در این مقاله، امكان تطابق الگوى «سلطنت شیعى» بر حكومت‏هاى صفویه و قاجاریه مورد بررسى قرار گرفته است؛ الگویى كه با عنایت به نبودِ تعریفى جامع و مانع از آن سعى شده با بررسى نظریه‏هاى سلطنت ایرانشهرى و سلطنت سنى بر فهم حدود و ثغور آن توانا شویم. پذیرش سلسله مراتب نظم كیهانى، نگرش خاص به پدیده شر، پیوند دین و سلطنت، هیبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان از جمله ویژگى‏هاى عمومى نظریه‏هاى سلطنت مى‏باشد. «تلقى الهى و قدسى» از سلطنت امرى است كه اهل سنت براى توجیه وضع موجود و رفع مشكله ارتباط میان سلطنت و شریعت به بسط آن پرداختند.

«سلطنت شیعى» ضمن بهره‏گیرى از خصوصیات مذكور، اصلى را نیز بر آن افزوده؛ اصلى كه حافظ هویت شیعیان و خط مایز روشنى بین الگوى سلطنت شیعى با نمونه‏هاى رقیب بود. این اصل مهم، تبیین چگونگى رابطه سلطنت و امامت بود؛ امرى كه تا قبل از صفویه موضوعیتى براى بحث نداشت.

واژه‏هاى كلیدى: نظریه سلطنت، سلطنت ایرانشهرى، سلطنت سنى، سلطنت شیعى و امامت.

 

مقدمه‏

حكومت‏هاى صفویه و قاجاریه تاكنون از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گرفته و هر یك از پژوهشگران داخلى و خارجى بر جنبه‏اى از این دوره تاریخى تأكید نموده‏اند، اما جاى بررسى این دولت‏ها از منظر اندیشه سیاسى شیعه و به طور كلى نظریه‏هاى سلطنت خالى است. این كه جامعه شیعى و نخبگان آنها، این حكومت‏ها را در چه چارچوبى مى‏دانستند و چگونه در عین حفظ آرمان امامت به آنها تن دادند، عرصه‏اى است كه این نوشتار سعى در بررسى آن دارد. البته این بررسى از طریق توجه به انواع نظام‏هاى سلطنتى و مقایسه میان آنها تقویت خواهد شد.

قبل از هر چیز براى تحدید موضوع بحث خاطر نشان مى‏شود كه قاجاریه را مى‏توان به دو دوره قبل از مشروطه و پس از آن تقسیم كرد. در این نوشتار مقصود از قاجاریه، دوره اول است. در آغاز بحث سعى خواهد شد الگوهاى تحلیلى نظام سلطنتى مورد تأمل و مداقه قرار گیرد.

 

الگوهاى تحلیل‏

1. نظریه‏هاى ساختارى: گروهى از پژوهشگران براى ایران عهد صفوى و قاجارى، ساختارهایى با گرایش به اقتدارگرایى و نظم سلطانى در نظر مى‏گیرند. این نظریه‏ها به مسایل بیرونى اندیشه مى‏پردازند تا بتوانند اندیشه و نظام تغلبیه را توصیح دهند. مسایلى از قبیل شیوه تولید2، رابطه طبقه با بستر تاریخى و تعارض اجتماعى، ارتباط نوسازى اجتماعى - اقتصادى با توسعه سیاسى، پیدایش طبقه نوین و افول گروه‏هاى قدیمى و تركیب احزاب عمده‏3، مورد تأكید این دسته از محققان است. به نظر آنان، «استبداد ایرانى» از نبودِ طبقه اریستو كرات و رضایت و پشتیبانى چنین طبقه‏اى از دولت به وجود آمده است.4 «كمبود منابع آب» نیز موجب پراكندگى اجتماعات در ایران شده و نظام ایلى و چادرنشینى تأثیرات منفى بسزایى در زندگى شهرى و تمدن گذاشته و در نهایت، تمركز قدرت در دست حكومت بر اساس نیاز به كار گروهى براى تهیه و توزیع آب بوده است.5

برخى دیگر از نظریه پردازانِ ساختارى، نه بر عوامل اقتصادى - اجتماعى یا ژئوپولتیك، بلكه بر عوامل فرهنگى - روانى در شكل‏گیرى دولت صفوى و قاجارى در ایران تأكید دارند. خوى فرمان‏برى ایرانیان‏6، فقدان امنیت ناشى از شكست‏هاى خفت‏آور و سلطه بیگانگان‏7 و وجود هویت جمعى و فردگرایى منفى‏8 از جمله عوامل مورد تأكید این دسته از محققان است. در نتیجه این عوامل، میزان تعلق روحى - روانى افراد به دولت به عنوان عضوى از آن در كمترین حد ممكن بود9 و دست زدن به انواع دوز و كلك براى دست‏یابى به موقعیتى ممتاز در سایه قدرت بیگانه در اولویت قرار داشت.

نظریه‏هاى ساختارى دورترین منظر به تحلیل مقاله حاضر است، زیرا حكومت صفویه و قاجاریه

 

[51]

 

را نمى‏توان صرفاً محصول كمبود آب، شرایط طبقاتى اجتماع یا ساختمان فكرى - روانى تلقى كرد. تاریخ ایران زمین را نمى‏توان به عنوان تاریخ ظاهر دگرگونى‏هاى سرزمینى نوشت، بلكه تاریخ پیوستگى نظر و عمل است؛ به این معنا كه هیچ حادثه تاریخى وجود ندارد كه با اندیشه گره نخورده و به واسطه اندیشه تعیّن نیافته باشد.10 با فرض اصالت عوامل ساختارى و به رغم ثبات برخى از آنها مانند موقعیت ژئوپولتیك، رابطه دیگر ساختارها با شكل حكومت بیش از آن كه رابطه‏اى «تعیین كننده» و یك طرفه باشد رابطه‏اى متقابل، تشدید كننده و بازتولید كننده است. هر یك از عوامل ساختارى كه در حوزه‏هاى اجتماعى - اقتصادى و روان‏شناختى به عنوان متغیر مستقل در تأسیس و استمرار حكومت‏هاى صفویه و قاجاریه موثر قلمداد شده‏اند، از منظرى دیگر معلول استمرار نظام‏هاى اقتدارگرا هستند كه در یك رابطه متقابل یكدیگر را بازتولید و تقویت مى‏نمایند.

2. نظریه‏هاى ایرانشهرى: در برخى از دیدگاه‏ها بر تأثیرپذیرى اندیشه مسلمانان - از جمله شیعیان - از اندیشه ایران باستان تأكید شده است. سید جواد طباطبایى را شاید بتوان مهم‏ترین پژوهشگر در این عرصه دانست. وى تمدن شیعى بلكه اسلامى را از دو سو نیازمند گذشته ایران مى‏داند: نخست، دورى اعراب از تمدن و كیاست و در دسترس بودن تجربه فرمان‏روایى ایران باستان و دوم، در بُعد نظرى كه بخش بزرگى از اندیشه سیاسى ایرانشهرى از طریق ترجمه‏ها و نوشته‏هاى ایرانیان تازه مسلمان در تفسیر مباحث اسلامى به كار گرفته شد.11 طباطبایى با اشاره بر تداوم و استوارى اندیشه ایرانشهرى، بر جایگاه ممتاز شخصیت‏هایى هم‏چون سهروردى و خواجه نظام الملك در انتقال این میراث تأكید مى‏نماید.12 وى در اندیشه‏هاى سیاسى شیعه، تحول نگرش چندانى نسبت به حكومت قائل نبوده، مى‏گوید:

با برآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن جاى خود را به دریافتى از تشیع داد. اما در اندیشه سیاسى حاصل از پیوند تصوف، شریعت و سیاست دگرگونى ژرفى به وجود نیامد.13

سید جواد طباطبایى دوره طولانى میان شكست چالدران تا شكست ایران در جنگ‏هاى ایران و روس را كه حلقه ارتباط سده‏هاى میانه ایران و آغاز دوران جدید آن است، «دوره گذار» مى‏نامد و در بیان ویژگى‏هاى آن مى‏گوید:

آگاهى از بحران از سطح نازل ادبیات منحط فراهم آورده از نظمى سست و سخیف و نثرى مصنوع و پر تكلف فراتر نرفت. دوره‏هاى طولانى جنگ و ناامنى و آشوب و سده‏هاى زوال اندیشه، همه امكانات اندیشه خردورزانه را به تحلیل برده بود. در این میان، اهل تصوف بیش از پیش به متفكران قوم، و اندیشه عرفانى انحطاط یافته به یگانه دستگاه مفهومى آگاهى ملى ایرانیان تبدیل شدند.14

 

[52]

 

وى بیرون آمدن از این وضعیت بن‏بست انحطاط مضاعف و امتناع آگاهى از آن را با تكیه بر منابع تاریخى و فرهنگى امكان‏پذیر ندانسته، مى‏گوید:

آگاهى از زوال اندیشه، بحران در اركان تمدن ایرانى، جایگاه كشور در مناسبات جهانى و خودآگاهى ملى تنها از «بیرون» و با پشتوانه ارزیابى از دگرگونى‏هایى امكان‏پذیر است كه ایرانیان سهمى در ایجاد آن نداشتند.15

آنچه نوشته حاضر را از آثار طباطبایى متمایز مى‏كند، شیوه‏اى است كه وى در پیش گرفته است. در واقع، ایشان به لحاظ معرفت‏شناختى، بیرون از سنت سیاسى دوره گذار قرار گرفته و دانش سیاسى این دوره را به اعتبار دوران(Epoch)، غیریت سازى مى‏كند كه متغایر با دوران جدید غرب است و بر مبناى تجدد اروپایى ارزیابى مى‏كند. تحلیل طباطبایى، تحقیقى بیرونى است كه با خروج از سنت و با تكیه بر تجدد اروپایى، به عنوان مفهومى بنیادى به طرح پرسش‏هایى درباره سنت سیاسى دوره گذار مى‏پردازد. از آن جا كه این پرسش‏ها، پرسش‏هایى از درون سنت سیاسى ما نیستند، پاسخى شایسته نمى‏یابند، بنابراین پژوهشگر به ناچار به طرح نظریه‏اى از انحطاط رهنمون مى‏شود كه فراز و فرود آن در ذهن تجدد سلوك نویسنده مستشرق قرار دارد16، نه در واقعیت تاریخ و اندیشه سیاسى دوره گذار.

البته گریز فوق به معناى فهم سنتى از گذشته و قول به تقدم فضل گذشتگان به سبب فضل تقدم‏شان نیست، هم‏چنین دورى از روش تجدد در بازخوانى گذشته به معناى پى‏جویى آرمان خود در گذشته نمى‏باشد، بلكه تلاش نویسنده این سطور گفت و گو با گذشتگان به منظور یافتن «فضاى فكرى» آنان (Climate of opinion) و «فهمى همدلانه»Sympathetic understanding() از موضوع خویش است.

گذشته از تفاوت روشى فوق، برخى وجوه اندیشه سیاسى اسلام (شیعه) چنان متمایز است كه آن را به سادگى نمى‏توان بازگشتى بى‏توجه به ایران قدیم و استمرار شاهى آرمانى در دوره اسلامى دانست، بنابراین رنسانس دوره میانه كه در بخاراى عهد سامانى آغاز گردید و سلطنت اسلامى جزء مقوم آن بود، ویژگى‏هاى خاص خود داشت كه اگر آن را به معناى نوزایى گذشته بدانیم، ممكن است ما را به بى‏راهه بكشاند. داود فیرحى با اشاره به برخى تمایزات بنیادین پادشاهى ایرانشهرى و سلطنت اسلامى مى‏نویسد:

 

[53]

 

در این اندیشه [ایران باستان‏] شاه آرمانى به اعتبار فره ایزدى، پیكرى دوگانه داشت و از این حیث انسانى خداگونه بود كه خرّمى و تباهى روزگار بر نیت و اراده او استوار بود... [اما ]سیاستنامه‏هاى دوره اسلامى هیچ یك از مختصات فوق را كه بنیاد اندیشه ایرانشهرى هستند، برنمى‏تابند. ملوك و پادشاهان در سیاستنامه‏ها، نه پیكرى دوگانه و شخصیت خداگونه دارند و نه اراده و نیت آنها علت خرّمى و تباهى جوامع است، بلكه سلاطین نیز همانند دیگر مردمان در دایره لطف و قهر خداوند قرار دارند و بنابراین، نیكى و بدى پادشاهان نیز ناشى از اراده و تقدیر خداوند است.17

با بررسى منابع فقه سیاسى شیعه، به ویژه در دوره صفویه، به تفاوتى محورى میان منابع فقهى شیعه كه درباره قدرت، مشروعیت و حاكم بحث كرده‏اند، و سیاستنامه‏هاى ایرانشهرى مى‏توان رسید و آن، این كه محور اساسى آثار فقهى - كلامى سیاسى شیعه «اجراى دین در چارچوب امامت یا خلافت» است، به گونه‏اى كه كمتر نامى از «سلطان» به میان آمده، در حالى كه در سیاستنامه‏ها به طور اساسى درباره «سلطنت» و نحوه رفتار و روش برخورد سلطان با مردم بحث شده است.18

نكته پایانى این كه در عمق نظریه‏هاى ایرانشهرى، حرمت و اصالتى براى تمام وجوه زندگانى ایرانیان باستان در نظر گرفته شده است، بدین صورت كه ایرانیان باستان را به عنوان «روزگار سربلندى ایران»19، و ساسانیان را «خلف صدق هخامنشیان» قلمداد مى‏نماید كه «جامع سنت‏هاى آشور و بابل و مصر فرعونان در شرق نزدیك هم بودند».20 در مقابل، از مسلمانان (عربان / تازیان) با تعابیرى هم‏چون «بدویان بیابان عربستان»21، «صحرانوردان كم فرهنگ»22 و «مجاهدان صحرانشین»23 یاد مى‏كنند كه بسیارى از كتابخانه‏ها را به آتش كشیدند24 و خموشى و تاریكى و حشى و خون‏آلودى را به ایران حاكم نمودند.25

نظریه‏هاى ایرانشهرى از این بُعد هم نقایص فراوانى دارند و جداى از این كه اسناد تاریخى ادعاهاى مذكور را تأیید مى‏كند یا نه! تأملى در اندك گزارش‏هاى باقى‏مانده از عهد ساسانى، تصویرى دگرگونه از اوضاع اجتماعى - دینى آنان را ترسیم مى‏كند. تفصیل این بحث مجال دیگرى را مى‏طلبد، اما به اجمال مى‏توان گفت كه جریان‏هاى عقلى و فلسفه‏هاى یونانى در ادوار پایانى حكومت ساسانى، بنیاد اعتقادات كهن آنان را به لرزه درآورده بود. اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود كه حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافته مى‏شد.26 رشد این تفكر تا بدان جا بود كه پارسیان خود از «زوال» مملكت خویش سخن مى‏راندند و جالب‏تر آن كه نشان آن را در وقوع زلزله‏ها و طوفان مى‏جستند.27

در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه، به اعمال و رسوم توجه مى‏شد و مردم از مهد تا لحد

 

[54]

 

درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز بر اثر اندك غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى مى‏شد.28 این گریز به درازا كشید، اما براى بیان این نكته لازم بود كه ایرانیان تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب و مسلمانان، عقب‏نشینى نكردند، بلكه دین كهن و تشریفاتى زردشت نیز مى‏بایست در برابر آیین یكتاپرستى كه سهولت و قابل فهم بودن احكامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مى‏گردید.29

3. صفویه و قاجاریه؛ تداوم نظریه‏هاى اهل سنت: برخى تشابهات اندیشه سیاسى شیعه و اهل سنت سبب شده كه گروهى به «دنباله روى عالمان شیعه از فقهاى عامه»30 حكم كنند. این دسته از دیدگاه‏ها بر شكل سنىِ اندیشه‏هاى سیاسى شیعه تأكید مى‏نمایند. با توجه به تقدم تاریخى نظریه‏هاى اهل سنت، شیوه آنها تنها الگوى اسلامى در دسترس علما و نخبگان جامعه شیعى تلقى مى‏شد. اهل سنت سالیانى دراز راهى را كه علماى صفوى به تازگى عهده‏دار آن شده بودند - یعنى توجیه وضع موجود و یافتن مبانى نظرى براى حكومت غیر معصوم - مى‏پیمودند. شیعیان قدم در همان مسیر گذاشتند و هر آنچه در این راستا شكل گرفت، از قبیل فقه حكومتى و مبانى نظرى و بالطبع نمادهاى بیرونى و شكل حكومت، شكلى سنى پیدا كرد.

اگر بخواهیم دیدگاه‏هاى سه‏گانه مذكور را به ترتیب از دورترین تا نزدیك‏ترین نظریه نسبت به مدعاى این مقاله مرتب كنیم، رویكرد اخیر نزدیك‏ترین دیدگاه محسوب مى‏شود. اندیشمندان مسلمان فقط یك بار به تأسیس دانش سیاسى توفیق یافتند. در واقع، تاریخ معرفت سیاسى مسلمین قطع نظر از دیدگاه‏هاى شیعه و سنى آن كه صرفاً به تفاوت در مستندات رجالى - نه تفاوت بنیادى - منتهى مى‏شود، كالبد و هیأت و احدى دارد و به آسانى مى‏توان در دنیاى تشیع و به خصوص تا دوره قاجار، تألیفاتى متناظر با نوشته‏هاى اهل سنت در باب افكار سیاسى ملاحظه نمود.31

از منظر این نوشتار، تقارب شكلى این دو منظومه نباید ما را به دام این همانى‏هاى ساده انگارانه بكشاند، چرا كه اندیشه‏هاى سیاسى اهل سنت و شیعه از دو منظر مهم از یكدیگر جدا مى‏شوند: نخست، «امامت محورى» اندیشه‏هاى سیاسى شیعه است مبنى بر این كه اداره مجتمع دینى پس از پیامبر به دست كس یا كسانى باید صورت بگیرد كه به جانشینى آن حضرت معرفى شده‏اند و دیگر، حجیت «عقل» در نزد شیعیان موجب درك و برداشتى دیگر گونه از نصوص و متون دینى مى‏گردید.32 شیعیان از این دو مفهوم، ابزارى مؤثر براى نقد سیاست سنى تدارك دیدند و علماى شیعه با ظرافت و موشكافى تمام، ابعاد حقوقى یك مبارزه منفى را بر ضد دولت‏هاى جائر ترسیم كردند. مسئله اهل سنت به منظور توجیه وضع موجود، یافتن نسبتى بین سلطنت با شریعت بود كه نظریه پردازانى هم‏چون غزالى و ماوردى به خوبى از عهده آن برآمدند. اما مسئله شیعیان، یافتن نسبتى میان

 

[55]

 

حكومت‏هاى شیعى غیر معصوم و امامت است.

 

صفویه و قاجاریه‏

حكومت‏هاى صفویه و قاجاریه از منظر اندیشه سیاسى اسلام، تحت عنوان «خلافت» نمى‏گنجد و بیشتر به الگوى «سلطنتى» حكومت نزدیك است؛ آن هم قرائتى شیعى از سلطنت كه متضمن رابطه سلطنت و امامت، و پاسخ‏گوى دغدغه‏هاى نظرى شیعیان درباره حكومت غیر معصوم مى‏باشد، لذا حكومت‏هاى صفویه و قاجاریه را از منظر اندیشه سیاسى شیعه، مى‏توان تحت عنوان «سلطنت شیعى» قرار داد. وجود ویژگى‏هاى مشترك میان این دوره با الگوى «سلطنت» از سویى، و اختصاص‏هاى شیعى‏گرى و تشریح ابعاد مختلف این قرائت از سلطنت به وسیله علما از سوى دیگر، اطلاق این عنوان را با معنا مى‏سازد. صفویه و قاجاریه از میراث ایرانشهرى - با دگردیسى‏هایى - بهره برد و از لحاظ روشى در همان راهى گام نهاد كه پیش‏تر اهل سنت آن را همواره كرده بودند، اما اندوخته‏هاى در خورى نیز بر آن افزودند. آموزه‏هایى كه از هویت آنان نشأت مى‏گرفت، موجب مرزگذارى پررنگى میان آنان با ایرانیان باستان و اهل سنت شد.

در ادامه، سعى خواهیم نمود با برشمردن ویژگى‏هاى عمومى و اختصاصى سلطنت شیعى، از لابه‏لاى ادبیات موجود در گفتمان علماى این دوره نقاط اشتراك و افتراق آن را با دیگر نمونه‏هاى رقیب مورد تأكید قرار داده تا بدین وسیله بر تبیین مفهوم سلطنت شیعى توانا شویم.

1. سلسله مراتب نظم كیهانى: یكى از پایه‏هاى اساسى اندیشه «سلطنت»، سلسله مراتبى دیدن عالم و آدم است. میرزاى قمى (1152 - 1231ه .ق)، عالم مشهور عهد قاجاریه، در ارشادنامه خود چنین تصریح مى‏كند:

آفریدگار عالم بنى نوع آدم را قاطبةً از نر و ماده خلق كرده... و بعد از آن، یكى را تاج سرورى بر سر نهاده و در روى زمین شبیه به جانشین از براى خود قرار داده و او را مالك الرقاب سایر بندگان كرده... و دیگرى را ریسمان مذلت و خوارى در گردن نهاده و بنده سایر بندگان كرده... نه این را شاید با این مهانت سر از كمند اطاعت پیچد و زبان به ناشكرى باز كند و نه آن را سزد كه در مقام كفران نعمت تعدى و ظلمى به اسیران زیردست خود كند.33

ملا احمد نراقى (م 1245ه .ق) نیز ساخت جهان را سلسله مراتبى مى‏داند كه به هر كس به اندازه توان و قابلیتش كارى داده‏اند و نظم و نسق عالَم منوط به اجراى همین سلسله مراتب است و جا به جایى چندانى براى آن متصور نیست:

آرى آرى هر كسى را پیشه‏اى است‏

هر دلى اندر خور اندیشه‏اى است‏

 

[56]

 

 

شغل پالانگر بود پالانگرى‏

كى تواند دوخت دیبا و زرى‏34

 

سید جعفر كشفى (1911 - 1267ه .ق) دیگر اندیشمند شیعى در عهد قاجارى است كه از منظر سلسله مراتب به اطراف خود نگاه كرده است. وى در «میزان الملوك و الطوایف» شغل و عبادت هر یك از موجودات را غیر از دیگرى دانسته و این شغل و عبادت را منحصر در عبادت رایج نمى‏داند، بلكه در نظر او «اصل عبادت، بندگى و اطاعت بنى‏آدم به عنوان خلیفه بر روى زمین» همان كارى است كه از براىِ آن خلق شده است.35 در اندیشه كشفى شغل و عبادت اصلى انسان، قیام نمودن به هر كارى است كه دخل در تدبیر و تربیت امور بندگان داشته باشد.36 وى سپس آدمیان را به هفت طایفه تقسیم نموده، سلطان را در طبقه اول و خلیفه اعظم خداوند قلمداد مى‏كند.37 بدین سان، پادشاه در رأس هرم اجتماعى انسان قرار گرفته و اسوه‏اى است كه مردم باید او را سرمشق خود قرار دهند و همه مناسبات اجتماعى با توجه به مقام او تعیین مى‏شود.

سلسله مراتبى دیدن نظم كیهانى را مى‏توان یكى از ویژگى‏هاى عمومى سلطنت دانست كه علاوه بر اندیشه‏هاى سیاسى شیعه، در سلطنت ایرانشهرى‏38 یا اهل سنت‏39 نیز قابل مشاهده است.

2. پدیده شر: نوع نگرش اندیشه‏ورزان سلطنت به پدیده شر و این كه سرشت آدمیان به نوعى از گناه آلوده است، موجب شده آنان براى حفظ نظم اجتماعى، به ضرورت وجود سلطانى قاهر حكم نمایند. اندیشمندان مسلمان، بر خلاف ایران باستان، وجود دو منبع را براى خیر و شر نپذیرفته‏40 و خداوند را مدبر تمام امور مى‏دانند، در عین حال شر را از ویژگى‏هاى مادیات مى‏دانند: هر آنچه مشوب به ماده باشد طبعاً شر نیز در آن وجود خواهد داشت، هر چند قرآن كریم گناه جبلى را نپذیرفته است، ولى آیاتى دارد كه انسان را گنهكار، ستم‏پیشه و نادان توصیف مى‏كند. در آیه «إنا عرضنا الأمانة على السماوات و الأرض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً»(احزاب (32) آیه 72).

اختیار ظلم و جهل اندر بشر

چون كه گردیدند جفت یكدگر

آسمان و كوه‏ها از آن رَم گرفت‏

راست آمد ریش بن آدم گرفت‏

بد ظلوم و بد جهول و بد فضول‏

آمد و كرد این امانت را قبول‏41

 

نمایش طبیعت انسان به عنوان موجودى كه بالطبع ضعیف و خطاكار است، احتیاج وى به ارشاد و دستگیرى را روزمره و الزامى مى‏كند. با همین تلقى است كه نراقى انسان‏ها را موجوداتى مى‏داند كه «جامه حیاتشان به تار و پود شهوات بافته و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است»، لذا «هر یكى را در تحصیل مراد به ارتكاب صدگونه فساد داعى، و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ساعى

 

[57]

 

است... و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود كه تعمیر خانه آخرت است، كوتاه مى‏شود، لهذا ناچار است از سركرده مطاع و فرمانده لازم الاتباعى كه فقرا و زیردستان در كنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ باشند».42

سید جعفر كشفى وجود متكفّلان تدبیر امور معاش و معاد اجتماع انسانى را از آن جهت لازم و واجب مى‏داند كه اختلاف آرا و عقول موجب مى‏شود كه هر یك از افراد بشر «در افعال و حركات خود مقصدى و غایتى غیر از مقصد و غایت دیگرى» را دنبال كنند، به گونه‏اى كه اگر به حال خود وا گذاشته شوند چنان كه طبیعت آنان اقتضا مى‏كند، عمل مى‏كنند:

هر آینه یكدیگر را مثل سباع برّ و ماهیان بحر مى‏درند و به فساد و افناى یكدیگر مشغول مى‏شوند و عالم را به هرج و مرج [مى‏كشانند ]و نظام را مختل كنند.43

این ویژگى سلطنت نیز عمومى است و در دیگر نسخه‏هاى سلطنت و از جمله سلطنت سنى به چشم مى‏خورد.44

 

ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 11 بهمن 1388    | توسط: علی خدامرادی    |    | نظرات()