بررسى تطبیقى نظریههاى سلطنت
در این مقاله، امكان تطابق الگوى «سلطنت شیعى» بر حكومتهاى صفویه و قاجاریه مورد بررسى قرار گرفته است؛ الگویى كه با عنایت به نبودِ تعریفى جامع و مانع از آن سعى شده با بررسى نظریههاى سلطنت ایرانشهرى و سلطنت سنى بر فهم حدود و ثغور آن توانا شویم. پذیرش سلسله مراتب نظم كیهانى، نگرش خاص به پدیده شر، پیوند دین و سلطنت، هیبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان از جمله ویژگىهاى عمومى نظریههاى سلطنت مىباشد. «تلقى الهى و قدسى» از سلطنت امرى است كه اهل سنت براى توجیه وضع موجود و رفع مشكله ارتباط میان سلطنت و شریعت به بسط آن پرداختند.
«سلطنت شیعى» ضمن بهرهگیرى از خصوصیات مذكور، اصلى را نیز بر آن افزوده؛ اصلى كه حافظ هویت شیعیان و خط مایز روشنى بین الگوى سلطنت شیعى با نمونههاى رقیب بود. این اصل مهم، تبیین چگونگى رابطه سلطنت و امامت بود؛ امرى كه تا قبل از صفویه موضوعیتى براى بحث نداشت.
واژههاى كلیدى: نظریه سلطنت، سلطنت ایرانشهرى، سلطنت سنى، سلطنت شیعى و امامت.
مقدمه
حكومتهاى صفویه و قاجاریه تاكنون از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گرفته و هر یك از پژوهشگران داخلى و خارجى بر جنبهاى از این دوره تاریخى تأكید نمودهاند، اما جاى بررسى این دولتها از منظر اندیشه سیاسى شیعه و به طور كلى نظریههاى سلطنت خالى است. این كه جامعه شیعى و نخبگان آنها، این حكومتها را در چه چارچوبى مىدانستند و چگونه در عین حفظ آرمان امامت به آنها تن دادند، عرصهاى است كه این نوشتار سعى در بررسى آن دارد. البته این بررسى از طریق توجه به انواع نظامهاى سلطنتى و مقایسه میان آنها تقویت خواهد شد.
قبل از هر چیز براى تحدید موضوع بحث خاطر نشان مىشود كه قاجاریه را مىتوان به دو دوره قبل از مشروطه و پس از آن تقسیم كرد. در این نوشتار مقصود از قاجاریه، دوره اول است. در آغاز بحث سعى خواهد شد الگوهاى تحلیلى نظام سلطنتى مورد تأمل و مداقه قرار گیرد.
الگوهاى تحلیل
1. نظریههاى ساختارى: گروهى از پژوهشگران براى ایران عهد صفوى و قاجارى، ساختارهایى با گرایش به اقتدارگرایى و نظم سلطانى در نظر مىگیرند. این نظریهها به مسایل بیرونى اندیشه مىپردازند تا بتوانند اندیشه و نظام تغلبیه را توصیح دهند. مسایلى از قبیل شیوه تولید2، رابطه طبقه با بستر تاریخى و تعارض اجتماعى، ارتباط نوسازى اجتماعى - اقتصادى با توسعه سیاسى، پیدایش طبقه نوین و افول گروههاى قدیمى و تركیب احزاب عمده3، مورد تأكید این دسته از محققان است. به نظر آنان، «استبداد ایرانى» از نبودِ طبقه اریستو كرات و رضایت و پشتیبانى چنین طبقهاى از دولت به وجود آمده است.4 «كمبود منابع آب» نیز موجب پراكندگى اجتماعات در ایران شده و نظام ایلى و چادرنشینى تأثیرات منفى بسزایى در زندگى شهرى و تمدن گذاشته و در نهایت، تمركز قدرت در دست حكومت بر اساس نیاز به كار گروهى براى تهیه و توزیع آب بوده است.5
برخى دیگر از نظریه پردازانِ ساختارى، نه بر عوامل اقتصادى - اجتماعى یا ژئوپولتیك، بلكه بر عوامل فرهنگى - روانى در شكلگیرى دولت صفوى و قاجارى در ایران تأكید دارند. خوى فرمانبرى ایرانیان6، فقدان امنیت ناشى از شكستهاى خفتآور و سلطه بیگانگان7 و وجود هویت جمعى و فردگرایى منفى8 از جمله عوامل مورد تأكید این دسته از محققان است. در نتیجه این عوامل، میزان تعلق روحى - روانى افراد به دولت به عنوان عضوى از آن در كمترین حد ممكن بود9 و دست زدن به انواع دوز و كلك براى دستیابى به موقعیتى ممتاز در سایه قدرت بیگانه در اولویت قرار داشت.
نظریههاى ساختارى دورترین منظر به تحلیل مقاله حاضر است، زیرا حكومت صفویه و قاجاریه
[51]
را نمىتوان صرفاً محصول كمبود آب، شرایط طبقاتى اجتماع یا ساختمان فكرى - روانى تلقى كرد. تاریخ ایران زمین را نمىتوان به عنوان تاریخ ظاهر دگرگونىهاى سرزمینى نوشت، بلكه تاریخ پیوستگى نظر و عمل است؛ به این معنا كه هیچ حادثه تاریخى وجود ندارد كه با اندیشه گره نخورده و به واسطه اندیشه تعیّن نیافته باشد.10 با فرض اصالت عوامل ساختارى و به رغم ثبات برخى از آنها مانند موقعیت ژئوپولتیك، رابطه دیگر ساختارها با شكل حكومت بیش از آن كه رابطهاى «تعیین كننده» و یك طرفه باشد رابطهاى متقابل، تشدید كننده و بازتولید كننده است. هر یك از عوامل ساختارى كه در حوزههاى اجتماعى - اقتصادى و روانشناختى به عنوان متغیر مستقل در تأسیس و استمرار حكومتهاى صفویه و قاجاریه موثر قلمداد شدهاند، از منظرى دیگر معلول استمرار نظامهاى اقتدارگرا هستند كه در یك رابطه متقابل یكدیگر را بازتولید و تقویت مىنمایند.
2. نظریههاى ایرانشهرى: در برخى از دیدگاهها بر تأثیرپذیرى اندیشه مسلمانان - از جمله شیعیان - از اندیشه ایران باستان تأكید شده است. سید جواد طباطبایى را شاید بتوان مهمترین پژوهشگر در این عرصه دانست. وى تمدن شیعى بلكه اسلامى را از دو سو نیازمند گذشته ایران مىداند: نخست، دورى اعراب از تمدن و كیاست و در دسترس بودن تجربه فرمانروایى ایران باستان و دوم، در بُعد نظرى كه بخش بزرگى از اندیشه سیاسى ایرانشهرى از طریق ترجمهها و نوشتههاى ایرانیان تازه مسلمان در تفسیر مباحث اسلامى به كار گرفته شد.11 طباطبایى با اشاره بر تداوم و استوارى اندیشه ایرانشهرى، بر جایگاه ممتاز شخصیتهایى همچون سهروردى و خواجه نظام الملك در انتقال این میراث تأكید مىنماید.12 وى در اندیشههاى سیاسى شیعه، تحول نگرش چندانى نسبت به حكومت قائل نبوده، مىگوید:
با برآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن جاى خود را به دریافتى از تشیع داد. اما در اندیشه سیاسى حاصل از پیوند تصوف، شریعت و سیاست دگرگونى ژرفى به وجود نیامد.13
سید جواد طباطبایى دوره طولانى میان شكست چالدران تا شكست ایران در جنگهاى ایران و روس را كه حلقه ارتباط سدههاى میانه ایران و آغاز دوران جدید آن است، «دوره گذار» مىنامد و در بیان ویژگىهاى آن مىگوید:
آگاهى از بحران از سطح نازل ادبیات منحط فراهم آورده از نظمى سست و سخیف و نثرى مصنوع و پر تكلف فراتر نرفت. دورههاى طولانى جنگ و ناامنى و آشوب و سدههاى زوال اندیشه، همه امكانات اندیشه خردورزانه را به تحلیل برده بود. در این میان، اهل تصوف بیش از پیش به متفكران قوم، و اندیشه عرفانى انحطاط یافته به یگانه دستگاه مفهومى آگاهى ملى ایرانیان تبدیل شدند.14
[52]
وى بیرون آمدن از این وضعیت بنبست انحطاط مضاعف و امتناع آگاهى از آن را با تكیه بر منابع تاریخى و فرهنگى امكانپذیر ندانسته، مىگوید:
آگاهى از زوال اندیشه، بحران در اركان تمدن ایرانى، جایگاه كشور در مناسبات جهانى و خودآگاهى ملى تنها از «بیرون» و با پشتوانه ارزیابى از دگرگونىهایى امكانپذیر است كه ایرانیان سهمى در ایجاد آن نداشتند.15
آنچه نوشته حاضر را از آثار طباطبایى متمایز مىكند، شیوهاى است كه وى در پیش گرفته است. در واقع، ایشان به لحاظ معرفتشناختى، بیرون از سنت سیاسى دوره گذار قرار گرفته و دانش سیاسى این دوره را به اعتبار دوران(Epoch)، غیریت سازى مىكند كه متغایر با دوران جدید غرب است و بر مبناى تجدد اروپایى ارزیابى مىكند. تحلیل طباطبایى، تحقیقى بیرونى است كه با خروج از سنت و با تكیه بر تجدد اروپایى، به عنوان مفهومى بنیادى به طرح پرسشهایى درباره سنت سیاسى دوره گذار مىپردازد. از آن جا كه این پرسشها، پرسشهایى از درون سنت سیاسى ما نیستند، پاسخى شایسته نمىیابند، بنابراین پژوهشگر به ناچار به طرح نظریهاى از انحطاط رهنمون مىشود كه فراز و فرود آن در ذهن تجدد سلوك نویسنده مستشرق قرار دارد16، نه در واقعیت تاریخ و اندیشه سیاسى دوره گذار.
البته گریز فوق به معناى فهم سنتى از گذشته و قول به تقدم فضل گذشتگان به سبب فضل تقدمشان نیست، همچنین دورى از روش تجدد در بازخوانى گذشته به معناى پىجویى آرمان خود در گذشته نمىباشد، بلكه تلاش نویسنده این سطور گفت و گو با گذشتگان به منظور یافتن «فضاى فكرى» آنان (Climate of opinion) و «فهمى همدلانه»Sympathetic understanding() از موضوع خویش است.
گذشته از تفاوت روشى فوق، برخى وجوه اندیشه سیاسى اسلام (شیعه) چنان متمایز است كه آن را به سادگى نمىتوان بازگشتى بىتوجه به ایران قدیم و استمرار شاهى آرمانى در دوره اسلامى دانست، بنابراین رنسانس دوره میانه كه در بخاراى عهد سامانى آغاز گردید و سلطنت اسلامى جزء مقوم آن بود، ویژگىهاى خاص خود داشت كه اگر آن را به معناى نوزایى گذشته بدانیم، ممكن است ما را به بىراهه بكشاند. داود فیرحى با اشاره به برخى تمایزات بنیادین پادشاهى ایرانشهرى و سلطنت اسلامى مىنویسد:
[53]
در این اندیشه [ایران باستان] شاه آرمانى به اعتبار فره ایزدى، پیكرى دوگانه داشت و از این حیث انسانى خداگونه بود كه خرّمى و تباهى روزگار بر نیت و اراده او استوار بود... [اما ]سیاستنامههاى دوره اسلامى هیچ یك از مختصات فوق را كه بنیاد اندیشه ایرانشهرى هستند، برنمىتابند. ملوك و پادشاهان در سیاستنامهها، نه پیكرى دوگانه و شخصیت خداگونه دارند و نه اراده و نیت آنها علت خرّمى و تباهى جوامع است، بلكه سلاطین نیز همانند دیگر مردمان در دایره لطف و قهر خداوند قرار دارند و بنابراین، نیكى و بدى پادشاهان نیز ناشى از اراده و تقدیر خداوند است.17
با بررسى منابع فقه سیاسى شیعه، به ویژه در دوره صفویه، به تفاوتى محورى میان منابع فقهى شیعه كه درباره قدرت، مشروعیت و حاكم بحث كردهاند، و سیاستنامههاى ایرانشهرى مىتوان رسید و آن، این كه محور اساسى آثار فقهى - كلامى سیاسى شیعه «اجراى دین در چارچوب امامت یا خلافت» است، به گونهاى كه كمتر نامى از «سلطان» به میان آمده، در حالى كه در سیاستنامهها به طور اساسى درباره «سلطنت» و نحوه رفتار و روش برخورد سلطان با مردم بحث شده است.18
نكته پایانى این كه در عمق نظریههاى ایرانشهرى، حرمت و اصالتى براى تمام وجوه زندگانى ایرانیان باستان در نظر گرفته شده است، بدین صورت كه ایرانیان باستان را به عنوان «روزگار سربلندى ایران»19، و ساسانیان را «خلف صدق هخامنشیان» قلمداد مىنماید كه «جامع سنتهاى آشور و بابل و مصر فرعونان در شرق نزدیك هم بودند».20 در مقابل، از مسلمانان (عربان / تازیان) با تعابیرى همچون «بدویان بیابان عربستان»21، «صحرانوردان كم فرهنگ»22 و «مجاهدان صحرانشین»23 یاد مىكنند كه بسیارى از كتابخانهها را به آتش كشیدند24 و خموشى و تاریكى و حشى و خونآلودى را به ایران حاكم نمودند.25
نظریههاى ایرانشهرى از این بُعد هم نقایص فراوانى دارند و جداى از این كه اسناد تاریخى ادعاهاى مذكور را تأیید مىكند یا نه! تأملى در اندك گزارشهاى باقىمانده از عهد ساسانى، تصویرى دگرگونه از اوضاع اجتماعى - دینى آنان را ترسیم مىكند. تفصیل این بحث مجال دیگرى را مىطلبد، اما به اجمال مىتوان گفت كه جریانهاى عقلى و فلسفههاى یونانى در ادوار پایانى حكومت ساسانى، بنیاد اعتقادات كهن آنان را به لرزه درآورده بود. اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود كه حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافته مىشد.26 رشد این تفكر تا بدان جا بود كه پارسیان خود از «زوال» مملكت خویش سخن مىراندند و جالبتر آن كه نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفان مىجستند.27
در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه، به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد
[54]
درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز بر اثر اندك غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى مىشد.28 این گریز به درازا كشید، اما براى بیان این نكته لازم بود كه ایرانیان تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب و مسلمانان، عقبنشینى نكردند، بلكه دین كهن و تشریفاتى زردشت نیز مىبایست در برابر آیین یكتاپرستى كه سهولت و قابل فهم بودن احكامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مىگردید.29
3. صفویه و قاجاریه؛ تداوم نظریههاى اهل سنت: برخى تشابهات اندیشه سیاسى شیعه و اهل سنت سبب شده كه گروهى به «دنباله روى عالمان شیعه از فقهاى عامه»30 حكم كنند. این دسته از دیدگاهها بر شكل سنىِ اندیشههاى سیاسى شیعه تأكید مىنمایند. با توجه به تقدم تاریخى نظریههاى اهل سنت، شیوه آنها تنها الگوى اسلامى در دسترس علما و نخبگان جامعه شیعى تلقى مىشد. اهل سنت سالیانى دراز راهى را كه علماى صفوى به تازگى عهدهدار آن شده بودند - یعنى توجیه وضع موجود و یافتن مبانى نظرى براى حكومت غیر معصوم - مىپیمودند. شیعیان قدم در همان مسیر گذاشتند و هر آنچه در این راستا شكل گرفت، از قبیل فقه حكومتى و مبانى نظرى و بالطبع نمادهاى بیرونى و شكل حكومت، شكلى سنى پیدا كرد.
اگر بخواهیم دیدگاههاى سهگانه مذكور را به ترتیب از دورترین تا نزدیكترین نظریه نسبت به مدعاى این مقاله مرتب كنیم، رویكرد اخیر نزدیكترین دیدگاه محسوب مىشود. اندیشمندان مسلمان فقط یك بار به تأسیس دانش سیاسى توفیق یافتند. در واقع، تاریخ معرفت سیاسى مسلمین قطع نظر از دیدگاههاى شیعه و سنى آن كه صرفاً به تفاوت در مستندات رجالى - نه تفاوت بنیادى - منتهى مىشود، كالبد و هیأت و احدى دارد و به آسانى مىتوان در دنیاى تشیع و به خصوص تا دوره قاجار، تألیفاتى متناظر با نوشتههاى اهل سنت در باب افكار سیاسى ملاحظه نمود.31
از منظر این نوشتار، تقارب شكلى این دو منظومه نباید ما را به دام این همانىهاى ساده انگارانه بكشاند، چرا كه اندیشههاى سیاسى اهل سنت و شیعه از دو منظر مهم از یكدیگر جدا مىشوند: نخست، «امامت محورى» اندیشههاى سیاسى شیعه است مبنى بر این كه اداره مجتمع دینى پس از پیامبر به دست كس یا كسانى باید صورت بگیرد كه به جانشینى آن حضرت معرفى شدهاند و دیگر، حجیت «عقل» در نزد شیعیان موجب درك و برداشتى دیگر گونه از نصوص و متون دینى مىگردید.32 شیعیان از این دو مفهوم، ابزارى مؤثر براى نقد سیاست سنى تدارك دیدند و علماى شیعه با ظرافت و موشكافى تمام، ابعاد حقوقى یك مبارزه منفى را بر ضد دولتهاى جائر ترسیم كردند. مسئله اهل سنت به منظور توجیه وضع موجود، یافتن نسبتى بین سلطنت با شریعت بود كه نظریه پردازانى همچون غزالى و ماوردى به خوبى از عهده آن برآمدند. اما مسئله شیعیان، یافتن نسبتى میان
[55]
حكومتهاى شیعى غیر معصوم و امامت است.
صفویه و قاجاریه
حكومتهاى صفویه و قاجاریه از منظر اندیشه سیاسى اسلام، تحت عنوان «خلافت» نمىگنجد و بیشتر به الگوى «سلطنتى» حكومت نزدیك است؛ آن هم قرائتى شیعى از سلطنت كه متضمن رابطه سلطنت و امامت، و پاسخگوى دغدغههاى نظرى شیعیان درباره حكومت غیر معصوم مىباشد، لذا حكومتهاى صفویه و قاجاریه را از منظر اندیشه سیاسى شیعه، مىتوان تحت عنوان «سلطنت شیعى» قرار داد. وجود ویژگىهاى مشترك میان این دوره با الگوى «سلطنت» از سویى، و اختصاصهاى شیعىگرى و تشریح ابعاد مختلف این قرائت از سلطنت به وسیله علما از سوى دیگر، اطلاق این عنوان را با معنا مىسازد. صفویه و قاجاریه از میراث ایرانشهرى - با دگردیسىهایى - بهره برد و از لحاظ روشى در همان راهى گام نهاد كه پیشتر اهل سنت آن را همواره كرده بودند، اما اندوختههاى در خورى نیز بر آن افزودند. آموزههایى كه از هویت آنان نشأت مىگرفت، موجب مرزگذارى پررنگى میان آنان با ایرانیان باستان و اهل سنت شد.
در ادامه، سعى خواهیم نمود با برشمردن ویژگىهاى عمومى و اختصاصى سلطنت شیعى، از لابهلاى ادبیات موجود در گفتمان علماى این دوره نقاط اشتراك و افتراق آن را با دیگر نمونههاى رقیب مورد تأكید قرار داده تا بدین وسیله بر تبیین مفهوم سلطنت شیعى توانا شویم.
1. سلسله مراتب نظم كیهانى: یكى از پایههاى اساسى اندیشه «سلطنت»، سلسله مراتبى دیدن عالم و آدم است. میرزاى قمى (1152 - 1231ه .ق)، عالم مشهور عهد قاجاریه، در ارشادنامه خود چنین تصریح مىكند:
آفریدگار عالم بنى نوع آدم را قاطبةً از نر و ماده خلق كرده... و بعد از آن، یكى را تاج سرورى بر سر نهاده و در روى زمین شبیه به جانشین از براى خود قرار داده و او را مالك الرقاب سایر بندگان كرده... و دیگرى را ریسمان مذلت و خوارى در گردن نهاده و بنده سایر بندگان كرده... نه این را شاید با این مهانت سر از كمند اطاعت پیچد و زبان به ناشكرى باز كند و نه آن را سزد كه در مقام كفران نعمت تعدى و ظلمى به اسیران زیردست خود كند.33
ملا احمد نراقى (م 1245ه .ق) نیز ساخت جهان را سلسله مراتبى مىداند كه به هر كس به اندازه توان و قابلیتش كارى دادهاند و نظم و نسق عالَم منوط به اجراى همین سلسله مراتب است و جا به جایى چندانى براى آن متصور نیست:
آرى آرى هر كسى را پیشهاى است
هر دلى اندر خور اندیشهاى است
[56]
شغل پالانگر بود پالانگرى
كى تواند دوخت دیبا و زرى34
سید جعفر كشفى (1911 - 1267ه .ق) دیگر اندیشمند شیعى در عهد قاجارى است كه از منظر سلسله مراتب به اطراف خود نگاه كرده است. وى در «میزان الملوك و الطوایف» شغل و عبادت هر یك از موجودات را غیر از دیگرى دانسته و این شغل و عبادت را منحصر در عبادت رایج نمىداند، بلكه در نظر او «اصل عبادت، بندگى و اطاعت بنىآدم به عنوان خلیفه بر روى زمین» همان كارى است كه از براىِ آن خلق شده است.35 در اندیشه كشفى شغل و عبادت اصلى انسان، قیام نمودن به هر كارى است كه دخل در تدبیر و تربیت امور بندگان داشته باشد.36 وى سپس آدمیان را به هفت طایفه تقسیم نموده، سلطان را در طبقه اول و خلیفه اعظم خداوند قلمداد مىكند.37 بدین سان، پادشاه در رأس هرم اجتماعى انسان قرار گرفته و اسوهاى است كه مردم باید او را سرمشق خود قرار دهند و همه مناسبات اجتماعى با توجه به مقام او تعیین مىشود.
سلسله مراتبى دیدن نظم كیهانى را مىتوان یكى از ویژگىهاى عمومى سلطنت دانست كه علاوه بر اندیشههاى سیاسى شیعه، در سلطنت ایرانشهرى38 یا اهل سنت39 نیز قابل مشاهده است.
2. پدیده شر: نوع نگرش اندیشهورزان سلطنت به پدیده شر و این كه سرشت آدمیان به نوعى از گناه آلوده است، موجب شده آنان براى حفظ نظم اجتماعى، به ضرورت وجود سلطانى قاهر حكم نمایند. اندیشمندان مسلمان، بر خلاف ایران باستان، وجود دو منبع را براى خیر و شر نپذیرفته40 و خداوند را مدبر تمام امور مىدانند، در عین حال شر را از ویژگىهاى مادیات مىدانند: هر آنچه مشوب به ماده باشد طبعاً شر نیز در آن وجود خواهد داشت، هر چند قرآن كریم گناه جبلى را نپذیرفته است، ولى آیاتى دارد كه انسان را گنهكار، ستمپیشه و نادان توصیف مىكند. در آیه «إنا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً»(احزاب (32) آیه 72).
اختیار ظلم و جهل اندر بشر
چون كه گردیدند جفت یكدگر
آسمان و كوهها از آن رَم گرفت
راست آمد ریش بن آدم گرفت
بد ظلوم و بد جهول و بد فضول
آمد و كرد این امانت را قبول41
نمایش طبیعت انسان به عنوان موجودى كه بالطبع ضعیف و خطاكار است، احتیاج وى به ارشاد و دستگیرى را روزمره و الزامى مىكند. با همین تلقى است كه نراقى انسانها را موجوداتى مىداند كه «جامه حیاتشان به تار و پود شهوات بافته و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است»، لذا «هر یكى را در تحصیل مراد به ارتكاب صدگونه فساد داعى، و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ساعى
[57]
است... و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود كه تعمیر خانه آخرت است، كوتاه مىشود، لهذا ناچار است از سركرده مطاع و فرمانده لازم الاتباعى كه فقرا و زیردستان در كنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ باشند».42
سید جعفر كشفى وجود متكفّلان تدبیر امور معاش و معاد اجتماع انسانى را از آن جهت لازم و واجب مىداند كه اختلاف آرا و عقول موجب مىشود كه هر یك از افراد بشر «در افعال و حركات خود مقصدى و غایتى غیر از مقصد و غایت دیگرى» را دنبال كنند، به گونهاى كه اگر به حال خود وا گذاشته شوند چنان كه طبیعت آنان اقتضا مىكند، عمل مىكنند:
هر آینه یكدیگر را مثل سباع برّ و ماهیان بحر مىدرند و به فساد و افناى یكدیگر مشغول مىشوند و عالم را به هرج و مرج [مىكشانند ]و نظام را مختل كنند.43
این ویژگى سلطنت نیز عمومى است و در دیگر نسخههاى سلطنت و از جمله سلطنت سنى به چشم مىخورد.44