"دو جنگ جهانی اول و دوم، در درون مدرنیته صورت گرفت در طول جنگ سرد هم دوحریفی كه دو معارض قبلی خود را شكست داده بودند، به صورت كلیدی توانستند اوضاع را مهارو كنترل كنند و البته با هم درگیر شدند. در طول جنگ سرد- یعنی جنگ جهانی سوم- هم شما به جز جنگ ایران و عراق، جنگی را پیدا نمی كنید كه در درون خانه مدرنیته صورت نگرفته باشد… تفاوت این سه جنگ با جنگ جهانی چهارم هم همین است. یعنی در این جنگ این دیگر ایدئولوژی های مدرن نیستند كه با هم درگیر می شوند. بلكه این جنگ مدرنیزم است با دنیای غیرمدرن… استراتژیست های آمریكایی اعلام كرده اند كه ما در این جنگ، برخلاف جنگ های پیشین، با دشمنانی غیرمتمركز و پراكنده مواجه هستیم كه می خواهند ما را در جبهه ای به گستردگی تمام دنیا، درگیر جنگ های فرسایشی بكنند و با شقه شقه كردن نیروهایمان، قوه ما را تحلیل ببرند... ما تمام طرح ها و برنامه های آمریكا را كم و بیش می دانیم… معتقدم كه استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی باید از «استراتژی ضربه دوم» به «استراتژی ضربه اول» تغییر پیدا كند. چون دشمن ما استراتژی ضربه اول را برای خودش انتخاب كرده و لذا دائم دنبال بهانه جستن است و ما به صورت منفعل باید پاسخگو باشیم. در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و امور نظامی اصلا طرح اینكه استراتژی ما مبتنی بر ضربه اول است برای دشمن هزینه دارد. چون دشمن تا زمانی كه بداند هیچگاه شما پیش دستی نخواهید كرد، خیالش از جانب شما آسوده است. می داند كه ابتكار عمل با او است. استراتژی ضربه اول به این معنا نیست كه شما ابتدا به ساكن عمل می كنید، بلكه به این معنا است كه شما اگر تهدیدی را متصور بدانید، برای آن تهدید خط قرمزها را معین می كنید و اگر كسی قصد تعرض داشته باشد، مواجهه صورت می دهید و برخورد می كنید… اگر ما استراتژی ضربه اول را مبنای كارمان قرار بدهیم، اولین كار ما باید تعیین خط قرمزهایمان در سیاست خارجی باشد. باید به آمریكا و انگلیس بگوئیم كه اگر شما بخواهید به سوریه حمله كنید، چون اقدامتان غیرقانونی است و با مجامع جهانی هماهنگ نیست، ما آن را به مثابه حمله به خودمان تلقی می كنیم. این كاری است كه خودامریكایی ها در سیاست خارجی شان كرده اند. در دكترین «جیمز مونروئه» امریكا می گوید كه هیچ كس حق ندارد در كشورهای امریكای لاتین، دست به اقدامی بزند. آنجا حیاط خلوت من است. اما چطور عراق كه عتبات عالیات در آن است، حیاط خلوت ما نبود؟ حیاط خلوت شیعیان نبود؟ اگر ما اعلام كنیم كه حمله امریكا بدون تأیید سازمان ملل مثلا به سوریه را حمله به خودمان می دانیم، هزینه دشمن خود به خود بالا می رود… حداقل توقع در استراتژی ضربه اول این است كه سفیر انگلیس از ایران اخراج بشود. سفیر ایران هم از انگلستان فراخوانده بشود. یعنی روابط تنزل كند. یعنی انگلیس بداند كه حضورش در این جنگ برای او هزینه داشته است.
مصاحبه زیر مدتی قبل با " دکتر حسن عباسی " رئیس سابق "مرکز دکترینال، امنیت بدون مرز" انجام شده است. او از نظریه پردازان در نظام جمهوری اسلامی است که تشکیل گروههای "استشهادیون" را پیگیری کرد. حسن عباسی خود را در این مصاحبه " یك طلبه علوم استراتژیك " می نامد. لازم به ذکر است با وجود کوشش زیادی که انجام گرفت نتوانستیم به تاریخ دقیق این مصاحبه دست پیدا کنیم.
متن مصاحبه:
¤ منطقه خاورمیانه در یكی دو ماه اخیر شاهد تحولات پیچیده و در هم تنیده بسیاری بوده است. این تحولات را بی تردید نمی توان از مبانی نظری و استراتژیكی كه مولد آن بوده، جدا دانست. لذا خوب است بحث را از این جا شروع كنیم كه طراحی استراتژیك سیاست هایی كه كار را بدین جا رسانده و منطقه و بلكه كل جهان را دچار وضعیت بحرانی كرده، چه بوده است؟ ما دقیقا در كجای تاریخ مدرنیته ایستاده ایم؟
- درباره تحولات اخیر در منطقه یك نكته بسیار مهم وجود دارد و آن سرعت بسیار بالای روند وقایع است. در تاریخ معاصر این حجم از سرعت تحولات بی سابقه است و به لحاظ استراتژیك نمی توان نمونه ای برای آن یافت. تحولات، روند بسیار پرشتابی دارند و همینطور یكی پس از دیگری می آیند و می روند، بی آنكه فرصت كافی برای تجزیه و تحلیل آنها وجود داشته باشد. بعضی از این مسائل از پیش طراحی شده است. اما بعضی دیگر در خلال كار طراحی شده است و می شود. اگر بخواهیم چارچوبی كلی ترسیم كنیم كه همه این وقایع را دربرگیرد، من فكر می كنم باید به سخنانی برگردیم كه حدود چهار هفته پیش آقای «جیمز وولسی» رئیس سابق سازمان سیا، در دانشگاه كالیفرنیا گفته است. او در مقابل ۳۰۰ دانشجوی لس آنجلسی، برای دومین بار مسئله جنگ جهانی چهارم را مطرح كرد. اولین بار ایشان در شهریورماه ۸۱، این دیدگاه را مطرح كرده بود. آقای وولسی از این حیث تحت تأثیر دیدگاه های پروفسور «الیوت كوهن» است. الیوت كوهن پس از حادثه ۱۱ سپتامبر اعلام كرد كه ما با این واقعه درگیر جنگ جهانی چهارم شده ایم. از ۶ ماه قبل از حادثه ۱۱ سپتامبر، پیش بینی ها بر این بود كه روند تحولات جهانی، مشابه قبل از جنگ جهانی دوم است. شاخص ها و فاكتورهای خاص تحولات منطقه ای و بین المللی، بعد از واقعه یازده سپتامبر تشدید شد. تا اینكه بالاخره به صورت جدی، آقای جیمز وولسی در هفته دوم جنگ عراق و امریكا، رسما در كالیفرنیا اعلام كرد كه جنگ جهانی چهارم آغاز شده است و ما با ۲۲ كشور تكلیفمان را روشن می كنیم.
¤ جنگ جهانی چهارم الیوت كوهن، گویا در واقع جنگ مدرن ها است با آنها كه در برابر مدرنیزاسیون مقاومت می كنند. درباره ویژگی های این جنگ بیشتر توضیح بدهید.
-بله، كوهن توضیح می دهد كه در جنگ جهانی اول ما زمینه را برای بسط دموكراسی در جهان مهیا كردیم. در جنگ جهانی دوم ایدئولوژی ها بسط پیدا كردند. جنگ جهانی سوم، همان جنگ سرد بود كه از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ طول كشید. می گوید این هر سه جنگ یك وجه اشتراك اساسی دارند و آن هم این است كه در درون مدرنیته صورت گرفتند. كوهن و وولسی معتقدند كه این سه جنگ در بستر مدرنیته روی داد و تفاوت این سه جنگ با جنگ جهانی چهارم هم همین است. یعنی در این جنگ این دیگر ایدئولوژی های مدرن نیستند كه با هم درگیر می شوند. بلكه این جنگ مدرنیزم است با دنیای غیرمدرن.
¤ در سه جنگ اول، دوم و سوم دقیقا كدام ایدئولوژی های مدرن با هم درگیر بودند؟
-مدرنیته خودش در بستر پارادایم اصالت انسان موضوعیت یافته است. آنچه كه اصالت انسان (اومانیزم) نامیده می شود، مولودی داشت به نام مدرنیته و سپس مدرنیزم. در درون مدرنیزم ایدئولوژی های ریز و درشت بسیاری امكان تحقق و تبلور یافتند. سه مورد از این ایدئولوژی ها، فاتحان عرصه مهندسی اجتماعی در قرن بیستم بوده اند. از این سه ایدئولوژی یكی در حوزه چپ و دو تا در حوزه راست است. ایدئولوژی شاخص چپ «سوسیالیزم» بود كه در محیط های مختلف بومی شد. مثلا در شوروی تبدیل شد به ماركسیسم- لنینیزم، در چین تبدیل شد به مائوئیزم، در كوبا تبدیل شد به كاستروئیزم و همینطور در جاهای دیگر هم عناوین دیگری پیدا كرد. در جامعه خودمان هم می بینید كه سوسیالیزم، سیرخاص خودش را دارد، بعد از مشروطه حزب عامیون به وجود آمد كه بعداً تبدیل شد به حزب توده. متعاقباً چریك های فدایی به وجود آمدند و بعد از انقلاب هم می دانید كه تفكر چپ یعنی سوسیالیستی- اشتراكی همیشه وجود داشته است و هنوز هم دارد. از ایدئولوژی های راست، اولی «ناسیونالیزم» است كه اصالت قومیت و ملیت را تبلیغ می كند. حول این ایدئولوژی كشورهای زیادی جنبش ملی گرایانه ایجاد كرده اند. و ایدئولوژی دوم راست، «لیبرالیزم» یا اصالت اباحی و اباحی گری است. كوهن می گوید جنگ جهانی اول بسترسازی برای بسط دموكراسی لیبرال بود. در جنگ جهانی دوم منازعه ایدئولوژی های مدرن برجسته تر شد. همین جا بگویم كه آنچه در آلمان، به زبان آلمانی «نازیسم» نامیده می شود، تلفیقی است از ناسیونالیزم و سوسیالیزم. یعنی تلفیق این دو ایدوئولوژی، ناسیونال- سوسیالیزم، یا همان نازیسم را به وجود آورده است. می دانید كه تفكرات فیلسوفانی مانند نیچه، هگل، فیخته و هایدگر هم در تقویت و پاگرفتن نازیسم، مؤثر بوده است. فاشیزم ایتالیا هم به همین ترتیب، یك ایدئولوژی مدرن است. درگیری میان این ایدئولوژی ها در جنگ اول و مخصوصاً جنگ دوم جهانی، بالا گرفت و متعاقب آن لیبرالیزم و سوسیالیزم موفق شدند فاشیزم و نازیسم را منهدم كنند. ملاحظه می كنید كه دو جنگ جهانی اول و دوم، در درون مدرنیته صورت گرفت در طول جنگ سردهم دوحریفی كه دو معارض قبلی خود را شكست داده بودند، به صورت كلیدی توانستند اوضاع را مهارو كنترل كنند و البته با هم درگیر شدند. در طول جنگ سرد- یعنی جنگ جهانی سوم- هم شما به جز جنگ ایران و عراق، جنگی را پیدا نمی كنید كه در درون خانه مدرنیته صورت نگرفته باشد. مثلا جنگ كره، در واقع جنگ كره شمالی سوسیال بود با كره جنوبی لیبرال. جنگ ویتنام هم اصولا یك جنگ كاپیتالیستی بود و جنگ های دیگر هم وضعیتی مشابه دارند. این همان شمای كلی بود كه شما پرسیدید.
¤. آیا در این دوره، هیچ ایدئولوژی غیرمدرنی وجود نداشت؟
-نه، اصلا.
¤ وجود نداشت یا اینكه بوده ولی مجال بروز و ظهور نمی یافت؟
- در این دوره اصلا ایدئولوژی غیرمدرنی وجود نداشت. چون اساساً مفهوم ایدئولوژی یك مفهوم مدرن است كه در ۲۰۰ سال گذشته، به وجود آمده است. شاید مقصود شما از ایدئولوژی، جنبش هایی مثل اخوان المسلمین در مصر و اردن باشد. اما اینها به هیچ وجه بازیگران اصلی نبودند. چرا؟ چون از سوی اینها هیچ مدلی برای اداره جامعه و حكومت ارائه نشده بود و لذا جدی گرفته نمی شدند. من طی روزهای اخیر برای روشن شدن مطلب در مجامع دانشگاهی مكرر این مثال را زده ام؛ كوسه ای وجود داردبه نام «تایگرشارك». این كوسه ماهی درون شكم خودش در شرایط جنینی حدود ۴۰۰ تخم می گذارد این ۴۰۰ تخم تبدیل به نوزاد می شوند. نوزادها در دوران جنینی یكی یكی همدیگر را می خورند تا اینكه دوتاشان به فینال می رسند. مثل مسابقات حذفی در ورزش كه در آنتیم ها یا افراد یكی یكی، همدیگر را حذف می كنند و نهایتاً دو تیم یا دو نفر به فینال می رسند. این دو نوزاد باقی مانده، دوباره در شكم مادر به جان هم می افتند تا معلوم شود كه بالاخره كدام زنده می ماند. هركدام از این دو نوزاد تا رسیدن به این مرحله ۱۹۹ تا از خواهر و برادرهایشان را خورده اند. لحظه ای كه این دو گرسنه می شوند و با هم درگیر می شوند تا یكی دیگری را از پا دربیاورد، دقیقاً همان لحظه ای است كه درد زایمان كوسه مادر آغاز می شود. این منازعه شاید حدود ۳ تا ۵/۳ ساعت طول می كشد و در تمام این مدت كوسه مادر كف دریا، روی ماسه ها می خوابد و به خود می پیچد. طوفانی ایجاد می كند و تمام ماسه های كف دریا را به هم می ریزد. تا زمانی كه یكی از آن دو بتواند دیگری را بكشد و از پا در بیاورد، این درد ادامه دارد. بعد، وقتی جنگ مغلوبه شد، كوسه برنده متولد می شود. این كوسه ۳۹۹ خواهر و برادر خود را قورت داده است.
این دقیقا اتفاقی است كه در دنیای مدرن و میان ایدئولوژی های مدرن، در سه جنگ اول، دوم و سوم جهانی اتفاق افتاده است. لیبرال دموكراسی همان نوزادی است كه پس از كشتن و خوردن دیگران، متولد شده است و نقش ایدئولوژی مسلط را بازی می كند.
¤ علاوه بر دیدگاه كوهن درباره جنگ چهارم، یكی دیگر از بنیادهای نظری و استراتژیك وضعیت فعلی، تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوكویاما است. می دانیم كه مقصود او از پایان تاریخ، متوقف شدن تاریخ در غرب فعلی و پذیرش جامعه لیبرال دموكراتیك به عنوان آرمانشهر مدرنیته است. آیا می توانیم برای او و نظریه اش هم در این تحلیل جایگاهی قائل شویم؟
-بله، فوكویاما استراتژیست ارشد بنگاه رند وابسته به نیروی هوایی ایالات متحده، نظریه خودش موسوم به پایان تاریخ را در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مطرح كرد. او می گفت تاریخ دیگر تمام شد. یك مدل بیشتر برای اداره بشر وجود ندارد و آن هم لیبرالیزم است. تئوری او مبتنی بر همان مدل «تایگر شارك» است. لیبرالیزم بعد از شكست ماركسیسم و فاشیزم از درون شكم پارادایم اومانیزم (انسان گرایی) بیرون آمد. این ایدئولوژی های مدرن همه برای اداره زندگی بشر مدل ارائه می دادند. مثلا ماركسیزم، ۷۰ سال در شوروی امكان زیست داشت. نازیسم در آلمان و فاشیزم در ایتالیا هم همینطور. اینها به جان هم افتادند و طی جنگ های خونینی برای از میدان به در كردن همدیگر، تلاش كردند. برژینسكی در كتاب «خارج از كنترل»، روند جنگ ها ی جهانی اول، دوم و سوم را به نسبت درصد تلفاتشان، بررسی می كند. او می گوید اینها همه منازعات مدرن هستند و حاصل این منازعات ۱۷۵ میلیون كشته بوده است. یعنی این جنگ ها در زمانی كمتر از صد سال، ۱۷۵ میلیون كشته روی دست بشریت گذاشته است.
¤. آقای دكتر! فوكویاما چه تضمینی داشت كه اینطور با قاطعیت می گفت ایدئولوژی دیگری ظهور نخواهد كرد؟
-برآوردش این بود كه آنچه بیرون از پارادایم مدرنیته است، اصلا قابل سنجش و ارزیابی نیست.
¤. فكر نمی كنید اشكال اساسی این تئوری اتفاقا همین است كه جهان غیرمدرن را دست كم می گیرد؟ غرب تاامروز دقیقا از همین جا یعنی به حساب نیاوردن دشمنان اصولگرای خودش خارج از جهان مدرن بارها ضربه خورده است. اینها معادلاتی برای اداره امور جهان نوشته اند كه چند متغیر كم دارد. لذا طبیعی است كه دائما جواب های غلط بدهد.
-بله، این مشكل وجود دارد. البته فوكویاما به این مشكل كاملا هم بی توجه نیست. آنجا كه می گوید دیگر نگران ایدئولوژی خمینیزم [خمینی گرایی] نباشید، چون از خیابان های تهران به من خبر رسیده كه موسیقی های جاز، پاپ و راك از پخش اتومبیل ها در خیابان ها به گوش می رسد. این فضا، فضایی نیست كه ایدئولوژی خمینیزم بتواند در آن ما را تهدید كند.
¤. برگردیم به موضوع جنگ جهانی چهارم. از ویژگی های این جنگ می گفتید.
- بسیار خوب، به اینجا رسیدیم كه بچه كوسه لیبرالیزم به دنیا آمد و تاریخ چنین پایان یافت. یعنی ارزش های آمریكایی تبدیل به هدف نهایی بشریت شد و معلوم گشت كه نسخه دیگری وجود دارد. آخرین جنینی كه از رحم مدرنیته بیرون آمد، لیبرال دموكراسی بود. البته الان در غرب سوسیال دموكرات ها هم هستند اما می شود گفت كه لیبرال دموكراسی مدل ارشد است و حرف آخر را می زند. حال باید ببینیم كه وجه تمایز اساسی جنگ جهانی چهارم، با سه جنگ پیشین در چیست. سه جنگ اول، همانطور كه قبلا گفتم جنگ های درون خانواده مدرنیته بود و در آنها ایدئولوژی های مدرن با هم درگیر بودند. البته تركش های این جنگ، سایر ملت را هم متأثر می كرد. اما در جنگ جهانی چهارم بحث بر سر این است كه همه مدرنیته در مقابل مفهومی بیرون از مدرنیته قرار گرفته است. پارادایم «انسان محوری» در مقابل «پارادایم خدامحوری» قرار گرفته است. این پارادایم خدامحوری در درون خود ایدئولوژی های مختلفی را پرورش داده است، كه می توان آنها را به صورت كلی در دو دسته جا داد. همانطور كه جیمز وولسی می گوید گروه اول ایدئولوژی های خدامحور همان است كه به شكل افراطی در نگاه حنبلی و سلفی مبتنی بر اخباریگری متجلی شده است. یعنی همان «القاعده». ایدئولوژی دوم كه بنیادی تر است، اصولگرایی شیعی یا همان تفكر «حزب الله» است. البته در اهل سنت هم اقتباس از گزاره های شیعی وجود دارد. همچنانكه تحلیلگران حماس و جهاد اسلامی را در فلسطین، مدل اهل سنت حزب الله لبنان می دانند نه مثلا مدل القاعده.
¤. اینجا مسئله ای وجود دارد. دوره مدرن كی شروع شد؟ تقریبا، زمانی كه انسان محوران در حاكمیت بر خدا محوران غلبه كردند و دین را برای چند قرن به محاق بردند. الان یك سیكل كامل طی شده و ما دوباره به همان نقطه آغازین بازگشته ایم. یعنی دوباره جنگی میان انسان محوران و خدامحوران درگرفته است. این بار شرایط چقدر با دفعه قبل متفاوت است كه بتوانیم امیدوار باشیم خدامحوران پیروز بشوند؟
-دلیل این كه من معتقدم خدامحوران پیروز خواهند شد، این است كه مدرنیته امتحان خود را پس داده و معلوم شده كه ناتوان است. قرار بود بشر در دوره مدرن به جایی برسد كه از گزاره های ماورایی بی نیاز شود. ابتدا راسیونالیزم [=عقل گرایی] به میدان آمد. متعاقبا پوزتیویسم [=اثبات گرایی، مكتب تحصیلی كه قائل به بی معنا بودن گزاره های متافیزیكی و دینی است.] و آمپریزیم [=تجربه گرایی، مكتبی كه ابزار شناخت را منحصر به حس می داند.] هم به كمكش آمدند. خردگرایی، اثبات گرایی و تجربه گرایی. اما هیچ كدام از اینها برای بشر مدرن سعادت به ارمغان نیاورد. گفتم كه یك قلم، ۱۷۵ میلیون كشته محصول منازعات مدرن است.
¤یعنی معتقدید مشكلات اساسی بشر همچنان وجود دارد و حتی عمیقتر شده…
-بله، اگر عمیق تر نشده بود، پست مدرنیزم [=دوره ما بعد مدرن، كه بیشتر از مدرنیته به سنت توجه دارد.] چه ضرورتی داشت؟ این نشان می دهد كه مدرنیته به بن بست رسیده و این بن بست بسیار جدی است. لیبرال دموكراسی به عنوان آخرین نسخه ای كه اومانیست ها برای اداره زندگی بشر ارائه كرده اند، امروز با یك چالش جدی مواجه است.
¤ فكر می كنید فیلسوفان غربی این قدرت را دارند كه اصلاحاتی در نسخه فعلی لیبرال دموكراسی انجام بدهند كه ایرادهایش رفع شود و به حیات خود ادامه بدهد؟
-الان مدرنیته تمام توانایی ها و ظرفیت های خود را در این نسخه لیبرال دموكراسی هزینه كرده است. به همین دلیل الان بعضی از فیلسوفان پست مدرن معتقدند كه در قرن ۲۱، دیگر اندیشه جدیدی در غرب ظهور نخواهد كرد. اینها به سراغ ساختارشكنی و پسا ساختارشكنی در مفاهیم و بازی های زبانی و هرمنوتیك [ دانشی كه مطلق عمل فهم را مورد بررسی قرار می دهد] رفته اند و نمی توانند چیز بیشتری تولید كنند. امروز در غرب این فیلسوفان نیستند كه حرف اول را می زنند. مقام اول از آن استراتژیست ها است و این جای تأسف دارد. «آرنولد توین بی» مورخ بزرگ غرب می گوید مطالعاتش برروی تمدن ها نشان داده است كه هروقت تمدنی به نظامی گری روی بیاورد، می توان گفت دوره افول آن تمدن آغاز شده است. شما ببینید كه غرب با وجود فرهنگ مهاجمش، با وجود اقتصاد گسترده اش و با وجود اینكه سیاست دنیا را در قبضه خود دارد، كارش به جایی رسیده كه لیبرال دموكراسی را به زور موشك كروز، بسط می دهد. زمانی به غلط به ما می گفتند كه اسلام، زیر سایه شمشیرها بسط پیدا كرده. امروز ابهام من این است كه آیا لیبرالیزم، زیر سایه موشك كروز و بمب های مادر، بسط پیدا نكرده و نمی كند؟ از این منظر و جهت وقتی مسئله را می بینیم، تازه متوجه می شویم كه غرب را نه «یورگن هابرماس» بلكه «ساموئل هانتینگتون» اداره می كند. غرب را نه دیگر «ریچارد رورتی»، «فرانسوا لیوتار»، «میشل فوكو»، یا «ژاك دریدا» بلكه «فرانسیس فوكویاما»، «زی بیگینو برژینسكی» و «آلوین تافلر» می گردانند. یعنی استراتژیست ها به جای فیلسوفان نشسته اند و من به عنوان یك طلبه علوم استراتژیك معتقدم كه این برای تمدن غرب دوران سیاهی است. اگر آن فرض «توین بی» را بپذیریم كه رویكرد به نظامی گری نشانه افول تمدن ها است، من می خواهم به سخن آقای توین بی اضافه كنم كه وقتی اداره جوامع نه به دست حكما و فلاسفه و اندیشمندان، بلكه به دست استراتژیست ها بیفتد، باید منتظر سقوط آنها بود. چون استراتژیست ها، اندیشه تولید نمی كنند، بلكه اندیشه ها را موزائیك می كنند. لذا می بینیم كه فوكویاما معتقد است پس از لیبرال دموكراسی، دیگر نیاز به اندیشه جدیدی نیست. البته همین ایشان، یك سال بعد وقتی كتاب پایان نظم را نوشت و با فرمول های مخصوصی كاهش سرمایه اجتماعی غرب را برآورد كرد، هشدار داد كه غرب به خاطر نداشتن سرمایه استراتژیكی به نام سرمایه اجتماعی، به ویژه در خود آمریكا درحال فروپاشی است. یا همانطور كه برژینسكی در كتاب خارج از كنترل می گوید: آنچه باعث شده همه چیز از كنترل خارج شود، سكولاریزم عنان گسیخته است.
¤: آقای دكتر! بوش پدر وقتی دكترین نظم نوین جهانی را مطرح كرد، چهار انتظار اساسی از آن داشت: مقابله مشترك با متجاوزان، رشد و توسعه اقتصادی، خلع و كنترل تسلیحات و نهایتاً برقراری نظم توسط سازمان ملل. آیا می توان جنگ جهانی چهارم را در چارچوب دكترین نظم نوین جهانی، تحلیل كرد؟
- بله، همانطور كه گفتید مسئله نظم نوین موردنظر بوش پدر بود. او در سال ۱۹۹۰ وقتی شوروی فروپاشید، درگیر جنگ عراق شد و همان موقع مسئله نظم نوین جهانی را مطرح كرد. البته نظم درجایی به وجود می آید كه قبلاً نظامی وجود داشته باشد. یعنی نظم، محصول نظام است. یعنی اگر قرار است نظم نوینی به وجود بیاید، نظام بین الملل باید تغییر كند و نظام جدیدی باید به وجود بیاید. قبل از هرچیز، متغیر «ملیت» باید جای خودش را به چیز دیگری بدهد. آنچه كه ما به آن سازمان ملل متحد می گوییم، دیگر آرام آرام درحال از دست دادن كارایی و حتی معنای خودش است. چرا؟ چون متغیرش، ملیت بود. امروزه تحت شرایط جهانی شدن كه متأثر از گستردگی ارتباطات است، چیزی به نام «مرز» كم كم دارد ماهیت خودش را از دست می دهد. لذا فرهنگ داخلی و خارجی، سیاست داخلی و خارجی، اقتصاد داخلی و خارجی، جای خودش را می دهد به فرهنگ بدون مرز، سیاست بدون مرز، اقتصاد بدون مرز و مخصوصاً امنیت بدون مرز. همان چیزی كه موردنظر مارشال مك لوهان در تئوری دهكده جهانی بود.
¤. آیا این صورت بندی جدید نظام جهانی، تبعات ژئوپولتیك هم خواهد داشت؟
-بله، اتفاقاً ادامه بحث قبلی به همین جا می رسد كه باید مورفولوژی [ ریخت شناسی] مرزهای جهانی در حوزه ژئوپولتیك [جغرافیای سیاسی] تغییر كند. می دانید كه ۸۰درصد مرزهای جهان را در تمام قاره های دنیا، انگلیسی ها كشیده اند. از مرزهای خود ایالات متحده گرفته تا مرزهای كشور ما.
جالب هم این است كه تقریباً درهمه جا مبتنی بردكترین «تفرقه بینداز و حكومت كن» مرزها را از میان قومیت ها كشیده اند، تا هر قومیتی چند شقه بشود و همواره مثل آتش زیرخاكستر مستعد بحران باشد.
مرزهایی كه انگلیسی ها صدسال پیش برای ۸۰ درصد كشورهای دنیا كشیده اند، امروز دیگر كارایی ندارد.
لذا اینها دنبال این هستند كه این مرزها، خصوصاً جهان اسلام را دوباره از نو تعریف كنند و به همین دلیل پشت سر آمریكا راه افتاده و دوباره به منطقه آمده اند. بوش پدر این نظام نوین جهانی یعنی لزوم تغییر ساختار جهانی را به پنتاگون سفارش داد. در پنتاگون، استراتژیستی به نام «آركوئیلا»، استراتژی ای برای این امر تدوین كرد به نام منازعات سایبرنتیك. منازعات سایبرنتیكال، ریشه در آراء جامعه شناس آمریكایی، «تالكوت پارسونز» دارد. او جوامع را از نظر نظام اطلاعاتی و اطلاع رسانی، سیستم های سایبرنتیكی، تشبیه می كرد و می گفت سیستم دراین حالت دارای دوشق عمده است: تولیدكننده اطلاعات و تولیدكننده انرژی و سیستم تولیدكننده انرژی از سیستم تولیدكننده اطلاعات فرمان می گیرد.
درنظریه سیستم ها، بدن انسان كاملترین سیستم محسوب می شود. این بدن یك مغز دارد كه سایر اندام ها از آن دستور می گیرند. وقتی غذایی می خوریم، آبی می نوشیم، اكسیژنی استنشاق می كنیم، اینها در اندام های مختلف بدن ما تبدیل به انرژی می شود. اما معلوم نیست این انرژی دركجا باید مصرف شود. چون این اندام ها خودشان تولیدكننده اطلاعات نیستند. از سوی دیگر مغز تولیدكننده اطلاعات است اما نمی تواند انرژی تولید كند. لذا اینها همدیگر را تكمیل می كنند و مغز، انرژی ایجاد شده توسط اندام ها را در جاهای مختلف مصرف می كند.
آركوئیلا معتقد بود كه مبتنی براین دیدگاه، بخش تولیدكننده اطلاعات در سیستم به بخش تولیدكننده انرژی، نظارت و كنترل اعمال می كند و لذا دیدگاه بوش را اینطور صورتبندی كرد كه اگر جهان یك بدن باشد، ایالات متحده مغز آن است و ۱۹۵ كشور باقی ماند، اندام های آن و مغز باید براندام ها، حاكم باشد.
¤برای اعمال این نظارت و كنترل چه ابزارهایی در اختیار دارند؟
-در حوزه نرم افزاری، ابزارهای متعددی در اختیار دارند. مثلاً سازمان تجارت جهانی (O.T.W) یا كنوانسیون رفع تبعیض علیه حقوق زنان. اینها نرم افزارهای است كه اندام ها موظف به تبعیت آنها هستند و در حوزه سخت افزار، سه تا I و چهار تاC . یعنی Intelligency، Investigation ، Information و COmputer Common Control Comuni Cation.
همه اینها را با هم یك پارچه كرده اند و یك نظام فرماندهی و كنترل كاملی برای جهان به وجود آورده اند.
یك نمونه كوچك سخت افزاری درمیان این ابزارها، شبكه جهانی اینترنت است. شما اگر نقشه جغرافیایی كره زمین را با نقشه گسترش جغرافیایی اینترنت مقایسه كنید، متوجه می شوید كه مغز اینترنت جهان در آمریكا قراردارد و دامنه آن به سان رشته های عصبی به تمام خانه ها، ادارات و تأسیسات پژوهشی، علمی، اداری و تجاری در اقصی نقاط دنیا كشیده شده است و اگر ایالات متحده اراده كند، هر وقت كه بخواهد می تواند هر كدام از اینها را فلج كند. شما فرض كنید آمریكا بخواهد چین را فلج كند. فقط كافی است حجم اینترنتی را كه وارد خاك چین می شود و تأسیسات علمی، اقتصادی و فرهنگی و نظامی را تغذیه می كند، از ایستگاه مركزی درون آمریكا، دستكاری كند و با فرمول های قطع نخاع در نظام سیستم عصبی انسان، یك فلج سیستمی كامل به وجود بیاورد.
¤ با توجه به این مطالبی كه فرمودید می توانیم دوباره به مسئله جنگ چهارم برگردیم.
استراتژیست های آمریكایی اعلام كرده اند كه ما در این جنگ، برخلاف جنگ های پیشین، با دشمنانی غیرمتمركز و پراكنده مواجه هستیم كه می خواهند ما را در جبهه ای به گستردگی تمام دنیا، درگیر جنگ های فرسایشی بكنند و با شقه شقه كردن نیروهایمان، قوه ما را تحلیل ببرند. یعنی معتقدند كه مثلا مواجهه با اتحاد جماهیر شوروی، به مراتب آسمن تر از جنگیدن در این جبهه گسترده و بی قاعده است. چون درگیری، با شوروی یك درگیری كلاسیك با قواعد از پیش تعیین شده است كه طرفین خود را به رعایت آن قواعد، متعهد می دانند. این بیشتر یك بازی است تا درگیری. اما در جنگ چهارم به هیچ وجه نمی شود پیش بینی كرد كه در مقابل فلان حركت ما، دشمن چه واكنشی نشان خواهد داد. به نظر شما این خصلت غیرمتمركز و بی قاعده جنگ چهارم چقدر اساسی است؟
-این مسئله برمی گردد به این كه نگاه آمریكا به شوروی سابق و ماركسیزم مانند سایر ایدئولوژی های مدرن، یك نگاه «خودی» است. آن ایدئولوژی ها از ذهن همین فیلسوفان غربی تراوش كرده است، اما این بار باید پدیده ای در حوزه پارادیم خدامحور مواجه هستند كه كاملا خارج از این چارچوب است. اینجا دیگر در واقع هیچ قواعد از پیش تعیین شده ای وجود ندارد. غربی ها به مبانی فلسفی، حكمی و اجتماعی اصولگرایان مسلمان آگاهی و اشراف ندارند. من بارها به این مطلب اشاره كرده ام و بعضی دوستان هم نقدش كرده اند كه وقتی یك عملیات استشهادی در فلسطین صورت می گیرد، خبرگزاری ها و تلویزیون های اروپایی و آمریكایی اعلام می كنند كه یك تروریست فلسطینی عملیات «كامیكازه» انجام داده است. یعنی در زبان های غربی، هیچ معادلی برای لفظ استشهادی وجود ندارد. نه در زبان یونانی كه زبان تفكر است، نه در زبان آلمانی كه زبان كاملی است و نه در زبان عمومی مثل انگلیسی، معادلی برای این اصطلاح وجود ندارد، لذا می آیند و از كلمه ژاپنی «كامیكازه» استفاده می كنند. عنایت داشته باشید كه اصلا برای نظام نرم افزاری غربی، آموزه های تفكر خدامحور اصلا شناخته شده نیست. یعنی اینها اصلا نمی توانند با خدامحوران مفاهمه كنند. مثلا همین چند روز پیش خبرگزاری رویتر یا یكی از خبرگزاری های غربی، گزارش جالبی پخش كرد. می گفت چون در عراق بنزین نیست، مردم پیاده به طرف كربلا می روند! ببینید، اصلا نمی تواند بفهمد كه این یك سنت و یك رسم است. علاوه بر این، غرب در جنگ چهارم، با دشمن منتشر مواجه است و دكترین مشخصی برای مقابله با آن ندارد. این یك واقعیت دیگری را می رساند و آن هم این است كه تا حالا قراربود تمام دنیا از یكی از آن سه ایدئولوژی مدرن، دستور بگیرد. واقعاً قراراست از اینترنت، چه چیزی منتشر بشود؟ چیزی به جز لیبرال دموكراسی؟ این نرم افزارها باید از آن مغز مركزی در غرب دستور بگیرند، اما حالا این بدن جهانی یك سردیگر هم پیدا كرده است. این سر، ایدئولوژی های دیگری تولید می كند كه بخش هایی از این بدن جهانی را از زیر سلطه پارادیم انسان محور درآورده است. این دوسر، یكی دارای تفكر خدامحور و دیگری دارای تفكر انسان محور است. مثلا در جنوب لبنان، حزب الله یك تفكری دارد كه مال خودش نیست. آن را مثلاً از ایران گرفته است. این جسد جامعه جهانی، اندام های دیگری هم دارد كه می توانند از خدامحوران دستور بگیرند. لذا اصطلاحاً آركوئیلا می گوید اختلال سیستمی به وجود آمده است. یك جریان موازی مدرنیته به وجود آمده كه نمی شود گفت منشأ آن ایران، عراق یا لبنان است، بلكه منشأ آن اصل تفكر دینی است. اینطور نیست كه اگر آمریكا، ایران، عراق یا لبنان را منهدم كند، این تفكر برای همیشه از بین می رود. شما لبنان و فلسطین را نگاه كنید. هیچ ایدئولوژی در دنیا به وجود نیامده الااینكه اینها برای نجاتشان آن را به كار گرفته اند. اما سرآخر می بینید فهمیده اند كه هیچ كدام از آن ایدئولوژی ها كارآمد نبوده و لذا لبنانی ها به حزب الله روی آوردند و فلسطینی ها به جهاد اسلامی و حماس. این شد كه لبنانی ها توانستند برای اولین بار گوش چهارمین ارتش بزرگ دنیا را بگیرند و از جنوب لبنان بیرون بیندازند. فلسطینی ها هم كاری كرده اند كه یك سال و نیم است پوتین از پای سرباز اسرائیلی، بیرون نیامده، اقتصاد اسرائیل كه ۸/۶ درصد رشد داشت، كاملاً زمینگیر شده. صنعت جهانگردی اسرائیل تعطیل شده و مهاجرت یهودیان به اسرائیل هم روند معكوس پیدا كرده است.
این تفكری است كه از ایران یا كشور خاص دیگری نشأت نگرفته، بلكه منشأ آن امام حسین(ع) است كه به تعبیر مرحوم شریعتی «وارث آدم» است. امام حسین(ع) با شعار هیهات مناالذله، یك دكترین مطلق ارائه كرده است و ربطی به آراء هیچ فیلسوف یا اندیشمند خاصی هم ندارد. این دكترین در درون هر انسان آزاده ای كه دل در گرو محبت حسین(ع) دارد، یافت می شود، حتی اگر در درون خاك خود آمریكا هم باشد. كسی كه اینطور فكر می كند هرگز زیر بار مدرنیته نخواهد رفت. اگر انسانی مؤمن باشد و متأثر از ایمانش، عمل صالح انجام بدهد، او قطعاً با لیبرالیزم مشكل پیدا خواهد كرد. چون لیبرالیزم در ذات خود، سكولاریزم (ضدیت با امور مقدس) و فردگرایی افراطی و اباحی گری را دارد. اشتباه آمریكایی ها اینجا است كه خیال می كنند این دشمن منتشر در جای خاصی است و لذا می توانند آن را از بین ببرند اما می بینید كه چنین نیست.
¤البته آقای دكتر استراتژیست های آمریكایی گویا برای از بین بردن همین ایدئولوژی هم كه ریشه در جان اصولگرایان دارد، نقشه ای دارند. نقشه شأن هم این است كه اسلام را از محتوای سیاسی و اجتماعی آن تهی كنند و صورت مغلوب، محرف و بی خاصیتی از آن را تحویل جوانان بدهند.
- بله، همینطور است. كوهن و وولسی به صراحت اعلام كرده اند اول چیزی كه در جنگ چهارم هدف قرار خواهیم داد، اسلام سیاسی است. بعد از آن برای تغییر رژیم ها تلاش خواهیم كرد و سومین چیزی كه مدنظر ما است، از بین بردن پتانسیل عظیم جوامع اسلامی برای داشتن گروه های چریكی است. یك مطلب دیگری هم سال گذشته ساموئل هانتینگتون در ادامه بحث خودش درباره جنگ تمدن ها مطرح كرده بود كه ما باید منازعه را با جهان اسلام تا سال ۲۰۲۰ ادامه بدهیم، تا بتوانیم رشد جمعیت جهان اسلام را كنترل كنیم. چون این جمعیت جوان جهان اسلام است كه باعث پیدایش گروه های چریكی می شود. البته من بارها گفته ام كه آمریكایی ها در تغییر رژیم های منطقه، دارند براساس دكترین «رولت روسی» ]=نوعی دوئل مرسوم در روسیه كه در آن گلوله ای را درون یك اسلحه كمری می گذارند و توپی آن را می چرخانند تا معلوم نباشد كه گلوله كجا است. بعد طرفین آن را روی شقیقه خود می گذارند و ماشه را می چكانند. در این دوئل اولین باخت، آخرین باخت است.[ عمل می كنند، مثلاً الان ببینید، صدام را سرنگون كردند. همه می دانند كه حكومت بعثی عراق به طور نسبی با غرب هماهنگ بود. اما امروز این ترس در آمریكایی ها وجود دارد كه در عراق یك حكومت جمهوری اسلامی دیگری مشابه ایران اما با سازوكارهای متفاوت، به وجود بیاید، بدون اینكه ایران در این كار دخالتی داشته باشد. عراقی ها امروز همه از حكومت اسلامی حرف می زنند. شعارهای امروز آنها، همان شعارهای ایران است كه ۲۵سال در گلویشان مانده بود. در این رولت روسی، چه بسا مواجهه با ملت های مسلمان باعث بشود كه آمریكایی ها همین دولت های نیم بند دست نشانده را هم كه در كشورهای عربی دارند، از دست بدهند. پتانسیل در جهان اسلام برای مشتعل شدن بسیار بالا است و الحمدلله نفرت از غرب و لیبرالیزم هم در اوج خودش قرار دارد.
¤علاوه بر انتشار و عدم تمركز دشمنان آمریكا در جنگ چهارم، یك مسئله دیگر این است كه در این جنگ قواعدبازی كاملاً به هم ریخته است و دیگر، حركات قابل پیش بینی نیست. فكر می كنید جنگ چهارم و حركات اصولگرایان در آن، اصولاً بی قاعده است یا نه، قاعده دارد و آمریكایی ها قادر به دركش نیستند؟
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 بهمن 1388 | توسط:
علی خدامرادی | |
نظرات()