورمیانه مى باشد.
رهیافت نخست, رهیافت اصلاح گرایى سید جمال الدین اسد آبادى, محمد عبده و رشید رضاست. در این رهیافت اسد آبادى ضمن حمله شدید به گرایش هاى تجدد طلبانه غرب گرایانهWesternization) ), تمدن غرب صنعتى را علت جنگ ها مى دانست. او ترقى حقیقى را در گرو التزام به اخلاق فاضله و تمسك به مبادى دینى و اصول روحى مى دانست; اما در رهیافت اصلاح گرایانه, تهاجم علیه مدرنیته و غربى شدن مانع از آن نمى شود كه در گذر تإویل ((تراث)), جملگى ارزش هاى مدرنیته و روشنگرى به ویژه تإكید بر عقلانیت, تمجید علم, مبارزه با استبداد و دعوت به آزادى و مردم سالارى را نپذیرد; از این رو به صورت خلاصه مى توان اذعان كرد كه رهیافت اصلاح گرایى در حالى كه با فرهنگ غرب به صورت گزینشى برخورد مى كرد, بدون آن كه خصوصیات فرهنگى خود را از دست بدهد, به تجدد باور داشت.
رهیافت دوم, نگرش احیاگرایانه با تطبیق شریعت و ضرورت جهاد است. به لحاظ تاریخى این رهیافت پس از بروز بحران هویت در جهان اسلام و عرب در آغاز دهه 1930 میلادى به وجود آمد. در آغاز این دهه با اضمحلال خلافت عثمانى و پیدایش جماعت هاى هویت مدار, به یكباره بر اهمیت خصوصیت ((اسلامى)) در برابر هویت جهان شمول((غرب)) تإكید شد و بر وجود تاریخ و فرهنگى اذعان شد كه به لحاظ ارزش كمتر از تمدن غرب نبود. در دهه 1930, با مقایسه نظام هاى سیاسى و حقوقى جهان اسلام و غرب, ادعا شد كه نظام هاى فقهى و سیاسى اسلام بهتر از نظام هاى غربى است. در درون رهیافت احیاگرى, دو نگرش عمده دیده مى شود كه در واقع جناح هاى میانه رو و تندروى این رهیافت را مشخص مى كنند.
جناح میانه روى این رهیافت كه اسلام گرایان سنتى نامیده مى شوند, در سایه تفكرات اندیشمندانى چون ابوالاعلى المودودى, ابوالحسن الندوى و سید قطب در دو دهه 1950 و 1960 میلادى وارد عرصه فكرى و سیاسى اسلام معاصر شدند. رهیافت سنتى احیاگرى بر این باور بود كه هویت اسلامى و عربى در جهان اسلام را مى توان با بازگشت به حكم خداوند كه در قرآن عرضه شده است به دست آورد. از آن جا كه در این دوران, توجه به دین, توجه و تمایلى پاك دینى و نه سیاسى به معناى متعارف بود, از این رو متفكران این رهیافت هنگام مواجهه با پرسش هاى سیاسى به الگوى خلافت تاریخى اسلامى پناه مىآوردند و از آن به عنوان نمونه اى پیروزمند در سیاست و حكومت یاد مى كردند كه بر اساس دسیسه هاى غربى و یهودى با سقوط خلافت عثمانى از بین رفت.
در مقابل, جناح تندروى رهیافت احیاگرایانه كه احیاگرایان سلفى یا جهادى نیز خوانده مى شوند با الگوپذیرى از جنبش وهابیت, در دهه هاى 1960 و 1970 میلادى و در پى آشنایى جوانان اخوان المسلمین با سلفى گرى وهابى به وجود آمد. در این نگرش از آن جا كه وهابیت, مذهبى پاك دین تلقى مى گردید بر دقت هاى فقهى میان كافر و مومن, مطیع و عاصى تإكید مى شد. به همین دلیل نیز مسإله تطبیق شریعت به اعتبار مهم ترین ویژگى حكومت خداوند در زمین و نیز ایده مجاهده و مبارزه با منكر به اعتبار بهترین روش هویت یابى جامعه اسلامى مطرح شد. در سایه دو عنصر تطبیق شریعت و لزوم مبارزه بود كه مفهوم ((دولت اسلامى)) در برابر مفهوم سنتى ((خلافت اسلامى)) در این دوران ظهور كرد. به لحاظ هویت یابى اسلامى, خلافت اسلامى بیانگر هویتى بود كه در قالب موسسه اى تاریخى و در سایه استناد به اجماع تشكیل مى شد, در حالى كه دولت اسلامى, هویت مسلمانان را بر اساس ((نص))یعنى قانون لاهوتى در زندگى اجتماعى و سیاسى تعریف مى كرد.
هر دو جناح رهیافت احیاگرى عناصر سه گانه احیاى فرهنگ اسلامى, دشمنى با غرب و ایده تطبیق شریعت را براى كسب هویت اسلامى معاصر ضرورى مى دانستند. در تداوم هویت یابى اسلامى این رهیافت در دهه هاى 1960 و 1970 به ویژه با اوج گرفتن سلفى گرى بود كه نظام هاى غربى و خود غرب به عنوان ((جاهلیت قرن بیستم)) شناسایى شدند و از این رو هر دو جناح این رهیافت به شكل ایدئولوژى عناصر فرهنگى و سیاسى را سامان دادند و از طریق نمونه سازى و مشابه سازى, عناوین و موضوعات نظام هاى غربى همچون مردم سالارى را زیر عناوین ایدئورلوژیك اسلامى همچون شورا طرح كردند.2
سومین رهیافت, رهیافت چپ اسلامى است. چپ اسلامى كه در آغاز دهه 1980 میلادى به وسیله حسن حنفى در عرصه تفكر اسلامى معاصر مطرح شد, فرزند خلف جریان قوم گرایى ترقى خواهانه دهه 1960 ناصریسم مصر است. این رهیافت كه به زمینه فكر دینى گرایش دارد, افكار خود را در مواجهه با رهیافت احیاگرایانه به ویژه جناح تندرو آن مطرح مى كند. این رهیافت همچنین از برخى ساز و كارهاى فلسفى سوسیالیزم بر بخشى از نظریاتش بهره مى برد. چپ اسلامى همانند رهیافت احیاگرایانه از عناصر معرفتى ثابت نصوص دینى بهره مى جوید و از این رو سیاست را در فرهنگ ((امت)) و نوزایش آن مى جوید; به این ترتیب سعى در بیدارى امت و بازسازى نهضت اسلامى دارد. چپ اسلامى با ارائه یك تصور كامل و كلى براى یافتن((امت))در تاریخ و مشخص كردن نقش آن در راستاى اهداف خود, از ظرفیت مفاهیم و دستگاه فلسفى سوسیالیزم بهره مى گیرد.
در پایان دهه 1980 میلادى باور چپ جدید مبنى بر مبارزه صرف در زمینه فرهنگى, به اصرار این رهیافت به ارتباط مبارزه فرهنگى با مبارزه سیاسى تبدیل شد. در راستاى چنین اصرارى بود كه بازسازى علم كلام با هدف ایجاد ایدئولوژى انقلابى مستند به عقاید امت (الهیات رهایى بخش) و ایجاد آیینى فعال براى حركت در تاریخ پس از آماده كردن ملت ها بر اساس انقلاب عقیدتى, مورد توجه قرار گرفت. نیل به دو هدف فوق جز از راه بسیج ملت ها و سازمان دهى حزب سیاسى ـ انقلابى واحد ممكن نبود. نقش این حزب پس از شكل گیرى, رهبرى مبارزه مسلحانه خواهد بود. در این بخش از رهیافت چپ اسلامى, ردپاى دیدگاه هاى سوسیالیستى و ماركسیستى دیده مى شود. در واقع چپ اسلامى تنها راه رهایى از استعمار غرب را در پناه بردن به آموزه هاى ماركسیستى مى دید كه در زمینه سنت اسلامى بازسازى و پالایش شده است. چپ جدید با اولویت دادن به ((سنت)) آن را نقطه آغاز مسوولیت فرهنگى و قومى اسلامى مى داند. از نظر چپ جدید, سنت به عنوان نظریه اى علمى در تفسیر واقعیت حیات اسلامى در مقابل تجدید, كه تفسیر دوباره سنت است, قرار مى گیرد كه مى باید كشف شده وجهت بازسازى انسان و رابطه اش با جهان مورد استفاده قرار گیرد.3
رهیافت چهارم, رهیافت آكادمیك اسلامى است. این دیدگاه كه از دهه 1980 با پرورش چهارمین نسل از متفكران اسلامى پا به عرصه حیات فكرى اسلامى معاصرگذاشت, به وسیله متفكرانى نضج گرفت كه به صورت مستقیم با دستاوردهاى معرفتى جدید و به ویژه انقلاب معرفتى معاصر آشنا بودند و برخى نیز در مراكز آكادمیك غرب پرورش یافته بودند; از این رو نظریه هاى آنان نه رنگ و بوى سلفى گرى و نه ابعاد ایدئولوژیك به خود گرفت. نقطه عزیمت طرح هاى این رهیافت را نقد آموزه هاى اسلامى برخاسته از دوران بازخیزى معاصر اسلامى تشكیل مى دهد. نصر حامد ابوزید - از معتقدان به این رهیافت - در نقد گفتمان دینى معاصر موضوع پژوهش خود را ((گفتمان دینى)) صرف نظر از اختلافاتى كه میان گروه هاى تندرو و میانه رو آن است, مى داند. او فرق جناح هاى گفتمان دینى معاصر را در درجه و نه در نوع آنها مى داند و معتقد است هر دو شكل از گفتمان دینى در اعتماد به عناصر اساسى ثابت در ساختار گفتمان دینى یعنى ((نص)) و ((حاكمیت)) شریك هستند. ابوزید مهم ترین ساز و كار گفتمان دینى معاصر را ایدئولوژىباورى آن مى داند و این ساز و كارها را در پنج مورد خلاصه مى كند: 1. یكى كردن فكر و دین و برداشتن فاصله میان خود و موضوع شناخت; 2. تفسیر پدیده ها و رد همه آنها به علت اولى. در این میان همه پدیده هاى اجتماعى و طبیعى یكسان تلقى مى شوند; 3. اعتماد بر سلطه سلف یا سنت و تحویل نصوص تراثى كه نصوص ثانوى اند به نصوص اولیه كه هاله اى از قداست دارند; 4. یقین ذهنى و قطعیات فكرى و انكار هر گونه اختلاف فكرى مگر در صورتى كه در فروع و تفاصیل باشد و نه در اساس و اصول; 5. عدم نگاه تاریخى و تجاهل به آن و ظهور و بروزى چنین نگاه غیر تاریخى به شكل اظهار تإسف بر گذشته زیبا كه با اضمحلال خلافت عثمانى از بین رفت, خلافتى كه با خلافت راشدین از این جهت تفاوتى نداشت.4
از نظر او این گونه تفكرات بر اولویت نص دینى در برابر عقل حكم مى كند و دین را متضمن حل همه مشكلات مى داند. این طرز فكر بعد تاریخى نص دینى را كه خود مبتنى بر تاریخى بودن زبان است, نادیده مى گیرد.
محمد حامد الجابرى نیز در نقد عقل عربى, همچون ابوزید, ضرورت تفكر معاصر عربى را به نقد عقل عربى شكل گرفته در دوران معاصر تإكید مى كند. او این امر را شرط ضرورى نوزایش اسلامى دانسته و نبود آن را در تفكر عربى معاصر, مهم ترین عامل لغزش و گمراهى مستمر آن تا به حال مى داند. الجابرى براى نیل به این مقصود از یك روش سه مرحله اى بهره مى گیرد: 1. ضرورت گسست از فهم میراثى از سنت: منظور جابرى در این جا ایجاد گسست معرفت شناسانه با ساختار عقل عربى در عصر انحطاط و دنباله آن تا تفكر جدید است. این امر به معناى انقطاع كلى از خود سنت نیست, بلكه جدا شدن از نوعى برخورد با سنت است ; گسستى كه ما را از هویتى سنتى به هویت هایى داراى سنت یعنى هویت هایى كه سنت یكى از اركان آنها هست منتقل مى كند; 2. جدایى متن از خواننده: مراد الجابرى در این جا جدایى دوگانه موضوع از ذات و جدایى ذات از موضوع است. خواننده عربى كه در چارچوب سنت خویش است, به وسیله سنت و سیطره نصوص سنتى خود محاصره شده كه مى باید به سه راهكار از این وضعیت رهایى یابد: الف) پرداخت ساخت گرایانه, یعنى نگاه به نصوص سنتى به عنوان كلیتى كه ثوابت در آن سیطره داشته و با تحولاتى كه درباره محور واحدى بر ثوابت جارى مى شود, غنا مى یابند و این به معناى محوریت فكر صاحب نص درباره طرح شكل روشنى است ; ب) تحلیل تاریخى, یعنى ارتباط دادن نص به زمینه تاریخى آن در همه ابعاد فرهنگى, ایدئولوژیك, سیاسى و اجتماعى آن; ج) طریقه عرض ایدئولوژیك, یعنى كشف وظیفه ایدئولوژیك اجتماعى - سیاسى تفكر مورد نظر; 3. ارتباط خواننده به متن: یعنى ضرورت توجه به حق خواننده مبنى بر این كه خود را در متن بیابد. خواننده عربى این جا با آگاهى از خود به طور مستقل به سنت خویش مى نگرد.5
محمد اركون نیز همانند الجابرى به ضرورت نقد عقل اسلامى اذعان دارد. او با اظهار تإسف از وضعیت فكر دینى - عربى مى گوید, افزایش مشكلات سیاسى, اجتماعى و اقتصادى از دهه 1970 به این سو مهم ترین علت كم رنگ شدن تولیدات علمى اسلامى و عربى به لحاظ كمى و كیفى است. ((نقد)) در گفتمان اركون به معناى آفرینندگى است. به نظر او اولین هدف نقد اسلامى زدودن سیطره قرائت هاى سابق از میراث فكرى و تبیین بى مایگى روش شناختى آنهاست. او قرائت هاى چهارگانه گفتمان اسلامى را چنین بر مى شمارد: 1. گفتمان اسلامى انقلابى كه در ساحت افسانه اى و اسطوره اى سنت جا مى گیرد. به نظر او مضامین دینى سنتى در این گفتمان بدون آگاهى این قرائت, سكیولار مى شود; 2. گفتمان اسلامى كلاسیك كه سنت را در مرحله شكل گیرى آن درون مجموعه نصى موثوق یا صحیح بررسى مى كند; 3. گفتمان استشراقى كه بر آن روش نقد فیلولوژى و تاریخى پوزیتویستى قرن نوزدهم حاكم است ; 4. گفتمان علوم انسانى كه هدف آن كشف پرسش هاى طردشده در گفتمان هاى پیشین و بیان عناصر مسكوت در آنهاست.
به این ترتیب اركون براى خروج از موانع گفتمان معاصر یعنى آگاهى اسطوره اى و تاریخى باورى اثبات گرایانه, به شبكه تحلیل وسیعى كه معرفت شناسى ما بعد اثبات گرایى مى نامد روى مىآورد. در سایه چنین مفروضاتى, اركون طرح ((اسلام شناسى تطبیقى)) را به عنوان روش نقد عقل اسلامى معرفى مى كند. اسلام شناسى تطبیقى عملكردى است كه گونه هاى مختلف تخصصى و مشاركت جمعى متفكران را مى طلبد. در این طرح مى باید زمینه هاى زیر مورد بازبینى نقادانه قرار گیرد: 1- قرآن و تجربه مدینه; 2 - نسل صحابه ; 3 - نتیجه هاى برخورد جهت خلافت یا امامت; 4 - سنت و تسنن ; 5 - اصول دین, اصول فقه, شریعت ; 6 - جایگاه فلسفه, معرفت شناسى و آفاق فلسفه ; 7 - عقل در علوم عقلى8; - عقل و خیال در ادبیات تاریخى و جغرافیایى ; 9 - عقل و خیال در شعر; 10 - اسطوره, عقل و خیال در ادبیات شفاهى ; 11 - معرفت مدرسى و معارف تطبیقى یا تجربى ; 13 - عقل, خیال اجتماعى و انقلاب ها ; 14 - لوازم عقلانیت و تحولات معنا.6
به نظر اركون مراحل گذار از قرائت رسمى عبارتند از: 1 - روش نشانه شناسى زبانى ; 2 - روش تاریخى و جامعه شناختى ; 3 - ایستار كلامى یعنى متابعت كلام از قواعد و روش هاى مشترك تطبیق داده شده بر هر عملكرد معرفتى.
باید به این نكته نیز توجه كرد كه رهیافت هاى چهارگانه فوق در تفكرات اسلامى معاصر صرف نظر از تقدم و تإخر تاریخى پیدایش شان, هم اكنون در میان متفكران و نویسندگان مسلمان معاصر وجود دارد. كتاب قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام, بر اساس رهیافت اخیر مطالعات اسلامى به رشته تحریر در آمده است و از این لحاظ جزو معدود آثار اندیشه سیاسى اسلام به زبان فارسى است كه خود را در سطح آثار آكادمیك معاصر اسلامى نشان داده است. اینك پس از بیان جایگاه این كتاب در بافت موقعیتى تفكر مدرن اسلامى, به توصیف ساختار آن مى پردازیم.
صورت بندى كتاب (( قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام))
این كتاب به پنج قسمت قابل تقسیم است. قسمت نخست كه با عنوان مقدمه آمده, به بیان سازمان دهى پژوهشى كتاب مى پردازد و خود از چهار بخش مرتبط با هم تشكیل مى شود. نخستین بخش مقدمه كه مهم ترین بخش معرفت شناختى كتاب نیز تلقى مى شود به بیان دو دیدگاه معرفت شناسانه متفاوت در مطالعات اندیشه سیاسى دوران میانه اسلامى مى پردازد. بر اساس چنین تمایز گذارى معرفت شناختى, غالب متفكران مسلمان دوران میانه در سنتى قلم زده اند كه به لحاظ معرفت شناسى در مسإله تقدم و تإخر عقل و اراده نسبت به هم, به اولویت و عاملیت عقل بر اراده و دانش بر عمل صحه گذاشته اند ; اما در كنار دیدگاه رایج قبل, عده اى از نویسندگان دوران میانه, به اولویت و عاملیت اراده بر عقل تإكید كرده اند. نقطه عزیمت تحلیلى و توصیفى كتاب قدرت, دانش و مشروعیت - همان طور كه از اسم آن نیز پیداست - گزینش دیدگاه دوم در این مسإله معرفت شناختى است. در مورد بررسى صحت و سقم وجود دیدگاه دوم در قسمت نقد مقاله صحبت خواهیم كرد.
دومین بخش مقدمه كتاب شامل بیان منابع مورد استفاده در كتاب بوده و خود شامل دو دسته منابع مى گردد: اول منابعى كه به وسیله نویسندگان مسلمان دوره میانه در سنت دوم معرفت شناسانه در باب اندیشه سیاسى این دوران به نگارش در آمده است. نوشته هاى این اندیشمندان مواد خامى جهت بررسى هاى آكادمیك و ادعاهاى نظرى آن به دست مى دهند; اما در كنار این دسته از منابع, دسته دومى از منابع را مى بینیم كه جهت ترسیم و ارائه چارچوب نظرى و ایجاد ابزار روش شناسى متناسب با دعاوى پژوهش مورد نیاز خواهند بود. به لحاظ روش شناسى این منابع شامل آموزه هاى گادامر و فوكو خواهد بود.
هانس گئورگ گادامر به ما مىآموزد كه هیچ اصلى مهم تر از این نیست كه آدمى در موقعیت مكالمه قرار دارد و حقیقت همواره در گردش و در دنیاى مكالمه یافت مى شود. از نظر او, مكالمه میان دو افق گذشته و حال اتفاق مى افتد. رابطه میان دو طرف مكالمه یعنى تإویل كننده و متن این گونه نیست كه تإویل كننده در حكم عنصر اندیشمند یا سوژه و متن ادبى یا هنرى صرفا ابژه تلقى شود. هر چند این امر صحت دارد كه ذهن تإویل كننده در آغاز تإویل در برگیرنده مجموعه اى از پیش داورىها, فرض هاى آغازین و خواسته هایى استوار به افق امروز است, ولى شناخت و تإویل خود لحظه اى از یك سنت است. سنتى كه تإویل كننده و متن هر دو تابع آن هستند; از این رو مكالمه اى میان گذشته و امروز برقرار مى شود كه فراتر از نیت مخاطب و گوینده خواهد بود. به این ترتیب شناخت در گوهر خود زبان گونه است. زبان شیوه وجود سنت بوده و ما همواره جهان خود را در زبان و به شكلى زبان گونه باز مى یابیم. به این ترتیب ما فراسوى زبان خود, رابطه اى با جهان نداریم. جهان و زبان از نظر گادامر هر دو پیش از ما وجود داشته اند و ما در آنها زاده شده ایم.
به این ترتیب است كه در ((سنت)), تإویل شكل مى گیرد. از نظر او نسبت تإویل كننده با سنت همچون نسبت دو سوژه خواهد بود. سنت زبانى است كه حرف مى زند و به هیچ روى رخدادى نیست كه زمانى تجربه شده باشد. سنت به عنوان زبان همچون ((دیگرى)) به عنوان لحظه اى از سوژه وارد مكالمه مى شود. ما در سنت زندگى مى كنیم و از این رو شناخت متن آن جا ممكن مى شود كه تإویل كننده بكوشد به گفتار متن گوش فرا دهد و كمتر در پى این باشد كه عقایدش را اعلام كند. به این ترتیب ((هرمنیوتیك)) هنر روشنگرى و اندیشیدن به آواى گذشته است كه از راه تإویل گفته هاى گذشته یعنى شناخت افق دلالت هاى معنایى روزگارى دیگر به هدفش دست مى یابد. هر تإویل گونه اى خطا به در ذهن است, گفت وگویى میان تإویل كننده و متن, كه مكالمه همواره بر سر چیزى ادامه مى یابد, موضوع این مكالمه همواره معناهاى محتمل متن است. آموزه هاى گادامر به ویژه در جایى كه بر سوژگى متن و سخن گویى آن تإكید مى كند با درك رهیافت هاى اخیر مطالعات اسلامى درباره نصوص دینى و اعطاى نقش سوژگى به نصوص دینى همخوانى دارد. همچنین مفهوم ((سنت)) در نزد گادامر مى تواند دیدگاه هاى انتقادآمیز از گفتمان دینى معاصر را در رهیافت آكادمیك بررسى اندیشه سیاسى اسلامى كه كتاب حاضر نیز در آن زمره جاى مى گیرد باز كند.7
اما از سوى دیگر, آموزه هاى میشل فوكو, آن هم نظریات تبارشناختى او, به ما مىآموزد كه هیچ ذهن شناسایى فردى یا جمعى وجود ندارد كه تاریخ را به حركت در آورد; از این رو هیچ كس مسوول ظهور رخدادى تاریخى نیست. به نظر او, رخدادهاى تاریخى همواره درون حفره ها اتفاق مى افتد و عملكرد نیروها در هر وضعیت خاص تاریخى به وسیله فضایى ممكن مى شود كه آنها را تعیین و تعریف مى كند. این فضاى گشوده شده اولیه و متقدم, خود, هم به عنوان نتیجه كردارهاى دراز مدت و هم به عنوان حوزه عملكرد آن كردارها تصور مى شوند. آنچه در این فضا اتفاق مى افتد صرفا تغییر شكل و تبدیل كنش هاى كلامى جدى بى معنا نیست, بلكه این تغییر شكل ها مانورهاى اجتماعى بسیار مهمى براى افراد درگیر به شمار مى روند. در تبارشناسى فوكویى سوژه ها وجود قبلى ندارند, بلكه آنها در حوزه نبرد و ستیزى كه فضایى را مى گشاید ظاهر مى شوند و نقش ایفا مى كنند. به این ترتیب تاریخ حوزه اى ساختارى براى برخوردها تلقى مى شود, حوزه اى كه برخاسته از تركیب نیرومندى از دانش و قدرت است. از نظر فوكو قدرت و دانش نسبت به هم خارج نیستند, بلكه در طول تاریخ متقابلا مولد و سازنده هم هستند. این روابط درونى به سهولت درك و فهم نمى شوند, ولى در واقع همین روابط است كه سوژه هاى نقش آفرین را ظاهر مى كنند.8 این آموزه ها اولا, متناسب با ادعاى تقدم اراده بر عقل مورد نیاز تحلیل كتاب است و ثانیا, در تلفیق با آموزه هاى گادامرى مى تواند چارچوبى روشمند براى تحلیل در اختیار قرار دهد. كیفیت و چگونگى چنین تلفیقى را در توضیح ساختارى بخش اول كتاب, بیان خواهیم كرد.
سومین بخش مقدمه به ارائه پرسش هاى مورد توجه در مطالعه اندیشه سیاسى دوران میانه در رهیافت انتقادى مى پردازد و در آخرین بخش از مقدمه, نویسنده متناسب با چارچوبه هاى روش شناسى و آموزه هاى گادامرو فوكو به بررسى چهار مفهوم اساسى مورد نیاز پژوهش خود مى پردازد.
قسمت نخست كتاب خود شامل دو بخش است كه تحت عنوان دو فصل به صورت مجزا بیان شده است. در فصل نخست به طور عمده دو كار اساسى مى باید صورت بگیرد: نخست بیان روش مورد استفاده جهت مطالعه اندیشه سیاسى دوران میانه اسلامى است و سپس به دست دادن چارچوبى راهنما براى بررسى آكادمیك این موضوع مى باشد. اصولا یكى از تفاوت هاى علوم انسانى از علوم تجربى در این است كه بر خلاف علوم تجربى, محقق علوم انسانى خود مى باید ابزارها, روش ها, تكنیك ها و هر آنچه را كه براى هدایت پژوهش خویش نیاز دارد, فراهم كند. جایگاه بخش نخست در كتاب حاضر نیز دقیقا تحقق همین هدف است كه در كتاب در دو فصل تعقیب شده است ; پس مى باید در فصل نخست ابتدا روش پژوهش و سپس الگوى نظرى و نظریه راهنماى تحقیق كتاب را شناسایى بكنیم.
همان گونه كه نویسنده در مقدمه گفته است, او از آموزه هاى هرمنیوتیك و تبارشناسى براى سامان دادن به بحث خود استفاده كرده است ; اما این جا مى باید به این نكته توجه كرد كه هر یك از آموزه ها خود مى تواند كاربردهاى متفاوتى داشته باشد. چنان كه آموزه هاى هرمنیوتیكى به عنوان روش, هنر تإویل, پدیدارشناسى, هستى شناسى و شناخت شناسى به كار رفته اند, به همین ترتیب از آموزه هاى فوكویى تحلیل گفتمانى زاده شده كه خود به عنوان روش, ساختارگرایى گفتمانى, واسازى گفتمانى, دیرینه شناسى و تبارشناسى و تحلیل اجتماعى گفتمانى مورد استفاده قرار گرفته است. با توجه به این مقدمه, ابتدا مى باید روش مورد نظر در كتاب حاضر مورد شناسایى قرار گیرد و سپس در باب الگوى هدایت گر پژوهش سخن به میان آید.
در مورد روش مطالعه كتاب, مى باید اذعان كرد كه از شیوه گفتمان به مثابه روش استفاده شده است. این شیوه خود برخاسته از آموزه هاى گفتمانى زبان شناسانه و تحلیل پدیده هاى اجتماعى گفتمانى است.
در این جا مى باید این نكته را توضیح داد كه تحلیل گفتمانى در حوزه سیاست در دو بخش عمده رشد كرده است:
اول, در حوزه اى كه ریشه در نظریه هاى پسا ساختارگرایى داشته و به وسیله ((لاكلاو)) و ((موفه)) به عنوان رویكردى جهت تحلیل قدرت سیاسى به كار گرفته شده اند. كارموفه و لاكلاو كه به لحاظ تحلیل هژمونى در وجه سنت ساختن آن, داراى اهمیت است به طور عمده بر دو پایه استوار است: نخست, این ایده كه گفتمان به مثابه كلیتى معنادار تلقى مى گردد كه تمایز میان زبانى و فرازبانى را استعلا مى بخشد. به این ترتیب از نظر آنها گفتمان نمى تواند كلیتى بسته باشد, اما با وجود این واقعیت گفتمان پیوندى یك دست میان دال و مدلول برقرار مى سازد. نتیجه این كه نوعى تكثیر و ازدیاد ((دال هاى)) شناور در جامعه وجود دارد و منازعات گفتمانى درباره راه هاى تثبیت معناى یك دال همچون مشاركت در تبیین معناشناسى دنیاى سیاسى معاصر اهمیت حیاتى مى یابد. از نظر این دو نظریه پرداز تثبیت نسبى رابطه میان دال و مدلول چیزى است كه هژمونى نامیده مى شود. دومین پایه كارهاى لاكلاو و موفه مربوط به نقش سنت پساساختارى در تدوین نظریه هژمونى است. به نظر آنها انواع پیوندهاى ممكن بین اجزا و عناصر ساختار غیرقابل تعیین هستند, اما اگر یك پیكره به جاى پیكره دیگر ممكن الوجود تحقق یابد, به دو نتیجه مى توانیم برسیم: نتیجه اول آن كه پیكره واقعا موجود اساسا پیكره اى حدوثى است و نتیجه دوم آن كه پیكره مذكور را نمى توان به كمك ساختار آن تبیین كرد, بلكه آن را باید به كمك نیرویى توضیح داد كه نسبت به ساختار آن تا حدودى بیرونى است, یعنى نیرویى سیادتگر. به این ترتیب هژمونى نظریه اى است در باب تقسیماتى كه در عرصه اى غیرقابل تصمیم گیرى اتخاذ مى شود و به این ترتیب عینیت و قدرت را درهم مى تند.9
دومین بخش تحلیل گفتمانى كه در حوزه سیاست رشد كرده است مربوط به سنت تبارشناسانه میشل فوكو است كه در كتاب حاضر براى ارائه نظریه پژوهش و نه قالب روش شناختى به كار گرفته شده است.
كاربست تحلیل گفتمانى درباره هرموضوعى, چه به عنوان روش در نظر گرفته شوند و یا به عنوان نظریه به كار رود, در مجموع محدود به حدود و ثغورى مى شود كه به وسیله پیش فرض ها و اهداف تحلیل گفتمانى مشخص مى گردد; از این رو نخست مى باید پیش فرض هاى تحلیل گفتمانى و اهداف قابل دسترسى به وسیله آن را باز شناخت. دكتر شعبانعلى بهرامپور پیش فرض هاى چنین تحلیلى را در ده مورد زیر خلاصه كرده است:
1 ـ متن یا گفتار واحد به وسیله انسان هاى مختلف, متفاوت نگریسته مى شود. دالى متفاوت مى تواند براى اشاره به مدلولى ظاهرا یكسان استفاده شود;
2 ـ خواندن (برداشت و تفسیر از متن) همیشه نادرست خواندن (برداشت نادرست از متن) است;
3 ـ متن را مى باید به عنوان یك كل معنادار نگریست و این معنا لزوما در خود متن نیست;
4 ـ هیچ متن خنثى یا بى طرفى وجود ندارد, متن ها بار ایدئولوژیك دارند;
5 ـ حقیقت همیشه در خطر است. در هر گفتمانى حقیقت نهفته است, اما هیچ گفتمانى داراى تمام حقیقت نیست;
6 ـ نحو (تركیب) متن معنا داراست, چون نحو داراى معانى اجتماعى و ایدئولوژیك است و این معانى در جاى خود به عواملى كه دال ها را مى سازند وابسته اند;
7 ـ معنا همان قدر كه از متن بر مى خیزد, از بافت یا زمینه اجتماعى و فرهنگى نیز تإثیر مى پذیرد. معنا و پیام یك متن در بین نوشته هاى آن متن قرار دارد;
8 ـ هر متنى در شرایط و موقعیت خاصى تولید مى شود; از این رو رنگ خالق خود را همیشه به خود دارد;
9 ـ هر متنى به یك منبع قدرت یا اقتدار (نه لزوما سیاسى) مرتبط است;
10 ـ گفتمان سطوح و ابعاد متعدد دارد, یعنى نه یك سطح گفتمانى وجود دارد و نه یك نوع گفتمان;
دكتر بهرامپور به همین شكل مهم ترین اهداف تحلیل گفتمانى را چنین فهرست مى كند:
1 ـ نشان دادن رابطه بین نویسنده, متن و خواننده;
2 ـ روشن ساختن عمیق و پیچیده تولید متن یعنى ((جریان تولید گفتمان));
3 ـ نشان دادن تإثیر بافت متن (واحدهاى زبانى, محیط بلافصل مربوط و كل نظام زبانى) و بافت موقعیتى (عوامل اجتماعى, فرهنگى, سیاسى, تاریخى و شناختى) بر روى گفتمان;
4 ـ نشان دادن موقعیت و شرایط خاص تولید كننده گفتمان (شرایط تولید گفتمان);
5 ـ نشان دادن بى ثباتى معنا, یعنى این كه معنا همیشه در حال تغییر است, هرگز كامل نیست و هیچ وقت به طور كامل درك نمى شود;
6 ـ آشكار ساختن رابطه بین متن و ایدئولوژى;
7 ـ به دست دادن تكنیك و روش جدیدى در مطالعه متون, رسانه ها, فرهنگ ها, علوم, سیاست, اجتماع و... مبادى فكرى این روش همان پیش فرض هاى تحلیل گفتمان هستند.
هنگامى كه از گفتمان به عنوان روش پژوهش استفاده مى كنیم, در صدد باز گو كردن و نشان دادن معانى نهفته و پنهان متن و زمینه هستیم. جمله, پاراگراف, قطعه, مقاله, كتاب, سخنرانى یك شخصیت و هر چیز دیگرى مورد توجه ما قرار مى گیرد. در این جا مى باید به سه نكته دقت كرد:
الف) متن كلیتى دارد كه خود بدان وابسته است. در داخل متن مجموعه اى از عناصر وجود دارند كه نه تنها به همدیگر مرتبطند, بلكه كلیتى را مى سازند كه متن یا گفتمان خوانده مى شود;
ب) متن یا گفتمان به مجموعه اى از عوامل بیرون متكى است. این عوامل هم در فرآیند تولید متن و هم در تفسیر آن موثر هستند. فرآیند تولید و تفسیر با همدیگر داراى كنش متقابل بوده و یكدیگر را متإثر مى سازند;
ج) هر متن علاوه بر بافت متن و فرآیند و تفسیر متن, به شدت متإثر از شرایط اجتماعى است كه در آن متن تولید یا تفسیر مى شود. بافت اجتماعى و فرهنگى, تإثیر بسیار بیشترى نسبت به بافت متن و فرآیند تولید و تفسیر آن دارد. به این ترتیب مى توان ملاحظه كرد كه تحلیل گفتمان در سه سطح متفاوت به كار مى رود: سطح اول, گفتمان به مثابه متن; سطح دوم, گفتمان به مثابه تعامل بین فرآیند تولید و تفسیر متن و سطح سوم, گفتمان به مثابه زمینه.
اگر بخواهیم گفتمان روش شناسانه را در سنت پژوهش تجربى بیان كنیم, از مراحل كلى زیر پیروى خواهد كرد:
1 ـ تعیین چارچوب نظرى مانند دیگر تكنیك هاى تحقیق تا بر اساس آن فرضیه ها و متغیرها مشخص شوند. پس از مشخص شدن چارچوب تئوریك, روش هاى سنجش متغیرها برگزیده مى شود. به دنبال دو مرحله فوق مى باید متغیرها به شاخص ها و ابعاد كوچك تر تقسیم شوند تا بر اساس این شاخص ها كه مى تواند جمله, گزاره, پاراگراف یا... باشد داده هاى پژوهش جمع آدرس شوند;
2 ـ نمونه بردارى كه به اقتضاى موضوع مورد بررسى و به شیوه هاى معمول نمونه گیرى گردآورى مى شوند;
3 ـ گزینش واحد تحلیل كه در این جا فراتر از كلمه است و بر حسب موضوع مورد بررسى و بر اساس متغیرها و شاخص هاى پژوهش مى تواند جمله, عبارت, بند, پاراگراف, صفحه, سرمقاله, مقاله و... باشد;
4 ـ طبقه بندى داده هاى گردآورى شده بر اساس فرضیه هاى پژوهش و مطابق اهداف و شاخص ها و متغیرهاى پژوهش;
5 ـ پردازش داده ها بر اساس نظریه و فرضیه پژوهش;
6 ـ تحلیل داده ها بر اساس اصول و قواعد تحلیل گفتمانى و تحلیل فرآیندها یا سطح تبیین و تحلیل اجتماعى.10
كتاب قدرت, دانش و مشروعیت در اسلام از تحلیل روش گفتمانى در سطح تعامل میان زمینه اجتماعى و فرهنگى با متن استفاده مى كند و از این رو به آثار شرایط اجتماعى در پیدایش متن كه در این جا اندیشه سیاسى دوران میانه اسلامى است مى پردازد.
همان طور كه در مراحل پژوهش تجربى گفتمانى آمد, یكى از ابتدایى ترین وظایف در روش شناسى گفتمانى تعیین چارچوب نظرى براى پژوهش است و این دقیقا دومین كارى است كه در فصل نخست بخش اول مى باید انجام پذیرد. در واقع آنچه كه در مقدمه با عنوان منابع هرمنیوتیكى و فوكویى كتاب بیان شده و آنچه كه در فصل اول این بخش گردآورى شده, بیشتر براى نظریه پردازى و ارائه چارچوب تئوریك بحث است, به گونه اى كه قسمت روش شناسانه آن به صورت غیر مستقیم و در حاشیه امر تعیین چارچوب نظرى, بیان شده است. فصل اول بخش نخست, با دو مسإله ((وحدت و تكثر)) دانش سیاسى و ((سنت و تجدد)) آغاز مى شود. محور اصلى در مسإله اول درباره وجود هژمونى در دانش سیاسى اسلامى دوره میانه یا عدم آن است. روشن شدن این امر براى آخرین قسمت این فصل تحت عنوان ((تحلیل گفتمانى)) و به ویژه در زیر عنوان مفاهیم اساسى گفتمان, براى ساختن چارچوب نظرى پژوهش مفید خواهد بود; اما مسإله ((سنت و تجدد)) به بررسى دو گفتمان اسلامى كلاسیك و گفتمان استشراقى كه در بخش مطالعه رهیافت آكادمیك در مطالعات اسلامى و سیاسى معاصر به نقل از محمد اركون بیان شد, پرداخته و نقاط ضعف و قوت و حدود و ثغور هر یك را بیان مى كند.
در واقع این قسمت از فصل نخست, مقدمه اى براى ورود به گفتمان علوم انسانى به نظر اركون یا رهیافت آكادمیك به زبان نوشته حاضر است. در حقیقت قسمت سوم این فصل با نام ((نصوص دینى و گفتمان سیاسى)) و قسمت چهارم با عنوان ((تحلیل گفتمانى)) اصول و چارچوب نظرى كتاب را بیان مى كند. نویسنده در قسمت سوم این فصل با استخدام مفاهیم و آموزه هاى هرمنیوتیكى كه در قالب تحقیقات آكادمیك اسلامى به وسیله روشنفكران مسلمان و به ویژه نصر حامد ابوزید بیان شده, مقدمات ارائه یك چارچوب تئوریك تلفیقى مركب از مفاهیم هرمنیوتیكى و گفتمانى را فراهم مى كند.
همان گونه كه قبلا ضمن سخن از آموزه هاى گادامر بیان شد, به این نكته اشاره رفت كه او بر سوژگى متن و سخن گویى آن تإكید دارد. این آموزه همواره مورد توجه نویسندگان مسلمان است, چرا كه با علایق مذهبى آنها به متون دینى هماهنگى دارد. از نظر این نویسندگان, قرآن و سنت زبان مخصوص دارند كه نیازمند تفسیرى به كلى دیگرگون هستند. ویژگى مورد ادعاى این نویسندگان درباره زبان نصوص, خود از نوع واقعیت ارتباط انسان با خداوند بر مى خیزد. به همین نحو, آموزه گادامر در باب ((سنت)) نیز ابزار مفهومى مهمى براى نویسندگان مسلمان ارائه مى دهد. سنت كه در دیدگاه گادامر زبانى است كه سخن مى گوید خود را به شكل ((دیگرى)) وارد مكالمه با تإویل گر مى كند. به این ترتیب تإویل گر و متن كه به وسیله سنت احاطه شده اند وارد مكالمه اى مى شوند كه موضوع آن ((معانى محتمل متن)) است. نویسنده مسلمان در بازسازى این پرده از نمایش تإویل گر و متن, مى تواند با قرار دادن متفكران دوره میانه به جاى تإویل گر و نصوص دینى به جاى متن, پرده اى را به نمایش بگذارد كه در آن میان متفكران سیاسى و اسلامى دوره میانه و نصوص دینى, بر اساس قواعد هدایت گر سنت كه در این مورد, در برگیرنده قواعد زبان عربى, قواعد اصول فقه و مفروضات كلامى هستند, گفت وگویى صورت دهد, گفت وگویى كه حاصل آن نظریه هاى فقهى و فلسفى سیاسى دوران میانه است; اما این چارچوب نظرى مى باید به وسیله آموزه هاى گفتمانى نیز تكمیل شود.
این كار در قسمت چهارم و آخرین قسمت از فصل اول انجام پذیرفته است. نویسنده در این خصوص به تلفیق آموزه هاى لاكلاو و موفه از یك سو با آموزه هاى فوكو مى پردازد. از نظر لاكلاو و موفه فهم اشیا و فعالیت ها هنگامى میسر است كه آنها را به عنوان جزئى از یك چارچوب گسترده تر معانى در نظر گرفت. این امر به معناى گفتمانى بودن تمام ابژه ها و رفتارهاست و ویژگى رابطه اى ((هویت)) رامى نمایاند. نظریه رابطه اى گفتمان به معناى آن است كه گفتمان ها درون خود عناصر و رفتارهایى از تمام بخش هاى جامعه را دارند. مفهوم ((مفصل بندى)) این دو نظریه پرداز در این جا قرار مى گیرد كه به معناى عمل گرد آوردن اجزاى مختلف و تركیب آنها در یك هویت جدید است. این دو نظریه پرداز با گسترش مدل زبان شناسى فردیناند دو سوسور به عرصه فهم فرآیندهاى اجتماعى و سیاسى, نظام هاى اجتماعى را به عنوان نظام هایى مطابق با قواعد گفتمان در نظر گرفتند. از نظر آنها گفتمان ها هرگز نظام هاى بسته نیستند و از این رو هرگز نمى توانند تمام معناها و هویت ها را در جامعه شامل شوند; از این رو كسب یك هویت كامل و مثبت به وسیله گروه ها و كارگزاران امرى غیرممكن است. به این ترتیب براى لاكلاو و موفه ایجاد ضدیت هاى اجتماعى كه در آن هر واحد گفتمانى هویت خویش را در سایه حضور غیر و ضد خود بازشناسى مى كند امرى محورى تلقى مى شود. بدین سان ضدیت ها در معرض فرآیندى از ساخته شدن و ویران شدن قرار مى گیرند. نكته مهم در دیدگاه این دو اندیشمند آن است كه پذیرش ساخته شدن هویت هاى سوژه ها به شكل گفتمانى, به طور ضمنى دلالت بر پذیرش انگاره جبرگرایى نمى كند.