حقوق بشر جهان شمولى یا نسبیت دینى - فرهنگى‏

 

مفاهیم بنیادین حقوق بشر، همان باور داشتن به شأن، حیثیت و كرامت انسان است كه از این لحاظ تمامى افراد بشر روى زمین برابر هستند.
كرامت انسان در همه ادیان، مكتب‏هاى فلسفى و اخلاقى كاملاً ملحوظ است. در دین اسلام نیز بشر «حامل امانت الهى» و «اشرف مخلوقات» است و این دین هر گونه تعدى به شخصیت انسان را تحریم مى‏كند، به حقوق بشر، منشأ الهى و وحیانى مى‏دهد؛ اما حقوق بین‏الملل بشر از منظر فلسفه لاییك، چه در مكاتب فرد گرا و چه در جامعه‏گرا، مبتنى بر عقل استقرایى و خرد جمعى است. البته لازمه جهان شمولى حقوق بشر، خارج شدن آن از انحصار دولت‏ها و قدرت‏هاى برتر جهانى است و قرار گرفتن در تحتِ خردِ اندیشمندانِ فرهیخته بین المللى است تا امكان تلازم و تعامل فرهنگى در سطح بین المللى ایجاد گردد.

واژه‏هاى كلیدى: حقوق بشر، كرامت انسان، جهان شمولى، اسلام.

مبانى نظرى و مفاهیم بنیادین‏

مفاهیم بنیادین و اصول اساسى سازنده حقوق بشر، همان باور داشتن به شأن، حیثیت و كرامت انسان(Human Dignity) به مثابه انسان است، به این معنا كه نه تنها كودكان شیرخوار و بزرگسالان بیمار كه هیچ مشاركتى در تولید مادى و معنوى برایشان متصور نیست، بلكه بزهكاران و مجرمان و اسراى جنگى هم مشمول آن هستند.
ریشه اعتقاد به كرامت انسان در تمام مكتب‏هاى فلسفى، ادیان الهى و بشرى، تمدن‏ها و همه نظام‏هاى بزرگ حقوقى جهان مشاهده مى‏شود. همه ادیان بزرگ جهانى، انسان را اشرف مخلوقات و خلیفه خدا بر روى زمین مى‏دانند. تعبیر ظریف الهیات مسیحى كه خدا انسان را آیینه تمام نماى خود آفرید:
God Greated Man in his own imageبه این معنا است كه خدا در سرشت انسان، لطیفه‏اى آسمانى به ودیعت گذاشته كه شایسته ارج بسیار است. در عرفان ما همین مفهوم، چنین انعكاس یافته است كه «خلق اللّهُ آدمَ على صورته».
اگر چه باورهاى مذهبى، اندیشه‏هاى فلسفى و حتى مراتب و مدارج آگاهى یا محدودیت‏هاى زمانى و مكانى هر صاحب نظرى در طول تاریخ، در شكل‏گیرى رویكرد او به حقوق و تكالیف افراد بشر مؤثر است، اما همه صاحب نظران برآنند كه انسان از حیثیت و كرامتى خاص در آفرینش برخوردار است و به تعبیر ادیان الهى، انسان «حامل امانت الهى» و «اشرف مخلوقات» است. پیامبران الهى، فلاسفه یونان، حقوق دانان رم، متألهان مسیحى، حكیمان و عارفان مسلمان، پیشوایان اخلاق و آداب و خلاصه همه مصلحان و نیك اندیشان و روشنگران در شرق و غرب جهان همه در نهایت پیام كرامت انسان و برابرى انسان‏ها را تأكید مى‏كنند. همه ادیان، ماهیت و سرشت انسان و سرنوشت او را نتیجه اراده الهى مى‏دانند. در دین اسلام نیز بشر هم موضوع حق و هم موضوع تكلیف قرار مى‏گیرد و تازه همان تكلیف هم در بخشى كه مرتبط با حق الناس - در برابر حق اللّه است - مستلزم رعایت حقوق دیگران است؛ به این معنا كه تكلیف یك نفر در برابر یك نفر دیگر، براى نفر دوم ایجاد حق مى‏كند.
اهمیت حیاتى احترام به كرامت انسانى و رعایت حقوق بشر، متكى به اصول پذیرفته شده همه ادیان و توافق همگانى و وفاق بین‏المللى است، امّا از جهت عملى و نظرى، گروه‏ها و افرادى ایراداتى نیز بر آن وارد كرده‏اند؛ از جمله:
اولاً، در حیات فرد و جامعه باید بین دو ارزش مهم آزادى - كرامت انسانى و حقوق بشر از یك سو و امنیت و حفظ نظم عمومى از سوى دیگر، معادله‏اى مناسب منظور شود. اگر همه انسان‏ها به حكومت قانون و حفظ حدود و ثغور قانونى تن در دهند، مشكلى در میان نیست؛ امّا مشكل از آن جا ناشى مى‏شود كه بعضى افراد بشر براى رسیدن به اهداف خود تابع هیچ قانونى نیستند؛ از این رو، در عرصه عمل، بسیارى از متصدیان اجراى قوانین جزایى و مسؤولان مبارزه با «جرایم عادى و سیاسى» در نظام‏هاى حقوق داخلى، معتقدند سخنان اخلاقى فلسفه بافان حقوق بشرى جواب‏گوى نیاز تأمین امنیت جامعه نیست، چرا كه معدودى از افراد كه به قول معتقدان حقوق بشر جهانى «شهروند جهانى» و به تعبیر دین باوران «حامل امانت الهى» شمرده مى‏شوند، مثل حیوان‏هاى درنده در پى دریدن و زخمى كردن دیگران هستند و در حادثه‏اى چون یازدهم سپتامبر 2001 تعداد اندكى از افراد با هواپیما ربایى و عملیات تروریستى جمعیت بى گناهى را در دو آسمان خراش نیویورك به قتل مى‏رسانند؛ با چنین تجربه‏اى، انتقام جویان مى‏گویند:
ترحم بر پلنگ تیز دندان‏
ستم كارى بود بر گوسپندان‏

بنابراین نه تنها گروهى به حكم شرع، اجراى قصاص و حدود را واجب مى‏شمارند و مخالفان آن را ملحد مى‏انگارند، بلكه بنا به عقیده دسته‏اى از «اهل عمل»، مجازات‏ها باید شدید هم باشد؛ قاتلان عامد بى ترحم باید اعدام و زناكاران متجاوز به عنف باید سنگسار و دست دزدان باید بریده و خائنان به دولت و ملّت باید قلع و قمع شوند؛ از این رو مى‏گویند كه مثلاً كسى كه به عمد با قاچاق مواد مخدر موجبات مرگ هزاران جوان و از هم پاشیدگى صدها خانواده را فراهم كرده است، پس از دستگیرى و محاكمه نباید با دلسوزى به زندان گرم و نرم هدایت كرد تا در آن جا به بازى و ورزش بپردازد و به خلاف قربانیانش كه زندگى شان بر باد رفته، آسوده بخورد و بخوابد!
ثانیاً، از دیرباز مناقشه‏هاى عقیدتى و فلسفى و كلامى زیادى درباره مفاهیم بنیادین حقوق بشر و ریشه‏ها و اهداف نهایى آن و از جمله جهان شمولى آن یا تنوّع دینى و فرهنگى آن وجود داشته است. طرفداران حقوق بشر جهانى تأكید دارند كه حقوق بین الملل بشر برابر آنچه در اعلامیه جهانى حقوق بشر(
The Universal Declaration Of Human Rights) و كنوانسیون‏هاى حقوق بشرى تدوین شده، جهان شمول است و صرف نظر از این كه منشأ و خاستگاه فلسفى یا تاریخى حقوق بشر، آسمانى باشد یا زمینى، غربى باشد یا شرقى، مسیحى باشد یا چند دینى، محتواى آن باید در سر تا سر جهان به نحو واحد در مورد آحاد بشر اجرا شود. امّا تنوع مبانى و مفاهیم فلسفى حقوق بشر و تكثّر ارزش‏هاى فرهنگى و دین، ناگزیر به جریان‏هاى تئوریك و كاربردى متنوعى دلالت مى‏كند كه موضوع بحث ماست.

مبانى نظرى حقوق بشر در غرب‏

در فلسفه حقوق بشر در غرب دو مكتب عمده وجود دارد:

1. مكتب حقوق طبیعى‏

معتقدان به حقوق طبیعى یا فطرى(Natural Law) كه در گذشته عمدتاً ارباب دیانات و آباى كلیسا بودند، مفاهیم بنیادین حقوق فطرى را بیشتر از اناجیل اربعه، الهیات مسیحى، و آداب و رسوم دول و ملل اروپایى اتخاذ كردند. آنان اصول و مبانى حقوق فطرى را از قوانین موضوعه(Positive Law) برتر دانستند و گفتند كه قانونگذار بشرى نمى تواند قوانین و مقرراتى وضع كند كه معارض و مخالف این اصول برتر الهى و فطرى باشد. سن توماس أكوآینس (1225 - 1274م) فیلسوف متأله و مدرسى كاتولیك، حقوق بشر را جزئى از ناموس خلقت و احكام الهى مى‏دانست و این تفكر دینى مقبولِ در الهیات مسیحى قرن‏ها پایه اصلى حقوق بشر شمرده مى‏شد، تا آن كه هیو گروسیوس هلندى (1583 - 1645م) براى نخستین بار از حقوق بشر تفسیرى لاییك و دنیوى به دست داد. بعد از او جان لاك انگلیسى (1632 - 1704م) همزمان با انكار تئورى مستند بودن قدرت سیاسى (سلطنت) به حقوق مذهبى، اظهار داشت كه حقوق بشر نیز بیش از آن كه به قانون الهى و فوق بشرى مستند باشد، در ردیف حقوق مدنى و شهروندى اوست. بدین گونه، اندیشه لاك همان اصول حقوق بشر مقبول گروسیوس هلندى را توسعه و تكمیل كرد؛ امّا در برابر لاك، تامس پین انگلیسى (1737 - 1809م) مؤلف اولین رساله حقوق بشر با عنوان «The Rights Of Man»، حقوق بشر را از حقوق شهروندى مستقل دانست و آن را زاییده «موجودیت انسان» (ولو بیرون از حوزه جامعه مدنى و شهروندى دولت‏ها) شناساند. در همان اوان، ایمانوئل كانت آلمانى (1724 - 1804م) نیز حقوق طبیعى را مبناى حقوق بین الملل عمومى و در نهایت حقوق بشر دانست. بدین گونه، مكتب طبیعى كلاسیك اروپا كه حقوق طبیعى را داراى منشأ عقلى مى‏داند و از جهت تئوریك به طرز تفكر معتزله و شیعه امامیه كه به «حسن و قبح عقلى» معتقدند، شبیه است، سنگ بناى اصلى حقوق بشر لاییك قرار گرفت.

2. مكتب حقوق وضعى یا تحققى (اثبات گرا)

معتقدان به حقوق وضعى یا تحققى،(Positivism) مكتب حقوق طبیعى و مستندات عقلانى و اخلاقى آن را درباره نظام‏هاى حقوقى قبول ندارند و منشأ حقوق بشر را، به عنوان بخشى از حقوق بین الملل، نظام قوانین مثبته و آراى متوافق دولت‏ها مى‏دانند. این دسته - مثل اشعریان در حوزه فرهنگ اسلامى - حقوق طبیعى و تفكرات اخلاقى و حسن و قبح عقلى را كنار مى‏گذارند و حقوق را اختیاراتى مى‏دانستند كه هیأت حاكمه وضع كرده و اجراى آن را ضمانت مى‏كند. به قول شیخ شبسترى، شارع و واضع را از «قیاسات خیالى»1 یعنى اندیشه‏هاى عقلانى یا آموزه‏هاى اخلاقى فراتر مى‏شمارند.
یكى از نامورترین و رهبران اثبات گرایان، جان استوارت میل استكاتلندى است. او براى حقوق، منشأ الهى یا طبیعى قائل نیست، بلكه انواع حقوق را به شرایط ایجاد و تعیین حق منصرف دانسته و حقوق بشر را به نسبت سودمندى و كارآیى آن بنا به مصلحت قانون گذار و هیأت حاكمه در زمان و مكان‏هاى مختلف معتبر مى‏داند. در نتیجه، او با حذف زیر نباى عقلانى و اخلاقى حقوق بشر، قوانین ملّى و محلّى را معتبرتر و مقدم بر قوانین بین المللى شمرد. نتیجه عملى و غایى این طرز تفكر با اندیشه‏هاى ماركسیستى كه براى «فرد» بیرون از حوزه اجتماعى و زمینه مادى و تاریخى، حقى قائل نیست و حتى با نگرش‏هاى ضدّ حقوق بشرى دولت‏هاى مختلف كه مصالح سیاسى خود - از منظر تنگ منافع هیأت حاكمه - را بر حقوق بشر ترجیح مى‏دهند، تفاوت نمى‏كند.
در مقام فرار از این توالى فاسد كه با ظهور نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا به نهایت رسید، متفكران و حقوق دانان غرب دوباره به فكر احیاى مكتب حقوق طبیعى افتادند؛ به این معنا كه قبول كردند كه در واقع اصول نظرى و مفاهیم بنیادین حقوق بشر، اصولى نیستند كه فى المثل دولت‏ها با اعمال حاكمیت خود به عنوان واضع قانون، حق ردّ و نفى آن اصول عالى را داشته باشند، بلكه به اصطلاح از حقوق فطرى و ناموس طبیعت سرچشمه مى‏گیرند. مستند این فكر جدید، قاعده‏اى است كه ایمانوئل كانت با عنوان «الزام مطلق»(
Categorical Imperative) بیان مى‏كند. به قول كانت كرامت انسان در سرشت و طبیعت فرد فرد نوع بشر مفطور است. انسان داراى حقوقى است كه در هیچ وضعى نباید از او سلب شود؛ به عبارت دیگر، انسان هرگز نباید به عنوان یك «وسیله» تلقى شود، بلكه خود او همیشه «هدف» است. تحقق اهداف بشر، مستلزم آزادى، حق انتخاب، اختیار و برابرى انسان‏ها با یكدیگر است. همین تفكّرات بود كه پس از جنگ جهانى دوم و تشكیل سازمان ملل متحد، به تصویب اعلامیه جهانى حقوق بشر انجامید. همچنین بسیارى از قوانین ملى همچون قانون اساسى فدرال آلمان پس از جنگ تحت تأثیر این افكار تدوین شد؛ چنان كه دادگاه قانون اساسى فدرال آلمان در رأى مورخ 23 اكتبر 1952 خود مى‏گوید: «فرد همیشه داراى چنان استقلالى است كه باید آزادى و مساوات او را جزئى لاینفك و اساسى براى سازمان سیاسى كشور تلقى كرد».2
این رأى، تلفیقى از دو مكتب است. اگر صدر این جمله كه مى‏گوید هر «فرد» فى النفسه منشأ حق است، پذیرفته شود، نتیجه منطقى آن این است كه حقوق بشر مفهومى جهان شمول و تفكیك‏ناپذیر است؛در حالى كه ذیل این رأى، زمینه ایجاد و ضمانت اجراى این حقوق را «سازمان سیاسى» كشور خوانده و قائل است كه حق در محدوده دولت آلمان حائز ضمانت اجراست.

منابع حقوق بشر جهانى‏

منابع حقوق بشر جهانى، همان منابع حقوق بین الملل عمومى است كه مى‏توان آنها را به دو بخش تقسیم كرد: منابع ناشى از ابزار اراده اتباع حقوق بین الملل (منابع ارادى) و منابع ناشى از فرآیند طبیعى تشكیل قواعد حقوقى (منابع طبیعى).
این منابع و مبانى حقوق بین الملل بشر كه مبتنى بر توافق جمعى و عقل بشرى است، نقطه مقابل رویكردهاى مذهبى و جهان بینى‏هاى دینى است كه منابع آن فوق بشرى‏اند. بین الملل به عكس حقوق اسلامى - كه براى عقل بشرى جز در مقام استنباط احكام از ادله شرعیه كتاب و سنت و انطباق آن احكام بر مصادیق خارجى نقشى دیگر قائل نیست - محور اصلى براى تعیین و تبیینِ مفاهیم و اصول مرتبط با حقوق بشر را عقل استقرایى بشر مى‏داند. از منظر حقوق بین الملل بشر، نوع اعتقادات دینى و علایق مذهبى یا حتى بى‏دینى مسكوت و مغفول عنه مى‏ماند، بلكه كثرت گرایى دینى، بالضروره، حقانیت كامل دین واحد یا رسمیت داشتن دین و مذهب مشخصى را در سطح حقوق داخلى یك واحد سیاسى ملى زیر سؤال مى‏برد. در حقوق بین الملل بشر، همه افراد بشر محق هستند، در حالى كه در جهان بینى شرقى و سنتى و دینى - اگر چه كرامت انسانى منظور شده است - همه افراد و آحاد بشرى به مثابه امانت داران امانت الهى - به مضمون «أنا عرضنا الأمانة على السموات و الأرض...» موظف و مكلفند.
مهم‏تر از همه آن كه در این جهان بینى جدید، به خلاف قوانین دینى و حیاتى و احكام فقهى، قوانین بالضروره ثابت و مستمر نیستند، بلكه قابل تغییر و متغیرند و به همین دلیل، حقوق بشر نیز از جهت تعمیم و تعمیق پیوسته در حال تحول است.
منابع حقوق بین الملل بر اساس مكتب علمى تحققى عبارتند از: آراى متوافق دولت‏ها (معاهده، عرف و عادت) و برابر مكتب علمى تعیّنى(
Objectivists) عبارتند از: اولاً، منابع خلّاق یا مادى (افكار عمومى، مفهوم عدالت، وجدان دسته جمعى، اعمال اقتصادى، ملاحظات سیاسى، عقیدتى، اخلاقى یا مذهبى) و ثانیاً، منابع غیر خلاق یا صورى (معاهدات، عرف و عادت).
در مكتب علمى تعیّنى، توجه بیشتر به عوامل ماوراى حقوقى وضع حق است؛ در حالى كه به معناى واقعى، منابع واقعى حقوق بین الملل در نظم موضوعه، منابع صورى‏اند و این منابع عبارتند از:
الف) ماده 7 موافقت نامه 1907م. راجع به دیوان بین الملل اخذ غنایم، منابع مورد استفاده دیوان را اولاً، موافقت نامه‏هاى معتبر، ثانیاً، مقررات حقوق بین المللى، ثالثاً، اصول عمومى حقوق و عدل و نصفت مى‏داند؛
ب) ماده 38 اساسنامه دیوان دایمى دادگسترى بین المللى مورخ 1920م. كه بعدها به منشور ملل متحد منضم شد، منابع دیوان را به شرح زیر معرفى مى‏كند: اولاً، موافقت‏هاى بین المللى، ثانیاً، عرف بین المللى، ثالثاً، اصول عمومى حقوق كه توسط ملل تمدن به رسمیت شناخته شده است، رابعاً، به شرط رعایت ماده 59، تصمیمات قضایى و عقاید متبحرترین حقوق دانان و نویسندگان سیاسى به عنوان وسیله فرعى تعیین قواعد حقوقى.

مبانى نظرى حقوق بشر در اسلام‏

قرآن مجید مفاهیم بنیادین حقوق بشر و به ویژه اصل كرامت انسان را بارها گوشزد مى‏كند:
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً»؛3 ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم و آنان را بر خشكى و دریا مسلّط كردیم و چیزهاى پاك را به آنان روزى كردیم و بر بسیارى از آفریدگان خود برترى كامل دادیم.
مهم‏تر آن كه انسان در قرآن به مضمون «انّى عاجلٌ فى الأرض خلیفة»، و وارث زمین و خلیفه خدا و به مضمون «إنّا عرضنا الأمانة... فحملها الإنسان» امانت دار خدا بر روى زمین است، یعنى خدا بار سنگین امانت و مسؤولیت همیشگى را كه آسمان و زمین از تحمل آن شانه خالى كردند، بر دوش بشر نهاد و او را حامل آن قرار داد:
«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»؛4 ما بار امانت را به آسمان‏ها و زمین و كوه‏ها عرضه كردیم، آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراسیدند، امّا انسان آن را پذیرفت.
امام على در نامه خود به مالك اشتر مى‏نویسد كه مردم دو گروه‏اند: «امّا اخٌ لك فى الدّین أو نظیرٌ لك فی الخلق؛ مردم یا در دین با تو برادر و یا در خلقت با تو برابرند». در یكى از اشعار منسوب به آن حضرت، همه انسان‏ها برادر و زاده آدم و حوا خوانده شده‏اند:
الناس من جهة التمثال اكفاء
أبوهم آدم و الأم حوّاء

به قول سعدى:
بنى آدم اعضاى یك پیكرند
كه در آفرینش ز یك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

در عرفان اسلامى، حقوق انسان، به حدّ و حدود اسلام محدود نمى‏شود. بایزید بسطامى بر سر در خانقاه خود نوشت: هر كه در آید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. مولانا مى‏گوید:
هزار سال ره است از تو تا مسلمانى‏
هزار سال دگر تا به حدّ انسانى‏

اختلاف رویكرد مسلمانان با غربیان در مورد حقوق بشر

با وجود چنین وجوه اشتراك در مبانى اساسى حقوق بشر دایر به اصل كرامت انسانى، اختلاف میان مسلمانان و غیر مسلمانان در طرز تلقى آنها از حقوق بشر، به دلایل مختلف - از جمله تفاوت در اهداف و تفاوت تلقى آنها از «دین» - محرز است. شواهد این اختلافِ در رویكرد نشان مى‏دهند كه:
اولاً، در حقوق بین الملل بشر، تضمین آزادى‏هاى بشر براى دست یافتن او به سعادت این جهانى است و انسان مختار است كه دین داشته باشد یا نداشته باشد. در حقوق اسلامى - به منطوق قرآن كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلّا لِیَعْبُدُونِ» - غرض و غایت از خلقت بشر خداپرستى و خداشناسى یعنى تدیّن او به دین وحیانى است. این تعارض جدى بین جهان بینى حقوق بشر جهانى از یك سو و حقوق بشر اسلامى از سوى دیگر از جهت كلامى و فلسفى را نمى‏توان انكار كرد؛
ثانیاً، حقوق بین الملل بشر مبتنى بر اندیشه‏هاى بشرى، این جهانى، خرد ورزانه و فرد محورانه است. در فلسفه یونان، انسان را به «حیوان ناطق» یعنى حیوانى كه داراى قوه عقل و تمیز و تدبیر یا داراى نفس ناقه و مدبّره به تعبیر فلاسفه مسلمان - است، تعریف مى‏كنند و به اصطلاح، فصل ممیّز انسان و حیوان را «عقل» مى‏دانند. سقراط، افلاطون، ارسطو، پایه‏گذاران این فلسفه فردگرایانه و انسان مدارانه‏اند؛
ثالثاً، افزون بر ریشه‏هاى فلسفى، از جهت تاریخى هم حقوق بشر جهانى امروز در حوزه تمدّنى غرب رشد كرد؛ یعنى با منشور كبیر (
Magna Carta) 1215م، درخواست حقوق 1628م، منشور حقوق 1689م در انگلستان، اعلامیه فرانسوى حقوق بشر و شهروند 1789م. و منشور حقوق شهروندان آمریكایى 1791م. آغاز شد و به تدریج با تأسیس سازمان ملل متحد و تدوین بیش از هشتاد معاهده جهانى یا منطقه‏اى كه اسناد الزام آور حقوق بین الملل بشر شمرده مى‏شدند، به صورت امروزین در آمد كه مشهورترین آنها اعلامیه جهانى حقوق بشر است و امروز، حمایت از جهان شمولى حقوق بشر و نیز اصل كثرت گرایى و حمایت از اقلیت‏ها از مؤلفه‏هاى نظم نوین جهانى تلقى مى‏شود.5 بنابراین از نظر عملى، جهان شمولى شدن حقوق بشر، جز همسان سازى و منطبق كردن فرهنگ‏هاى دیگر با فرهنگ مسلط غرب نیست؛
رابعاً، از جهت فلسفى، همه بحث در همین «جهان شمولى» حقوق بشر است. بعضى ملل، در حقوق بشر به تنوّع و نسبیت(
Relativism) قائلند و یك سلسله حقوق جهان شمول حاكم بر سراسر جهان و جهانیان را نمى‏خواهند؛ براى مثال، كشورهاى مسلمان با تدوین حقوق بشر اسلامى و نیز چین و كامبوج در خاور دور و موزامبیك و نامیبیا در آفریقا از حقوق بشر سؤال برده‏اند و معتقدند «حقوق بین الملل بشر» در حال حاضر، از جمله اعلامیه جهانى حقوق بشر و كنوانسیون‏هاى حقوق بشرى، همه مبتنى بر جهان شمول بودن بالقوّه ارزش‏ها و مفاهیم غربى و منبعث از تمدن و فرهنگ غربى است، از این رو نباید بر تمدن‏هاى دیگر مثلاً آسیا یا آفریقا تحمیل شود؛ براى مثال رئیس جمهور نامیبیا در مصاحبه خود با بى بى سى در دوم سپتامبر 2002 درباره سلب مالكیت از سفید پوستان و تقسیم آن بین سیاه‏پوستان به وسیله رابرت مگابى در زامبیا كه غربى‏ها آن را مخالف حقوق بشر مى‏دانستند، صریحاً گفت: حقوق بشر شما غربى‏ها مربوط به فرهنگ شماست. شما مى‏خواهید فرهنگ خودتان را به نام حقوق بشر به آفریقا تحمیل كنید، ولى ما در آفریقا فرهنگ خودمان را داریم، ما نمى‏توانیم فرهنگ آفریقایى را به اروپا تحمیل كنیم، ولى اجازه هم نمى‏دهیم كه شما به نام حقوق بشر فرهنگ خاص اروپایى را در آفریقا ترویج و تحمیل كنید. همین موضع‏گیرى‏هاى كشورهاى آسیایى و آفریقا از یك سو و كشورهاى اسلامى از سوى دیگر، سبب شده كه كسانى مثل ساموئل هانتینگتون به طرح نظریه برخورد تمدن‏ها بپردازند.
از طرف دیگر، كسانى مانند استون لوكس، جامعه شناس انگلیسى، و اِدگار مورِن، جامعه شناس فرانسوى، قائلند كه حقوق بشر «جهان شمول» نیست؛ به این معنا كه خود حقوق بین الملل بشر، مستلزم قبول آزادى بیان، آزادى نقد، آزادى مقاومت در برابر استبداد رأى و تحمیل عقیده است و لذا به این نتیجه منتج مى‏شود كه طرفداران جهان شمولى حقوق بشر نمى‏توانند منحصراً خود را دارنده عقلانیت و حقانیت تلقى كنند و باورها و ارزش‏هاى ملل غیر غربى را سنت‏هاى خرافى و غیر عقلانى بخوانند.6 این افكار، دنباله اندیشه‏هاى كلود اشتراوس، انسان شناس فرانسوى، واضع نظریه «انسان‏شناسى ساختارى» و فرهنگوران دیگر اروپایى است كه عموماً با صبغه‏اى از كثرت گرایى در مقام حمایت از مبارزات استقلال طلبانه كشورهاى استعمار شده مى‏گویند كه همه فرهنگ‏هاى بشرى داراى اعتبار و ارزش‏اند و غرب نباید با تحمیل فرهنگ و ارزش‏هاى خود به استعمار نو دامن بزند، بلكه باید به هویت ملى و ارزش‏هاى بومى كشورهاى در حال توسعه احترام بگذارد. نتیجه منطقى این طرز تفكر، آن است كه ارزش‏هاى حقوق بشرى نیز وابسته به اوضاع فرهنگ ملى و منطقه‏اى است و حقوق بشر در هر اقلیم باید بر اساس نسبیت فرهنگى(
Cultural Relativism) و با رعایت اصالت فرهنگى ملى، مذهبى، منطقه‏اى برآورده شود. بر تئورى نسبیت فرهنگى ایرادهایى وارد كرده‏اند؛ این ایرادها بر دو قسم است:
اول این كه بسیارى از دولت‏هاى اقتدارگرا از این اظهار نظرهاى فرهنگى و انسان شناختى راجع به اصل نسبیت، براى نقض حقوق بشر - و نه براى ارتقا و توسعه فرهنگ ملى و بومى - سوء استفاده كرده‏اند؛
دوم این كه طرفداران جهان شمولى حقوق بشر استدلال مى‏كنند كه اگر ما به تنوّع حقوق بشر بر اساس اختلاف دین و فرهنگ قائل شویم، دیگر صحبت از حقوق بشر در كار نیست، بلكه صحبت از حقوق شهروندان یك مملكت یا ساكنان یك منطقه دونِ بقیه افراد بشر یا پیروان یك دین دونِ پیروان دین دیگر است؛ به عبارت دیگر، قول نسبیت فرهنگى در حقوق بشر، مستلزم قبول اصل تبعیض در اجراى حقوق بشر است.
در برابر این ایراد، طرفداران تنوّع و نسبیت حقوق بشر بر وجود كنوانسیون‏هاى منطقه‏اى حقوق بشر در اروپا، آمریكا و آفریقا استدلال مى‏كنند و مى‏گوید كه براى مثال، داشتن حقوق بشر اسلامى نباید براى غربیان سؤال برانگیز باشد، چون در 1952 خود اروپایى‏ها كنوانسیون حقوق بشر اروپایى(
The European Convention of Human Rights) را به همین دلیل تصویب كردند كه استانداردهاى اروپایى حقوق بشر را با استانداردهاى اعلامیه‏جهانى حقوق بشر تا حدودى متفاوت مى‏دانستند.

دلایل مخالفت ایران و كشورهاى جهان سوم با جهان شمولى حقوق بشر

ایران در مقام یكى از معتقدان به نسبیت فرهنگى در مورد حقوق بشر، به جهان شمولى حقوق بین الملل بشر چند ایراد وارد كرده است، از جمله:
1. اولین ایراد ایران، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، استفاده ابزارى غرب از مفهوم حقوق بشر براى دخالت در موضع‏گیرى‏هاى كشورهاى جهان سوم است؛ چنان كه محمدرضاشاه، به شهادت خاطرات آخرین سفیرش در انگلستان (پرویز راجى)، حمله‏هاى سازمان‏هاى حقوق بشرى مثل «عفو بین الملل»(
Amnesty International). و پخش آنها را از طریق صدا و سیماى دولتى انگلیس (BBC)، دسیسه و توطئه‏اى علیه دولت ایران مى‏شمرد.7 به گزارش آخرین معاون مطبوعاتى وزارت خارجه ایران پیش از انقلاب (پرویز عدل)، هنگامى كه در اكتبر 1977 سازمان عفو بین الملل كه نقض حقوق بشر در ایران را جار مى‏زد، برنده جایزه صلح نوبل شد، «شاهنشاه دستور دادند گفته شود: اعطا كنندگان جایزه صلح نوبل، با این عمل، حیثیت و اعتبار این جایزه را ناچیز كرده‏اند، زیرا جایزه را به سازمانى داده‏اند كه در برابر تجاوزات ابرقدرت‏ها به حقوق بشر، ساكت است و فقط در مواردى كه مصلحت همین قدرت‏ها ایجاب مى‏كند، با جعل و پخش دروغ، بعضى از ممالك جهان سوم را مورد سرزنش قرار مى‏دهد».8
دولت ایران پیش از انقلاب، در دفاع از نسبیت حقوق بشر، حقوق بشر در ایران را بر اساس فرهنگ ملى و نظام شاهنشاهى تعریف مى‏كرد كه متفاوت از معیارهاى غربى بود ولى نمى‏توان بر آن انتقاد كرد.
طرفداران جهان شمولى حقوق بشر در پاسخ ایرادهاى این چنینى راجع به فرهنگ ملّى مى‏گویند كه جهان شمولى حقوق بشر اكنون به این نتیجه منتج شده است كه اولاً، فرد فرد افراد بشر، خود موضوع حقوق بین الملل بشر شده‏اند و لذا دفاع از حقوق آنها در یك كشور به مفهوم مداخله در امور داخلى آن كشور نیست، بلكه براى اجراى حقوق بین الملل بشر لازم است؛ ثانیاً، اصل حفظ صلح و امنیت،(
Maintenance of peace and ecurity) نه تنها جنبه بین المللى دارد، بلكه درون ملى(Internal) هم هست. اصل دفاع از حقوق بشر در داخل كشورهاى مختلف از دوره مخالفت با آپارتاید در آفریقاى جنوبى در كمیسیون سازمان ملل پى‏گیرى آپارتاید شروع شد. بنابراین دولت‏هاى متهم به نقض حقوق بشر نمى‏توانند رسیدگى به این اتهامات از سوى سازمان‏هاى بین المللى را مداخله در امور داخلى خود تلقى كنند.
2. دومین ایراد، غرب محورى فرهنگى و عقیدتى - سیاسى حقوق بشر جهانى است. این ایراد را مخصوصاً دولت جمهورى اسلامى ایران از آغاز انقلاب تا كنون مطرح كرده است. به گفته رهبران برخى از كشورهاى اسلامى و به اعتقاد بسیارى از مسلمانان و اسلام شناسان، اعلامیه جهانى حقوق بشر و كنوانسیون‏هاى حقوق بشرى، بر اساس پیش فرض‏هایى درباره انسان و جهان تدوین شده كه با مبانى و اعتقادات اسلامى همخوانى ندارد و این امر باعث تسلط(
Homogenisation) ارزش‏هاى فرهنگى غرب بر حوزه تمدنى اسلام مى‏گردد، حال آن كه به اعتقاد مسلمانان تنهااسلام مى‏تواند جهان شمولى و ازلى و ابدى باشد.
شایان ذكر است كه در دسامبر 1948 كه اعلامیه جهانى حقوق بشر در سازمان ملل متحد تصویب شد، به غیر از كشورهاى كمونیستى، تنها دولت عربستان سعودى (به دلیل مخالفت دینى) و آفریقاى جنوبى (به دلیل عقیده به تبعیض نژادى) به این اعلامیه رأى ممتنع دادند.
پس از انقلاب اسلامى از زمان گروگان‏گیرى دیپلمات‏هاى آمریكایى تا آوریل 2002 (اردیبهشت 1381)، ایران كه همه ساله از سوى كمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در ژنو - كه وظیفه‏اش نظارت بر رعایت حقوق بشر جهانى در كشورهاى عضو سازمان ملل است - به نقض حقوق بشر محكوم مى‏شد، حقوق بشر جهانى را ابزار استعمارى توصیف مى‏كرد. در سال 1381، دولت‏هاى مسلمان الجزایر، پاكستان، سودان، لیبى و سوریه و نیز دولت‏هاى سوسیالیست چین و كوبا به حمایت از ایران برخاستند و براى اول بار، در بیست ساله پس از انقلاب، پیش نویس قطعنامه نقض حقوق بشر در ایران با یك رأى به سود ایران مورد تصویب كمیسیون حقوق بشر قرار نگرفت.9 این دسته از كشورهاى مسلمان و سوسیالیست با استناد به ارزش‏هاى بومى و منطقه‏اى و مذهبى مورد قبول خود، حقوق بشر جهانى را كه برخاسته از فرهنگ غیر دینى، غربى و بورژوازى است، نوعى ابزار سیاسى براى مداخله در امور داخلى خود تلقى مى‏كنند و كشورهاى مسلمانى مثل ایران را كه قوانین داخلى آن مبتنى بر فقه اسلامى است، ناقض حقوق بشر نمى‏شناسند.
3. سومین ایراد این كه ترویج حقوق بشر جهانى كه ناشى از ارزش‏هاى حوزه تمدنى غرب است، موجب انحطاط و فقر دیگر فرهنگ‏ها مى‏شود و ادیان غیر مسیحى را در سطح جهانى به حاشیه مى‏راند. دكتر على مزروعى (مدیر مؤسسه مطالعات فرهنگى جهانى در دانشگاه نیویورك)، طى مقاله‏اى در مجله روابط خارجى آمریكا از همین منظر به دفاع از ارزش‏هاى اسلامى در برابر ارزش‏هاى غرب برخاست. او با تأكید بر اختلاف فرهنگ اسلامى و غربى، مجازات اعدام را كه «پاسداران حقوق بشر»(
Human Rights Watch) و كلیساى كاتولیك آمریكا با ادامه آن مخالفند، ولى همچنان در بعضى از ایالت‏هاى آمریكا قانوناً اجرا مى‏شود، نمونه‏اى از اختلاف معیارهاى فرهنگى در درون آمریكا خواند؛ از این رو اختلاف فرهنگى بین كشورهاى مسلمان و كشورهاى غربى را امرى بدیهى خواند كه نباید مورد انتقاد طرفداران حقوق بشر قرار گیرد. وى همچنین در مقام دفاع از كشورهاى اسلامى نوشت كه در كشورهاى اسلامى، به علّت كمتر بودن فحشا و روابط آزاد جنسى، بیمارى ایدز بسیار كمتر از اروپا و آمریكاست، در آمریكا هنوز رییس جمهور زن نبوده، امّا در كشورهاى مسلمان همچون پاكستان (بى‏نظیر بوتو)، در بنگلادش (خالده ضیا و حسینه واجد) و تركیه (تنسو چیلر) زنان به نخست وزیرى رسیده‏اند یا آن كه در «تهران، پایتخت جمهورى اسلامى ایران... خانواده‏ها با كودكان خود تا نیمه شب در بوستان‏ها و خیابان‏ها به گشت و گذار مى‏گذرانند، امّا در شهرهاى واشنگتن و نیویورك مردم شب‏ها جرأت پیاده‏روى ندارند. 10
در این بخش از مقاله به تجزیه و تحلیل هر كدام از این ایرادها و تبیین جواب‏هاى حلّى و نقضى مخالفان جهان شمولى حقوق بشر مى‏پردازیم.

نوشته شده در تاریخ سه شنبه 1 دی 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: حقوق بشر،     | نظرات()

بازسازى اسلامى حقوق بشر

 

((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.))
(آل عمران 102)
واژه ((حق)) به معناى جدید ((حقوق انسان)), ((حقوق مصرف كننده)) و حتى ((حقوق حیوانات)) كه روزنامه هاى ما را پر كرده است, در قرآن یافت نمى شود. معناى ((حق)) در منابع اسلامى ـ قرآن و احادیث, ـ ناشى از تكلیف شخص است و یا به خاطر نظم موزون و داراى سلسله مراتب جهان, شایسته انسان است. ((حقى)) كه در آیه بالا ذكر شده: ((حق خداست كه از او پروا كنند)) و ((حقى)) كه در رساله منسوب به امام سجاد علیه السلام, رساله الحقوق,(2) به كار رفته است, به همین معنا مى باشد:
اكبر حقوق الله علیك ما اوحیه لنفسه تبارك و تعالى من حقه الذى هو اصل الحقوق و منه تفرع. ثم اوحیه علیك لنفسك من قرنك الى قدمك على اختلاف جوارحك. فجعل لبصرك علیك حقا و لسمعك علیك حقا و للسانك علیك حقا و لیدك علیك حقا و لرجلك علیك حقا و لبطنك علیك حقا و لفرجك علیك حقا. فهذه, الجوارح السبع التى بها تكون الافعال.
ثم جعل عز و جل لافعالك علیك حقوقا فجعل لصلاتك علیك حقا و لصومك علیك حقا و لصدقتك علیك حقا و لهدیك علیك حقا و لافعالك علیك حقا.
ثم تخرج الحقوق منك الى غیرك من ذوى الحقوق الواجبه علیك. و اوحیها علیك حقوق أمتك, ثم حقوق رعیتك, ثم حقوق رحمك.(3)
یكى از چالش هاى اصلى كه دنیاى جدید غرب براى جهان اسلام پیش آورده, مربوط به موضوع حقوق به ویژه حقوق بشر است; در این مقاله من مى خواهم این چالش را بررسى كنم و نشان بدهم كه وجهه مذهبى اسلام چگونه مى تواند به آن پاسخ دهد.

چالش سیاسى
این چالش علاوه بر این كه سیاسى است, اخلاقى هم هست. سیاست خارجى ایالات متحده در طول دهه هاى گذشته قرن بیستم روى موضوع هاى حقوق بشر و دموكراسى متمركز شده است. البته این سیاست, هماهنگ نبوده است. همان طور كه ساموئیل هانتینگتون Samuel P. Huntington)) یاد آورى مى كند, ((شبه تناقض دموكراسى)) آرزوى غرب را در برقرارى دموكراسى پس از جنگ سرد جهانى تضعیف كرده است. منظور او در ((شبه تناقض دموكراسى)), این است كه ممكن است حكومت هاى منتخب دموكراتیك در جوامع غیر غربى, قلمرو نفوذ سیاسى غرب را محدود كنند و از همكارى با اقدامات سیاست غربى اجتناب نمایند. هانتینگتون مى نویسد:
((وقتى ارتش الجزایر در 1992 دخالت كرد و انتخاباتى را كه جبهه بنیادگراى نجات اسلامى(4) به وضوح در آن پیروز مى شد, باطل نمود, غرب آسوده خاطر شد. و وقتى كه حزب بنیادگراى رفاه(5) در تركیه و حزب ملى گرایى بى جى پى ردى ف:(6) در هند بعد از موفقیت در پیروزى انتخاباتى در سال 1995 و 96 از رسیدن به قدرت منع شدند, غرب خاطر جمع شد. اما از طرف دیگر, ایران پس از انقلاب, در بعضى از جهات یكى از دموكراسى ترین رژیم هاى جهان اسلام را دارد. همچنین انتخابات رقابتى در بسیارى از كشورهاى عربى, از جمله سعودى و مصر, قریب به یقین, حكومت هاى به ارمغان مىآورد كه در مورد تمایل به غرب, با اسلاف غیر دموكراتیك خود, بسیار كمتر هم فكر هستند.))(7)
به هر حال, على رغم ناهماهنگى در سیاست هاى غربى, این نكته باقى مى ماند كه حكومت هاى غربى به شدت به اتكاى به حقوق بشر ادامه مى دهند تا سیاست هاى خود را توجیه كنند. ناهماهنگى هایى كه هانتینگتون تذكر داده, در واقع منحرف كننده است; زیرا ذكر این ناهماهنگى ها مغالطهآمیز است(8) و پاسخى به سیاست هاى ناهماهنگ حكومت هاى غربى است(9), و ما را از توجه به مسأل عمیقتر اخلاقى كه از چالش حقوق بشر ناشى مى شود, باز مى دارد.(10)

چالش اخلاقى
ممكن است این چالش اخلاقى و فقهى را كسانى ایجاد كنند كه با خود اسلام مخالفند و دلیل مخالفتشان این است كه حكومت هاى اسلامى, حقوق بشر را زیر پا مى گذارند و این, حاكى از آن است كه اسلام از نظر اخلاقى و فقهى ناقص است. یك پاسخ نسبتا سطحى به این ادعا, این است كه ((تجاوز به حقوق بشر در جوامعى كه حكومت اسلامى دارند, بیشتر از جوامعى كه نظام هاى غیر دینى دارند, رخ نمى دهد. سطحى بودن این پاسخ, به خاطر این است كه ظاهرا این پیش فرض را مى پذیرد كه احترام به حقوق بشر یك معیار اخلاقى است و دینى كه آن را رعایت نمى كند, محكوم است. پاسخ دیگر, كه آن هم رضایت بخش نیست, چنین است: مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است; بنابراین, همه آراى ارزشى كه بر مبناى حقوق بشر استنتاج شده, غیر اسلامى و مردود است. رضایت بخش نبودن این پاسخ بدین خاطر است كه تالى آن به دنبال مقدمش نمىآید و نتیجه منطقى آن نیست. بسیار آموزنده است اگر بفهمیم چرا این استلزام معتبر نیست.

بیگانگى مفهوم حقوق بشر با اسلام
ابتدا باید توضیح بدهم كه منظور من از جمله ((مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است)) چیست. در حقیقت مناسب است تا از همه تفسیرهاى مختلف حقوق بشر صحبت كنیم; زیرا صاحب نظران اخلاقى و سیاسى غرب معانى متفاوت حقوق را توسعه داده اند و در مورد آنها اختلاف نظر زیادى وجود دارد. این معانى, با كلیات فقه مردم روم و نظریه حقوق طبیعى رواقیون,(11) تاریخ مشترك دارد. این معانى به وسیله اكهام Ockham)), هابزHobbes) ) و لاكLocke) ) از آن كلیات نشإت گرفت و به وسیله صاحب نظران معاصر نظیر ولمنWellman) ), نوزیكNozick) ) و رازRaz) ) توسعه یافت. این مفاهیم با آرایى كه در جهان فكرى اسلام درباره حقوق بشر ارأه شده, كاملا متفاوت است.

ناسازگارى مبانى عقلانى حقوق بشر با اسلام
آراى غربى درباره حقوق بشر همراه با نهضت هاى طرفدار قانون اساسى, در قرن نوزدهم در جهان اسلام شناخته شد. اكنون نیز این مفاهیم, بحث هاى سیاسى را ـ كه در همایش هاى بین المللى به شیوه تفكر سیاسى غربى مطرح مى شود ـ تحت الشعاع خود قرار داده است. بنابراین, رواست بگوییم كه مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است; ولى از این جمله, چنین نتیجه گرفته نمى شود كه همه آراى ارزشى كه بر اساس حقوق بشر ارأه شده, ضد اسلامى,یعنى متعارض با نظریات وارزش هاى اسلامى است. بعضى از آرایى كه بر اساس مبانى فكرى غیر اسلامى بیان شده, ممكن است با اسلام هماهنگ باشد. مثلا كسى ممكن است به این نظر برسد كه چند نظام مختلف فكرى نظیر ماركسیزم, بودأیزم و اسلام اتفاق نظر دارند كه باید به فقرا كمك شود. البته این یك مطلب پیش پا افتاده است (گر چه به خاطر پیش پا افتاده بودنش كم اهمیت نیست) و بعید است یك نظام فكرى ـ كه پیروان زیادى دارد ـ پیدا شود كه با كمك به فقرا موافق نباشد.
بنابراین, ما باید در تمیز دادن مبانى عقلایى آراى ارزشى از خود آن آرا, دقیق باشیم و بین آن دو فرق بگذاریم. ابطال یك مبناى عقلى, براى ابطال آراى مبتنى بر آن, كافى نیست. براى ابطال آن آرا باید از منابع عقلى مورد قبول خودمان دلیل بیاوریم. به همین دلیل, متفكران مسلمان بسیارى از ـ نه همه ـ مطالبى را كه ((اعلامیه جهانى حقوق بشر (12) هست, پذیرفت هاند و در اعلامیه حقوق بشر اسلامى(13) تكرار كرده اند.(14)
آرایى كه از دیدگاه هاى عقلى صد در صد متفاوت نشإت مى گیرد, ممكن است با هم هماهنگ باشند; اما این خطر وجود دارد كه با تصریح این هماهنگى, یا حتى عدم هماهنگى, شاید ناآگاهانه یك سرایت عقلى رخ دهد.(15) براى توضیح این مطلب, مى توان از این مثال كمك گرفت: یك پزشك, بیمارى را كه كلسترولش بالاست, از خوردن گوشت خوك منع مى كند. فرض كنید بیمار, مسلمانان است و به خاطر تحریم دینى از خوردن گوشت خوك اجتناب مى كند. دكتر و بیمار در این نظر توافق دارند كه از گوشت خوك باید پرهیز كرد; اما مبانى فكریى كه این نظر مبتنى بر آنهاست, خیلى با هم فرق دارند. این مثال شاید به این حقیقت اشاره كند كه كلسترول غذاى روزانه یك مسلمان كم است; اما این یك موضوع اخلاقى نیست. همان طور كه مفهوم نجاست با پزشكى نوین بیگانه است, مفهوم رژیم غذایى با كلسترول كم نیز با اسلام بیگانه است. البته این وضع در مورد حقوق پیچیده تر است و ما براى كنكاش در آن, به یك تصویر روشن از مفهوم غربى حقوق بشر نیازمندیم.

مفهوم جدید غربى حقوق
جك دانلىJack Donnelly) ) در (Universal Human Rights in Theory and (16 Practice
درباره مفهوم جدید غربى حقوق و به ویژه حقوق بشر, گزارش روشن و مختصرى ارأه مى دهد. در نظریه جدید حقوقى, تفاوت زیادى بین این دو جمله است: ((الف حق دارد ب داشته باشد.)) و ((الف نسبت به ب حق دارد.))(17) اما به نظر تئورى پردازان حقوق, این تقاوت لازم نیست به عنوان تفاوت مصداقى مطرح شود. یعنى مى توان در مورد همه ب ها به این صورت بیان كرد كه فقط در صورتى كه الف نسبت به ب حق دارد, الف حق دارد ب داشته باشد. این تفاوت, بالنسبه مرتبط است با قوت آن دعواى مربوط به حقوق و آیین هاى اجرایى و رویه هاى اجتماعى خاصى كه به دنبال آن مىآید. بر طبق نظر رونالد دووركین(
Ronald Dworkin) (18) قوت مخصوص دعاوى مربوط به حقوق, از این حقیقت ناشى مى شود كه ملاحظات دیگر از قبیل سود را تحت الشعاع خود قرار مى دهد; زیرا اولا, حقوق معمولا نقض نشدنى به حساب مىآیند و نمى شود به خاطر ضرورت هاى سیاسى یا اجتماعى, آنها را كنار گذاشت. ثانیا, كسى كه دعوایى مربوط به حقوق دارد, روالى را شروع مى كند كه از طریق آن, خسارت نقض حقوق جبران شود و جریان هایى براى پاسدارى از آن حقوق شكل گیرد.

گرایش حقوق بشر به حقوق فردى
حقوق بشر, حقوق فراقانونى, زمینه ساز دعاوى مربوط به اخلاق است; دعاویى كه علیه نظام هاى سیاسى اقامه مى شود تااستحقاق هاى قانونى براى افراد جعل كند.(19) گفته مى شود, حقوق بشر از طبیعت اخلاق ذاتى انسان و (بنابر قرار دادهاى بین المللى حقوق بشر) از ((شإن ذاتى شخص انسان)) ناشى مى شود. دانلى مى نویسد: ((حقوق بشر, از نگاه خاص اخلاقى, گزینشى, اجتماعى از استعداد انسان ارأه مى دهد كه مبتنى بر یك گزارش مستقل ویژه, از كمترین نیازهاى یك زندگى ذىشإن است.))(20) حقوق بشر, حقوق فردى انسان است. آیا خانواده ها, موسسات, ملت ها و مردم حقوق بشر ندارند؟ (21) به هر حال, حقوق بشر مى تواند علیه موسسات و به نفع افراد ادعا بشود و معمولا هم چنین است, هر چند كه گاهى دعاوى مربوط به حقوق بشر علیه افراد نیز اقامه مى شود, و آنان كه این دعاوى به درستى علیه شان اقامه مى شود وظیفه دارند خود را براى دفاع آماده كنند.

شإن انسان, منشإ حقوق بشر غربى
اگر چه مفهوم جدید غربى حقوق بشر از مفهوم شإن انسان ناشى مى شود و تكالیفى هم كه باید انجام بشود تا احترام به آن شإن را تإمین نماید, از همین مفهوم شإن انسان سرچشمه مى گیرد; ولى ما باید در تفكیك اعتراف به شإنى كه مبناى تكالیف است و اعتراف به حقوق بشر, دقیق باشیم. یك آدم اخلاقى شاید به خاطر شإن انسانى یك گدا, كمك به او را تكلیف شخصى خود بداند, همچنین به مقتضاى شإن انسانى شنوندگانش, بپذیرد كه مكلف است راست بگوید; با وجود این, كمك او به گدا و راست گویى اش به شنوندگان, پاسخى به دعواى مربوط به حقوق بشر براى آن گدا, شنونده یا دیگران نیست; زیرا این جا سخنى از استحقاق نیست, سخن از عدم نقض این تكلیف در مواجهه با تعارض اخلاقى نیست یا سخن از اجراى آیین هاى جبران خسارت, توسط كسانى كه نسبت به این سوال مكلفند و به انجام آن وادار مى شوند, نیست.(22)

تكالیف, منشإ حقوق بشر اسلامى
براى نویسندگان مسلمانى كه درباره حقوق بشر مى نویسند, عادى است سعى كنند نشان بدهند كه چگونه انواع مختلف حقوق بشر كه با قرار دادهاى جدید وضع شده است, مى تواند مورد تإیید منابع دینى قرار گیرد; اما اینان مایلند مبانى فلسفى ویژه مفاهیم حقوق بشر و تفاوت بین اعتراف به حقوق و اعتراف به تكالیف را نادیده بگیرند. دانلى مى نویسد:
بسیارى از مولفان حتى استدلال مى كنند كه نظریه هاى امروزى حقوق بشر صرفا نظریه هاى اسلامى 1400 سال پیش را تكرار مى كند; اما این ادعاها تقریبا بى اساس از آب در مىآید. مسلمانان مرتب و با تإكید سفارش مى شوند كه با هم نوعان خود با احترام و عزت برخورد كنند, اما اساس این سفارشات, فرمان هاى الهى است كه فقط تكالیف بشر را جعل مى كند, نه حقوق او را. در اسلام در حوزه حقوق بشر (و به تعبیر دیگر, شإن انسانى) آنچه مهم است, تكلیف است به جاى حقوق, و همه حقوقى كه در این حوزه در اسلام وجود دارد, نتیجه منزلت یا عمل یك فرد است نه نتیجه این حقیقت ساده كه آن فرد, یك انسان است. كسى حتى ممكن است استدلال كند كه ((هیچ جنبه اى از نیاز انسانى نیست مگر این كه اسلام در دستورات اخلاقى, اجتماعى و عبادىاش, آن را پیش بینى كرده است.))(تابنده 10 : 1970) تكالیف سیاسى و اجتماعى اسلام, یك ارتباط قوى با خیر انسان و شإن انسانى منعكس مى كند. چنین ارتباطى به خودى خود مهم است و حتى پیش نیاز اندیشه هاى حقوق بشر است; اما به هیچ وجه با ارتباط با حقوق بشر یا اعتراف به آن یكسان نیست.(23)
بنابراین, به نظر مى رسد تعداد زیادى از مولفان مسلمان هستند كه بین ((سزاوار چیزى بودن)) و ((حق داشتن نسبت به آن)) تمیز نمى دهند. همچنین مولفانى هستند كه ادعا مى كنند; حقوق مهم بشر در اسلام به رسمیت شناخته شده است. آنان با این شناختى كه دارند, به دنبال پیدا كردن پاسخ براى این پرسش هستند كه بین حقوقى كه مردم طبق نظر اسلام دارند و حقوقى كه طبق نظر لیبرال غربى دارند, چه تفاوتى وجود دارد. مثلا آقاى تابنده مى گوید; خیلى از حقوقى كه اعلامیه جهانى بشر به زنان داده است, باید منع یا تعدیل شود تا با قانون اسلامى منطبق گردد. او در ارأه این نظر دقیق است; اما در سخن او چنین وا نمود شده است كه در قانون اسلامى حقوق به رسمیت شناخته مى شود.
اگر چنان كه دانلى ادعا مى كند, در قانون اسلامى اعتراف به حقوق بشر وجود ندارد, چرا بسیارى از نویسندگان مسلمان, به اشتباه, عكس آن را وا نمود مى كنند؟ خود دانلى چنین پاسخ مى دهد: ((چون دستورات اجتماعى و سیاسى اسلام با خیر و شإن انسان, ارتباط قوى دارد.)) دلیل دیگر مى تواند این باشد كه ما در فقه سنتى اسلامى, اصطلاح حق الله و حق العبد را مى یابیم; هر چند كه این اصطلاحات به مفهوم غربى حق اشاره نمى كند; بلكه به دلیل تصریحات قانون مذهبى, تلكیف یك فرد نسبت به خدا یا فرد دیگر را بیان مى كنند; با وجود این, جذب مفهوم حقوق در فرهنگ اسلامى را آسان مى سازند, فرض كنید مثلا حق حیات. فرهنگ غرب به حق اخلاقى حیات اعتراف مى كند تا تصویب استحقاق ها و حمایت هاى قانونى و آیین هاى جبران خسارت را توجیه كند. در دادگاه در بعضى از موارد نظیر جنگ, اعدام و سقط جنین, از قتل دفاع مى شود و موجه جلوه داده مى شود. آن جا باید اثبات شود كه این موارد, استثناهاى موجهى از نهى عام از قتل, كه از حق اخلاقى حیات ناشى مى شود, هستند. این استدلال در فقه اسلامى یك جریان معكوس به خود مى گیرد. به این صورت كه فقیه آیه هاى معینى از قرآن و روایات منسوب به پیامبر(ص) و أمه(ع) شروع مى كند و به این نتیجه مى رسد كه در اسلام یك نهى عام از قتل وجود دارد. از این رو, مواردى كه در آنها قتل مجاز شمرده شده است, به عنوان استثنا از آن قاعده عام نیازمند دلیل است. بر اساس این قاعده عام, باید گفت هر استثنایى از آن, استثنا از تكلیف فرد است; هر چند كه به طور معمول این مطلب در فقه سنتى این طور مطرح نمى شود. بالاخره از آن جا كه یك قانون عام علیه قتل پذیرفته مى شود و بر این دلالت دارد كه تلكیف هر فرد است كه به جز در موارد دفاع, جنگ یا اعدام, كسى را نكشد, طبیعى است كه این قانون با این عبارت بیان شود كه در اسلام حق حیات به رسمیت شناخته شده است.(24)
دانلى بدون شك اعتراض مى كند كه هنوز هم نتیجه این جریان, با مفهوم غربى حق حیات یكسان نیست; زیرا حق اسلامى حیات, حمایت اخلاقى و حفاظت هایى كه در قانون غربى یافت مى شود, در نظر نمى گیرد; اما این, سوالى در برابر نظریه حقوق اسلامى است. حقوق معاصر اسلامى به منظور هماهنگى با نیازها و انتظارات جامعه مسلمان معاصر تدوین شده است. در این حقوق آیین هاى زیادى وجود دارد كه در شریعت سنتى یافت نمى شود. دلیلى به نظر نمى رسد كه اعتراف مسلمانان به حقوق اسلامى نتواند زمینه ساز انواع استحقاق ها و حمایت هاى قانونى باشد كه دانلى روى آنها تإكید مى كند.
در نتیجه, مفهوم دقیق حقوق بشر رایج در غرب, در تفكر اخلاقى و سیاسى غرب, تاریخ مخصوص خود را دارد و پیامدهاى قانونى اى دارد كه در حقوق سنتى اسلامى یافت نمى شود. با وجود این, در تفكر حقوقى اسلامى معاصر, براى توسعه دادن نظریه هاى حقوق اسلامى به لوازم قانونى, شبیه آنچه دانلى روى آن تإكید كرده است, زمینه پربارى وجود دارد. ممكن است دانلى در این ادعا كه سنت اسلامى حاوى مفهوم غربى حقوق بشر نیست, محق باشد; اما سنت اسلامى با ورود یك مفهوم حقوق بشر, شبیه آنچه در غرب رایج است, سازگار است. این سازگارى به ما كمك مى كند كه توضیح بدهیم كه چرا تعداد زیادى از نویسندگان مسلمان تلاش كرده اند نشان بدهند چگونه حقوق مختلف, از منابع اسلامى استخراج مى شود, و چرا كنفرانس اسلامى خواسته است بیان خودش از حقوق را روى كاغذ بیاورد.
دانلى چنین نتیجه مى گیرد كه در اسلام هیچ توجه و اعترافى به حقوق بشر وجود ندارد; زیرا او در توجه به تفاوت بین ویژگى هاى مفهوم غربى حقوق بشر با مقوله هاى اخلاقى اى كه در حقوق سنتى اسلامى جا داده مى شود, به قدر كافى دقیق است. این تفاوت ها مهم است و اغلب توسط دو گروه نادیده گرفته مى شود; كسانى كه به منظور دفاع از اسلام تلاش مى كنند نشان بدهند كه حقوق اسلامى چگونه استنباط مى شود و لیبرال هایى كه براى كار برد جهانى بشر استدلال مى كنند.

احترام به حقوق بشر در جوامع غیر لیبرال
شاید مهم ترین فیلسوف سیاسى آمریكایى در قرن بیستم جان رالزJohn Rawls) ) است. نظریه لیبرالى او درباره عدالت, برمحور مفهوم حقوق مى چرخد. او در سخنرانى اش, كه توسط سازمان عفو بین المللى در سال 1993 در آكسفورد بر گزار شده بود, استدلال كرد كه مفهوم حقوقى كه او از آن دفاع كرده است, مخصوص سنت لیبرالى نیست; بلكه هر جامعه غیر لیبرال بسامان نیز باید به حقوق اساسى بشر احترام بگذارد.(25)
ویژگى هایى كه او براى مفهوم غربى حقوق بشر مى شمارد, شگفت آور است. رالز مى گوید; ممكن است یك جامعه بسامان غیر لیبرالى كه در آن تكالیف عمومى و حفاظت هاى قانونى وجود دارد, تحقق یابد; اما مفهوم خاص حقوق بشر با پیامدهاى قانونى آن به طور مشهود در آن جامعه جایش خالى باشد. این اعتراف رالز, به یقین معقول به نظر مى رسد. در واقع, به نظر مى رسد این همان جامعه اى است كه بسیارى از مسیحیان و مسلمانان در قرون وسطا آرزوى آن را داشت هاند.
رالز سخنش را با بیان سه نیاز جامعه بسامان غیر لیبرال شروع مى كند: 1 ـ این جامعه باید امن باشد و با سیاست و تجارت به آرمانهاى مشروعش دست یابد; 2 ـ نظام حقوقى این جامعه باید به گونه اى باشد كه بتوان صادقانه و به طور مستدل و معقولانه معتقد شد كه عدالت ـ به معناى خیر عمومى ـ آن نظام حقوقى را راهنمایى و تإیید مى كند. عدالت به این معنا, جزء تمایلات ذاتى مردم است و تكالیف و الزام هاى اخلاقى را بر همه اعضاى جامعه تحمیل مى نماید; 3 ـ این جامعه باید به حقوق اساسى بشر احترام بگذارد.
رالز با بیان ذیل, ادعاى مى كند كه نیاز سوم از نیاز دوم ناشى مى شود:
((دلیل این كه نیاز سوم, نتیجه نیاز دومى است, این است كه نیاز دوم, نقض حقوق مردم را غیر قانونى مى داند. اعتقاد صادقانه و مستدل كارشناسان و مقام هاى دیگر این جامعه به این كه مفهوم خیر عمومى عدالت, نظام حقوقى این جامعه را راهنمایى مى كند, همین نیاز سوم را به دنبال دارد. و اگر در چنین جامعه اى حقوق مردم نقض شود, این اعتقاد كارشناسان, اگر نامعقول نباشد, حتما غیر مستدل خواهد بود.(26)

نقد نظر رالز
رالز این اشتباه را مرتكب مى شود كه فرض مى كند اگر حقوق نقض نشوند, محترم شمرده شده و رعایت مى شوند. این اشتباه, شبیه اشتباه كسى است كه ادعا مى كند مریضى كه گوشت خوك نمى خورد, نهى دینى از خوردن آن را رعایت مى كند; در حالى كه این مریض به خاطر پایین نگه داشتن كلسترول خونش از آن اجتناب كرده است. فیلسوفان با تفاوت بین پیروى از یك قانون و طرفدارى از آن آشنا هستند. شبیه آن تفاوت را باید بین پیروىمحض از حقوق و احترام گذاردن به آنها قأل شد.
پیروى از حقوق بدین معناست كه نتیجه نظم و ترتیب قانونى, اخلاقى و اجتماعى یك جامعه, این است كه حقوق در آن جامعه نقض نمى شوند. لازمه پیروى از حقوق به این معنا, صاحب حق بودن, آگاهى از حصول پیروى و شوق آگاهانه به آن نیست. پیروى از حقوق متضمن هیچ مفهومى كه در حفظ حقوق دخیل است, نمى باشد. پیروى صرفا مستلزم عدم نقض است. به هر حال براى احترام گذاشتن به حقوق ـ با معنایى متفاوت از صرف پیروى كردن از آنها ـ شخص باید به حقوق ـ فى نفسه ـ آگاه باشد; یعنى باید مفهوم حقوق را به كار برد. این مستلزم چیزى بیش از صرف عدم نقض حقوق است. لازمه احترام گذاشتن به حقوق, پیروى ارادى و عمدى و مجدانه از آن, و پیروى با میل قلبى است.(27)
آن نوع پاسدارى از حقوق بشر, كه طبق استدلال رالز براى یك جامعه بسامان غیر لیبرال ضرورت دارد, چیزى بیش از پیروى از حقوق بشر یا عدم نقض آنها نیست; و ممكن است شخصى از مفهوم دقیق حقوق بشر, كه صاحب نظران لیبرال مطرح مى كنند, آگاهى نداشته باشد و با وجود این, آن را نقض نكند. مثل جامعه اى كه اصلا در آن شكنجه نیست; اما نه از این جهت كه شكنجه را نقض حقوق بشر مى داند. براى ممنوع بودن شكنجه در یك جامعه, لازم نیست كه در آن جامعه, مفهوم حقوق بشر رواج یافته باشد. بنابراین, رالز كه مى گوید یك جامعه بسامان غیر لیبرال نیازمند پاسدارى از حقوق بشر است, و به این نتیجه مى رسد كه در چنین جوامعى حقوق بشر مورد احترام قرار مى گیرد, به وضوح در اشتباه است.
اشتباه رالز مثل اشتباهى است كه دانلى به مسلمانان نسبت مى دهد كه براى حقوق بشر در اسلام منبع و مبنا پیدا مى كنند. این حقیقت كه حقوق اسلامى حافظ بسیارى از حقوق بشر است, مستلزم این نیست كه به حقوق بشر احترام مى گذارد; زیرا مفهوم دقیق حق بشر همراه با پیامدهاى قانونى اش در جوامع نوین غربى, به طور چشمگیرى در حقوق سنتى اسلامى وجود ندارد. البته مسلمانان آزادند مفهوم غربى حقوق بشر را به گونه اى اقتباس و تعدیل نمایند كه با تعالیم و دستورات اسلام سازگار شود, و آن گاه ممكن است این مفهوم حقوق اسلامى, در تدوین قانون مدنى در جوامع مسلمان و ارأه حقوق بین المللى اسلامى و تفسیر اسلام از حقوق مردم, نقش مشروعى هم بازى كند.(28) این اتهام غربى ها كه در اسلام, حقوق بشر اصلا رعایت نمى شود, مسلمانان را به سمت چنین تلاشى سوق داده است. براى مسلمانان سنگین است كه در حالى كه به نقض حقوق بشر متهم نیستند, به ناسازگارى با حقوق بشر متهم شوند. نقض بسیارى از حقوق بشر به قدرى نفرت انگیز است كه كاملا طبیعى است كه مسلمانان بگویند این نقض ها همان قدر كه باارزش هاى لیبرال ناسازگار است, باارزش هاى اخلاقى و سیاسى اسلام هم ناسازگار است. در این جا یك قدم خیلى كوتاه لازم است برداشته شود تا مفهوم غربى حقوق بشر اقتباس شده و در آن تعدیل هاى گوناگون صورت گیرد, تا با اندیشه اسلامى سازگار گردد.
شاید سنت گرایان با یك منع كلى بگویند; مفهوم حقوق با اسلام بیگانه است; اما این پاسخ, جزیى از یك واكنش شدید به نظر مى رسد. حتى اگر مفهوم حقوق, در تدوین حقوق اسلامى در قرون میانى یافت نشود, معنایش این نیست كه فقیه معاصر قدرت ندارد مفهوم اسلامى حقوق را كه هماهنگ با منابع مذهبى است, استنباط نماید.

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 25 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: حقوق بشر، گوناگون اسلامی سیاسی، اسلام سیاسی،     | نظرات()

عدالت، حقوق بشر و چالش‏هاى آن‏ در حقوق بین ‏الملل‏ (قسمت دوم)

 بخش دوم‏

عدالت و مناسبات اقتصادى بین‏ المللنظریه‏هاى اقتصادى و اصول لیبرالیسم‏كه مقررات تجارت بین‏الملل را ترسیم‏مى‏كند و تاریخ، ساختار و عوامل محركه‏نظام تجارت چند جانبه است، همگى درراستاى حفظ منافع و مصالح اقتصادى نظام‏سرمایه دارى جهانى است.

اقتصاد مهاجم و بى‏رحمِ كشورهاى‏شمالى نسبت به كشورهاى مستعمره دیروزو جهان سومِ در حال توسعه امروز، بیانگرتفكر نظام سرمایه‏دارى با سردمدارى‏كشورهاى غربى است، كه بعد از جنگ‏جهانى دوم رشد كرده است. توضیح آنكه،پس از جنگ مزبور، این حقیقت آشكار شدكه تحت سلطه نگه داشتن كشورهاى‏آفریقایى، آسیایى و آمریكاى لاتین،هزینه‏هاى گزافى را براى كشورهاى‏استعمارگر تحمیل خواهد كرد. بنابراین،طرح تأسیس سازمانهاى اقتصادى بزرگ‏، یكى از[GATT/WTO]بین‏المللى; مانند ع‏مكانیزم‏هاى تبلور یافته جدید و قابل پسند براى تبدیل استعمار قدیم به استعمار جدیدبه شمار مى‏آید، ولى این بار كشورهاى جهان سوم، تحت شعارها و مقررات تجارى‏بین‏المللى و با هدایت و كنترل سازمانهاى اقتصادى بین‏المللى، به استعمار منابع اقتصادى‏كشورهاى جهان سوم پرداخته و ثروتهاى طبیعى عظیم آن‏ها را به غارت مى‏برند.

آنها حسب مصالح و منافع خود، به تعریف قواعد بازى در بازار بین‏الملل پرداخته‏اندوبراى خود معافیت یا منفعت خاص و ویژه‏اى در لابلاى وضع قوانین و مقررات تجارى‏بین‏المللى تخصیص داده، از تجارت‏هاى دو یا چند جانبه در حجم بالا و توانایى سیاسى،فنى‏و اقتصادى زایدالوصف در مذاكرات منتفع شده‏اند و از تمامى‏امكانات و ابزارهاى‏حقوقى براى حل و فصل اختلافات در حفظ و تضمین منافع و مصالح اقتصادى كشوربرخوردار مى‏باشند.

 

حاكمیت على الاطلاق نظامى، اقتصادى و اجتماعى اروپا و آمریكاى شمالى بر سرنوشت‏كشورهاى در حال توسعه و استثمار منابع آنها از یك طرف، و توجیه آن از طریق قالبهاى‏تعریف شده سازمانهاى بین‏المللى و مشروعیت بخشیدن به تحكم اقتصادى خویش ازطریق وضع و تدوین مقررات اقتصادى و تجارى بین‏المللى از طرف دیگر و همچنین تسلّطبر اقتصاد جهانى توسط شركت‏هاى چند ملیتى و تمركز سرمایه‏هاى هنگفت در دستان تعدادمحدودى از ثروتمندان و تشویق و حمایت آنها توسط سازمان‏هاى بزرگ اقتصادى‏تحت شعار جهانى سازىِ اقتصادى، هیچ یك از آن‏ها با[GATT/WTO] بین‏المللى، نظیر مفاهیمى چون عدالت اقتصادى، توزیع عادلانه ثروت و حمایت از كشورهاى ضعیف‏متوقف یا در حال توسعه، سازگارى ندارد.

 

سازمانهایى مانند صندوق بین‏المللى پول‏

[1] و بانك جهانى، به عنوان مؤسسات بى طرف‏تأسیس شدند تا ثبات اقتصادى و مالى و توسعه جهانى را براساس واقعیت اقتصادى تشویق‏و حمایت كنند. اما عملكردهاى آن‏ها نشان مى‏دهد كه آن‏ها ابزارى شده‏اند در دست غولهاى‏اقتصادى دنیا، براى تحقّق استعمار نو و كنترل بر منابع انسانى و طبیعى دنیا، همچنین‏توانایى‏هاى زاید الوصفى كه بانك جهانى و صندوق بین‏الملل پول به دست آوردند، در نتیجه‏عبور از گات‏

[2] به سازمان تجارت جهانى‏

[3] است، كه در این سیاست، مؤسسات مزبور درخدمات مختلف، انواع مالكیت‏هاى معنوى، سرمایه‏گذارى دركشور میزبان، مداخله در سیاست تقنینى، اجرایى و قضایى آن‏كشور ورود پیدا مى‏كنند.

 

اگر چه اهداف صندوق، رفع محدودیت‏هاى مبادلات ارزى،تسهیل امور توسعه و رشد موزون تجارت در عرصه بین‏المللى،تشویق به همكارى و تشریك مساعى در مسائل پولى ومالى‏بین‏المللى و تلاش براى تثبیت نرخ مبادلات و ارائه تسهیلات وكمك‏هاى مالى به كشورهاى عضو مى‏باشد، ولى به دلیل تسلطكشورهاى ابرقدرت بر سهم بزرگى از سهام صندوق وتأثیرگذارى آنان در اقتصاد بین‏الملل، ایدئولوژى‏ها وسیاست‏هاى یك جانبه وبعضاً مداخله جویانه خود را به‏كشورهاى عضو دیكته مى‏كنند.

 

بنابراین، عضو تأثیرگذارِ صندوق; خواه از طریق سهمیه‏تخصیصى و یا حق برداشت ویژه، علاوه بر اینكه قدرت چانه زنى‏و مانور آن كشور را در سهمیه تخصیصى بالا مى‏برد، امكان‏استفاده هر عضو از امكانات مالى صندوق را فراهم مى‏كندوكشورهاى مزبور با بالابردن سهمیه‏هاى خود، كنترل‏برشاهرگهاى اقتصادى كشورهاى محتاج و نیازمند را نیزافزایش‏مى‏دهند.

[4]

 

تا چند سال پیش، جهان غرب نگران آن بود كه مبادكشورهاى فقیر از روند مناسبات اقتصادى، با كشورهاى در حال‏توسعه سود برند. شرایط مبادلات میان صنایع پرقدرت شمال وكارگاه‏هاى ضعیف جنوب، تابدان حد غیر منصفانه بود كه‏تجارت حاصله منجر به بهره كشى و استثمار یكى از طرفین به‏وسیله طرف دیگر مى‏شد; یعنى روند ادغام و یكپارچه‏سازىِ‏جهانى، به جاى اینكه به سود كشورهاى فقیر باشد، فقروتهیدستى بیشترى راگریبانگیرشان مى‏ساخت. اكنون این ترس ونگرانى جاى خود را به نوعى بدبینى داده است كه در عین هم وزن‏بودن، در نقطه مقابل نگرانى سابق قرار دارد; یعنى این كه تجارت‏و مناسبات تجارى با كشورهاى در حال توسعه كشورهاى غنى ربه ورطه فقر و تهیدستى خواهد كشاند.

 

بنابراین، اگر چه دورنماى اقتصادهاى در حال توسعه بسیارمثبت است، لیكن این نگرانى وجود دارد كه مبادا رشد شدیدترِجهان سوم، موفقیت اقتصادى جهان اول را در معرض خطر قراردهد. به نظر مى‏رسد ظرف سالهاى آینده، جهان شاهد چنان تغییرو جابه‏جایى، در قدرت اقتصادى خواهد بود كه مدتها دوام‏خواهد داشت. امروزه نیز مانند صدو پنجاه و چند سال گذشته،اقتصادهاى به اصطلاح صنعتى، بر جهان سلطه دارند اما دیرى‏نخواهد گذشت كه غول‏هاى اقتصادى، كه به تازگى سربرخواهندآورد بر آنان سایه مى‏افكنند اما صد افسوس كه تاریخ نیز گواهى‏مى‏دهد این جابه‏جایى‏هاىِ به عمل آمده درامر قدرت اقتصادى،به ندرت و آرام صورت گرفته‏اند. از هم اكنون بسیارى از مردم‏جهان، صنعتى غنى، از دولتهایشان میخواهند كه خود را براى‏مبارزه با این تازه واردها مهیا سازند.

 

برخى كشورهاى جهان سوم و كشورهاى وابسته به شوروى‏سابق، اصلاحات اقتصادى بازار آزاد را به كار بسته و مرزهاى‏خود را به روى تجارت و سرمایه گذارى گشوده‏اند. همین‏سیاستها، رشد سریعتر در اقتصادهاى بیشترى را نوید میدهد.

 

چهار كشور معروف به ببرهاى آسیایى (هُنگ كنگ، سنگاپور،كره جنوبى و تایوان) كه ظرف سه دهه گذشته، به بازارهاى غرب‏هجوم آورده‏اند، بخش عظیمى‏از بازارهاى بین‏المللى را دراختیار دارند.

 

بنابراین، به نظر مى‏رسد كه:- لازم است در سطح بین‏الملل، فرصت مساوى براى رشد و توسعه اقتصادى براى‏كشورها فراهم آورد.

 

- نظام اقتصادى دنیا بایستى مبتنى بر اهداف زیر باشد:- میان كشورها، از هر نوع نظام حكومتى ایجاد ارتباط منطقى مبتنى بر عدالت و انصاف‏برقرار كند، نه آنكه موجبات جنگ و نزاع را فراهم نماید.

 

- دسترسى به مشاركت در اقتصاد دنیا را براى همگان ممكن ساخته و بستر را براى رشد وتوسعه كشورها فراهم كند، و مشاركت جمعى آنها را در ساختن دنیایى سرشار از رفاه، امنیت‏اقتصادى و مالى داشته باشد.

 

- توزیع عادلانه و منصفانه ثروت را در میان كشورهاى دنیا داشته و سهم مشاركت‏كشورهاى شمال در جهت رشد و توسعه كشورهاى جنوب به مراتب بیشتر باشد.

 

- سازمان‏هاى اقتصادى دنیا مانند صندوق بین‏المللى پول(IFM)، بانك جهانى (Wold bank)، سازمان تجارت جهانى (WTO) بایستى از مداخلات مستقیم در تعیین سرنوشت‏ اقتصادى كشورها خواه به طور مستقیم و خواه از طریق كشورهاى ابرقدرت اقتصادپرهیزكنند.

 

- سازمان‏هاى اقتصادى دنیا بایستى بستر مناسب براى ایجاد رقابت آزاد و سالم در بازاربین‏المللى را فراهم كنند.

 

- سیاست‏هاى اقتصادى نباید شكاف میان فقر و غنا را افزایش دهد; به عبارت دیگر نبایدبه نحوى تنظیم شود كه به غنى تر شدن كشورهاى شمالى و فقیر تر شدن كشورهاى جنوبى‏منجر شود.

[5]

 

دیگر جهان نمى‏پذیرد كه پیشرفت كشورهاى ابرقدرت اقتصادى و غنى تر شدن‏كشورهاى شمالى، به قیمت فقیرتر شدن كشورهاى جنوبى تمام شود، بلكه كشورهاى‏شمالى اگر نخواهند بسترهاى مناسب پیشرفت را براى كشورهاى جنوبى و جهان سوم‏فراهم كنند، حداقل آن كه منابع طبیعى و انسانى آنان را به یغما نبرده، استثمار نكرده و مانع‏پیشرفت آن كشورها نگردند.

[6]

 

- شاید كشورى فقیرتر از بنگلادش در دنیا نباشد، كشورى كه میلیونها سكنه آن روزى دوسنت آمریكایى (معادل 17 تومان) درآمد دارند. عدالت اقتصادى اقتضا مى‏كند بانك جهانى‏و یا بانك‏هاى بزرگ كشورهاى پیشرفته دنیا; مانند آمریكا و ژاپن و آلمان تحت مدیریت ونظارت سازمان‏هاى بین‏المللى متكفل توسعه كشورهاى فقیر دنیا، مبادرت به سرمایه‏گذارى‏هاى طولانى مدت در این كشور كرده و موجبات زندگى متعارف را براى مردم این‏دیار فراهم كنند.

[7]

 

نتیجه آنكه تساوى و تناسب فرصت‏هاى اقتصادى و بهره‏ورى از بازارهاى آزاد جهانى‏براى تأمین فرصت‏هاى بیشتر تجارى براى تعداد بیشترى از كشورها مى‏تواند منطبق بوجدان بشرى و عدالت و انصاف گردد.

 

عدالت و حق مداخله بشر دوستانهمداخلات بشردوستانه، معمولاً براى نجات جان اتباع یك كشور در كشور دیگر یا براى‏كمك به افرادى كه تحت نقض فاحش حقوق بشر هستند صورت مى‏پذیرد. در این باره هیچ‏معیار مشخصى در حقوق بین‏المللى وجود ندارد و در حقیقت، در منشور سازمان ملل متّحدو در عرف حقوق بین‏المللى نمیتوان قاعده مشخصى را یافت كه به طور كامل مورد قبول‏همه دولت‏ها باشد و اساساً در این خصوص اتفاق نظر وجود ندارد. كشورهاى جهان سوم‏این امر را ناقض حاكمیت خود دانسته و با آن مخالف‏اند ولى برخى كشورهاى قدرتمندومداخله‏گر; مانند آمریكا و انگلیس، نجات جان اتباع یا حقوق بشر را مقدم و اولى‏برحاكمیت كشورهاى دیگر میدانند. در هر صورت، این گونه مداخلات به اصطلاح‏«بشردوستانه!» بیشتر جنبه سیاسى دارد و اغلب اغراض سیاسى خاص دولت‏هاى مداخله‏گررا تأمین مى‏كند.

[8]

 

به عنوان مثال، مداخله نظامى ناتو در كوزوو، در سال 1999 میلادى، به منظور مقابله بنقض حقوق اقلیت‏هاى كوزوو و آلبانى تبار به دست نیروهاى صرب به عنوان مداخله بشردوستانه نامیده شد. مداخله مزبور بدون مجوز شوراى امنیت سازمان ملل متحد صورت‏گرفت; زیرا مقامات ناتو مى‏دانستند كه در صورت ارجاع پرونده به شوراى امنیت، روسیه وچین از حق وتو استفاده خواهند كرد.

[9] مداخله نظامى ناتو در كوزوو با نقض بسیارى ازاصول حقوق بین‏الملل انجام پذیرفت; بدین معنى كه هواپیماهاى ناتو در طول 78 روزبمباران هوایى، پل‏ها، بیمارستان‏ها، ایستگاه‏هاى تلویزیونى، پالایشگاه‏هاى نفتى وسفارتخانه چین در بلگراد را هدف قرار دادند.

[10]

 

این اقدام یك رویه خطرناكى را ایجاد مى‏كند و آن اینكه كشورهاى ابرقدرت مى‏توانند به‏راحتى از نظام و قوانین مقبول حقوق بین‏الملل در جایى كه منافع آنها اقتضا مى‏كند تخلف‏كرده و استانداردهاى دوگانه را در مداخله بشردوستانه اعمال كنند.

 

عدالت و مداخلات در امور داخلى كشورهاعدم مداخله در امور داخلى كشورها، یك اصل حیاتى از حقوق بین‏الملل به شمارمى‏آید. اما این اصل مهم، پیوسته به وسیله قدرت‏هاى سیاسى، اقتصادى و نظامى‏جهانى‏به‏وضوح نقض شده است. این امر از حادثه 11 سپتامبر، از طریق مداخله مستقیم نظامى دربرخى كشورها و مداخلات غیر مستقیم در كشورهاى دیگر با شعارهایى; مانند مبارزه بتروریسم، نقض حقوق بشر، تولید سلاحهاى اتمى‏و میكروبى انجام شده است. دولت‏آمریكا توانسته است با شعارهاى مزبور، رژیم‏هایى را سرنگون كرده، یا بحران‏هایى را دربرخى از كشورها جهت متزلزل كردن اركان كشورهاى مزبور ایجاد كند.

 

بحث تغییر رژیم‏هاى ناهماهنگ با خواسته‏هاى قدرتهاى برتر، پس از جنگ دوم‏جهانى‏آغاز شد كه آلمان و ژاپن از مصادیق آن به شمار مى‏روند. در دوره جنگ سرد نیزاتفاق‏مشابه در كشورهایى نظیر مجارستان، چكسلواكى (سابق)، لهستان، افغانستان،جمهورى دومینیكن، شیلى و گرانادا افتاد. در حالى كه شوروى (سابق) دكترین‏حاكمیت‏محدود كشورهاى سوسیالیستى،

[11] را توسعه مى‏داد، ایالات متحده آمریكدكترین‏متخاصمانه مداخله جهت احقاق دموكراسى‏

[12] را در دستور كار قرار داده واعمال‏مى‏كرد. در سال‏هاى 1990 تا 2001 آمریكا دكترین مزبور را در ارتباط با كانادا درقانون‏معروف هلمز - برتون

[13] اعمال كرد و پیرو آن، مقامات كاخ سفید بسیار تلاش كردندتاقطعنامه شوراى امنیت سازمان ملل متحد را به منظور سرنگونى حكومت فیدل‏كاسترواخذ كنند.

[14]

 

از 11 سپتامبر، رژیم‏هاى طالبان و صدام به صورت كامل سرنگون شدند و حاكمیت‏مقامات فلسطینى در سرزمین اشغالى فلسطین به صورت جزیى تغییر كرده، و سران‏گرجستان

[15] و هاییتى ‏[16] را نیز تغییر داده‏اند. دكترین تغییر حكومت‏ها كه به دست مقامات كاخ‏سفید، پس از واقعه مرموز مزبور پس از انتخاب جورج بوش براى بار دوم، با شدت پیگیرى‏مى‏شود و این بار بحث تغییر حكومت اسلامى ایران در عین آنكه جزو معتبرترین‏حكومت‏هاى مردمى‏و دموكراسى منطقه بلكه دنیا به شمار مى‏رود در دستور كار مقامات كاخ‏سفید قرار گرفته است.

 

عدالت و استانداردهاى دوگانه‏[17] اگر چه جامعه بین‏المللى تلاش كرده است هر جا كه تهدیدى متوجه امنیت و صلح‏بین‏المللى گردد، به اصول حقوق بین‏المللى از طریق شوراى امنیت سازمان ملل متحد; ازجمله مقررات فصل هفتم منشور، پایبند باشد، اما در مواردى نیز برخوردهاى دوگانه‏مشاهده شده است، كه یكى از آنها موضوع آوارگان فلسطینى است; زیرا بیش از نیم قرن;یعنى از سال 1940 میلادى آنها از برگشت به وطن خود محروم شدند; حقى كه بارها توسطسازمان ملل به آن تأكید شد و نخستین بار در قطعنامه سوم، شماره 194، مورخ 10 دسامبر1948 بدان تصریح شد و همچنین مقررات مفصلى در كنوانسیون راجع به وضعیت آوارگان‏مصوب سال 1951 میلادى وضع شد،

[18] ولى هیچگاه در عمل راه حل منصفانه و عادلانه براى‏حل مشكل آوارگان فلسطینى طرح و پیگیرى نشد.

 

این در حالى است كه سازمان ملل متحد بر اساس فصل هفتمِ منشور، حق آوارگان ناشى‏از جنگ‏هاى مختلف در مناطق دیگر; نظیر كوزوو، تیمور شرقى، افغانستان، عراق و نامیبیا ربا جدیت‏پى‏گیرى و اعمال كرده است. بنابراین، این برخورد دوگانه با آوارگان فلسطینى درمقایسه با آوارگان دیگر، از رفتار دوگانه و منافق‏گونه در اجراى حقوق بین‏الملل حكایت‏مى‏كند. اگر حقوق بین‏الملل بایستى معناى حقیقى خود را به دست آورد، لازم است ازبرخوردهاى این‏گونه در خاورمیانه به خصوص در موضوع مبارزه فلسطینى‏ها و آوارگان‏آنها دست بردارد.

[19]

 

برخورد استاندارد دوگانه در جرایم جنگىمقامات آمریكا از یك سو در محكومیت رادیسلاو كرستیك،

[20] ژنرال صرب‏ها، به خاطرنسل كشى مسلمانان بوسنیایى خرسند شدند و محكومیت وى و همچنین اسلوبدان‏میلوسوویچ رییس جمهور مخلوع یوگسلاوى را نشانه‏اى از حاكمیت و موفقیت عدالت‏بین‏المللى قلمداد كردند و در سوى دیگر از اعمال عدالت بین‏المللى نسبت به سران سیاسى ونظامىِ مجرم خود; مانند روبرت مك نامار

[21] وزیر دفاع وقت آمریكا در دوره ریاست‏جمهورى لیندون جانسون

[22] و همچنین هنرى كسینجر،

[23] وزیر خارجه آمریكا در دوره‏ریاست جمهورى نیكسون سرباز زدند، كه در دوره آنها حداقل سه میلیون ویتنامى كشته‏شدند كه بیشتر آن‏ها غیرنظامیان بودند و این مصداق بارز نسل كشى و كشتار دسته جمعى‏است! این برخورد دوگانه، حكایت از آن دارد كه مقامات آمریكا و كشورهاى جهان اول تزمانى كوس دفاع از حقوق بشر و آزادى بیان و مطبوعات و استقرار دموكراسى سر مى‏دهندكه آتش آن دامان اتباع و مقامات خودشان را نگیرد.

[24]

 

عدالت و حقوق بین‏الملل جهان سومرویكرد كشورهاى جهان سوم در مورد حقوق بین‏الملل تغییر كرده است. آن‏همعتقدندكه تاریخ و فرایند شكل گیرى حقوق بین‏الملل به دست اندیشمندان،سیاستمداران،حقوقدانان و اقتصاددانان تعداد محدودى از كشورهاى ابرقدرت و تأثیرگذارانجام شده و طبیعى است كه جهت حفظ منافع آنها، با تفكّر امپریالیستى، اما به روش‏استعمارجدید

[25] مورد استفاده و استناد قرار گیرد. بنابراین، خیرخواهى، عدالت طلبى،یك‏سان‏نگرى و حمایت از كشورهاى فقیر و مستضعفِ جهان سوم به وسیله مؤسسات‏و نهادهاى بى‏شمار سازمان ملل متحد،[WTO,IMF/World Bank] بین‏ المللى; مانند موردسؤال قرار گرفته و آن‏ها متهم به جانب‏دارى از منافع قدرتهاى برتر و تأثیرگذارجهانى‏هستند.

 

عدالت، حقوق بشر و سرزمین اشغالى فلسطینمقرّرات لاهه،

[26] مصوب 1907 میلادى و كنوانسیون ژنو، در ارتباط با حمایت اشخاص‏غیرنظامى‏در زمان جنگ، مصوب سال 1949 میلادى،

[27] وهمچنین كنوانسیون چهارم ژنو، به‏طور خاص حمایت از حقوق متعددى از غیرنظامیان; نظیر حق حمایت از آنها در برابر كشتارعمدى، مجازات دسته جمعى، اعمال شكنجه و رفتارهاى غیر انسانى، تبعید یا اخراج‏غیرقانونى، محرومیت عمدى از حق محاكمه منصفانه و عادلانه، انهدام و تخریب و مصادره‏وسیع اموال را مقرر مى‏دارد. اما متأسفانه رژیم اشغالگر اسرائیل هرگز به مقررات بین‏المللى‏پیشگفته كه جزو مقرّرات بشردوستانه بین‏المللى مى‏باشند، عمل نكرده است. در مقابل ازسپتامبر 2000 میلادى بیش از 3000 فلسطینى توسط نیروهاى اشغالگر اسرائیلى كشته‏شده‏اند كه بیشتر آنها را غیر نظامى‏ها و كودكان و افراد بى دفاع تشكیل داده‏اند. همچنین درفواصل فیمابین اكتبر 2000 میلادى و مارس 2004 حداقل 2700 پناهگاه آوارگان در نوارغزه (كه حدود 13000 آواره را به خود پناه مى‏داد) و 650 پناهگاه آوارگان در كرانه باخترى به‏وسیله رژیم غاصب اسرائیل كاملاً تخریب شده است.

[28]

 

اسرائیل در عملیات نظامى خود بر ضدّ مبارزان فلسطینى، اصول و مقرّرات راجع به‏حقوق بشر را رعایت نمى‏كند و این در حالى است كه حسب حقوق بین‏الملل نسبت به آن‏متعهد و مكلف است.

[29] به عنوان مثال، نیروهاى نظامى‏اسرائیل در طول سپتامبر 2004میلادى، به طور متوسط 3/7 فلسطینى را روزانه كشته است، 19/3 نفر فلسطینى رروزانه‏زخمى‏كرده است، ساختمان‏هاى زیادى را تخریب كرده و زندگى هزاران فلسطینى‏رامتأثر كرده است.

[30] اقدامات مزبور و مشابه، كه هر روز در سرزمین اشغال شده دربرابرسكوت مرگبار جهان ادامه دارد، نقض واضح حقوق بشر بوده و در چارچوب ماده(1)7 و 2a اساسنامه دیوان كیفرى بین‏المللى مصوب 1998 میلادى قابل تعقیب كیفرى‏ ومجازات مى‏باشد.

[31]

 

در تاریخ 10 دسامبر سال 2003 میلادى، دبیركل سازمان ملل متحد، به صورت‏مجمع عمومى‏سازمان ملل متحد را كه طى‏ES?10/14رسمى‏قطعنامه مورخ 8 دسامبر 2003 دهمین نشست ویژه اضطرارى‏

[32] اتخاذ تصمیم نمود، جهت دریافت نظریه مشورتى به‏دیوان‏بین‏المللى دادگسترى فرستاد.

[33] دبیر كل پرسید: تبعات حقوقى ناشى از ساخت‏دیوارحائل توسط اسرائیل، قدرت اشغالگر، در سرزمین اشغال شده فلسطین، از جمله شرق‏اورشلیم (بیت المقدس) و اطراف آن - همچنانكه در گزارش دبیركل سازمان ملل توصیف‏شده است - با توجه به مقررات و اصول حقوق بین‏الملل از قبیل كنوانسیون چهارم ژنوسال‏1949 میلادى و همچنین قطعنامه‏هاى ذى‏ربط شوراى امنیت و مجمع عمومى سازمان‏ملل متحد چیست؟

[34]

 

دیوان بین‏المللى دادگسترى پس از آنكه به اتفاق آرأ به صلاحیت خویش در خصوص‏ارائه نظریه مشورتى به مجمع سازمان ملل متحد رأى داد، پس از بررسى طولانى و مذاكرات‏فشرده به تصمیم زیر رسید:

 

- ساخت دیوار حائل به وسیله اسرائیل، قدرت اشغالگر، در سرزمین اشغال شده فلسطین، ازجمله شرق اورشلیم (بیت المقدس) و اطراف آن، خلاف حقوق بین‏الملل مى‏باشد.

 

- اسرائیل مكلف است كه از نقض‏هاى متعدد حقوق بین‏الملل‏دست برداشته، تمامى‏فعالیتهاى راجع به ساخت دیوار حائل درسرزمین اشغال شده فلسطین را متوقف كرده، و هر گونه اقدامات‏قانونى و مقرراتى و ادارى راجع به آن را غیر معتبر و ابطال كند.

 

- اسرائیل مكلف است تمامى خسارات وارده از ساخت دیوارحائل در سرزمین اشغالى فلسطین را جبران كند.

 

- تمامى‏كشورها مكلف هستند تا وضعیت غیرقانونى به عمل‏آمده ناشى از ساخت دیوار حائل به دست دولت اسرائیل را به‏هیچ وجه شناسایى نكرده و هیچ گونه كمك یا مساعدتى به‏اسرائیل در تأیید و تثبیت وضعیت موجود نكنند.

 

- علاوه بر آن، تمامى‏كشورهاى عضو كنوانسیون چهارم ژنو،راجع به حمایت از اشخاص غیر نظامى‏در زمان جنگ مصوب 12اوت 1949 میلادى‏

نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 5 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: حقوق بین‏الملل، حقوق بشر،     | نظرات()

عدالت، حقوق بشر و چالش‏های آن در حقوق بین‏الملل

بخش اول

مقاله حاضر با نگاهی علمی و با ارائه شواهد و نشانه‏های كاربردی در روابط و عملكرد كشورهای معینی به تجزیه و تحلیل چالش‏هایی می‏پردازد كه مفاهیم عدالت و حقوق بشر غالبا با آنها در حقوق بین‏الملل مواجه هستند.

دغدغه‏های جهانی اخیر كه نسبت به چالش‏های مزبور در موضوعات مهم و حساس حقوق بین‏الملل وجود دارد، مخصوصا مسائلی از قبیل تضمین صلح و امنیت بین‏المللی و حق وتو در شورای امنیت؛ مداخلات بشردوستانه و یا آرمانی در امور داخلی كشورها؛ جنگ همه جانبه علیه تروریسم بین‏المللی؛ محدودیت‏های صلاحیتی دیوان كیفری بین‏المللی و اعمال نفوذهای متعدد غرب در آن؛ تنظیم و كنترل مناسبات اقتصادی بین‏المللی مخصوصا كشورهای جهان سوم؛ تحریم‏های اقتصادی و یا اعمال فراسرزمینی قوانین داخلی؛ حاكمیت رفتارهای دو گانه و متضاد در جامعه بین‏المللی به بهانه عدالت خواهی و یا حمایت از حقوق بشر نظیر آنچه كه امروزه در سرزمین های اشغالی فلسطین، افغانستان و عراق اتفاق می‏افتد؛ همگی از موضوعاتی است كه نویسنده در این مقاله به بررسی و تحلیل آن می‏پردازد.

نویسنده در این مقاله شواهد و نشانه‏هایی ارائه می‏كند مبنی بر آنكه در سالهای اخیر، جامعه بین‏المللی با چهره درست و مثبتی از اصول عدالت، انصاف و حقوق بشر مواجه نبوده، بلكه پیوسته شاهد نقض و تعدی مكرر اصول مقدس مزبور بوده است. متاسفانه اصول مزبور معمولاً دستاویزی برای حفظ منافع و مصالح یكجانبه كشورهای ابرقدرت شده، و رفتارهای دو گانه و یا اعمال استانداردهای دو جانبه آنان در غالب تدوین مقررات و قواعد بین‏الملل و همچنین كنوانسیونها و معاهدات بین‏المللی، توجیه‏گر بی‏عدالتی‏ها، ظلم و ستم‏ها و رفتار ضد بشری آنها گردیده است. بنابراین در این مقاله، نقش كشورهای ابرقدرت و تأثیر گذار مطلق نظامی، اقتصادی و سیاسی در روابط بین‏الملل مخصوصا ایالات متحده آمریكا بیشتر مورد تأكید قرار می‏گیرد. در خاتمه نویسنده بر این باور است كه ضرورت حتمی اقتضا می‏كند كه در راستای تحقق نظم نوین مقبول جهانی، مفهوم حقیقی عدالت، انصاف و حقوق بشر با رویكردی جدید تبیین و شفاف سازی شده، و مصادیق واقعی آن كه منطبق بر وجدان بیدار بشری، تأكید بر درك مشترك جامعه بین‏الملل، ملاحظه اوضاع و احوال حاكم بر جامعه بین‏المللی، و تأمین نیازها و درخواست‏های جمعی كشورهای در حال توسعه و جهان سوم است، شناسایی و تعیین گردد.

مقدمه

در سال‏های اخیر وقایع مهمی در صحنه جهانی رخ داده است؛ از آن جمله است حمله به ساختمان WTO و واقعه 11 سپتامبر سال 2001 میلادی در آمریكا كه بهانه‏ای برای حمله به افغانستان و سپس عراق گردید. به خوبی روشن است كه قطع‏نامه‏های سازمان ملل، از جمله 1441، مجوّز حمله نظامی به خاك كشور عراق را صادر نكرده است. از سوی دیگر، جرج بوش، رییس جمهور آمریكا، مدّعی مبارزه یكجانبه با تروریسم و حمایت از حقوق بشر در خاورمیانه شده است. اكنون این پرسش مطرح می‏شود كه آیا اقدامات یكجانبه آمریكا در این‏گونه حوادث، با مصادیق و مبانی عدالت، به عنوان آرمانی جهانی برای بشریت، هماهنگی و سنخیت دارد یا خیر؟ اگر ندارد، مكانسیم جلوگیری از این واقعیتهای عینی را در كدام رشته از مطالعات كلاسیك حقوق بین‏الملل باید دنبال كرد.

نوشته حاضر، ضمن بررسی نظری و عملی موضوع «عدالت در حقوق بین‏الملل»، این موضوع را نخست در اسناد بین‏المللی و سپس در روابط میان كشورها، با تأكید بر موضوع افغانستان و عراق و كشورهای صاحب حقّ وتو و نیز كشورهای اروپایی در ارتباط با كنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان دنبال كرده است.

عدالت از جهات نظری و عملی

عده‏ای از حقوقدانان بین‏الملل(2) برای نظام بین‏المللی هیچ موجودیتی قائل نبوده و به طور كلّی معتقد بودند روابط میان دولتها هیچ‏گاه نمی‏تواند تابع قواعد الزام‏آور منطقی و مبتنی بر عدالت باشد؛ زیرا آنچه بر روابط بین‏المللی میان كشورها حاكم شده، زور و استبداد است. به همین سبب، حقوق بین‏الملل بی‏آنكه دارای ارزش و اعتبار نظامی دستوری(3) باشد، ابزاری گردیده برای اعمال سیاست‏های زورمآبانه.(4) البته تنزّل مقام حقوق بین‏الملل تا این حد، در واقع پیروی از همان اندیشه‏ای است كه در اعصار گذشته، حقوق را تا حد زور تنزل می‏داد. در عهد باستان، سوفسطائیان یونانی همواره از حقوق قوی‏تر سخن می‏گفتند.(5)

دسته‏ای از صاحبنظران(6) قواعدی را كه بر روابط میان دولت‏ها حاكم است، اخلاقی یا نزاكتی توصیف كرده‏اند. یكی از صاحبنظران مجارستانی، كه حقوق بین‏الملل را مقرّراتی مخصوص به خود دانسته،(7) اگر چه الزامی بودن معاهده بین‏المللی را در مفاهیم اخلاق جستجو كرده است، با این حال قواعد بین‏المللی را اخلاقی ندانسته است؛ زیرا اعتقاد داشته كه قواعد اخلاقی برخلاف قواعد رفتاری بین‏المللی، كه قواعدی تابع به شمار می‏آیند، قواعدی مستقل هستند.(8)

در بررسی اصول عدالت و انصاف در حقوق بین‏الملل، خواه معتقد باشیم كه حاكمیت عدالت و انصاف نسبت به تمام بشر به طور یكسان دیده شده و تفسیر می‏گردد،(9) و باید مقررات و قواعدی وضع گردد كه عدالت و انصاف را برای بنی آدم، در همه نقاط دنیا به ارمغان آورد، بدون آن كه ملیت، جنسیت و تابعیت و یا طبقه بندی‏های دیگر مطمح نظر قرار گیرد، و خواه بر این باور باشیم كه اصول عدالت و انصاف بر اساس هر ملت و هر تابعیتی به صورت جداگانه تفسیر و اعمال شده و بر اساس آن قواعد و مقررات تعریف و تدوین می‏گردند؛(10) لازم است نسبت به ابعاد پلورالیستی نظام‏های حقوقی و روابط بین‏المللی توجه كافی داشته و اصول و قواعد حقوقی بین‏المللی بتواند به اقتضای آن، وضع و تدوین گردد.(11)

عدالت و حقوق بشر در حقوق بین‏الملل

در خصوص مسائل مربوط به حقوق بشر، مسأله به صورت دیگری است؛ زیرا در اینجا بشر به خودی خود موضوعیت داشته و مصداق آرمان مشترك و غایت تنظیم روابط میان كشورها و دولت‏هاست. بر این اساس است كه همگان بر این باور هستند كه منزلت و كرامت انسانی نباید در هیچ وضعیت و موقعیتی مخدوش شود. اما آیا ساختارهای نهادینِ حمایت بین‏المللی از حقوق بشر در عمل منطبق با عدالت‏اند یا خیر؟

برای پاسخ به این پرسش، لازم است به بررسی برخی از تشكّل‏های نهادینه شده حمایت بین‏المللی از حقوق بشر، كه در اسناد سازمانهای بین‏المللی تجلی یافته است، پرداخته شود.

حاصل تحولات پس از 1967 میلادی، در كمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، پیدایش دستورالعمل‏ها و رویه‏هایی در زمینه حمایت از حقوق بشر می‏باشد. مجمع عمومی‏سازمان ملل از كمیسیون حقوق بشر خواسته است تا راه‏ها و ابزارهایی را كه برای بهبود نقش سازمان ملل در پایان دادن به نقض حقوق بشر در جهان مؤثر است، مورد بررسی فوری قرار دهد. ره‏آورد این تلاش، پیدایش دستورالعمل‏های هماهنگی زیر بوده است:(12)

ـ دستورالعمل هماهنگی 1235: این رویه یا دستورالعملِ هماهنگی، از سوی شورای اقتصادی ـ اجتماعی، جهت بررسی وضعیت حقوق بشر بر طبق قطعنامه شماره 1235 در سال 1967 میلادی تدوین گردید. شورای اقتصادی ـ اجتماعی سازمان ملل، ضمن استقبال از تصمیم كمیسیون حقوق بشر برای بررسی سالانه وضعیت حقوق بشر، به این كمیسیون و نیز كمیسیون فرعی اجازه می‏دهد تا اطلاعات مربوط به نقض گسترده حقوق بشر و آزادی‏های اساسی را بررسی كند. این اجازه كه از سوی شورای اقتصادی ـ اجتماعی، برای كمیسیون حقوق بشر و كمیسیون فرعی صادر می‏شود، از سویی به دلیل آن كه در انتخاب اعضای شورای اقتصادی، اجتماعی و اعضای مجمع عمومی‏سازمان ملل متحد، كه نمایندگان دولتها (حاكمیتها) هستند، نقش داشته حائز اهمیت است و از سوی دیگر، اهمیت و جایگاه رفیع این حقوق را به آن دلیل آشكار می‏سازد كه جامعه جهانی خواهان بررسی سالانه و مستمر حقوق بشر در قلمرو داخلی كشورها است، این امر با تصمیم شورا مبنی بر ارسال موارد مقتضی از سوی كمیسیون به شورا و بررسی وضعیتهای خاص و نیز وضعیت‏هایی كه دولتها و سازمانهای بین‏المللی غیر دولتی مطرح می‏سازند، نمایان می‏گردد. بر این اساس، كمیسیون در بررسی خود ضمن درخواست اطلاعات از موضوع و احیانا دیدار از محل، وظیفه خویش را، كه همانا بررسی سالانه وضعیت حقوق بشر و ارسال گزارش به شورا است، انجام می‏دهد.

ـ دستورالعمل هماهنگی 1503: این دستورالعمل به موجب قطعنامه شماره 1503، در سال 1970 میلادی به وسیله شورای اقتصادی ـ اجتماعی سازمان ملل تدوین گردید و بر خلاف دستورالعمل 1235، كه تنها به اطلاع‏رسانی اكتفا می‏كرد، به كمیسیون فرعی راجع به جلوگیری از تبعیض و حمایت از اقلیت‏ها اجازه داده است تا گروه كاری 5 نفره تشكیل دهد و هر سال یكبار پیش از اجلاس كمیسیون فرعی، ضمن تشكیل جلسات، به بررسی اطلاعات، گزارشها و جوابیه دولتها بپردازد. نكته بسیار با اهمیت در این تحقیق آن است كه بر پایه این دستورالعمل، كمیسیون حق دارد ضمن بررسی موضوعِ حقوق بشر، از دولت توضیح بخواهد و اقدام به تهیه توصیه نامه برای كمیسیون نماید.

پرسشی كه باقی می‏ماند آن است كه آیا بازرسان و محققان ذی ربط، براساس موازین عدالت رفتار می‏كنند؟ آیا ارسال گزارش از سوی گروههای كاری و استفاده از دستورالعمل‏های مذكور، به عنوان اهرم‏هایی برای حمایت بین‏المللی از حقوق بشر در كشورها، به خصوص كشورهای جهان سوم، به صورت عادلانه انجام می‏گیرد؟

پاسخ به این پرسش، نیاز به استدلال زیادی ندارد؛ زیرا با اندك تأملی بر وضعیت اسفبار و تبعیض‏آمیزِ موجود در عرصه جهانی درباره حمایت از حقوق بشر، مانند آنچه در كشورهای افغانستان و عراق در حال انجام است، روشن می‏شود كه از ساختارهای مزبور، تاكنون به گونه شایسته‏ای استفاده نشده است. آنچه در این نوشتار بررسی می‏شود، نمونه‏هایی از نقض آشكار و مستمر حقوق بشر از سوی رژیم غاصب اسرائیل است كه در سالیان متمادی انجام گرفته است.

عدالت و چالش آن با اعمال حق وتو

شورای امنیت، ارگان دائمی‏سازمان ملل و ركن اصلی آن، كه از 11 عضو تشكیل می‏شود و پنج عضو دائمی آن آمریكا، روسیه، انگلستان، فرانسه و چین می‏باشند، مسؤول حفظ و نگهداری صلح در دنیا و تأمین امنیت بین‏المللی است. تصمیمات شورا باید با اكثریت 7 عضو اتخاذ شود كه 5 رأی آن، با حق وتوی اختصاصی، متعلق به دول بزرگ است، از طرفی هم شورا نمی‏تواند هیچ تصمیمی علیه اراده یكی از دول بزرگ اتخاذ نماید.(13)

استفاده از حق وتو به وسیله قدرتهای بزرگ، در مواردی كه به طور مستقیم مسأله مربوط به خود آنها است؛ مانند وتوی شوروی در مورد افغانستان یا وتوی آمریكا در مورد ویتنام، بسیار طبیعی جلوه می‏كند؛ اما از آنجا كه این حكومتهای استعمارگر به همه جهان چشم طمع دوخته‏اند، وقتی از حق وتو در بسیاری از موارد دیگر هم استفاده می‏كنند، اوّلاً ماهیت عملكرد خلاف عدالتِ آنان به روشنی نمایان می‏شود و ثانیا واقعیت وجودی سازمان ملل به خوبی آشكار می‏گردد.(14) برای نمونه:

ـ درخواست تحریم كشور آفریقای جنوبی، به پیشنهاد كشورهای آفریقایی، به سبب قصور آن كشور در دادن استقلال به نامیبیا، به وسیله كشورهای آمریكا، انگلیس و فرانسه وتو شد!

ـ درخواست 120 كشور عضو سازمان ملل متحد در تحریم اقتصادی و نفتی كشور آفریقای جنوبی، كه در كنفرانس پاریس ابراز شد، با شركت نكردن آمریكا، انگلستان، فرانسه و ژاپن در این تحریم، به نتیجه نرسید.

ـ ایالات متحده در سال 1986 نزد دیوان بین‏المللی دادگستری، به علت طرح دعوی آمریكا ـ نیكاراگوئه، به دلیل آن كه می‏توانست به كرات تصمیمات شورای امنیت را وتو كند، ناقض قطعنامه‏های شورای امنیت شناخته نشد و در مورد پاناما نیز با وتو كردن تصمیمات شورای امنیت، ناقض قطعنامه‏ها تلقی نگردید.

ـ گشایش كنفرانس سازمان ملل به منظور ایجاد صندوقی برای آوارگان آفریقایی در ژنو، به دلیل اختلاف آمریكا و بعضی از كشورهای عربی برسر حضور صهیونیستها، به تعویق افتاد؛ زیرا آمریكا تهدید كرده بود كه اگر از حضور اسرائیل جلوگیری شود و فقط به آن نقش ناظر داده شود؛ چنانكه كشورهای عربی خواسته‏اند، از بر پایی كنفرانس مزبور جلوگیری می‏كند.

ـ موضوع استفاده از حق وتو به وسیله آمریكا، در مسائلی كه مربوط به رژیم اشغالگر اسرائیل بوده، از حد تكرار و تواتر گذشته و به صورت یك شیوه عادی در شورای امنیت سازمان ملل متحد در آمده است. آنجا كه نفع رژیم غاصب اسرائیل در كار است، نیروهای سازمان ملل با پشتیبانی بین‏المللی قدرت‏های بزرگ؛ به خصوص دولت آمریكا، به سرعت وارد كار شده و به زور سلاح، كارها را از پیش می‏برند، ولی آنجا كه جریان به ضرر رژیم نامشروع صهیونیستی باشد، قطعنامه‏های مكرر صادر می‏شود و رژیم مزبور بدون توجه به قطعنامه‏های صادر شده و مخالفت افكار عمومی جهانی، به اقدامات سركوبگرایانه و خصمانه و تجاوزكارانه خود بر ضدّ مردم مظلوم فلسطین و كشورهای همسایه، ادامه می‏دهد.

همانگونه كه گفته شد، حق وتو ابزاری در دست كشورهای جهان اول است. اساسنامه دیوان كیفری بین‏المللی، به شورای امنیت اختیار می‏دهد كه نه تنها پرونده‏های دیوان را به خود ارجاع دهد بلكه تعقیب كیفری پرونده‏های مزبور را حسب قطعنامه‏های شورای امنیت (با توجه به حق وتویی كه عضوهای دائم شورای امنیت دارند) به طور كلی معلّق یا متوقف كند.(15) اعطای این امتیاز، به معنای آن است كه نیروهای نظامی كشورهای مزبور، تحت لوای سازمان ملل و به عنوان «حافظان صلح (همچنانكه در رواندا یا یوگسلاوی اتفاق افتاد)(16) در كشورهای جهان سوم» و یا تحت عنوان «قوای ائتلافی اشغالگران» (همچنانكه پس از سرنگونی صدام حسین در كشور عراق اتفاق افتاد) می‏توانند مرتكب هر نوع تخلف حقوقی یا جرائم متعدد گردند، بدون آنكه در محكمه عدل بین‏المللی محاكمه و مجازات شوند.(17)

از دیگر نشانه‏های حضور بازیهای سیاسی بین‏المللی در اساسنامه دیوان كیفری بین‏المللی، آن است كه دادستان كل، كه در پرونده‏های معینی می‏تواند با توجه به «منافع عدالت»(18) تعقیب كیفری را آغاز كند و یا ادامه دهد. می‏تواند حسبِ مصالح سیاسی و اقتصادی كشورهای جهان اول، تصمیم بگیرد چه كس یا كسانی از مجرمان بین‏المللی را تحت پیگرد كیفری قرار دهد و چه اشخاصی را در حریم امن قضایی رها كند.(19)

این در حالی است كه بسیاری از جرائم یا معاونت در جرائم، قابل پیگیری كیفری؛ مانند مشاركت یا معاونت بسیاری از شركتهای بزرگ چند ملیتی جهان اول با شركتها یا سازمانهای جهان سوم در عملیات نسل كشی یا جرائم ضد بشری، در اساسنامه دیوان كیفری بین‏المللی پیش بینی نشده است.

عدالت و جنگ همه جانبه بر ضد تروریسم

پس از واقعه 11 سپتامبر، تصمیمات عجولانه دولتمردان آمریكا و بیشتر كشورهای دنیا، تغییرات سریعی در حوزه حقوق داخلی كشورها و نیز حقوق بین‏الملل، جهت مبارزه با اقدامات تروریستی ایجاد كرد؛ به حدی كه خیلی از كشورها، كه سابقه تلخ نقض حقوق بشر را داشته‏اند، واقعه مزبور را بهانه‏ای برای تخلّفات بسیار خود قرار دادند و به نقض حقوق‏بشر در مورد اقلیت‏های ساكن در كشورهای خود پرداختند؛ برای نمونه، دولت آمریكا با اسیران جنگی افغانستان طبق مقررات كنوانسیون ژنو برخورد نكرد و جنگ بر ضدّ تروریسم را بهانه‏ای در اِعمال خشونت‏های ناروا، محرومیت‏های غیر مشروع و نقض تعهدات بین‏المللی كنوانسیون مزبور قرار داد.

طبقه‏بندی كشورها به «كشورهای خیر» و «كشورهای شر»، «كشورهای دوست» و «كشورهای محور شر»(20) كه در ترمینولوژی حاكم رفتاری دولت مردان آمریكا قرار گرفت و همچنین استفاده از زبان جنگ علیه تروریست‏هایی كه خود دست پرورده كشورهای قدرتمند، به ویژه دولت آمریكا می‏باشند،(21) جهان موجود را مكانی ناامن و نامطمئن برای زندگی در كنار صلح و امنیت قرار داده است.

امروزه حق دفاع مشروع(22) و همچنین حمایت از امنیت ملی(23) آمریكا متوجه خطرات احتمالی حملات تروریستی در داخل سرزمین گسترده آمریكا نمی‏شود، بلكه هر نقطه از جهان و هر كشوری را شامل شود. بر اساس قطعنامه مبهم شماره 1368 مصوب 12 سپتامبر 2001 میلادی، و تأكید مجدد آن، در قطعنامه شماره 1373 مصوب 28 سپتامبر سال 2001 میلادی، دولت آمریكا آمادگی خود را برای جنگ بر ضدّ هر كشوری، جهت اعمال فشار به تروریست‏ها و یا قلع و قمع آنها، اعلام كرده است. همچنانكه بوش گفت: «جنگ ما بر ضدّ ترور.... تا زمانی كه گروه‏های تروریستی در جهان كشف نشوند و اعمالشان متوقف نگردد و شكست نخورند؛ پایان نخواهد یافت»(24) بر اصل «عملیات عدالت بی‏پایان»(25) كاخ سفید، جنگ بر ضدّ ترور ممكن است بی پایان باشد و هیچگاه خاتمه پیدا نكند، پس برای اجرای عدالت (حسب تعریف و ادعای خود آنها) می‏توانند از هر ابزاری در جنگ بر ضدّ ترور استفاده كنند.(26)

امروزه آدم‏های عادی تفكیك میان قانون و عدالت را بهتر درك می‏كنند. اگر چه وجود حكومت‏ها برای بقای جوامع بشری و جلوگیری از هرج و مرج و آنارشیست امری ضروری و حیاتی است و لذا حقوق وضع شده و قوانین و مقررات مدون ابزاری برای حفظ تمامیت حكومت و جامعه می‏باشند، اما این بدان معنی نیست هر تصمیمی‏كه حكومت‏ها می‏گیرند، منطبق با وجدان بشری، عدالت و انصاف است.

به عنوان نمونه كنوانسیون اروپایی حمایت از حقوق بشر و آزادی‏های اساسی، حقوق زیر را به رسمیت شناخته است:(27)

حق زندگی و ممنوعیت محروم كردن آدمی‏از حق مزبور (ماده 2)

ممنوعیت استفاده از شكنجه، رفتار یا مجازات غیرانسانی یا تحقیرآمیز (ماده 3)

ممنوعیت بردگی و كار اجباری (ماده 4)

حق آزادی و امنیت فردی (ماده 5)

حق محاكمه منصفانه (ماده 6)

ممنوعیت عطف به ماسبق كردن حقوق كیفری (ماده 7)(28)

حق احترام به زندگی خصوصی و خانوادگی، احترام به مسكن و مكاتبات (ماده 8)

آزادی اندیشه، وجدان، مذهب، شامل حق اظهار مذهب یا هر گونه اعتقادی در ملاء عام یا در جمع خصوصی، همچنین حق عبادت فردی، تعلیم و تمرین مسائل مذهبی و اعتقادی (ماده 9)

حق آزادی بیان، شامل حق دریافت و ارسال اطلاعات و تبادل ایده‏ها بدون هرگونه مداخله‏ای (ماده 10)

آزادی اجتماعات، تشكیل انجمن‏ها، شامل حق تشكیل یا عضویت در اتحادیه‏ها و اصناف تجاری (ماده 11)

حق ازدواج و تشكیل خانواده (ماده 12)

حق جبران خسارت مؤثر در حقوق داخلی و محاكم كشورهای عضو برای ادعاهای ناشی از نقض كنوانسیون اروپا (ماده 13)

ممنوعیت تبعیض از هر نوع آن؛ مانند جنسیت، نژاد، رنگ، زبان، مذهب، اندیشه سیاسی یا غیره (خواه ملی‏گرایانه یا سوسیالیستی)، عضویت در اقلیت‏های ملی، وضعیت اموال، تولد و یا هر وضعیت دیگر شخص (ماده 14)

اگر چه رعایت مفاد كنوانسیون مزبور برای همه كشورهای عضو اروپا لازم‏الاجرا است و تخلّف از مفاد آن، حق برای شهروندان كشورهای عضو جهت اقامه دعوی بر ضدّ آن كشور در محكمه داخلی و دیوان حقوق بشر اروپایی(29) ایجاد می‏كند، اما عدول از آن، خواه در قالب حق تحفّظ و یا از طریق تخلفات عملی به كرّات مشاهده می‏گردد:

ـ ممنوعیت دانش آموزان دارای حجاب از دانش‏آموزی، در كشور فرانسه و مانند آن.

ـ محرومیت شهروندان از حقوق اساسی به بهانه مبارزه با تروریست!(30)

عدالت مقوله‏ای است كه بدرستی توسط افراد عادی درك می‏شود، حال اگر قرار باشد دولتمردان و سیاستمداران از راه حقوق موضوعه و هر بهانه دیگری؛ مانند حفظ منافع عامه، امنیت ملی، مبارزه با تروریست، دموكراسی و لیبرالیستی، شهروندان خود یا دیگران را از حقوق مشروع خود بازدارند، مردم به راحتی میان چنین اقدامات قانونی و اصولاً عدالت و انصاف تفكیك كرده و هیچگاه از روی وجدان، اعتقاد و باورهای درونی، از چنین قوانینی اطاعت محض نخواهند كرد.

عدالت و مداخلات یا تحریم‏های اقتصادی و یا اعمال فرا سرزمینی قوانین داخلی

مداخلات یا تحریم اقتصادی، ابزار دیگری است كه كشورهای قدرتمند، در مورد كشورهای دیگر به كار می‏گیرند. متأسفانه شورای امنیت سازمان ملل متحد، در موارد عدیده‏ای، بدون بررسی دقیق آثار مخرّب تصمیمات خود، از این ابزار برای وادار كردن كشورها، جهت رعایت حقوق بین‏الملل استفاده كرده است. توجه حقوقدانان بین‏المللی در سالهای اخیر به این نكته جلب شده است كه اقدامات مزبور، كه عمدتا برای حفظ منافع كشورهای قدرتمند و بر ضدّ كشورهای فقیر، كشورهای مسلمان و جهان سوم صورت می‏گیرد، آثار مخربی بر مردم آن كشورها و زندگی روزمره آنها خواهد گذاشت.(31) مداخلات یا تحریم اقتصادی، نه تنها توسط شورای امنیت بلكه توسط كشورهای قدرتمند، به صورت تصمیم یكجانبه؛ نظیر آنچه آمریكا در مورد ایران، در طول انقلاب اسلامی ایران اعمال كرده است، صورت می‏پذیرد؛ بدون آنكه در انطباق با اهداف و اصول ماده 52 منشور ملل متحد منطبق باشد.(32)

بنابراین، مداخلات و تحریم اقتصادی مزبور، عمدتا برای حفظ منافع كشورهای قدرتمند، به خصوص غربی، به صورت غیرمنصفانه و ناعادلانه‏ای انجام می‏پذیرد. بدون شك، این مردم مستضعف و فقیر عراق، نه حاكمان وقت رژیم بعث، بودند كه از تبعات اعمال مجازات اقتصادی شورای امنیت نسبت به عراق (كه پس از حمله عراق به كویت بیش از یك دهه به درازا كشید)، متضرر شدند و آسیب دیدند.(33)

به نظر می‏رسد كشورهای قدرتمند، در صورتی به تحریم اقتصادی كشورهای دیگر می‏پردازند كه اولاً: نفع و سود اقتصادی و سیاسی بر چنین اقداماتی متصوّر باشد و در غیر این صورت غمض عین كرده، سكوت می‏كنند (همچنان كه در قضیه قتل عام رواندا اتفاق افتاد) ثانیا: منافع و مصالح آنها در تعارض شدید با هم پیالگان قدرتمند خود نباشد؛ مانند آنچه كه در بحران چچن از سال 1994 میلادی (در برابر قدرت بلامعارض سوریه)، و تبّت از سال 1950 میلادی (در برابر قدرت بلامعارض چین) اتفاق افتاده است. این همان چیزی است كه نویسنده، «رفتارهای متناقض یا استانداردهای دوگانه»(34) می‏نامد.(35)

ـ ممنوعیت سرمایه گذاری در بخش صنایع انرژی ایران، خواسته‏ای است كه در قانون داماتو، از آن جهت اعمال فشار بر این كشور استفاده شده است. بر اساس بند الف و ب ماده 5 این قانون رییس جمهور آمریكا ملزم و متعهد است نسبت به اشخاصی كه در صنایع نفت یا گاز ایران سرمایه‏گذاری می‏كنند و یا كالاها، خدمات و یا تكنولوژی خاصی را به ایران می‏فروشند، مجازات را تحمیل كند.(36)

نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 5 آذر 1388    | توسط: علی خدامرادی    | طبقه بندی: حقوق بشر، حقوق بین‏الملل،     | نظرات()
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات