جایگاه اقلیت و اكثریت در قرآن
مفهوم «اقلیت» و «اكثریت» در علم سیاست كاربرد وسیعى دارد و از بنیادهاى تحولات جامعه بشرى در عرصه قدرت و حكومت به شمار مىآید. مقاله حاضر به ارزیابى این دو مفهوم از منظر قرآن كریم پرداخته و تلاش دارد بستر و جایگاه هر یك را نشان بدهد. همچنین استدلال شده است كه از دیدگاه قرآن، میان اكثریت و كجاندیشى ملازمه برقرار نیست، بلكه بین اكثریت غیررشید و كج اندیشى ملازمه برقرار است.
واژههاى كلیدى: اقلیت، اكثریت مذموم، اكثریت ممدوح، امت اسلامى، شورا.
مقدمه
واژه «اقل» اسم تفضیل از ماده «قلّ» به معناى كمتر و كمینه است و واژه «اكثر» اسم تفضیل از ماده «كثر» به معناى فوق النصف1 و نیز بیشتر و بسیارتر2 است.
یكى از محققان معاصر در این باره مىگوید:
آیا معنایى كه براى اكثر بیان شد، مىتواند بر همه موارد استعمال «اكثر» در قرآن، قابل تطبیق باشد یا نه؟ به نظر برخى، این سخن در همه آیات قابل تطبیق نیست و ظاهراً آن در بعضى از آیات به معناى مطلق زیادت است ؛ مثل آیه «فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث ؛ (نساء (4) آیه 12) و اگر بیش از یك نفر باشند، آنها در یك سوم شریك هستند» كه پیداست «اكثر» شامل دو نفر و بیش از دو نفر است، زیرا اگر میّت دو خواهر یا دو برادر مادرى داشته باشد ثلث مال را خواهند برد، و مثل آیه «واثاروا الأرض و عمروها أكثرممّا عمروها ؛ (روم (30) آیه 9) و زمین را (براى زراعت و آبادى) بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد كردند». ظاهراً مراد در این آیه مطلق كثرت است. 3
راغب اصفهانى معتقد است «كثرت» و «قلت» تنها در كمیت منفصله به كار مىرود همانند اعداد.4 ولى بُعدى ندارد كه بگوییم:
كثرت در كیفیت هم به كار مىرود، مانند آیه «ألهیكم التكاثر تفاخر به بیشتر داشتن، شما را به خود مشغول داشته ( و از خدا غافل نموده) است»، زیرا منظور و مفاد آیه این است كه استمرار حصول كثرت در تعلقات دنیویّه اعمّ از مال، ملك، شهوات و دیگر عناوین موجب غفلت شما گردید نه خود كثرت، چنان كه مفهوم كوثر در آیه «انّا أعطیناك الكوثر» نیز اعم از كمیت و كیفیت است. نتیجه این كه بایستى گفت: بیشتر استعمال «كثرت» در كمیّت و مقدار است.5
كاربرد اقّل و قلیل در قرآن
واژه «اقل» در قرآن در دو مورد به كار رفته است: یكى، در آیه 39 سوره كهف درباره داستان گفتوگوى مرد و صاحب باغ است كه اندیشههاى متفاوت دارند و كمى مال و فرزند در برابر اعتقاد به خدا و پرستش او مهم تلقى نشده است؛ دومى، در پاسخ به غرور كفار از جهت زیادى مال و پیروانشان و گمان آنان بر ضعف موّحدان: «این كارشكنى كفار همچنان ادامه مىیابد تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببینند، آن گاه مىدانند چه كسى یاورش ضعیفتر و جمعیتش كمتر است». (جن (72) آیه 24)
واژه «قلیل» نیز در قرآن در موارد ذیل به كار رفته است:
1. بخشش و تفضل2 خداوند. قرآن در این باره یادآور مىشود كه انسانها در برابر آن كمتر شكرگزارى مىكنند: آیات 78 مؤمنون، 10 اعراف، 9 سجده، 23 ملك.
2. ایمان به وحدانیت خدا و پیامبر و پیام او، از موضوعاتى است كه قرآن آمار معتقدان به آن را «قلیل» مىداند: آیات 41 و 42 الحاقه، 62 نمل، 3 اعراف، 62 و 83 و 142 و 155 نساء، 88 بقره، 58 غافر و...
3. استفاده از امكانات دنیوى و مادى از موضوعاتى است كه قرآن میزان آن را در مقایسه با مقام اخروى، «قلیل» معرفى مىكند: آیات 126 بقره، 197 آل عمران، 117 نحل، 114 مؤمنون و... .
4. امور دنیوى در مقایسه با آیات الهى و عهد الهى و قربانى نكردن آنها در مقابل امور دنیوى كه قرآن همین امور را با واژه قلیل گوشزد كرده است: آیات 41 و 79 بقره، 77 و 119 آل عمران، 44 مائده و 9 توبه.
كاربرد «اكثر» در قرآن
واژه «اكثر» در قرآن در موارد مختلفى به كار رفته است كه عبارتند از:
1. بخشش و تفضل خداوند و ناسپاسى بیشتر مردم در مقابل آن: آیات 243و 269 بقره، 73 نمل، 61 غافر، 38 یوسف، 36 سباء، 17 اعراف، 60 یونس، 83 نحل، 57 قصص، 63 عنكبوت، 25 لقمان، 29 و 49 زمر، 39 خان، 70 اسراء و نمل.
2. احكام شرعى و اخلاقى و تحریف آن دو از جانب بیشتر مردم: آیات 12 و 114 نساء، 32 و 109 مائده، 101 نحل، 223 شعراء 4 حجرات، 34 توبه، 16 حدید، و 137 انفال.
3. گمان و حدس و ابتلاى بیشتر مردم بدان: آیات 116 انعام و 36 یونس.
4. وقوع قیامت و جهل و جحد بشتر مردم به آن: آیات 187 اعراف، 38 نحل، 59 غافر، 26 مجادله و 47 طور.
5. قدرت دنیوى و اموال و اولاد، و غفلت بیشتر مردم از آخرت در اثر اتكا به آنها: 69 توبه، 34 كهف، 78 قصص، 9 روم، 9 سباء، 82 غافر.
6. انكار نبوت پیامبران و عدم ایمان به پیام آنان از سوى بیشتر مردم: آیات 17 هود، 1 رعد، 89 اسراء، 54 كهف، 44 و 50 فرقان، 76 نمل، 28 سباء، 59 و 64 و 68 مائده، 78 زخرف، 110 آل عمران، 102 عراف، 70 مؤمنون، 8 توبه، 106 یوسف، 4 فصلت، 109 بقره.
7. قدرت خداوند و ایمان نیاوردن بیشتر مردم به آن: آیات 21 یوسف، 57 غافر، 7 مجادله، 37 انعام و 7 یس.
7. یكتایى خداوند و شریك قرار دادن براى او از سوى بیشتر مردم: آیات 40 یوسف، 30 و 42 روم، 75 نحل، 24 انبیاء، 8، 67، 103، 121، 139، 158، 174 و 190 شعراء، 61 نمل و سباء.
8. حكم خداوند و نیز علم آسمانى پیامبران و جهل بیشتر مردم به آن دو: آیات 68 یوسف، 111 انعام و 34 انفال.
9. امور غیبى و امدادهاى الهى و ایمان نیاوردن بیشتر مردم به آنها: آیات 102 و 103 یوسف، 6 روم، 131 اعراف، 55 یونس، 13 قصص، 249 بقره، 25 توبه، 20 فتح.
بستر و جایگاه «كثرت» در قرآن
با امعان نظر در آیات قرآن، به دست مىآید كه از منظر قرآن، كثرت با لحاظ خاستگاه و مورد آن مورد اشاره قرار گرفته است ؛ از این رو از استعمال كثرت در موارد نیك و بد مىتوان این نكته را استفاده كرد كه از دید قرآن كثرت را همیشه نمىتوان مساوى با بد گرفت و آن را مذموم دانست، بلكه آنچه مهم است توجه به بستر و مورد آن است ؛ بنابراین مىتوان ادعا كرد كه از نظر قرآن، كثرت قابل تقسیم به كثرت ممدوم و كثرت مذموم است.
1. اكثریت ممدوح
قرآن در موارد بسیارى به كثرت ممدوح اشاره كرده است ؛ از جمله:
1 - راز و نیاز و ذكر با خدا. آیات بسیارى در این خصوص وجود دارد؛ از قبیل:
لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان یرجوا الله و الیوم الأخر و ذكر الله كثیراً ؛ (احزاب (33) آیه 21) مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود، براى آنها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىكنند.
و نیز آیات 35 و 41 احزاب، 227 شعراء، 41 آل عمران، 45 انفال، 34 طه و 10 جمعه.
2 - اوصاف بهشت. مثل:
فأنشانا لكم به جنات من نخیل و اعناب لكم فیها فواكه كثیرة و منها تأكلون ؛ (مؤمنون (23) آیه 19) سپس به وسیله آن باغ هایى از درختان نخل و انگور براى شما ایجاد كردیك باغ هایى كه در آن میوههاى بسیار است و از آن مىخورید.
همچنین آیات 21 احزاب، 51 ص، 73 زخرف و 32 واقعه.
3 - امدادهاى غیبى الهى. مانند:
من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له اضعافاً كثیرة؛(بقره (2) آیه 245) كیست كه به خدا قرض الحسنهاى دهد، و از اموالى كه خدا به او بخشیده، انفاق كند، تا آن را براى او، چندین برابر كند.
و نیز آیات 249 مؤمنون، 86 اعراف، 25 توبه و 19 و 20 فتح.از آیات یاده شده این نتیجه به دست مىآید كه گاهى از نظر قرآن مقوله كثرت در برابر مقوله قلّت امر پسندیده و مطلوبى است و همه جا صرف زیادى ابهام زا و مشكل آفرین نیست ؛ براى مثال اگر مورد كثرت، امر اخلاقى و از مقوله زیبایى باشد نه تنها امر مطلوبى است، بلكه خود شارع نیز آن را طلب و درخواست موكد دارد ؛ اما در صورتى مورد كثرت از نظر شرع و عقل امر غیر اخلاقى ناپسند باشد، عمل اكثریت نمىتواند ملاك حق بودن آن باشد، بلكه آن امر باطل و موهومى است كه اجتناب از آن لازم است.
2. اكثریت مذموم از نظر قرآن
قرآن كریم در موارد متعددى كثرت را مذمت كرده است ؛ از این رو از دیدگاه قرآن ملاك حق و باطل نمىتواند اكثریت جامعه باشد، بلكه ذات كار از حیث ناپسندى و پسندگى نزد عقل (حسن فعل) و انگیزه درونى فاعل آن (حسن فاعلى)، ملاك حق یا باطل است. پس اگر جامعهاى مشرك یا دنیازده است، نمىتوان عمل مطابق با اكثریت افراد آن جامعه را انجام داد. قرآن در این زمینه مىفرماید:
و إن تطع أكثر من فى الأرض یضلوك عن سبیل الله إن یتبعون إلا الظن و ان هم الا یخرصون؛(انعام (6) آیه 116) و اگر از اكثر كسانى كه در روى زمین هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد ؛ آنها فقط از ظن و گمان پیروى مىكنند و از تخمین و حدس (واهى).
از آیه فوق نكات زیر استفاده مىشود:
1 - با توجه بر این كه جزئیات زندگى انسان پر از حدس و تخمین است و زندگى دنیایى بدون اعتماد به ظن و استعداد از تخمین قابل دوام نیست، از این رو نمىتوان انسان را از اطاعت اكثر در این موارد بر حذر داشت ؛
2 - در امور مربوط به سعادت انسان و مقدمات تحصیل آن، 6 نمىتوان جز به علم و یقین تكیه داشت؛ زیرا تخمین زدن در این گونه امور منجر به ضلالت و گمراهى مىشود، و چون بیشتر اهل زمین در این موارد از حدس پیروى مىكنند، نباید آنان را اطاعت كرد؛
3 - آراى اكثریت در امورى چون معارف و شرایع الهى كه مىبایستى از ناحیه خدا بیان شود، ملاك حق و باطل نیست و اقلیتى كه در مسیر حق گام بر مىدارند نباید از كثرت افراد جبهه باطل ترس و واهمه داشته باشند.
خداوند در این باره مىفرماید:
قل لایستوى الخبیث و الطیب و لو أعجبك كثرة الخبیث فاتقوا الله یا أولى الالباب لعلكم تفلحون؛ (مائده (5) آیه 100) بگو ناپاك و پاك مساوى نیستند و اگر چه كثرت ناپاكیها تو را به شگفتى بیاندازد. اى صاحبان خرد تقواى خدا را پیشه كنید تا رستگار شوید.
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مىنویسند: «خداى تعالى در آیه مورد بحث مثالى زده است براى بیان این كه قواعد دین ناشى هستند از صفات تكوین كه در اشیاى عالم است ؛ از پاكىها و پلیدىها، كه بى شك تمام تأثیر را در سعادت و شقاوت آدمیان دارند، و فرقى در كم و زیاد آنها از جهت اثر نیست، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد، و بدش بد است اگر چه بسیار». 7
از آیه یاد شده نیز نكات زیر استنباط مىشود:
1 - پاكى و پلیدى به هر معنایى كه باشد، دو وصف حقیقى و دو واقعیت خارجى براى اشیا هستند؛ مانند غذاى پاك و ناپاك، زمین پاك و ناپاك ؛
2 - اعتبار و ارزش واقعى در همه جا با حق است، هر چند اهل حق و جمعیت آن كم باشند ؛ یعنى در برابر خیر و سعادت باید تسلیم شد، گرچه بیشتر مردم از آن روى گردان باشند ؛ از این رو خداوند این قاعده كلى و اساسى را بیان فرموده تا برخى براى ارتكاب گناه، عمل اكثریت در بعضى محیطها را دست آویز قرار ندهند و از انجام دستورهاى اسلامى سرباز نزنند ؛
3 - بر اساس مفاد آیه، اكثریتى قابل پذیرش است كه به سوى حق گام بر دارد و از پاكىها پیروى كند، نه آن كه به باطل گرایش داشته و به ناپاكىها عمل كند. امروزه درست عكس توصیه قرآن عمل مىشود و رأى اكثریت ملاك ارزش و حق تلقى مىگردد.
علامه طباطبایى در این باره مىگوید:
آرا و عقاید و نظریات اكثریت در مقابل اقلیت را نمىتوان همیشه حق دانست، بلى اگر مطابق با واقع خارجى بود ، حق است و اگر مطابق با واقع عینى نبود، حق نیست. بهترین بیانى كه این معنا را افاده كرده، مىگوید كه نظر اكثریت، لزوماً حق و واجب الاتباع نیست، این آیه است: «جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون؛ او حق را براى آنان آورده، اما بیشتر شان از حق كراهت دارند «و گریزانند»، چه آن كه اگر نظر اكثریت، پیوسته حق مىبود، ممكن نبوده كه از حق كراهت داشته، با آن مبارزه نمایند.8
اعتبار اكثریت از دیدگاه قرآن
از آن جا كه اكثریت رهبرى شده بر اساس منطق و فكر صحیح، مىتواند مشكلات جامعه را در حد امكان بشرى حل كند و اكثریت غیر رشید و رهبرى نشده موجب انحطاط و سقوط جامعه به سوى منجلاب مىشود، قرآن نیز با اتكا بر همین قاعده مسلم و عقلایى، براى اكثریت منطقى و عقلانى ارزش قائل است؛ 9 به عبارت دیگر، از منظر قرآن اگر جامعه اسلامى در چارچوب اسلام و بر مبناى اصول استدلالى و منطقى وارد جریان امور و نظردهىها و نظر خواهىها بشود و اختلاف در راه یابى به حقایق و عدالت یا تشخیص قانون درست از نادرست به وجود آید، اكثریت بر اقلیت ترجیح دارد، زیرا اكثریت در این صورت نزدیكترین راه به حقایق است و عقل و شرع نیز آن را امضا مىكند.
براى اثبات اعتبار رأى اكثریت مىتوان دلایل زیر را اقامه كرد:
1. دلایل قرآنى
برخى آیات، رأى اكثریت و جامعه مسلمانان را به شرط آگاهى مردم و نبود فریبهاى تبلیغاتى، معتبر و حجت مىداند ؛ از جمله:
الف) آیه 121 آل عمران: «و اذ غدوت من اهلك تبوى المومنین مقاعد للقتال و الله سمیع علیم؛ و (یاد كن) زمانى را كه در جنگ احد بامدادان از پیش كسانت بیرون آمدى (تا) مؤمنان را براى جنگیدن در مواضع خود جاى دهى، و خداوند شنوا و داناست.» برخى مفسران در ذیل آیه گفتهاند:
زمانى كه كفار به مدیینه حمله كردند، پیامبر صلى الله علیه وآله اصحاب و یاران خود را جمع نموده و با آنان مشورت كرد، كه چگونه با مهاجمین روبه رو شوید، در این جلسه یكى از حاضرین به نام عبدالله بن ابى گفت: اى پیامبر خدا، بهتر این است كه ما در مدینه بمانیم و جنگ را به داخل كوچه و خیابانهاى شهر بكشیم، چون چنین كنیم به طور حتم بر دشمن غلبه خواهیم كرد. در این جا برخى نوشتهاند: رسول خدا به این رأى تمایل داشت و یا آن كه اصرار مىورزیده10 اما سعد بن معاذ و پیروانش طایقه اوس كه اكثریت جلسه (حدود هفتصد نفر) را تشكیل مىداد با این رأى مخالفت نموده و چنین گفتند: اى پیامبر خدا، اگر به سراغ دشمن مهاجم نرویم و در شهر بمانیم آنها گمان مىكنند كه ما ترسیدهایم. ما باید از شهر خارج شویم، رسول خدا این رأى را پذیرفت و لباس رزم در بر كرد و آماده جنگ شد. 11
ب) آیه 159 آل عمران: « و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتوكل على الله ؛ و در كارها، با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصمیم گرفتى، [ قاطع باش و ] بر خدا توكّل كن». در تفسیر المنار ذیل این آمده است.
در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پیامبر صلى الله علیه وآله مىخواستند در نقطهاى اردو بزنند، یكى از یاران به نام حباب بن منذر گفت: اى پیامبر خدا، محلى را كه براى لشكرگاه انتخاب كردهاید، طبق فرمان خداست، كه تغییر آن جایز نباشد یا به صلاحدید خود شماست. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: فرمان خاص در آن نیست. حباب گفت: این جا به این دلیل و آن دلیل براى اردو زدن مناسب نیست، دستور دهید لشكر از این جا حركت كند و در نزدیكى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اكرم نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل كرد. 12
به نظر برخى علماى معاصر، مفهوم شورا مساوى با صحت رأى اكثریت قاطع است. آیة الله معرفت در این زمینه مىنویسد:
در جاى خود شرح دادیم كه دستور مشورت، به معناى ارج نهادن به رأى اكثریت قاطع است، زیرا دستور انجام دادن كارها با مشورت، بدین گونه است كه برنامه مورد نظر را با حضور كارشناسان مربوط مطرح مىسازند، آن گاه آنچه را كه با نظر اكثریت مطلق باشد، به كار مىگیرند. 13
از دیدگاه میرزاى نائینى نیز وقتى پاى مشورت به میان آید، شرعاً و عقلاً طرف اكثریت را باید گرفت: «لازمه اساس شورویت اخذ به ترجیحات است عند التعارض، و اكثریت [است ] عند الدوران [بین القبول و الشاذ] اقوا، مرجحات نوعیه [نوعیه ]، و اخذ طرف اكثر، عقلاً ارحج، از اخذ به شاذ است.14
از آنچه گذشت این نتیجه به دست مىآید كه الزام اسلام به مشاوره یا حداقل ترغیب به مشاوره، به معناى پذیرفتن آراى عمومى در جامعه اسلامى است، زیرا مدارا مشاوره افزون بر شمول قلمرو شخصى، حوزه جمعى را نیز در بر مىگیرد؛ از این رو لازم است قول اكثریتى كه آگاهى كافى و بینش سیاسى لازم را دارا هستند، ارج نهاده شود.
ج) آیه 38 شورا: «و أمرهم شورى بینهم ؛ و كارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست». سید قطب در ذیل این آیه، پس از آن كه مىگوید: «اسلام حد معینى براى آن (طریق مشورت) قائل نشد، زیرا این مسألهاى انتظامى (مثل نظام نامههاى قوانین) است با احتیاجات هر زمان باید تطبیق داد15 مىنویسد:
زمانى كه افراد صاحب نظر كه آراى آنها آراى قاطبه ملت محسوب مىشد همه در مدینه جمع بودند و در اطراف پیغمبر گرد مىآمدند، پیغمبر صلى الله علیه وآله در كارها با آنان مشورت مىفرمود. البته در مطالبى كه خط مشى خدایى و آسمانى در كار نبود، براى مردم آزادى فكر و تصرف در شوون دنیایى شان محفوظ بود... مثل فنون جنگى و حرفههاى زراعتى و حفظ محصول است و امورى از این دست و نیز مانند تدابیر لازم براى ایجاد امنیت و استحكام موقعیت اسلامى و ترویج امور تولیدى.16
دو نكته درباره آیه فوق قابل توجه است :
یكم، این آیه بر خلاف آیه قبلى است، زیرا احتمال دارد آیه پیشین به لحاظ شأن نزول به متعلّق واژه «الامر» به موضوع نبرد با خصم منحصر باشد، ولى این آیه به طور حتم امور بسیارى را شامل است. به همین دلیل، آیه فوق امور اجتماعى و سیاسى را نیز شامل مىگردد.
دوم، اگر لازمه عمل به «شورا» احترام گزاردن به آراى عمومى و ترجیح نظر اكثریت در جامعه است، بى تردید آیه مورد بحث بستر و جایگاه چنین حكمى را بیان كرده و متذكر مىشود كه عمل به آراى اكثریت در همه جا و در هر جامعهاى درست نیست، بلكه در آن اجتماعى صحیح است كه داراى اوصاف مذكور در این آیه باشد. بر اساس آیه، اوصاف لازم براى حجیت قول اكثریت چنین است:
1. گروهى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند ؛
2. افرادى كه در هنگام خشم، گذشت و عفو مىكنند ؛
3. كسانى كه از آنچه به آنها روزى داده شده، انفاق مىكنند ؛
4. جمعى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز بر پا مىدارند ؛
5. و بالاخره كسانى كه هر گاه ستمى به آنها برسد، تسلیم ظلم نشده و یارى مىطلبند.
نتیجه این كه بر اساس مفاد آیه، قول هر اكثریتى نشانه حق نیست، بلكه حق را در آن جمعى مىتوان یافت كه صفات بالا را در خود جمع كرده باشد.