امام حسین(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا (قسمت دوم)
وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا به سببحكومت رى، امام حسین(ع) را كشتى، گفت: این كار از جانبخدا مقدّر شده بود!
[28]
در نگاه امام، یزید «تبهكار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترمبود كه آشكارا گناه مىكرد»
[29]. امام حسین(ع) در واكنش بهخلافت یزید آیه استرجاع را بر زبان راند:
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّةُبِراعٍ مِثلِ یَزید؛
باید با اسلام خداحافظى كرد كه امّت اسلامى به فرمانروایىچون یزید گرفتار آمده است».
[30]
حضرت بر این عقیده بود كه حاكمان اموى «تمام سرزمیناسلام، بى دفاع زیر پایشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است ومردم برده وار در اختیار آنانند»
[31]، مسند نشینان «اطاعت خدا راترك و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند؛ فساد را ترویجو حدود الهى را تعطیل ساختهاند»
[32]:
«فَیا عَجَبا وما لی لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ
|44|
ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى المؤمنینَ بِهِم غَیرُ رَحیمٍ؛
[33]
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمین از آن ستمگرى دغل پیشه و باجگیرى ظالم و حاكمى(شرور) است كه بر مؤمنان رحم نیارد.»
امام حسین(ع) براى اصلاح این وضعیت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مىاندیشیدو خود را «سزاوارترین فرد براى تغییر این روند واژگونه مىدانست»
[34] و مىفرمود:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، كه دین جدمرا تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم.»
[35]
2. محدودیت زمانى
زمانى كه پس از شهادت امام مجتبى(ع) مردم كوفه از امام حسین(ع) دعوت كردند تا بهكوفه بیاید، امام پاسخ داد تا معاویه در قید حیات است او موافق با حركت انقلابى نیست.
[36]امام حسین(ع) با مرگ معاویه و روى كارآمدن یزید با محدودیت شدید زمانى رو به رو بود.مروان بن حكم وقتى استاندار معاویه در مدینه بود
[37] به معاویه نوشت: «به من گزارشدادهاند كه مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسین بن على(ع) رفت و آمد مىكنندو بیم آن مىرود كه در صدد قیام باشد ولى من تحقیق كردهام و به من گفتهاند او فعلاً قصدانجام كارى را ندارد، اما براى آینده اطمینانى به او نیست. اكنون نظر خود را در این باره براىمن مكتوب دار».
معاویه در پاسخ مروان نوشت:
«نامهات رسید و از مضمون آن اطلاع حاصل گردید و در مورد كار حسین بن على(ع)سخت بر حذر باش از اینكه متعرض او شوى و تا وقتى كه او متعرض تو نشده تو هم كارى بهاو نداشته باش، زیرا ما تا وقتى او به بیعت خود پاىبند است و در حكومت ما به منازعه برنخواسته، نمىخواهیم متعرض او شویم. تا چیزى از او ظاهر نگشته تو نیز هر چه دیدىپنهان دار.»
[38]
ابن اثیر و طبرى در تاریخ خود نقل كردهاند كه چون هنگام مرگ معاویه فرا رسید پسرشیزید را طلبید و به او چنین گفت:
«اى پسرم، من براستى سختىها و پستى و بلندىها را براى تو هموار كرده و كارها رابراى تو آماده ساختهام و دشمنان را برایت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه راهیچ كس براى دیگرى جمع آورى نمىكند گرد آوردم، اینك تو نگران اهل حجاز باش كه
|45|
آنها اصل و ریشه تو هستند، و هر كس از ایشان كه بر تو در آمد او را اكرام كن و هر كس كه ازایشان غایب و پنهان بود از او احوالپرسى كن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر كه اگر هرروز از تو خواستند كه فرماندارى را عزل كنى حتماً این كار را بكن، زیرا عزل یك فرماندارآسانتر است از اینكه صدهزار شمشیر بر روى تو كشیده شود، و درباره مردم شام نیز بنگر كهاینها باید پشتوانه و ذخیره تو باشند كه اگر از دشمن خود چیزى مشاهده كردى آنها را بهكمكگیرى، و چون بهره خود را از ایشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان كهاگر اینها در غیر از شهرهاى خود اقامت گزینند اخلاقشان دگرگون شود.
براستى كه من از كسى بیمناك نیستم كه با تو در امر خلافت به نزاع برخیزد جز ازچهارنفر: حسین بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن بن ابىبكر. اماعبدالله بن عمر كه او مردى است كه عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بیعتكنند او نیز با تو بیعت خواهد كرد، و اما حسین بن على مردى است سبكبار و مردم عراق هیچگاه او را رها نخواهند كرد تا او را به قیام وادارند. و اگر قیام كرد و تو بر وى چیره شدى از او درگذر، كه او را رَحِمى نزدیك و حقى بزرگ و خویشى نزدیك با محمد(ص) است».
[39]
چون معاویه از دنیا رفت و یزید به حكومت رسید ولید بن عتبه در مدینه حكومتداشت. از این رو در یك نامه كوتاهى كه به ولید نوشت پس از خبر مرگ معاویه به او نوشت:
«با رسیدن این نامه از حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر بیعت بگیر و در این دستورهیچگونه رخصتى نیست تا وقتى كه آنها بیعت كنند، و السلام.»
در نقلى كه یعقوبى در تاریخ خود آورده متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:
«وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار كن و از آنها بیعت بگیر واگر بیعت نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نیز بیعت بگیر وهر كس امتناع كرد همان دستور را دربارهاش اجرا كن و همچنین درباره حسین بن على وعبدالله بن زبیر.»
3. محدودیت شرایط مكانى
ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(ع) روایتكردهاند كه فرمود:
«به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بیرون آورند، و چون این كار راكردند خداوند كسى را بر سرشان مسلّط گرداند كه خوارشان سازد تا آنجا كه از كهنه حیضزنان خوارتر گردند.»
[40]
|46|
در همان كتاب كامل ابن اثیر نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبیر كه علّت تصمیم اورا از حركت جویا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حدیث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسیله او حرمت این شهرشكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرونمكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا یك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم پیشمن محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آوردهتا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»
[41]
انتخاب شهر مكه توسط امام حسین(ع) انتخاب درستى بود؛ زیرا یمن یا هرنقطه دیگرى،امنیت مكه را نداشت. در مكه این امكان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصمیم بگیرد.
تا اینجا علّت اصلى خروج از مدینه، در وهله نخست، گریز از شرایط حاكم بر این شهربراى گرفتن بیعت به زور است. در وهله دوم پیدا كردن شرایط مناسبى براى مبارزه با یزید واحیاناً اگر زمینه مساعد بود، ساقط كردن وى و به دست گرفتن حكومت.
امام حسین(ع) در بیست و هشتم ماه رجب از مدینه به سوى مكه براه افتاد و سوم شعبان(شب جمعه) كه از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسین(ع) است، به مكه وارد شد. امامحسین(ع) اندكى بیش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذیحجه - در مكه ماند. وقت ورود،امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.
[42]
دینورى نوشته است كه حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده،اطرافش حلقه مىزدند. حتى ابنزبیر هم در جمعى كه اطراف امام بودند، حضور مىیافت.
[43]روشن بود كه ابن زبیر احساس مىكرد كه با وجود امام در مكه كسى با او همراهىنخواهدكرد. چرا كه با ورود امام حسین (ع) به مكه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شدیدا و جعلوایختلفون الیه بكرة و عشیّة؛
[44] با آمدن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزدوى رفت و آمد داشتند.»
امام حسین(ع) در مكه تلاش خود را براى فراهم كردن زمینه قیام آغاز كرد. دنیاى اسلامدر آن شرایط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امویان بود و این تنها عراق بودكه مىتوانست نیروى لازم را براى یك قیام عمومى بر ضد امویان فراهم كند. بنابراین اگركسى، انقلابى مىاندیشید، تنها مىبایست به عراق فكر مىكرد. اگر این انقلابى فردى مانندامام حسین(ع) بود، آگاه بود كه اگر شیعهاى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در كوفه واحیاناً در بصره است و بس. براى همین امام چشمانتظار اعلام آمادگى شیعیان كوفه و بصره
|47|
بود. در یمن نیز شیعیانى بودند؛ اما یمن از مركزیت دنیاى اسلام دور بود.اما در كوفه با مرگمعاویه، و بیعت نكردن امام حسین(ع) با یزید شیعیان كوفه جان تازهاى گرفتند و احساسكردند كه رهبرشان براى مبارزه با یزید آماده شده است. حكومت سهلگیرانه نعمان بن بشیر،حاكم انصارى كوفه از طرف معاویه، (كه دربارهاش گفته شده است: كان النعمان عُثْمانیّامجاهرا، یُبْغض علیّاً، سىّء القول فیه
[45] و در عین حال دربارهاش گفته شده است: كانَ رجلاًحلیماً یحبُّ العافیة)
[46] زمینه را براى رفت و آمد شیعیان با یكدیگر فراهم مىكرد. سكوتشیعیان تا این زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به آنان مىگفتند تامعاویه زنده است، نباید دست به اقدامى بزنند. بنابراین همه صداها در گلو فرومانده بود؛اكنون با آمدن یزید، آماده اعتراض و فریاد بودند. آنان از پیش انسجام سیاسى خود را داشتندو چند شخصیت معتبر كه از اصحاب امام على(ع) بودند، آنان را رهبرى مىكردند. برترینآنان سلیمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست كم، یكسوم مردم كوفه احساس شیعى داشتند؛ اما بههر روى عامه مردم این شهر، تابع اشراف و رؤساى قبایل بودند كه جداى از ویژگىهاىشخصى، حكومت به آنان اعتبار مىداد. در این زمان شیعیان كوفه تنها یك راه در پیش داشتندو آن دعوت از امام حسین(ع) بود. جلساتى میان خود آنان و در منزل سلیمان بن صرد برگزارشد. وى با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعاً مىدانید كه مىتوانید امام حسین(ع) رایارى كنید، از وى دعوت نمایید؛ فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاكتبواإلیه.
[47] و در جاى دیگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهید كه سست خواهید شد، او رافریب مدهید.»
[48] پس از آن كه از آنان عهد و پیمان گرفت، آنان شروع به نامهنگارى بهامامحسین(ع) كردند. تجربه گذشته در سستى حمایت مردم كوفه از امام على(ع) و فرزندشامام حسن(ع) نشان مىداد كه آنان در راهى كه انتخاب مىكردند، چندان استوار نبودند. اینمطلبى بود كه همه مخالفان حركت امام حسین(ع) به كوفه به آن حضرت گوشزد مىكردند.شیعیان كوفه كه خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شدهبودند، تصمیم گرفتند تا امام را به كوفه بیاورند:
«اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاكرو أمر الحسین و مسیره الى مكّة، قالوا:نكتب الیه یأتینا الكوفة؛
[49]
آنان در منزل سلیمان اجتماع كردند و از كار حسین و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند به اونامه مىنویسیم تا به كوفه بیاید.»
|48|
پس از آن نامه نگارى آغاز شد.
سلیمان كه مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلكه همه آنها را درگیرماجرا مىكرد. طبق تصریح همه مورخان، كوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین (ع) نوشتند.هر گروهى نامهاى را مىنوشتند و دسته جمعى آن را امضا كرده، براى امام مىفرستادند. درمیان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصتطلب هم مشاركت داشتند كهاز آن جمله مىتوان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بنحَجّاج
[50] اشاره كردكه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسین(ع)جنگیدند. این چند نفر با هم یك نامه نوشتند
[51] كه این نشان از هماهنگى آنان در یك توطئهدارد. بعدها برخى از كوفىها كه به امام حسین(ع) پیوستند، درباره نامه نوشتن این قبیلاشراف نوشتند كه هدف آنان این بود: لِیَجْعلوك سوقاً و كَسْباً؛
[52] «تو را وسیلهاى براىبهرهمند شدن بیشتر از مال دنیا قرار دهند.» شاید براى جذب شیعیان به خود یا به گونهاىدیگر پس از پیروزى احتمالى امام حسین(ع) و یا حتى انداختن امام در دامى كه امویان تداركدیده بودند.
رهبران شیعه كه عبارت از سلیمان بن صُرَد، مُسیّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبیب بن(مظاهر) بودند، با هم یك نامه نوشتند. اینان بعد از كربلا، رهبر جریان توابین شدند.
حركت امام به سمت عراق
نماینده رسمى امام، آمادگى مردم كوفه را تأیید كرده بود، و دیگر جاى تأمل نبود. چرا كهبه طور مطمئن با توجه به نامهها و نامه مسلم، شرایط براى قیام علیه بنىامیّه آماده شده بود.امام در رفتن تسریع كرد، به طورى كه در هشتم ذیحجه، یعنى در زمان مراسم حج، با تبدیلعمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گردید. لحظهاى تأخیر مىتوانست وضع عراق رادگرگون كند. اضافه بر این احتمال ترور امام در مكه وجود داشته و ماندن حضرت در مكه بههیچ صورتى مصلحت نبود. گفتهاند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پارهاى اخبار دیگرچنین بر مىآید كه تعداد بیش از این بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به كسانى استكه تا كربلا همراه امام ماندند.
اولین برخورد امام در طول راه برخورد با كاروانى بود كه از یمن به سمت شام حركتمىكرد. این كاروان هدایایى را براى دربار یزید به شام مىبرد. امام كاروان هدایا را تصرف
|49|