حقوق بشر جهان شمولى یا نسبیت دینى - فرهنگى
مفاهیم بنیادین حقوق بشر، همان باور داشتن به شأن، حیثیت و كرامت انسان است كه از این لحاظ تمامى افراد بشر روى زمین برابر هستند.
كرامت انسان در همه ادیان، مكتبهاى فلسفى و اخلاقى كاملاً ملحوظ است. در دین اسلام نیز بشر «حامل امانت الهى» و «اشرف مخلوقات» است و این دین هر گونه تعدى به شخصیت انسان را تحریم مىكند، به حقوق بشر، منشأ الهى و وحیانى مىدهد؛ اما حقوق بینالملل بشر از منظر فلسفه لاییك، چه در مكاتب فرد گرا و چه در جامعهگرا، مبتنى بر عقل استقرایى و خرد جمعى است. البته لازمه جهان شمولى حقوق بشر، خارج شدن آن از انحصار دولتها و قدرتهاى برتر جهانى است و قرار گرفتن در تحتِ خردِ اندیشمندانِ فرهیخته بین المللى است تا امكان تلازم و تعامل فرهنگى در سطح بین المللى ایجاد گردد.
واژههاى كلیدى: حقوق بشر، كرامت انسان، جهان شمولى، اسلام.
مبانى نظرى و مفاهیم بنیادین
مفاهیم بنیادین و اصول اساسى سازنده حقوق بشر، همان باور داشتن به شأن، حیثیت و كرامت انسان(Human Dignity) به مثابه انسان است، به این معنا كه نه تنها كودكان شیرخوار و بزرگسالان بیمار كه هیچ مشاركتى در تولید مادى و معنوى برایشان متصور نیست، بلكه بزهكاران و مجرمان و اسراى جنگى هم مشمول آن هستند.
ریشه اعتقاد به كرامت انسان در تمام مكتبهاى فلسفى، ادیان الهى و بشرى، تمدنها و همه نظامهاى بزرگ حقوقى جهان مشاهده مىشود. همه ادیان بزرگ جهانى، انسان را اشرف مخلوقات و خلیفه خدا بر روى زمین مىدانند. تعبیر ظریف الهیات مسیحى كه خدا انسان را آیینه تمام نماى خود آفرید: God Greated Man in his own imageبه این معنا است كه خدا در سرشت انسان، لطیفهاى آسمانى به ودیعت گذاشته كه شایسته ارج بسیار است. در عرفان ما همین مفهوم، چنین انعكاس یافته است كه «خلق اللّهُ آدمَ على صورته».
اگر چه باورهاى مذهبى، اندیشههاى فلسفى و حتى مراتب و مدارج آگاهى یا محدودیتهاى زمانى و مكانى هر صاحب نظرى در طول تاریخ، در شكلگیرى رویكرد او به حقوق و تكالیف افراد بشر مؤثر است، اما همه صاحب نظران برآنند كه انسان از حیثیت و كرامتى خاص در آفرینش برخوردار است و به تعبیر ادیان الهى، انسان «حامل امانت الهى» و «اشرف مخلوقات» است. پیامبران الهى، فلاسفه یونان، حقوق دانان رم، متألهان مسیحى، حكیمان و عارفان مسلمان، پیشوایان اخلاق و آداب و خلاصه همه مصلحان و نیك اندیشان و روشنگران در شرق و غرب جهان همه در نهایت پیام كرامت انسان و برابرى انسانها را تأكید مىكنند. همه ادیان، ماهیت و سرشت انسان و سرنوشت او را نتیجه اراده الهى مىدانند. در دین اسلام نیز بشر هم موضوع حق و هم موضوع تكلیف قرار مىگیرد و تازه همان تكلیف هم در بخشى كه مرتبط با حق الناس - در برابر حق اللّه است - مستلزم رعایت حقوق دیگران است؛ به این معنا كه تكلیف یك نفر در برابر یك نفر دیگر، براى نفر دوم ایجاد حق مىكند.
اهمیت حیاتى احترام به كرامت انسانى و رعایت حقوق بشر، متكى به اصول پذیرفته شده همه ادیان و توافق همگانى و وفاق بینالمللى است، امّا از جهت عملى و نظرى، گروهها و افرادى ایراداتى نیز بر آن وارد كردهاند؛ از جمله:
اولاً، در حیات فرد و جامعه باید بین دو ارزش مهم آزادى - كرامت انسانى و حقوق بشر از یك سو و امنیت و حفظ نظم عمومى از سوى دیگر، معادلهاى مناسب منظور شود. اگر همه انسانها به حكومت قانون و حفظ حدود و ثغور قانونى تن در دهند، مشكلى در میان نیست؛ امّا مشكل از آن جا ناشى مىشود كه بعضى افراد بشر براى رسیدن به اهداف خود تابع هیچ قانونى نیستند؛ از این رو، در عرصه عمل، بسیارى از متصدیان اجراى قوانین جزایى و مسؤولان مبارزه با «جرایم عادى و سیاسى» در نظامهاى حقوق داخلى، معتقدند سخنان اخلاقى فلسفه بافان حقوق بشرى جوابگوى نیاز تأمین امنیت جامعه نیست، چرا كه معدودى از افراد كه به قول معتقدان حقوق بشر جهانى «شهروند جهانى» و به تعبیر دین باوران «حامل امانت الهى» شمرده مىشوند، مثل حیوانهاى درنده در پى دریدن و زخمى كردن دیگران هستند و در حادثهاى چون یازدهم سپتامبر 2001 تعداد اندكى از افراد با هواپیما ربایى و عملیات تروریستى جمعیت بى گناهى را در دو آسمان خراش نیویورك به قتل مىرسانند؛ با چنین تجربهاى، انتقام جویان مىگویند:
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستم كارى بود بر گوسپندان
بنابراین نه تنها گروهى به حكم شرع، اجراى قصاص و حدود را واجب مىشمارند و مخالفان آن را ملحد مىانگارند، بلكه بنا به عقیده دستهاى از «اهل عمل»، مجازاتها باید شدید هم باشد؛ قاتلان عامد بى ترحم باید اعدام و زناكاران متجاوز به عنف باید سنگسار و دست دزدان باید بریده و خائنان به دولت و ملّت باید قلع و قمع شوند؛ از این رو مىگویند كه مثلاً كسى كه به عمد با قاچاق مواد مخدر موجبات مرگ هزاران جوان و از هم پاشیدگى صدها خانواده را فراهم كرده است، پس از دستگیرى و محاكمه نباید با دلسوزى به زندان گرم و نرم هدایت كرد تا در آن جا به بازى و ورزش بپردازد و به خلاف قربانیانش كه زندگى شان بر باد رفته، آسوده بخورد و بخوابد!
ثانیاً، از دیرباز مناقشههاى عقیدتى و فلسفى و كلامى زیادى درباره مفاهیم بنیادین حقوق بشر و ریشهها و اهداف نهایى آن و از جمله جهان شمولى آن یا تنوّع دینى و فرهنگى آن وجود داشته است. طرفداران حقوق بشر جهانى تأكید دارند كه حقوق بین الملل بشر برابر آنچه در اعلامیه جهانى حقوق بشر(The Universal Declaration Of Human Rights) و كنوانسیونهاى حقوق بشرى تدوین شده، جهان شمول است و صرف نظر از این كه منشأ و خاستگاه فلسفى یا تاریخى حقوق بشر، آسمانى باشد یا زمینى، غربى باشد یا شرقى، مسیحى باشد یا چند دینى، محتواى آن باید در سر تا سر جهان به نحو واحد در مورد آحاد بشر اجرا شود. امّا تنوع مبانى و مفاهیم فلسفى حقوق بشر و تكثّر ارزشهاى فرهنگى و دین، ناگزیر به جریانهاى تئوریك و كاربردى متنوعى دلالت مىكند كه موضوع بحث ماست.
مبانى نظرى حقوق بشر در غرب
در فلسفه حقوق بشر در غرب دو مكتب عمده وجود دارد:
1. مكتب حقوق طبیعى
معتقدان به حقوق طبیعى یا فطرى(Natural Law) كه در گذشته عمدتاً ارباب دیانات و آباى كلیسا بودند، مفاهیم بنیادین حقوق فطرى را بیشتر از اناجیل اربعه، الهیات مسیحى، و آداب و رسوم دول و ملل اروپایى اتخاذ كردند. آنان اصول و مبانى حقوق فطرى را از قوانین موضوعه(Positive Law) برتر دانستند و گفتند كه قانونگذار بشرى نمى تواند قوانین و مقرراتى وضع كند كه معارض و مخالف این اصول برتر الهى و فطرى باشد. سن توماس أكوآینس (1225 - 1274م) فیلسوف متأله و مدرسى كاتولیك، حقوق بشر را جزئى از ناموس خلقت و احكام الهى مىدانست و این تفكر دینى مقبولِ در الهیات مسیحى قرنها پایه اصلى حقوق بشر شمرده مىشد، تا آن كه هیو گروسیوس هلندى (1583 - 1645م) براى نخستین بار از حقوق بشر تفسیرى لاییك و دنیوى به دست داد. بعد از او جان لاك انگلیسى (1632 - 1704م) همزمان با انكار تئورى مستند بودن قدرت سیاسى (سلطنت) به حقوق مذهبى، اظهار داشت كه حقوق بشر نیز بیش از آن كه به قانون الهى و فوق بشرى مستند باشد، در ردیف حقوق مدنى و شهروندى اوست. بدین گونه، اندیشه لاك همان اصول حقوق بشر مقبول گروسیوس هلندى را توسعه و تكمیل كرد؛ امّا در برابر لاك، تامس پین انگلیسى (1737 - 1809م) مؤلف اولین رساله حقوق بشر با عنوان «The Rights Of Man»، حقوق بشر را از حقوق شهروندى مستقل دانست و آن را زاییده «موجودیت انسان» (ولو بیرون از حوزه جامعه مدنى و شهروندى دولتها) شناساند. در همان اوان، ایمانوئل كانت آلمانى (1724 - 1804م) نیز حقوق طبیعى را مبناى حقوق بین الملل عمومى و در نهایت حقوق بشر دانست. بدین گونه، مكتب طبیعى كلاسیك اروپا كه حقوق طبیعى را داراى منشأ عقلى مىداند و از جهت تئوریك به طرز تفكر معتزله و شیعه امامیه كه به «حسن و قبح عقلى» معتقدند، شبیه است، سنگ بناى اصلى حقوق بشر لاییك قرار گرفت.
2. مكتب حقوق وضعى یا تحققى (اثبات گرا)
معتقدان به حقوق وضعى یا تحققى،(Positivism) مكتب حقوق طبیعى و مستندات عقلانى و اخلاقى آن را درباره نظامهاى حقوقى قبول ندارند و منشأ حقوق بشر را، به عنوان بخشى از حقوق بین الملل، نظام قوانین مثبته و آراى متوافق دولتها مىدانند. این دسته - مثل اشعریان در حوزه فرهنگ اسلامى - حقوق طبیعى و تفكرات اخلاقى و حسن و قبح عقلى را كنار مىگذارند و حقوق را اختیاراتى مىدانستند كه هیأت حاكمه وضع كرده و اجراى آن را ضمانت مىكند. به قول شیخ شبسترى، شارع و واضع را از «قیاسات خیالى»1 یعنى اندیشههاى عقلانى یا آموزههاى اخلاقى فراتر مىشمارند.
یكى از نامورترین و رهبران اثبات گرایان، جان استوارت میل استكاتلندى است. او براى حقوق، منشأ الهى یا طبیعى قائل نیست، بلكه انواع حقوق را به شرایط ایجاد و تعیین حق منصرف دانسته و حقوق بشر را به نسبت سودمندى و كارآیى آن بنا به مصلحت قانون گذار و هیأت حاكمه در زمان و مكانهاى مختلف معتبر مىداند. در نتیجه، او با حذف زیر نباى عقلانى و اخلاقى حقوق بشر، قوانین ملّى و محلّى را معتبرتر و مقدم بر قوانین بین المللى شمرد. نتیجه عملى و غایى این طرز تفكر با اندیشههاى ماركسیستى كه براى «فرد» بیرون از حوزه اجتماعى و زمینه مادى و تاریخى، حقى قائل نیست و حتى با نگرشهاى ضدّ حقوق بشرى دولتهاى مختلف كه مصالح سیاسى خود - از منظر تنگ منافع هیأت حاكمه - را بر حقوق بشر ترجیح مىدهند، تفاوت نمىكند.
در مقام فرار از این توالى فاسد كه با ظهور نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا به نهایت رسید، متفكران و حقوق دانان غرب دوباره به فكر احیاى مكتب حقوق طبیعى افتادند؛ به این معنا كه قبول كردند كه در واقع اصول نظرى و مفاهیم بنیادین حقوق بشر، اصولى نیستند كه فى المثل دولتها با اعمال حاكمیت خود به عنوان واضع قانون، حق ردّ و نفى آن اصول عالى را داشته باشند، بلكه به اصطلاح از حقوق فطرى و ناموس طبیعت سرچشمه مىگیرند. مستند این فكر جدید، قاعدهاى است كه ایمانوئل كانت با عنوان «الزام مطلق»(Categorical Imperative) بیان مىكند. به قول كانت كرامت انسان در سرشت و طبیعت فرد فرد نوع بشر مفطور است. انسان داراى حقوقى است كه در هیچ وضعى نباید از او سلب شود؛ به عبارت دیگر، انسان هرگز نباید به عنوان یك «وسیله» تلقى شود، بلكه خود او همیشه «هدف» است. تحقق اهداف بشر، مستلزم آزادى، حق انتخاب، اختیار و برابرى انسانها با یكدیگر است. همین تفكّرات بود كه پس از جنگ جهانى دوم و تشكیل سازمان ملل متحد، به تصویب اعلامیه جهانى حقوق بشر انجامید. همچنین بسیارى از قوانین ملى همچون قانون اساسى فدرال آلمان پس از جنگ تحت تأثیر این افكار تدوین شد؛ چنان كه دادگاه قانون اساسى فدرال آلمان در رأى مورخ 23 اكتبر 1952 خود مىگوید: «فرد همیشه داراى چنان استقلالى است كه باید آزادى و مساوات او را جزئى لاینفك و اساسى براى سازمان سیاسى كشور تلقى كرد».2
این رأى، تلفیقى از دو مكتب است. اگر صدر این جمله كه مىگوید هر «فرد» فى النفسه منشأ حق است، پذیرفته شود، نتیجه منطقى آن این است كه حقوق بشر مفهومى جهان شمول و تفكیكناپذیر است؛در حالى كه ذیل این رأى، زمینه ایجاد و ضمانت اجراى این حقوق را «سازمان سیاسى» كشور خوانده و قائل است كه حق در محدوده دولت آلمان حائز ضمانت اجراست.
منابع حقوق بشر جهانى
منابع حقوق بشر جهانى، همان منابع حقوق بین الملل عمومى است كه مىتوان آنها را به دو بخش تقسیم كرد: منابع ناشى از ابزار اراده اتباع حقوق بین الملل (منابع ارادى) و منابع ناشى از فرآیند طبیعى تشكیل قواعد حقوقى (منابع طبیعى).
این منابع و مبانى حقوق بین الملل بشر كه مبتنى بر توافق جمعى و عقل بشرى است، نقطه مقابل رویكردهاى مذهبى و جهان بینىهاى دینى است كه منابع آن فوق بشرىاند. بین الملل به عكس حقوق اسلامى - كه براى عقل بشرى جز در مقام استنباط احكام از ادله شرعیه كتاب و سنت و انطباق آن احكام بر مصادیق خارجى نقشى دیگر قائل نیست - محور اصلى براى تعیین و تبیینِ مفاهیم و اصول مرتبط با حقوق بشر را عقل استقرایى بشر مىداند. از منظر حقوق بین الملل بشر، نوع اعتقادات دینى و علایق مذهبى یا حتى بىدینى مسكوت و مغفول عنه مىماند، بلكه كثرت گرایى دینى، بالضروره، حقانیت كامل دین واحد یا رسمیت داشتن دین و مذهب مشخصى را در سطح حقوق داخلى یك واحد سیاسى ملى زیر سؤال مىبرد. در حقوق بین الملل بشر، همه افراد بشر محق هستند، در حالى كه در جهان بینى شرقى و سنتى و دینى - اگر چه كرامت انسانى منظور شده است - همه افراد و آحاد بشرى به مثابه امانت داران امانت الهى - به مضمون «أنا عرضنا الأمانة على السموات و الأرض...» موظف و مكلفند.
مهمتر از همه آن كه در این جهان بینى جدید، به خلاف قوانین دینى و حیاتى و احكام فقهى، قوانین بالضروره ثابت و مستمر نیستند، بلكه قابل تغییر و متغیرند و به همین دلیل، حقوق بشر نیز از جهت تعمیم و تعمیق پیوسته در حال تحول است.
منابع حقوق بین الملل بر اساس مكتب علمى تحققى عبارتند از: آراى متوافق دولتها (معاهده، عرف و عادت) و برابر مكتب علمى تعیّنى(Objectivists) عبارتند از: اولاً، منابع خلّاق یا مادى (افكار عمومى، مفهوم عدالت، وجدان دسته جمعى، اعمال اقتصادى، ملاحظات سیاسى، عقیدتى، اخلاقى یا مذهبى) و ثانیاً، منابع غیر خلاق یا صورى (معاهدات، عرف و عادت).
در مكتب علمى تعیّنى، توجه بیشتر به عوامل ماوراى حقوقى وضع حق است؛ در حالى كه به معناى واقعى، منابع واقعى حقوق بین الملل در نظم موضوعه، منابع صورىاند و این منابع عبارتند از:
الف) ماده 7 موافقت نامه 1907م. راجع به دیوان بین الملل اخذ غنایم، منابع مورد استفاده دیوان را اولاً، موافقت نامههاى معتبر، ثانیاً، مقررات حقوق بین المللى، ثالثاً، اصول عمومى حقوق و عدل و نصفت مىداند؛
ب) ماده 38 اساسنامه دیوان دایمى دادگسترى بین المللى مورخ 1920م. كه بعدها به منشور ملل متحد منضم شد، منابع دیوان را به شرح زیر معرفى مىكند: اولاً، موافقتهاى بین المللى، ثانیاً، عرف بین المللى، ثالثاً، اصول عمومى حقوق كه توسط ملل تمدن به رسمیت شناخته شده است، رابعاً، به شرط رعایت ماده 59، تصمیمات قضایى و عقاید متبحرترین حقوق دانان و نویسندگان سیاسى به عنوان وسیله فرعى تعیین قواعد حقوقى.
مبانى نظرى حقوق بشر در اسلام
قرآن مجید مفاهیم بنیادین حقوق بشر و به ویژه اصل كرامت انسان را بارها گوشزد مىكند:
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً»؛3 ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم و آنان را بر خشكى و دریا مسلّط كردیم و چیزهاى پاك را به آنان روزى كردیم و بر بسیارى از آفریدگان خود برترى كامل دادیم.
مهمتر آن كه انسان در قرآن به مضمون «انّى عاجلٌ فى الأرض خلیفة»، و وارث زمین و خلیفه خدا و به مضمون «إنّا عرضنا الأمانة... فحملها الإنسان» امانت دار خدا بر روى زمین است، یعنى خدا بار سنگین امانت و مسؤولیت همیشگى را كه آسمان و زمین از تحمل آن شانه خالى كردند، بر دوش بشر نهاد و او را حامل آن قرار داد:
«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»؛4 ما بار امانت را به آسمانها و زمین و كوهها عرضه كردیم، آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراسیدند، امّا انسان آن را پذیرفت.
امام على در نامه خود به مالك اشتر مىنویسد كه مردم دو گروهاند: «امّا اخٌ لك فى الدّین أو نظیرٌ لك فی الخلق؛ مردم یا در دین با تو برادر و یا در خلقت با تو برابرند». در یكى از اشعار منسوب به آن حضرت، همه انسانها برادر و زاده آدم و حوا خوانده شدهاند:
الناس من جهة التمثال اكفاء
أبوهم آدم و الأم حوّاء
به قول سعدى:
بنى آدم اعضاى یك پیكرند
كه در آفرینش ز یك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
در عرفان اسلامى، حقوق انسان، به حدّ و حدود اسلام محدود نمىشود. بایزید بسطامى بر سر در خانقاه خود نوشت: هر كه در آید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. مولانا مىگوید:
هزار سال ره است از تو تا مسلمانى
هزار سال دگر تا به حدّ انسانى
اختلاف رویكرد مسلمانان با غربیان در مورد حقوق بشر
با وجود چنین وجوه اشتراك در مبانى اساسى حقوق بشر دایر به اصل كرامت انسانى، اختلاف میان مسلمانان و غیر مسلمانان در طرز تلقى آنها از حقوق بشر، به دلایل مختلف - از جمله تفاوت در اهداف و تفاوت تلقى آنها از «دین» - محرز است. شواهد این اختلافِ در رویكرد نشان مىدهند كه:
اولاً، در حقوق بین الملل بشر، تضمین آزادىهاى بشر براى دست یافتن او به سعادت این جهانى است و انسان مختار است كه دین داشته باشد یا نداشته باشد. در حقوق اسلامى - به منطوق قرآن كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلّا لِیَعْبُدُونِ» - غرض و غایت از خلقت بشر خداپرستى و خداشناسى یعنى تدیّن او به دین وحیانى است. این تعارض جدى بین جهان بینى حقوق بشر جهانى از یك سو و حقوق بشر اسلامى از سوى دیگر از جهت كلامى و فلسفى را نمىتوان انكار كرد؛
ثانیاً، حقوق بین الملل بشر مبتنى بر اندیشههاى بشرى، این جهانى، خرد ورزانه و فرد محورانه است. در فلسفه یونان، انسان را به «حیوان ناطق» یعنى حیوانى كه داراى قوه عقل و تمیز و تدبیر یا داراى نفس ناقه و مدبّره به تعبیر فلاسفه مسلمان - است، تعریف مىكنند و به اصطلاح، فصل ممیّز انسان و حیوان را «عقل» مىدانند. سقراط، افلاطون، ارسطو، پایهگذاران این فلسفه فردگرایانه و انسان مدارانهاند؛
ثالثاً، افزون بر ریشههاى فلسفى، از جهت تاریخى هم حقوق بشر جهانى امروز در حوزه تمدّنى غرب رشد كرد؛ یعنى با منشور كبیر (Magna Carta) 1215م، درخواست حقوق 1628م، منشور حقوق 1689م در انگلستان، اعلامیه فرانسوى حقوق بشر و شهروند 1789م. و منشور حقوق شهروندان آمریكایى 1791م. آغاز شد و به تدریج با تأسیس سازمان ملل متحد و تدوین بیش از هشتاد معاهده جهانى یا منطقهاى كه اسناد الزام آور حقوق بین الملل بشر شمرده مىشدند، به صورت امروزین در آمد كه مشهورترین آنها اعلامیه جهانى حقوق بشر است و امروز، حمایت از جهان شمولى حقوق بشر و نیز اصل كثرت گرایى و حمایت از اقلیتها از مؤلفههاى نظم نوین جهانى تلقى مىشود.5 بنابراین از نظر عملى، جهان شمولى شدن حقوق بشر، جز همسان سازى و منطبق كردن فرهنگهاى دیگر با فرهنگ مسلط غرب نیست؛
رابعاً، از جهت فلسفى، همه بحث در همین «جهان شمولى» حقوق بشر است. بعضى ملل، در حقوق بشر به تنوّع و نسبیت(Relativism) قائلند و یك سلسله حقوق جهان شمول حاكم بر سراسر جهان و جهانیان را نمىخواهند؛ براى مثال، كشورهاى مسلمان با تدوین حقوق بشر اسلامى و نیز چین و كامبوج در خاور دور و موزامبیك و نامیبیا در آفریقا از حقوق بشر سؤال بردهاند و معتقدند «حقوق بین الملل بشر» در حال حاضر، از جمله اعلامیه جهانى حقوق بشر و كنوانسیونهاى حقوق بشرى، همه مبتنى بر جهان شمول بودن بالقوّه ارزشها و مفاهیم غربى و منبعث از تمدن و فرهنگ غربى است، از این رو نباید بر تمدنهاى دیگر مثلاً آسیا یا آفریقا تحمیل شود؛ براى مثال رئیس جمهور نامیبیا در مصاحبه خود با بى بى سى در دوم سپتامبر 2002 درباره سلب مالكیت از سفید پوستان و تقسیم آن بین سیاهپوستان به وسیله رابرت مگابى در زامبیا كه غربىها آن را مخالف حقوق بشر مىدانستند، صریحاً گفت: حقوق بشر شما غربىها مربوط به فرهنگ شماست. شما مىخواهید فرهنگ خودتان را به نام حقوق بشر به آفریقا تحمیل كنید، ولى ما در آفریقا فرهنگ خودمان را داریم، ما نمىتوانیم فرهنگ آفریقایى را به اروپا تحمیل كنیم، ولى اجازه هم نمىدهیم كه شما به نام حقوق بشر فرهنگ خاص اروپایى را در آفریقا ترویج و تحمیل كنید. همین موضعگیرىهاى كشورهاى آسیایى و آفریقا از یك سو و كشورهاى اسلامى از سوى دیگر، سبب شده كه كسانى مثل ساموئل هانتینگتون به طرح نظریه برخورد تمدنها بپردازند.
از طرف دیگر، كسانى مانند استون لوكس، جامعه شناس انگلیسى، و اِدگار مورِن، جامعه شناس فرانسوى، قائلند كه حقوق بشر «جهان شمول» نیست؛ به این معنا كه خود حقوق بین الملل بشر، مستلزم قبول آزادى بیان، آزادى نقد، آزادى مقاومت در برابر استبداد رأى و تحمیل عقیده است و لذا به این نتیجه منتج مىشود كه طرفداران جهان شمولى حقوق بشر نمىتوانند منحصراً خود را دارنده عقلانیت و حقانیت تلقى كنند و باورها و ارزشهاى ملل غیر غربى را سنتهاى خرافى و غیر عقلانى بخوانند.6 این افكار، دنباله اندیشههاى كلود اشتراوس، انسان شناس فرانسوى، واضع نظریه «انسانشناسى ساختارى» و فرهنگوران دیگر اروپایى است كه عموماً با صبغهاى از كثرت گرایى در مقام حمایت از مبارزات استقلال طلبانه كشورهاى استعمار شده مىگویند كه همه فرهنگهاى بشرى داراى اعتبار و ارزشاند و غرب نباید با تحمیل فرهنگ و ارزشهاى خود به استعمار نو دامن بزند، بلكه باید به هویت ملى و ارزشهاى بومى كشورهاى در حال توسعه احترام بگذارد. نتیجه منطقى این طرز تفكر، آن است كه ارزشهاى حقوق بشرى نیز وابسته به اوضاع فرهنگ ملى و منطقهاى است و حقوق بشر در هر اقلیم باید بر اساس نسبیت فرهنگى(Cultural Relativism) و با رعایت اصالت فرهنگى ملى، مذهبى، منطقهاى برآورده شود. بر تئورى نسبیت فرهنگى ایرادهایى وارد كردهاند؛ این ایرادها بر دو قسم است:
اول این كه بسیارى از دولتهاى اقتدارگرا از این اظهار نظرهاى فرهنگى و انسان شناختى راجع به اصل نسبیت، براى نقض حقوق بشر - و نه براى ارتقا و توسعه فرهنگ ملى و بومى - سوء استفاده كردهاند؛
دوم این كه طرفداران جهان شمولى حقوق بشر استدلال مىكنند كه اگر ما به تنوّع حقوق بشر بر اساس اختلاف دین و فرهنگ قائل شویم، دیگر صحبت از حقوق بشر در كار نیست، بلكه صحبت از حقوق شهروندان یك مملكت یا ساكنان یك منطقه دونِ بقیه افراد بشر یا پیروان یك دین دونِ پیروان دین دیگر است؛ به عبارت دیگر، قول نسبیت فرهنگى در حقوق بشر، مستلزم قبول اصل تبعیض در اجراى حقوق بشر است.
در برابر این ایراد، طرفداران تنوّع و نسبیت حقوق بشر بر وجود كنوانسیونهاى منطقهاى حقوق بشر در اروپا، آمریكا و آفریقا استدلال مىكنند و مىگوید كه براى مثال، داشتن حقوق بشر اسلامى نباید براى غربیان سؤال برانگیز باشد، چون در 1952 خود اروپایىها كنوانسیون حقوق بشر اروپایى(The European Convention of Human Rights) را به همین دلیل تصویب كردند كه استانداردهاى اروپایى حقوق بشر را با استانداردهاى اعلامیهجهانى حقوق بشر تا حدودى متفاوت مىدانستند.
دلایل مخالفت ایران و كشورهاى جهان سوم با جهان شمولى حقوق بشر
ایران در مقام یكى از معتقدان به نسبیت فرهنگى در مورد حقوق بشر، به جهان شمولى حقوق بین الملل بشر چند ایراد وارد كرده است، از جمله:1. اولین ایراد ایران، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، استفاده ابزارى غرب از مفهوم حقوق بشر براى دخالت در موضعگیرىهاى كشورهاى جهان سوم است؛ چنان كه محمدرضاشاه، به شهادت خاطرات آخرین سفیرش در انگلستان (پرویز راجى)، حملههاى سازمانهاى حقوق بشرى مثل «عفو بین الملل»(Amnesty International). و پخش آنها را از طریق صدا و سیماى دولتى انگلیس (BBC)، دسیسه و توطئهاى علیه دولت ایران مىشمرد.7 به گزارش آخرین معاون مطبوعاتى وزارت خارجه ایران پیش از انقلاب (پرویز عدل)، هنگامى كه در اكتبر 1977 سازمان عفو بین الملل كه نقض حقوق بشر در ایران را جار مىزد، برنده جایزه صلح نوبل شد، «شاهنشاه دستور دادند گفته شود: اعطا كنندگان جایزه صلح نوبل، با این عمل، حیثیت و اعتبار این جایزه را ناچیز كردهاند، زیرا جایزه را به سازمانى دادهاند كه در برابر تجاوزات ابرقدرتها به حقوق بشر، ساكت است و فقط در مواردى كه مصلحت همین قدرتها ایجاب مىكند، با جعل و پخش دروغ، بعضى از ممالك جهان سوم را مورد سرزنش قرار مىدهد».8
دولت ایران پیش از انقلاب، در دفاع از نسبیت حقوق بشر، حقوق بشر در ایران را بر اساس فرهنگ ملى و نظام شاهنشاهى تعریف مىكرد كه متفاوت از معیارهاى غربى بود ولى نمىتوان بر آن انتقاد كرد.
طرفداران جهان شمولى حقوق بشر در پاسخ ایرادهاى این چنینى راجع به فرهنگ ملّى مىگویند كه جهان شمولى حقوق بشر اكنون به این نتیجه منتج شده است كه اولاً، فرد فرد افراد بشر، خود موضوع حقوق بین الملل بشر شدهاند و لذا دفاع از حقوق آنها در یك كشور به مفهوم مداخله در امور داخلى آن كشور نیست، بلكه براى اجراى حقوق بین الملل بشر لازم است؛ ثانیاً، اصل حفظ صلح و امنیت،(Maintenance of peace and ecurity) نه تنها جنبه بین المللى دارد، بلكه درون ملى(Internal) هم هست. اصل دفاع از حقوق بشر در داخل كشورهاى مختلف از دوره مخالفت با آپارتاید در آفریقاى جنوبى در كمیسیون سازمان ملل پىگیرى آپارتاید شروع شد. بنابراین دولتهاى متهم به نقض حقوق بشر نمىتوانند رسیدگى به این اتهامات از سوى سازمانهاى بین المللى را مداخله در امور داخلى خود تلقى كنند.
2. دومین ایراد، غرب محورى فرهنگى و عقیدتى - سیاسى حقوق بشر جهانى است. این ایراد را مخصوصاً دولت جمهورى اسلامى ایران از آغاز انقلاب تا كنون مطرح كرده است. به گفته رهبران برخى از كشورهاى اسلامى و به اعتقاد بسیارى از مسلمانان و اسلام شناسان، اعلامیه جهانى حقوق بشر و كنوانسیونهاى حقوق بشرى، بر اساس پیش فرضهایى درباره انسان و جهان تدوین شده كه با مبانى و اعتقادات اسلامى همخوانى ندارد و این امر باعث تسلط(Homogenisation) ارزشهاى فرهنگى غرب بر حوزه تمدنى اسلام مىگردد، حال آن كه به اعتقاد مسلمانان تنهااسلام مىتواند جهان شمولى و ازلى و ابدى باشد.
شایان ذكر است كه در دسامبر 1948 كه اعلامیه جهانى حقوق بشر در سازمان ملل متحد تصویب شد، به غیر از كشورهاى كمونیستى، تنها دولت عربستان سعودى (به دلیل مخالفت دینى) و آفریقاى جنوبى (به دلیل عقیده به تبعیض نژادى) به این اعلامیه رأى ممتنع دادند.
پس از انقلاب اسلامى از زمان گروگانگیرى دیپلماتهاى آمریكایى تا آوریل 2002 (اردیبهشت 1381)، ایران كه همه ساله از سوى كمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در ژنو - كه وظیفهاش نظارت بر رعایت حقوق بشر جهانى در كشورهاى عضو سازمان ملل است - به نقض حقوق بشر محكوم مىشد، حقوق بشر جهانى را ابزار استعمارى توصیف مىكرد. در سال 1381، دولتهاى مسلمان الجزایر، پاكستان، سودان، لیبى و سوریه و نیز دولتهاى سوسیالیست چین و كوبا به حمایت از ایران برخاستند و براى اول بار، در بیست ساله پس از انقلاب، پیش نویس قطعنامه نقض حقوق بشر در ایران با یك رأى به سود ایران مورد تصویب كمیسیون حقوق بشر قرار نگرفت.9 این دسته از كشورهاى مسلمان و سوسیالیست با استناد به ارزشهاى بومى و منطقهاى و مذهبى مورد قبول خود، حقوق بشر جهانى را كه برخاسته از فرهنگ غیر دینى، غربى و بورژوازى است، نوعى ابزار سیاسى براى مداخله در امور داخلى خود تلقى مىكنند و كشورهاى مسلمانى مثل ایران را كه قوانین داخلى آن مبتنى بر فقه اسلامى است، ناقض حقوق بشر نمىشناسند.
3. سومین ایراد این كه ترویج حقوق بشر جهانى كه ناشى از ارزشهاى حوزه تمدنى غرب است، موجب انحطاط و فقر دیگر فرهنگها مىشود و ادیان غیر مسیحى را در سطح جهانى به حاشیه مىراند. دكتر على مزروعى (مدیر مؤسسه مطالعات فرهنگى جهانى در دانشگاه نیویورك)، طى مقالهاى در مجله روابط خارجى آمریكا از همین منظر به دفاع از ارزشهاى اسلامى در برابر ارزشهاى غرب برخاست. او با تأكید بر اختلاف فرهنگ اسلامى و غربى، مجازات اعدام را كه «پاسداران حقوق بشر»(Human Rights Watch) و كلیساى كاتولیك آمریكا با ادامه آن مخالفند، ولى همچنان در بعضى از ایالتهاى آمریكا قانوناً اجرا مىشود، نمونهاى از اختلاف معیارهاى فرهنگى در درون آمریكا خواند؛ از این رو اختلاف فرهنگى بین كشورهاى مسلمان و كشورهاى غربى را امرى بدیهى خواند كه نباید مورد انتقاد طرفداران حقوق بشر قرار گیرد. وى همچنین در مقام دفاع از كشورهاى اسلامى نوشت كه در كشورهاى اسلامى، به علّت كمتر بودن فحشا و روابط آزاد جنسى، بیمارى ایدز بسیار كمتر از اروپا و آمریكاست، در آمریكا هنوز رییس جمهور زن نبوده، امّا در كشورهاى مسلمان همچون پاكستان (بىنظیر بوتو)، در بنگلادش (خالده ضیا و حسینه واجد) و تركیه (تنسو چیلر) زنان به نخست وزیرى رسیدهاند یا آن كه در «تهران، پایتخت جمهورى اسلامى ایران... خانوادهها با كودكان خود تا نیمه شب در بوستانها و خیابانها به گشت و گذار مىگذرانند، امّا در شهرهاى واشنگتن و نیویورك مردم شبها جرأت پیادهروى ندارند. 10
در این بخش از مقاله به تجزیه و تحلیل هر كدام از این ایرادها و تبیین جوابهاى حلّى و نقضى مخالفان جهان شمولى حقوق بشر مىپردازیم.