جایگاه تكلیف الهى و بیعت در قیام امام حسین علیه السلام (قسمت دوم)
دوم: اصولا اولین نامههاى مردم كوفه پس از هلاكت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد كه آن حضرت قیام خود را شروع كرده و از مدینه خارج شده وارد مكه شده بود. در این هنگام بود كه شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت كه حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى كرده و به مكه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مىدانید كه او را یارى مىكنید و با دشمنانش مىجنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مىجنگیم و جانمان را در راهش فدا مىكنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35)
بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضتخود را بر اساس دعوت مردم كوفه شروع نكرد بلكه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منكر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى كوفه حركت نكرد بلكه به مكه رفت و فقط پس از دریافت نامههاى فراوان مردم كوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود كه به سمت كوفه حركت نمود.
بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم كوفه بود، مىبایست آن حضرت در ابتدا كه وى را به بیعتبا یزید فرا خواندند، صریحا از بیعتخوددارى نمىكرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجبالقتل نمىدانستبلكه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم كوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مىتوانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت كند تا زمانى كه آمادگى مردم كوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حكومت احراز نماید.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم كوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت كه «لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة...» (36) بلكه باید مىفرمود: لو كان لى انصار لما بایعتیزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم كرد.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم كوفه بود مىبایست آن زمان كه حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مىشد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مىكرد چه اینكه یاوران خود را از دست داده بود و تكلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى كه چنین نكرد.
سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى كه در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره كرده و هم نقش دعوت مردم كوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت كه بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حكومتیزید دانسته است; آنجا كه مىفرماید:
«ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمتحضرت به یك حكم كلى شرعى كه پیامبر اكرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مىكند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است كه حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض كرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل كرده است.
سپس مصداق چنین حاكم ظالمى را یزید و حكام بنىامیه دانسته و مىفرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...;
آگاه باشید كه اینان (یزید و حكام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم كرده و اطاعتخداوند را ترك نمودهاند. فساد را ظاهر و ترویج كرده و حدود الهى را تعطیل نمودهاند فىء را (كه مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام الهى را حلال كرده و حلال خداوند را حرام كردهاند.»
امام (ع) بر اساس این استدلال كه استناد به یك نص شرعى است، مخالفتبا حكومتیزید و قیام علیه آن را واجب مىداند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مىداند كه پیامبر اكرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است كه در حتحكومتیك حاكم ظالم زندگى مىكند، حاكمى كه احكام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد.
ملاحظه مىشود كه امام (ع) در این قسمت از سخن خود كه در مقام بیان یك حكم الهى و یك واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفتبا حاكم جائر) به هیچ وجه اشارهاى به دعوت و بیعت مردم كوفه نمىكند كه خود نشاندهنده آن است كه دعوت مزبور در حكم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم كوفه و بیعت آنان بانماینده خود مىپردازد و مىفرماید:
«و قد اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببیعتكم انكم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتكم تصیبوا رشدكم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلفتم بیعتى من اعناقكم ما هى لكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامههاى كه از شما به دست من رسیده و پیكهایى كه از سوى شما به نزد من آمده این بود كه شما با من بیعت كرده و پیمان بستهاید كه مرا در مقابل دشمن تنها نمىگذارید و دست از یارى من بر نمىدارید; اكنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و كمال خود دستیافتهاید...ولى اگر چنین نكنید و عهد و بیعتخود را بشكنید این كار شما بىسابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا كه با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار كردید» .
امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم كوفه را موظف مىداند كه به بیعتخود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و كمال انسانى خود دستیابند و اضافه مىفرماید كه اگر بیعتخود را نقض كنید به ضرر خود عمل كردهاید چرا كه مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نكث فانما ینكث على نفسه; هر كس پیمانشكنى كند تنها به زیان خود پیمان شكسته است» . (37)
نكته قابل توجه این است كه حضرت مىفرماید خداوند مرا از شما بىنیاز مىكند «سیغنى الله عنكم» و به هیچ وجه نمىفرماید كه اگر نقض بیعت كنید من قیام و نهضتخود را تعطیل خواهم كرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مىدهد كه دعوت مردم كوفه نه در اصل شكلگیرى حركت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمانشكنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است.
شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر كه به امامت آن حضرت برگزار شد با لشكریان حر در میان گذاشت و فرمود:
«اما بعد ایهاالناس، فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یكن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رایكم الآن غیر ما اتتنى به كتبكم انصرف عنكم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایستهتر از این مدعیانى هستیم كه آنچه را ندارند ادعا مىكنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مىپویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا كنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواستهتان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد كه در دعوتنامههایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.
در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناختحق را این مىداند كه مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند كه سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مىكند كه من نمىخواهم خود را بر شما تحمیل كنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى كنید و پیمان خود را بشكنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اكراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى» (39) و اگر كسى بخواهد با اختیار خود در جهتخلاف رضاى الهى گام بر دارد نمىتوان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حركت داد.
در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود كه مىفرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنكم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمىفرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم كرد وبلكه تنها به سوى دیگر حركتخواهم كرد چرا كه بیعتبا یزید را حرام مىدانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم كه مىفرمود خلافتبر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابىسفیان» «و خلافتیزید را موجب نابودى دین اسلام مىدانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچگاه با یزید بیعت نخواهم كرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة» و یزید نیز به كمتر از بیعتیا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند كرد مگر اینكه خون مرا بریزند و هرگاه چنین كنند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را چنان ذلیل و خوار كند كه پستتر از كهنهپاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یكونوا اذل من فرام المراة» (40)
با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مىگردد كه علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منكر بوده و دعوت مردم كوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حركت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت كه نامههاى فراوان مردم كوفه و تقاضاهاى مكرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام كرده كه شیعیانى دارد كه مدعى هرگونه فداكارى در راه اسلام مىباشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مىدانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده كه به كمك آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا كه به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود.
در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى كه پس از كشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آنچنان هجوم آوردند كه پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافتشدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیتحبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجتبر من تمام نمىشد كه یاورانى (براى پىگیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سكوت نكنند، بدون شك خلافت را نمىپذیرفتم» .
امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منكر شروع كرد در زمانى كه مردم كوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نكرده بودند و سپس در اثناء نهضتخویش با انبوه نامهها و تقاضاهاى مصرانه مردم كوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت كه دعوت آنها را اجابت كند و امامت آنان را برعهده گیرد كه مىگفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بك على الحق» (42) و تاكید مىكردند كه به سوى ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را مىكشند و جز تو كسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل كن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونك و لا راى لهم فى غیرك فالعجل العجل» . (43)
امام حسین (ع) با حركتخود از مكه به سوى كوفه به هر دو وظیفه و تكلیف الهى خویش عمل كرد; یكى استمرار امر به معروف و نهى از منكر در مقابل حكومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى كه رهبرى نداشتند و از آن حضرت مىخواستند كه امامت آنان را بر عهده گیرد.
بنابراین دعوت مردم كوفه و حركت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یك امر فرعى بود كه در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن كه در اصل شكلگیرى نهضتحسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمانشكنى مردم كوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نكرد.
نكتهها
1. شرط عدم وجود مفسده در انكار
یكى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منكر این است كه در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى كه به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منكر بدون شك ساقط مىشود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45)
دلیل این مساله حكومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منكر مىباشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصهاى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) كه در نامهاى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر واجبان اذا امكن و لم یكن خیفة على النفس» . (47)
و روایت امام صادق (ع) كه مىفرماید: شخصى كه مورد امر به معروف و نهى از منكر قرار مىگیرد یا مؤمنى است كه موعظه مىپذیرد (و از گناه خود دستبر مىدارد) و یا جاهلى است كه (در اثر امر به معروف و نهى از منكر) مىآموزد (و معروف و منكر را مىشناسد) اما آنكس كه داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمىشود:
«انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنكر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48)
ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف» كسى است كه داراى قدرت و قهر و غلبه مىباشد به گونهاى كه امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مىگردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است كه خطاب به مفضل فرموده است:
«یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) كسى كه متعرض حاكم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد كرد» .
بدون شك امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مىدادند كه در اثر قیام علیه حكومتیزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلكه مطابق روایات متعددى مىدانستند كه به شهادت خواهند رسید. (50)
پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منكر علیه حكومتیزید قیام كردند؟
حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را كه از پیامبر اكرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شكى در این نخواهد بود كه امام (ع) پس از آن كه خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت كردند و از پیمانشكنى كوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند كه ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى كه آن را شروع كرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مىتوان بر اساس مبانى فقهى این كار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان كرد كه عملكرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یكى از منابع فقه مىباشد بنابراین نباید كار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلكه باید موازین فقهى را با كار امام (ع) تطبیق كرد. در این مطلب، شكى نیست لكن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منكر مىباشد، بدین معنى كه مىخواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یكدیگر تعارض دارند یا خیر؟
الف: بعضى از صاحبنظران به این سؤال چنین پاسخ دادهاند كه در فریضه امر به معروف و نهى از منكر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیتشخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منكر كننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد كه عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مىباشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مىگردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منكر كننده نیز شخصیتبرجستهاى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مىباشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام كند هر چند كه این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.
اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیكان خود را در راه دفاع از كیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا كردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدىها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یك از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمىیافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمهاى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشتبلكه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دستبرداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد.
حضرت یحیى (ع) كه خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یك ازدواج نامشروع به مخالفتبرخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد كه جان خود را فدا نمود و سربریدهاش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.
امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى كه بسیارى از دیدهها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا كه او علنا مرتكب منكر مىشد و معروف را ترك مىكرد و بدعت در دین مىگذاشت. (51)
بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انكار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمىباشد. منظور از موارد خاص جایى است كه موقعیتشخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده به گونهاى باشد كه گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منكر كننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى كه سكوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعثبدعت در دین شود.
اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انكار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوتهاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مىباشد. (52)
ب: پاسخ دیگرى كه به سؤال مورد بحث مىتوان داد این است كه شرط عدم وجود مفسده در انكار تا جایى اعتبار دارد كه ترك انكار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا كه اگر امر به معروف و نهى از منكر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترك امر به معروف و نهى از منكر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شك ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده كوچكتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ كیان دین در میان باشد به گونهاى كه ترك امر به معروف و نهى از منكر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن كرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسانها.
بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد كه هرگاه كیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد هر چند كه انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا كه هر ضررى در مقابل حفظ دین كم اهمیت است.
در تایید این دیدگاه مىتوان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود كه نشان مىدهد آن حضرت، قیام علیه حكومت اموى را وظیفه خاص خود نمىدانسته بلكه آن را تكلیف هر مسلمانى مىدانستهاند. از جمله این موارد، یكى از خطبه هایى است كه امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53)